کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

خوانده اید

 

۱

٢

۳

٤

۵

۶

۷

۸

٩

۱٠

 

 

 
 
 
چشمهء آوا
 
انور وفا سمندر
 
 

پرهای طاووسی ما

 

زنده­گی نام شدن عشق است.

سرنوشت نام بودن عشق است.

هستی حرکت با شکوه نام عشق است.

ما با چهره­ها و نام­های مختلف می­رویم و می­آییم،

ولی زنده­گی یک نامست؛ عشق!

بخاطر اینکه عشق هست.

اما از این حقیقت چه می­دانیم؟

«گاهی وقتی از عشق حرف می­زنیم، آن را در انحصار نژاد بشر می­دانیم.

انسان با خودستایی خود، با پرهای طاووس خود گمان می­کند که نسبت به حیوانات برتری دارد...»

عشق سراغاز هستی­است؛ قانون هستی است،

قانونگذار عشق خدا ست، خدا هرجا که بریم نزدیکتر است؛ نزدیکتر است.

هرچه که باشیم آن هست؛ بیشتر از همه کس است. هر زمان است؛

پس تمام مصافه­ها ساختۀ خودم هست.

خدا هست؛ پس همه جا تنها عشق است؛

و عشق برخود قانون است؛ فقط خود را باید یافت.

وقتی خودم نباشم؛ خدایم از کی می­شود؟

 

سلاح

 

سلاح جرم آدم است.

زمین خدا جو و گندم و انار و ناریال و ترنجبیل و گل عشقه پیچان می­آورد

 و ذهن انسان سلاح!

نفسانیات ذهن مادر شیطان است؛

امروز اتم و نیوترون و پوزیترون و...می­زاید،

چقدر شرمنده­ایم؛ آن دهقان خرمن گندم و باغوانی می­کند و ما ناگاساکی می­سازیم.

آن کشتکاری می­آورد و ما می­رویم تا مرده­های فلزی و شیشه­یی و بی­کفن و خاکستری شویم؛

 بجنگیم، بسوزیم و روز اخر بدست "ناجی" داخل "خانه" شویم.

های، صوت چه آسان بدستان من به مرگ رفت!

صدا کشته شد؛ زمین قبرستان صداهای فزیکی است.

خدایا! منم­ را بسوزان؛ می­خواهم خالی شوم،

زودتر بریزم، خالی شوم؛ صوت خالی مرگ ندارد.

صوت خالی همانقدر می­رود که آن هست و کجایش آن نیست که بی خدایی باشد!

 

بگذاریم مردم خودشان باشند

 

دوستم، سرودم، جانم، عشقم!

همه اش هست؛ چون عشق است؛ خدای تعالی هست.

چیزی ندارم که بدهم، این صوت خالص است که همه را نی ساخته و رنگ­ها و خورشید­های ناشناس را به حواس درونی و قلب­های روشن با نور بی­سایه به میوه می­نشاند.

اینک آرام می­شوم، سپید می­مانم و همین است که پیامبر عشق پا به هستي می­گذارد،

و ما هم تصاویر و هویت­های خود را از جادۀ­ ذهن می­تراشیم و با فوران خیال به استقبال آن ستاره قامت می­رویم.

آن نی سوخته از جام عشق همه آن دعاهایی را در خود دارد که درخت جان را سیراب ­سازد.

ما بسوی اقیانوس عشق و رحمت می­رویم،

قطره­های آن اقیانوس در ما رشد می­کند، این شمس است که نزدیکتر از خورشید می­درخشد.

«عشق خدا همیشه در حال عمل کردن است، تا به روح کمک کند؛ راه بازگشت به سرمنزل خود را بیابد.»

هستی عاشقانه است، ما دریچه­های باز ناشده عشقیم، ما پٌر از عشقیم،

ولی هنوز با این زبان صحبت ننموده ایم،

بیایید به زبان اولی ما برگردیم، همین است قلمرو کلام.

ئوازی:«تنها چیزی که اهمیت دارد، عشق برای خداست

و این بدان معنی است که بگذارید مردم خودشان باشند.

به آن­ها همان آزادی را بدهیم که برای خودمان می­خواهیم.

همسایه ات را مثل خودت دوست بدار! »

 

ادامه دارد.....

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢۶         سال شـــشم               اســـــد/ سنبله ۱۳۸٩  خورشیدی         اگست ٢٠۱٠