کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

۱

٢

۳

٤

۵

۶

۷

۸

٩

۱٠

۱۱

۱٢

۱۳

۱۴

۱۵

 

 

 
 
   
چشمهء آوا


انور وفـــــا سمندر
 
 

 

عشق با تمامیتش

 

«ای بشر، چشمانت را باز كن، همواره در جستجوی عشق باش.

آنگاه اسرار را می­آموزی، همانگونه كه من آموختم؛

فرشته تابناك خانه حقیقت در خرقه­ای شكوهمند در مقابلت می­ایستد.

او اسرار عشق را آنطور بر تو نثار می­كند كه هیچ كس قبلاً نكرده.

اما ای فرزند كنجكاو من؛ احتیاط كن،

چون جستجوی فرشته عشق كاریست بس خطرناك

مگر این كه خودت را از ارادت و خلوص انباشته كرده باشی.

او می­تواند هم تو را نابینا كند، هم بتو عظمت ببخشد.

گر قادر باشی عشق را در تمامیتش ببینی، همه چیز را خواهی دانست.

وگرنه، تا ابد در این جهان تاریكی و بلا زنجیر خواهی شد!

پس بیا عشق بورزیم و آنچه را كه از آن تو است بردار و شاد باش.

امشب اكنون است، لحظه اكنون است، چون ابدیت در همین لحظه فراهم آمده.»

(بیگانه­ای بر لب رودخانه)

***

 

«اين سخن برای آن کس است که به سخن محتاج است که ادراک کند. اما آنک بی سخن ادراک کند با وی چه حاجت سخن است آخر آسمان­ها و زمين­ها همه سخنست پيش آنکس که ادراک مي­کند و زاييده از سخنست که «کن فيکون» پس پيش آنک آواز پست را می­شنود مشغله و بانگ چه حاجت باشد.» (فيه ما فيه)

این حروف را بشوید

 

بیایید همه چیز را واگذاریم؛ حتا خود را؛

تنها آن می­ماند.

بلی، این حروف را از اگاهی تان بتراشید؛

یگانه­گی آن همین است.

من...نوشتم، شما چه خواندید(...) نه، نه! نقطه­ها نوشته نمی­شود.

نقطه­ها خانه­های(...)است!

خدایا! شراب نقطه را به من بنوشان

(...)

به­به عالیست؛ چه یک خوابی که به کاغذ­ها آمد؛

ولی خشکید!!!

و همین است که "من آنم که می­نوسم" از چشمه کالبدی سرمی­زند.

بیایید به این اقلیم اشنا شوید:

همه چیز مظهر می­شود؛ دنیای آن متعال همین است.

تن ایستگاه و منارۀ خاکی برای آن صدا.

نه! بگذار بقیه اش سپید بماند!

ای کاغذ سپید، دنیای سپید!

همۀ تان را با نقطه­های سپید که در قلبم دارم؛ می­بوسم!

بلی، این یگانه نامی است که می­زیبد؛ بشنویم:

چقدر ماه­ها، خورشیدها، کوه­ها و دریا­ها که در نقطه منبسط مانده اند؛

نسل آوای ازلی بشتابید، آسپ­های ما رو به شرق کلمه می­روند!

خدا حافظ کارها، گفته­ها و نوشته­هایم، من لحظۀ حالم و سپید می­زییم.

***

 

«سنایی به وقت اجل زیر زبان می گفت چیزی،

گوش به دهان او فرو بردند، این می گفت:

بازگفتم زآنچه گفتم،

زآنکه نیست:

در سخن، معنی و

در معنی سخن!»

شمس تبریزی

 

وفا سمندر

عصر 29دلو 1388 خورشیدی

پایان

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۱        سال شـــشم            عقــــرب ۱۳۸٩  خورشیدی         نومبر ٢٠۱٠