ایستگاه نور
ما میدانهای عبور نور و نوا ییم.
تن خالیست؛ بیجان است؛ مگر اینکه توسط آن جنس اولی و ازلی برپا شود.
این خانۀ خاکی، این معبد دل، توسط نور و نجوا طراحی شده است.
پس بزرگترین کامیابی ما آنست که این فوران درونی را بهتر بتابانیم.
تن ایستگاه نور است و صدای سکوت.
آن فریکانسهای تازه با ابزار ذهن و حواس فزیکی ما طرح بزرگ ایجاد و پرورش را پیش میبرند.
زمین مدرسۀ اموزش عشق، خرد و آزادی است.
آنچه در بیداری ذهنی و روزانۀ خود تجربه و حس میکنیم، همین قلمرو سنگ، خاک، اتش و باران است،
زمین است.
فرد در زمین تنهاست، یگانه است
و بصورت فردی، اهداف فردی و سرنوشت فردی و منحصر بخودش را دنبال میکند.
اما خانه کجاست؟ ماوا و منزلگاه فرد در کجاست؟
زود است که این سوال ما را با آن مایۀ غیر سوالی، غیر فزیکی و غیر ذهنی برساند؛
اگر سپید شویم؛ خالی برای آن.
***
دایرۀ خالی
من از کالبدم خارج شدم،
من عمرم را در این معبد بسر آوردم؛ بدن بخواب!
من این خانه را برای ابد ترک میکنم. «من انم که هستم»
بدن خاموش است. دستها و پاها مٌرده مٌرده افتاده اند.
ای چشمهای نیمه باز، رنگهای شما تیره بودند، من بیشتر از آنچه دیدهام، میبینم.
همه چیز را میبینم. قبل از سخن و بعد از سخن را در خود میبینم.
او قرصی از نوراست.
آن جنس اولیست. وجود سایه ندارد، جای ندارد،زن و هندسه ندارد.
من خالی خالی ام.
اه، من دیگر از آن دریچههای قیرگون این جهان خاکی را تماشا نمیکنم.
من اینم، بیکالبد، بیتن، بیجسم، بیوزن.
چه باشکوه است بودن بیکالبد.
سرودهها و عاشقانههایم در آن دفتر ثبت شده اند؛ کالبدم را میگویم!
نمیدانم شاید معابد برادرانم این کالبد را بسوزاند...
مسافران یک شعر
او آرام بود. او هیچ حرکت نمیکرد. این رعد و برق صداها از او رها میشد.
در خیالم گشت که مجسمۀ سنگی است و از درونش این چشمۀ صوت به سوی دنیا جاری میشود.
صوت باد مرا شستشو میداد که بخود آمدم. یک ناشناس را دیدم...
من یک خانه ام؛ خانۀ روح.
تو، تو، تو...یک، یک خانه هستید.
شهر و کشور هم خانههایی اند از روح جمعی؛
من ریتم بزرگی را تماشا میکنم که با این معبدهای فردی و مقدس بالای زمین مقدس راه افتاده است.
نمیدانم از کجایم شنیدم: برادران جهان خالیست.
جسم و ذهن و فکر خالیست، اینها خودشان نیستند.
اینها وضعیتهایی است برای روح.
چیزی نداریم که بد باشد.
جهان، هستی، دیگران خوبند و آن خوبِ خوب است...
این باغ بیشتر از ترانه باغبان نیست.
ما مسافران یک شعر یم.
ادامه دارد.... |