عشق با تمامیتش
«ای بشر، چشمانت را باز كن، همواره در جستجوی عشق باش.
آنگاه اسرار را میآموزی، همانگونه كه من آموختم؛
فرشته تابناك خانه حقیقت در خرقهای شكوهمند در مقابلت میایستد.
او اسرار عشق را آنطور بر تو نثار میكند كه هیچ كس قبلاً نكرده.
اما ای فرزند كنجكاو من؛ احتیاط كن،
چون جستجوی فرشته عشق كاریست بس خطرناك
مگر این كه خودت را از ارادت و خلوص انباشته كرده باشی.
او میتواند هم تو را نابینا كند، هم بتو عظمت ببخشد.
گر قادر باشی عشق را در تمامیتش ببینی، همه چیز را خواهی دانست.
وگرنه، تا ابد در این جهان تاریكی و بلا زنجیر خواهی شد!
پس بیا عشق بورزیم و آنچه را كه از آن تو است بردار و شاد باش.
امشب اكنون است، لحظه اكنون است، چون ابدیت در همین لحظه فراهم آمده.»
(بیگانهای بر لب رودخانه)
***
«اين سخن برای آن کس است که به سخن محتاج است که ادراک کند. اما آنک بی سخن ادراک کند با وی چه حاجت سخن است آخر آسمانها و زمينها همه سخنست پيش آنکس که ادراک ميکند و زاييده از سخنست که «کن فيکون» پس پيش آنک آواز پست را میشنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد.» (فيه ما فيه)
این حروف را بشوید
بیایید همه چیز را واگذاریم؛ حتا خود را؛
تنها آن میماند.
بلی، این حروف را از اگاهی تان بتراشید؛
یگانهگی آن همین است.
من...نوشتم، شما چه خواندید(...) نه، نه! نقطهها نوشته نمیشود.
نقطهها خانههای(...)است!
خدایا! شراب نقطه را به من بنوشان
(...)
بهبه عالیست؛ چه یک خوابی که به کاغذها آمد؛
ولی خشکید!!!
و همین است که "من آنم که مینوسم" از چشمه کالبدی سرمیزند.
بیایید به این اقلیم اشنا شوید:
همه چیز مظهر میشود؛ دنیای آن متعال همین است.
تن ایستگاه و منارۀ خاکی برای آن صدا.
نه! بگذار بقیه اش سپید بماند!
ای کاغذ سپید، دنیای سپید!
همۀ تان را با نقطههای سپید که در قلبم دارم؛ میبوسم!
بلی، این یگانه نامی است که میزیبد؛ بشنویم:
چقدر ماهها، خورشیدها، کوهها و دریاها که در نقطه منبسط مانده اند؛
نسل آوای ازلی بشتابید، آسپهای ما رو به شرق کلمه میروند!
خدا حافظ کارها، گفتهها و نوشتههایم، من لحظۀ حالم و سپید میزییم.
***
«سنایی به وقت اجل زیر زبان می گفت چیزی،
گوش به دهان او فرو بردند، این می گفت:
بازگفتم زآنچه گفتم،
زآنکه نیست:
در سخن، معنی و
در معنی سخن!»
شمس تبریزی
وفا سمندر
عصر 29دلو 1388 خورشیدی پایان |