ترس طاعون اولی
تشنۀ حقیقتیم و حقیقت موجود؛ حاضر و کامل،
انتخاب حق ماست؛ همین خود گونهیی از حقیقت است،
بسته به خودم است: ایا حقیقت تعریف شده، دایره-یا هر شکلی که باشد-بسته و همان است که من پسندیده ام.
راه حقِ من است؛ راه انتخاب من است.
کیست که حقیقت را برایم تجربه نماید؛
کی است که من شود و حقیقتش را داشته باشد!
انتخاب حقِ اول است؛ رمز آزادی معنوی همین است.
ایا آماده هستم جز حقیقت همه را ببازم؟
ایا میتوانم تنها در حقیقت باشم!
ترس از حقیقت اولین ترسی است که از کودکی در من شیوع یافت.
پس آمدن و رفتنم برای چه است؟
من چه را دارم که نگهش دارم؟
ایا همین است هویت من؛ سرنوشت من؟
حقیقت هست؛ تمام حقیقت است؛ جز من همه جابجا آند؛
من بیگانه ام؛ چون حقیقت در جای من هنوز راه نه یافته!
من راه میشوم، حقیقت خود میشود؛ شخصی و شیرین؛ و در من راه میرود.
های، یکسره پوست و نقاب بود که در من انبار میشد؛ چه زیبا شده که خالی هستم.
من تازه، شب تازه، زمان تازه؛ تازه بیدار میشوم.
دنیایم زیباییهای من است.
تازه هایم از درون سرکشیده،
عشق و رحمت تازه، اندیشه و احساس تازه،
قلب تازه، نام تازه و سال تازه؛
فقط حقیقت تازه!
صوت خالی
و منزل کلام است؛
منزل در اقلیم صوت و نواست.
آن نوا کلید هستی است؛ کلید نیستی است.
کلمه کلید و راز گشاست. کلمه ساده است؛ توضیح و تفسیر نمی خواهد؛
آن بی حرف و بی متن است.
آن کوزه و ساغر صوت است. آن صوت جاری خانۀ هستی است.
من و هر یک بر مرکب صوت به خانه بر میگردیم
و همین است که قلبهای ما را با معجون صوت، بر دفتر شعر و قصه و نثر نقش میریزیم.
دیوانها، دفترها و کتابهای ما چهرههایی اند که خاطرهها
و احساسات ما آن را بر تن کرده است.
صوت خورشید، باران، توفان و دریای کلام است.
رودخانهها و دریاها جاری آند و ما آبهای قدیم-پاستوریزه در بوتلهای ذهن مینوشیم.
صوت را به قلب راه بدهید؛ از قلب راه بدهید،
قلبِ معبر صوت جنس زنده است.
صوت زنده است.
لحظه زنده است.
و ما مجراهای عبور این مایع اولی و ازلی؛
بلی سرنوشت را با همین صوت خالی از ذهن نوشته اند.
|