کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

خوانده اید

 

۱

٢

۳

٤

۵

۶

 

 
 
 
چشمهء آوا
 
 
انور وفـــــــــا سمندر
 

 

تا سنگ اش بشکند

 

و اما صوت؛ آنچه از صوت می­شنویم همه اش عاشقانه اند.

صوت غزل خوان است؛

باد و باران است و هست.

صوت بسوی ما می­آید؛ صوت یکسره جریانست...

صوت از ما می­شود،

صوت از وجود ما می­گذرد، پروانه می­شود، رویا می­بیند، آدم می­شود؛

می­افتد تا سنگ اش بشکند پرواز کند، خانه رسد!

من یکسره می­سرایم، زیبایی­های من همین است.

سرنوشت و قضا انعکاس همان صداست.

صوت تطهیر و پاک می­کند، صوت شعله­های جان است،

صوت می­نشاند، جوانی می­آورد؛ پیر می­سازد؛ می­کشد؛ می­برد. برپا می­دارد،

صوت آب حیات است، این است آنچه نورصدا در خود می­پروراند.

عزیزان، شما همۀ تان نورزاده­ها هستید؛ چهره­های نور و نوا هستید،

کلبه­هایی از جنس عشق و رحمت را در درون تان دارید-قلب را می­گویم؛

اگر یافتیم که چگونه می­شود قلب را باز گذاشت؛ سرنوشت از آن ما می­شود.

***

مدرسۀ بزرگ

 

باسنگ هایم چه کنم؟ عجیب سنگ شکن هستم. روز رفت و من هنوز چکش نزده ام،

هنوز نمی­دانم از این سنگ سیاه چه بسازم!

نه، زیبایی درون همین سنگ است. من باید برسم!

صدایم را می­شنوی! من با تو هستم،

می­خواهم سرودی بسرایم و تو بشنوی. می­خواهم آب شوم و تو بنوشی،

می­خواهم گندم شوم و تو درو نمایی،

من اهو بچۀ عشق تو ام، صدا زیبایی من است.

و عطر و گیاه و چشمۀ من است و این همه درد نعره!

خدایا!

من هستم؛ پس فاصله هست.

های، فاصله چه جنس سنگین است! آه يافتم خلاء کشور من است.

من جغ جغو يى هستم که کشور را با نام و با چهرۀ آلوده ام...چشمه چه شد؟ چشمه بود.

من بودم. آن بود...

حرف هایم این اتش سوزی را بار آورد.

چیزی نبود، هستي نبود، تنها آن وجود داشت، آن بی نیاز، کامل و دانای هستی را صدا زد

و شد، این همه کایینات، ستاره­ها، سیاره­ها و چیز­های که به اگاهی ما می­رسد؛ سروده شد،

این باغ بوجود آمد تا روح به آموزش عشق، خرد و آزادی بپردازد،

و این زمان و مکان که داریم همه اش یک مدرسۀ بزرگ است،

این مدرسۀ عشق، خرد و آزادی است و ما هم می­سراییم.

***

 

کشف بودن

 

من با کلام و عملم بر هستي اثر می­گذارم، ایا کلامم عاشقانه است،

ایا این-عمل- انقدر سپید است که بسوی آسمان­ها راه یابد،

ایا من لحظه­یی به همۀ هستی نظر دوستانه و عاشقانه داشته ام،

وظیفۀ نبات و نهال اینست که بارور شود؛ نه آنکه فصل آب، باد، دریا و باران را به نقد گیرد.

کسی که ظرفیت دادن عشق و همدردی بیشتر به همۀ مخلوقات را در خود افزایش می­دهد؛ یابندۀ حقیقت والاتر آند.

بلی!

کلام نجواهای قلب ماست بسوی خانۀ ناشناس-خانۀ درون- ما،

اگر حرف می­زنیم، اگر آه می­کشیم، اگر هیچی را می­سراییم،

 اگر با حجم کلمات نقاشي می­کنیم؛ موسقی می­سراییم،

 همه اش برای اقیانوس گمشدۀ ماست.

خداوند ما را افرید؛ خانه را هم افرید، اقیانوس هم جریان یافت

و ما با چهره­ها روبرو شدیم،

چهره­ها از خود ما بود و ما به اذیت خود اغازیدیم،

و از خانه و اقیانوس افتادیم؛ قلب ما میداند،

این کلمات همه اش پله­هایی اند که قلب ما در آن بسوی خانه ره میزند.

***

سکوت صوت درون

 

کلمه صوت آسمانهاست، اشیا، آدم­ها، پرنده­ها...

حتا باد و باران­ها شیریان­های آن  آوا اند.

صوت سرود پنهان در همه چیز است.

و انسان شاعر می­شود؛ چون خود سرودۀ شعر-صوت است؛

تا این صوت قدیمی؛ ولی زنده را بسراید.

ما پرنده­های اقلیم صوت و نوا یم، موسیقار که در ماست؛ با شعر شروع می­شود.

شعر صوت زنده و زنده­گی بخش است،

شعر تابلوی کلمه است؛

و شعر ارایش کلام است.

بیایید بیابیم این موج­های رها شده از تارهای ویلون است که آسمان را پر از پرنده ساخته است،

یا یک نجوای موسیقار شعله ور شده در باغی در افریقا ست که درختان رباب، ستار،یلون و نای به دنیا می­آورند؟

بیایید هم آوا با سکوت شویم؛ سکوت صوت درون است، ما هنوز به درون راه نه زده ایم.

سکوت کلماتش را بر لوح سپید قلب می­نویسد.

سکوت در گوش هاست، اگر بی­گوش بشنویم؛ همه اش نی و نواست، سوالی نمی­ماند که در خودش پاسخ نباشد!

***

شناور

 

یکی از خدامردان معاصر گفته است:

«هیچ حکمی را اطاعت مکن، مگر حکم درون را...

حقیقت در درون است، جای دیگر به دنبال آن مگرد.

عشق نیایش است.

تهیت دروازۀ حقیقت است، هم وسیله است.

و هم هدف و هم دست آورد.

زنده­گی در اینجا و اکنون جاری است.

بیدار، بیدار زنده­گی کن.

شنا مکن، شناور باش.»

 

قلب سپید

 

«بطور کلی وقتی مردم تقاضای کمک می­کنند، کمک و یاری در اختیار آن­ها قرار می­گیرد.

ولی آن­ها این کمک و یاری را تشخیص نمی­دهند. چرا؟

زیرا کمکی که به سوی آن­ها می­آید، آن چیزی نیست که انتظارش را داشتند»

ان متعال، توانا و دانای کامل است عاشقانه می­دهد،

پس ما از اقیانوس عشق و رحمت چه چیز را با خود-به خاطرداریم،

ایا بزرگتر از عشق و رحمت آن چیزی است که تقاضایش کنیم؟

بیایید به جای ذهن با قلب ما آنچه از خدا به ما می­رسد؛ نظر کنیم.

خدایا! قلبم سپید است با مشیتت آن را پٌر کن.

 

ادامه دارد....

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢٢          سال شـــشم              جوزا / سرطـــــــــان ۱۳۸٩  خورشیدی           جون ٢٠۱٠