پرهای طاووسی ما
زندهگی نام شدن عشق است.
سرنوشت نام بودن عشق است.
هستی حرکت با شکوه نام عشق است.
ما با چهرهها و نامهای مختلف میرویم و میآییم،
ولی زندهگی یک نامست؛ عشق!
بخاطر اینکه عشق هست.
اما از این حقیقت چه میدانیم؟
«گاهی وقتی از عشق حرف میزنیم، آن را در انحصار نژاد بشر میدانیم.
انسان با خودستایی خود، با پرهای طاووس خود گمان میکند که نسبت به حیوانات برتری دارد...»
عشق سراغاز هستیاست؛ قانون هستی است،
قانونگذار عشق خدا ست، خدا هرجا که بریم نزدیکتر است؛ نزدیکتر است.
هرچه که باشیم آن هست؛ بیشتر از همه کس است. هر زمان است؛
پس تمام مصافهها ساختۀ خودم هست.
خدا هست؛ پس همه جا تنها عشق است؛
و عشق برخود قانون است؛ فقط خود را باید یافت.
وقتی خودم نباشم؛ خدایم از کی میشود؟
سلاح
سلاح جرم آدم است.
زمین خدا جو و گندم و انار و ناریال و ترنجبیل و گل عشقه پیچان میآورد
و ذهن انسان سلاح!
نفسانیات ذهن مادر شیطان است؛
امروز اتم و نیوترون و پوزیترون و...میزاید،
چقدر شرمندهایم؛ آن دهقان خرمن گندم و باغوانی میکند و ما ناگاساکی میسازیم.
آن کشتکاری میآورد و ما میرویم تا مردههای فلزی و شیشهیی و بیکفن و خاکستری شویم؛
بجنگیم، بسوزیم و روز اخر بدست "ناجی" داخل "خانه" شویم.
های، صوت چه آسان بدستان من به مرگ رفت!
صدا کشته شد؛ زمین قبرستان صداهای فزیکی است.
خدایا! منم را بسوزان؛ میخواهم خالی شوم،
زودتر بریزم، خالی شوم؛ صوت خالی مرگ ندارد.
صوت خالی همانقدر میرود که آن هست و کجایش آن نیست که بی خدایی باشد!
بگذاریم مردم خودشان باشند
دوستم، سرودم، جانم، عشقم!
همه اش هست؛ چون عشق است؛ خدای تعالی هست.
چیزی ندارم که بدهم، این صوت خالص است که همه را نی ساخته و رنگها و خورشیدهای ناشناس را به حواس درونی
و قلبهای روشن با نور بیسایه به میوه مینشاند.
اینک آرام میشوم، سپید میمانم و همین است که پیامبر عشق پا به هستي میگذارد،
و ما هم تصاویر و هویتهای خود را از جادۀ ذهن میتراشیم و با فوران خیال به استقبال آن ستاره قامت میرویم.
آن نی سوخته از جام عشق همه آن دعاهایی را در خود دارد که درخت جان را سیراب سازد.
ما بسوی اقیانوس عشق و رحمت میرویم،
قطرههای آن اقیانوس در ما رشد میکند، این شمس است که نزدیکتر از خورشید میدرخشد.
«عشق خدا همیشه در حال عمل کردن است، تا به روح کمک کند؛ راه بازگشت به سرمنزل خود را بیابد.»
هستی عاشقانه است، ما دریچههای باز ناشده عشقیم، ما پٌر از عشقیم،
ولی هنوز با این زبان صحبت ننموده ایم،
بیایید به زبان اولی ما برگردیم، همین است قلمرو کلام.
ئوازی:«تنها چیزی که اهمیت دارد، عشق برای خداست
و این بدان معنی است که بگذارید مردم خودشان باشند.
به آنها همان آزادی را بدهیم که برای خودمان میخواهیم.
همسایه ات را مثل خودت دوست بدار! » ادامه دارد..... |