کشتن فاصله
نه گرفت، لینها قطع شده اند؛ بیرون جنگ است.
مردم خدا با هم میجنگند تا فرمانروای سرنوشت دروازهای بهشتش را باز نمایند.
شيطان چه بزم تنهايى دارد! آن نیروی منفی تنها براى آن مينوازد! این جنگها بزمهای آدمها اند.
آنها با فوارۀ خونهای همدیگر شان شعر آن را میسرایند!
وطن من تابلوی سرخی است از آدم ها-برای خدا! منِ ما کاروان مردهها را در این نقشه رها ساخته است
و ارزوها به سوی دروازهء قصر خدا میخزند و میافتند.
خدایا، این همه گردن زدنها و گردن زدهها اولاد عشق خالص اند. آنها میکشند تا آن تنها بماند؛ بیآدم بماند.
این قلبهای عروسی ناشده به سوی تو بال میزنند. بال همه سوختند.
این زمستان من است؛ کندوهایم خالی، اجاقم سرد، شبم کان مورچه
و قلبم پٌر از عروس کلمۀ-سرود زنده و به راه افتاده؛
از آن بسوی آن! روح سوار بر این جریان،
فاصلهها را دوباره میکٌشد و به جنس اولي- جنس نور و نوا میپیوندد
و سایهها و سنگینیها و ابعاد را برجا میگذارد و همین است که روح نغمه سر میدهد
و همین است که زبان فزیک هم دیوان مییابد.
***
ما حروف پراگنده
صوت موسیقي من است. صوت حواس و عواطف و ارزوهای بیرون ریختۀ من است.
صوت و قطرهها-جرقه هایش اقیانوس است.
ما اقیانوس زاده و اما راههای خاکي، سنگي و خارزار را میپیماییم.
ما راهی خانه هستیم. صوت همراه و پیشقراول راه ما.
صوت اول و از آن اول است. صوت باشندۀ خانه است
و هستي را ابیاری میکند.
بیایید صوت را با قلبهای عاشق خود باغباني کنیم.
بیایید در راه صوت زبان سکوت را بیابیم. صوت با زبان سکوت نواخته میشود.
سکوت نی صوت است.
و سکوت شخصیترین بخش وجود. بلی، روح آن فردیت یافته، یعنی روح!
کلمه نمایش صوت است. صوت میبارد. باران صوت هستی را میرویاند،
هستی صوت و نوای رویده است.
آن ارکستر بزرگ ما را فرد فرد مینوازد؛ میلغزاند؛
و برشانه های بیشکل اش دوباره روانۀ خانه میسازد،
ما الفبای صوتیم، ما حروف پراگنده و مستقل شعر اعظمیم.
و شاعر همچنان میسراید؛ چون او سروداست؛ شعر زنده است.
و ما از آن زندهگی میآوریم.
***
آوای بی متن
بلی،
و ما صوت را زندهگی میکنیم، بیایید بیرون بیاوریم؛
صوت جوهره ماست.
صوت جریان کلام افرینش است، صوت نامه نویسی عاشقانه است از عاشقِ عشق به همه،
همین است ارادۀ بودن،
صوت گام است برای آوردن و گشودن و دوباره بردن همۀ هستی.
ما مظهر عشق آن نوای ابدی هستیم. ما کلمههای عاشقانۀ عاشقِ عشق هستیم.
ما زبان صوت هستیم.
ما آدم، نبات، کوه طور و تنگۀ سینای آن نجوای عاشقانه ایم و این همه شعر است.
شعر طلوع صوت است و شعر مسافر صوت است. اگر صوت نباشد؛
هستي صفر میشود و همین است آن عسل شیرین، آن صوت بی متن.
***
ادامه دارد... |