کابل ناته،  Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
   

مصاحبه یی ذبیح الله امانیارژورنالیست آزادافغان
  بـا
هنرمندبلندمرتبت،  ظاهــرهــوِیـــدا

 

 
 

آنچه که احساسات فوق معمول خوانده میشود ودر وجود انسانی باعث ایجادگری میگردد،  هنراست.  همه بدنیا می آیند ولی تعداد اندکی هنرمند میباشند که آفرینشی در ادبیات وشعر وپیکره تراشی و نقاشی و سینما و موسیقی و. . . پدید میآورند.  همه میتوانند به طور اکادمیک هنر را بیاموزند.  مثلاموسیقی ر.  ولی اگر استعداد ذاتی نداشته باشند به هیچ صورت یک موزیسین خوب نمیتوانند شد.  آنهاییکه استعداد ذاتی ندارند،  شاید بنوازند،  بخوانند ولی درنواختن وآواز شان زیبایی وخلاقیت و ابتکاردیده نمیشود. همان است که آهنگهای شان کیفیت نداشته ومورد پسندواقع نمیشوند.  شاید بتوان آنها را آوازخوان خواند،  ولی به هیچ وجه هنرمند نمیتوان گفت.  هنرآفرینی و زیبایی خلق کردن از توان استعداد های خارج میباشد مثلا در کشور هندوستان هزاران نفرآواز میخوانند،  ولی هنرمندان واقعی کم اند.  زیرا هنرآنست که تاثیر گذار باشد و احساسی را برانگیزد.  یکی ازهنرمندان تاثیرگذار که باآهنگها و آوازش تاثیر بزرگی را در جامعه ما از خود بجا گذاشته،  هنرمند توانا ونامدار (ظاهرهویدا) میباشد که درطول سالیان متمادی چهره تابناک هنر را در میان ما به نمایش گذاشته است.  ایشان را ازطریق تیلفون درشهرهامبورک آلمان دریافتم و پرسشهای علاقمندان شانرا با آنها در میان گذاشتم.  آقای هویدا باپیشانی باز بدان پرسش ها پاسخ ارایه نمودند که اینک از نظر شماعزیزان میگذرد:

 

 

پرسش:  چطور دریافتید که آوازخوان هستید؟ درآغازچگونه  خود را به مردم معرفی نمودید؟ بعد چه تصامیم پیرامون هنرتان  درپیش گرفتید؟ خلاصه اینکه چه وقت چون ماه چهارده هویداشدید؟
پاسخ:  نام خدا این سوال تمام زندگی مرا دربرمی گیرد که ظاهرا مختصر، ولی پاسخ بدان باید خیلی مفصل باشد.  البته سوال شماخیلی ژورنالستیکی وماهرانه طرح شده،  ولی جواب من این چنین ماهرانه نخواهدبود.  به هرحال میپردازم به پاسخ سوال تان:
کودکی بودم که خود را درمزارشریف یافتم.  پدربزرگوارم درآنجا وظیفه دولتی ورسمی داشت وبه صفت مدیر اتاقهای تجارت آن ولایت ایفای وظیفه میکرد. او مرد روشنفکر و اهل مطالعه وقلم و موسیقی بود و موسیقی را نهایت دوست داشت.  درآنزمان کتابخانه یی بسیار باارزش وکتابهای معتبررادراختیارداشت. در ضمن طبع شعری داشت وسروده های راسروده بود. در آنجادوپایه هارمونیه،  یکی برای کبیرهویدای سه ساله دیگری برای ظاهرهویدای پنجساله خریداری نمود.  در آنزمان درشهرمزارشریف جوانی به اسم(رمضان) یگانه آوازخوانی بود که بموسیقی دسترسی وفعالیت داشت.  در محافل عروسیهاوشادیهای مردم اشتراک میکرد.  این جوان تا آنوقت ازدواج نکرده بود وبخاطردارم که پدرعزیزم او را استخدام نمود تاهارمونیه را برای ما بیاموزاند.

درطول چندسالیکه مانزد او هارمونیه می آموختیم،  درهمین فاصله او ازدواج نمود وبرای بار اول در زندگی درمحفل عروسی استاد هارمونیه هنرنمایی نمودیم.  هفت ساله بودم که پدربزرگوارم وفات یافت.  بعد از مرگ پدر آموزش موسیقی متوقف،  زندگی ما ابتر،  آواره وخانه بدوش و درکشورخود متواری گردیدیم.  زمانیکه بکابل آمدیم برادرانم (کبیر) پنج ساله و (منیر) یکساله بودند.  آنچه اندوخته داشتیم همه در کابل به باد فنارفت وزندگی برای ما نهایت مشکل شده بود.  خانه بدوش وکرایه نشین شده وحتی درسالی چندین بارکوچ کشی ونقل مکان مینمودیم.  مادر بزرگوارم درکابل ما را شامل مکتب نمود وموسیقی را ترک گفتیم زیرا امکانات میسرنبود ولی گاه گاهی نظربه علاقه یی که به موسیقی داشتیم دراقات فراغت بین هم مشق و تمرین موسیقی داشتیم.  به هرحال به تحصیل ادامه داده تا اینک درمکاتب روزی رابه عنوان روزمعلم تعین و از آن تجلیل به عمل میآوردند.
من وکبیردرصنفهای ششم وهفتم مکتب استقلال درس میخواندیم.  درجشن های معلم عادت برآن بود که هرصنف کمپی داشت و در آنجا همان صنف اگر هنرمندی می داشت برای معلمین وشاگردان سایرصنوف که درآن  خیمه میآمدند،  نمایشاتی را انجام داده وازآنها پذیرایی میکردند.  همه راچای وبسکویت وشرینی میدادند.  یکی ازدوستان خانواده ماکه قبلا به شوروی رفته بود،  دربازگشت (ماندولینی) باخودآورده بود.  روزی به منزل ما آمد ومشاهده نمود که مابا یک(تونت) کوچک پلاستیکی که ازجایی دریافته بودیم تمرین موسیقی مینمودیم.  دوست ما که انجنیرعزیزنام داشت گفت  من ماندولینی را از شوروی باخودآورده  وازآن استفاده نتوانسته برای شمامیآورم. 

 

 

همان بودکه ماندولین رابرای ماآورد.  کبیر هویداکه استعدادعالی درموسیقی داشت، بنواختن ماندولین آغازکردوزودآموخت. به تعقیب اومن ماندولین راآموختم. درجشن معلم برای باراول به صفت ماندولین نوازان لیسه استقلال سهم گرفتیم. در جشن معلم مانندجشن استقلال هروزارتخانه یک کمپ داشت وگروپی ازموسیقی نوازان رااستخدام میکردند تابرای مردم نمایشاتی راانجام دهند. درجشن معلم هر صنفی دارای خیمه یی کوچکی بود.  هرمکتب ازخودارکستر موسیقی وتیاترجداگانه یی داشتند.
درآن زمان دومکاتب نظربه سایرمکاتب پیشقدم تربودند. یکی لیسه استقلال ودیگری لیسه نجات که بعدا به لیسه امانی مسمی شد  .  مکاتب پسران ومکاتب دختران اکثرا درکمپه،  برنامه های هنری را مشرکا اجرا میکردند.  چنانکه مکتب استقلال بامکتب ملالی که زبان خارجی هردومکتب فرانسوی بودومکتب امانی بامکتب زرغونه وبه همین ترتیب سایرمکاتب پسران ودختران باهم فعالیتهای مشترکی را ازپیش می بردند.  دراولین جشن معلم، شهید فضل احمد ذکریا (نینواز) که ازفارغ التحصیلان مکتب استقلال ودرآن زمان کارمند وزارت امورخارجه بود،  سرپرستی گروپ موسیقی مکتب استقلال رابه عهده وسرپرستی بخش تیاتر را محترم استاد محمدعلی رونق بدوش گرفته بودند.  آقای رونق ازفارغان مکتب استقلال وتحصیل کرده فرانسه واز کارگردانهای نهایت معروف کشور که آثار(مولیر) توسط ایشان درافغانستان معرفی گردید.  درابتدا قبل ازفرا گرفتن ماندولین درسن۱۳سالگی به تیاتر روی آورده بودم و درنمایشات مکتب نقش فیلسوف در درامه (ازدواج اجباری) اثر مولیر را ایفا و به نام محمدظاهر فیلسوف در مکتب مشهور بودم.  دوسه سالی به همین ترتیب جشن معلم برگزار میشد وما در آن نقش آفرینی میکردیم.  درسال دوم که من ماندولین را مینواختم درنمایشات مکتب آهنگی بایدبشکل کورس خوانده میشد.  آهنگ را هنرمندخوب ما اکبر رامش که حالا خداوند (ج) او را بیامرزد اجرامیکرد ومحترم شهید نینواز آنر اکمپوزنموده بود وباید قسمتی ازین آهنگ بصورت کورس اجرا میشد.  برای اجرای کورس احمدشاه علم،  عزیز تسلیم و من انتخاب شدیم.  صدای من نظربه سایر صدا ها بلندتر بود.  محترم نینواز شهید و احمدشاه علم صدایم را پسندیده ازمن تقاضا نمودند تا آهنگ بسرایم.  وهمان بودکه آهنگی راتهیه وقراربود در روز اجرای کنسرت مکتب درسینمای کابل،  قبل ازآنکه نمایشنامه روی استیژ آید،  بخوانم. درین کنسرت (حمید جان اعتمادی) که از خانواده سلطنتی بود وآواز خیلی خوبی داشت،  هرچند در رادیو آهنگ نخوانده بود،  ولی درمحافل خصوصی میخواند چون آوازخوب داشت  همه وبخصوص خانمها او را بیشتردوست داشتند،  اشتراک داشت و ارکستر را رهنمایی میکرد.  انانسر دربالای استیژانانس داد که حالا حمیدجان اعتمادی آهنگهای راپیشکش تان میسازد.  مردم باکف زدنهای پیاپی او را استقبال مینمودند ولی حمید جان نمیخواست که بالای استیژ حاضر وآهنگ بسراید.  او دست مرا گرفته و بالای استیژ با خود برده گفت که بخوان  من ناچار روی استیژ به عقب مکروفون قرار گرفتم.  ارکستر مرا در آهنگم همرایی نمود ولی مورد علاقه مردم واقع نگردیدم،  همه صد امیزدند:  حمید جان حمید جان وکف میزدند.  تماشاچیان مرا نمیخواستند که برایشان بخوانم.  زیرا باراول مردم یک آدم درازقامت بارخساره های درون رفتگی وبد لباس را میدیدند که آواز میخواند.  بهرحال یتیم بچه بودم،  وضع اقتصادی ام خراب بود.  به این ترتیب موردتوجه مردم قرارنگرفتم و مرا نخواستند.  فقط همه حمید جان اعتمادی میگفتند وبس.  با یک تعظیم بیمعنا  استیژ را ترک وعقب صحنه رفتم.  این مطلب رابه خاطری باطول وعرض بیان داشتم که همین نقطه یی عطفی بوددرزندگی هنری من. نقطه یی عطف و چرخش به سوی موسیقی بصورت جدی.  ازهمین نپذیرفتن مردم درهمان لحظه ودرروی همان استیژ، ازهمان جاآغازیافت.  درآنروزخیلی ناراحت بودم،  مرا نپذیرفته بودند ،  مرانخواستند بخوانم. درآن تالاردوستان ونزدیکان من نیز حضورداشتند. ازآنهاشرمیده بودم. به هرحال بخش موسیقی ختم شدونمایشات تیاتری آغازیافت. درنمایشنامه (ازدواج اجباری)اثرمولیرنقش فیلسوف راخوب اجرا کردم وهمه حاضرین برایم کف زده وسخت مورد استقبال واقع شدم. نمایشنامه پایان یافت امامردم همچنان برایم کف میزدند.  چون ریش ولباس قرن(۱۷ـ۱۸)م رابه تن داشتم هیچکس مرانشناخته که من همان آوازخوانی میباشم که چندلحظه قبل مرانگذاشته بودند بخوانم.  ارکستر بنواختن آغازکرد وپرده استیژآهسته آهسته بازشد ومن باهمان سرووضع ولباس نمایش درامه شروع به خواندن آهنگی نمودم. درختم آهنگ چنان مورد استقبال مردم قرارگرفتم که فکرش راهم کرده نمیتوانستم.  مردم برایم کف میزدندجلوصحنه رفته ریش، کلاه وچپن نمایشنامه فیلسوف راازخوددورساخته گفتم: حاضرین گرامی من همان آوازخوانی هستم که چندلحظه قبل مرا نگذاشتید آوازبخوانم. حالامرا تشویق نموده کف میزنید. استیژراترک گفتم. چندلحظه بعددوباره روی استیژبرگشته ودرمقابل مکروفون قرارگرفته گفتم:  حضارگرامی! قبلا که من میخواستم برای شما بخوانم،  شما نخواستید.  حالاکه شما میخواهید من نمیخوانم و استیژ را ترک گفتم. 

ازهمان زمان لذت نی گفتن رادریافتم.  نی گفتن دربرابر نا معقولیت ه،  نی گفتن در برابر زورگوییها و تحمیل کردنه،  نی گفتن در برابر حق تلفیهاو. . . .  این بود قصه یی آوازخوان شدنم که ازهمین جا آغازشد. 

به تعقیب آن باهنرمند گرامی عزیزآشنابه رادیو مراجعه وهمکاری هنری ام را آغازنمودم.  اولین ارکستر آماتور را تشکیل و در سال (۱۳۴۲) خورشیدی برای باراول برنامه های خودراازطریق رادیوافغانستان پخش کردیم.  ازآن وقت به بعدظاهرفیلسوف ظاهرهویدا گردید.
پرسش: چندسال داشتیدکه اولین آهنگ تان ضبط نوار آرشیف نشراتی رادیوشد،  آیا از پس آن آهنگ دردلها جای پیداکردید؟
پاسخ: اولین آهنگم ازساخته های استاد زلاند مرحوم بود به این مطلع:
 سوزانی ، سازانی /توروح جهانی/دردم راپایانی/ درجسمم چون جانی /ای عشق، ای عشق
چون آهنگ مخالف کرچ صدایم بود،  لهذا آن آهنگ مرا معرفی نساخت.  زیرا آوازم خصوصیت خاص بخود را داشت که مغایر سازها وآلات موسیقی رادیو بود.

 

 

در آنزمان نوازنده های رادیوآهنگهارابه همان کرچ سریاعیارمیساختندوشما میدانیدکه بعضی آلات موسیقی محلی مانند غیچک،  دنبوره ورباب،  چند پرده محدود یایک (سبتک) دارند که جوابگوی آوازیکه دو سبتک باشد،  نمیباشند. به همین منظور برای مدت یکسال آهنگ جدیدی نسرودم تااینکه ارکسترآماتورراتشکیل داده وبه اجرای برنامه ها پرداختیم. بعدازاجرای سه برنامه، ارکسترمایگانه ارکستری بودکه شهرت زیادی بدست آوردوحتاگفته می توانم که یگانه ارکستررادیوبودکه باسازهای شرقی و غربی دردل مردم جابازکرد. گرچه درارکسترشماره دوم رادیوافغانستان آلات موسیقی غربی جاداشت، ولی ارکستری راکه ماایجادنمودیم موردتوجه جوانان قرارگرفته وشهرت یافته بود.  دراین ارکسترهنرمندان ونوازندگان خوب،  آهنگساسان مجرب چون شادروان نینواز، خودم که دایم برای خودآهنگ میساختم وبعدترمسحورجمال واحمدولی همکاری داشتند. ازچهره های این گروپ موسیقی که زود به شهرت رسید، خودم بودم وآنهم بخاطریکه آوازبخصوص داشته ودرموردآهنگها وتصانیف سلیقه بخرچ میدادم.  البته مردم هنرپروریاری ام رسانیدندکه درطی چند ماه شهرت کسب کنم ومردم بصدایم علاقمندشوند.

 

 

پرسش: مادرچشمان شماحالت بخصوص رامشاهده کرده،  گویاچشمان سحرآمیزدارید، تصدیق میدارید؟
پاسخ: به این مساله زیادمتوجه نشده ام. ولی این مطلب راازچندتن دیگرقبلا شنیده ام، وتعدادی زیادی ازبانوان ودوشیزه گان این موضوع رامطرح ساخته بودند، باید بگویم چشمهای من ازنظرخودم فقط دوچشم است وشاید ازنظربعضیها چیز دیگرباشد. ولی معمولاانسان های درجهان بوده اندکه واقعا درچشمان شان نیروی اسراری نهفته بوده. پسربچه هفت ساله یی امریکایی نیروی اسرارآمیزی درچشمهایش داشت که زمانی به طرف قاشق  وپنجه یی نگاه میکرد، شکل آنها تغیرمیکرد وتقریبا ذوب میشد. ویاراسپوتین یا شیطان مقدس که ظاهرا شخصیت روحانی بود ودر دربار تزار زندگی میکرد چشمان سحرانگیزی داشت. در حالیکه خودش آدم زشت و بدقیافه وبدبویی بود ولی تمام زنان دربار وحتا ملکه تزار تحت تاثیر او قرار داشتند. ولی مطمین باشید چشمان من آن خاصیت را ندارد.
پرسش: ازبرادران وخواهران خودبگویید، آیاچون شماشاخ شمشاد وبلندبالا میباشند وبه موسیقی دسترسی دارند؟
پاسخ: ما پنج برادربودیم. یک برادرم زمانی بدنیا آمد که فقط یک ماه از فوت پدربزرگوارم سپری شده بود.  او در اثرسوءتغذی بعداز چهل روز وفات نمود. برادر دیگرم محمدعمرنام داشت او متاسفانه در دوسالگی در اثرسوء تغذی در بالای دستان مادرم در شفاخانه مستورات کابل جان داد. دو برادرعزیزم که الحمدالله در قید حیاتند، موزیسین وکمپوزیتور شناخته شده کبیر جان هویدا که اکثر آهنگهایش را احمدولی، حیدرسلیم و رحیم جهانی سروده اند. برادر کوچکم منیرجان هویدا مطبوعاتی شایسته که دایم با کتاب و مطالعه وسینما سروکار داشته وقبل اکارمند اداره هنروادبیات رادیو افغانستان بود. این دوبرادرعزیزم فعلا در امریکا زندگی دارند.
پرسش: ازاولین آهنگتان یادنمودید، لطفاازاولین کنسرت تان خاطره یی نقل کنیدوازسفرهای هنری تان بگوییدوهمچنان ازسایرگوشه های زندگی تان معلومات دهید.
پاسخ: اولین کنسرتم راتوسط ارکسترآماتورازطریق رادیوافغانستان اجراکردم. درآنزمان موسسه یی بنام
(هنری تیاتر)وجودداشت واستاد خیرمحمد خیرزاده، که در رشته سینما وتیاتر تحصیلاتش را تازه از امریکا تکمیل ودوباره به وطن برگشته بود در راس این موسسه تقرر حاصل نمود. آرزو داشتند تا تیاتری مدرنی راهمانند سایرکشورهای اروپایی درکشور ایجاد کنند. وقتی از ارکسترآماتوران آگاهی حاصل کردند خوشنود گردیده ازما دعوت نمودند تاباهنری تیاترهمکارشویم. مااین دعوت راپذیرفته وشامل موسسه هنری تیاتر گردیدیم.  اولین کنسرتی راکه درمقابل مردم اجرانمودیم درشب سوم عروسی محمدنادر فرزند ظاهرشاه،  پادشاه وقت بود.  چون شهزاده نادردر لیسه استقلال همصنفی مابودازمادعوت بعمل آورده بودتادرعروسی اش اشتراک نماییم.  اولین کنسرت را در عروسی شهزاده نادر درمقابل خانواده سلطنتی،  مهمانان ومدعویین خارجی وداخلی واعضای سفارتخانه های کشوهای خارجی اجرانمودیم.  درختم کنسرت پادشاه مارابه حضورشان پذیرفتند ومورد نوازش قراردادند.

 

 

بعدازآن دراثرفعالیتهای استادخیرزاده وسیدقاسم رشتیارییس مستقل مطبوعات وقت(بعدتروزارت اطلاعات وکلتور)، موسسه یی هنری تیاتر، به ریاست هنرهای زیباواستادخیرزاده رییس آن مقررگردید.
(عزیزآشنا)سرگروپ ارکستر، چون مشغولیهای تجارتی داشتند. بنادرغیاب ایشان من ازگروپ هنری وارسی می کردم. درجریان کارهای روزمره مشاجره های لفظی میان من وآقای خیرزاده وسیدقاسم رشتیاواقع شدودرنتیجه روابطم باوزارت اطلاعات وکلتورقطع گردید. نزدآقای ناشررییس سپین زرشرکت، که درپهلوی وزارت اطلاعات وکلتورقرارداشت، مراجعه وپیشنهاد نمودم تااجازه دهنددرشبهای ماه مبارک رمضان در (کافی حوض) کنسرت اجراکنیم. ایشان پذیرفتندوما خلاف میل وزارت اطلاعات وکلتوربرای مدت یک ماه هر شب درآن محل کنسرت اجراکردیم. این کافی بیش از (۱۵۰)نفربیشترگنجایش نداشت، ولی درهمین مدت تماشاچیان علاقه گرفته وحتادرخارج محوطه محل کنسرت درصفهاایستاده تماشاگرکنسرت بودند. زمانیکه محترم ابراهیم عباسی بصفت رییس رادیو  مقررشدند، شرط اول ریاست خویش رااین گذاشته بودندتاارکسترآماتوردرچوکات رادیوفعالیت داشته باشد.  موردقبول وزارت واقع شده بود. به این ترتیب ماداخل تشکیلات رادیوشده ودرسال (۱۹۶۵)اولین کاری راکه انجام دادم،  کنسرتی بوددرتالارادیوافغانستان.  سه باردرکشورهای سویدن وانگلستان برای افغانهای عزیزم کنسرت اجرانمودم. درکشورآلمان بیش ازده بار درشهرهای مختلف وهمچنان درکشوهای کاناد، سویس وفرانسه کنسرت اجرانموده ودرحدودهشت ونیم ماه در شهرهای مختلف امریکاکنسرتهای باشکوهی رابرای افغان های عزیزم اجراداشته ام. البته این کنسرتهاپس از مهاجرت ازافغانستان بوده است. درسالهای(۱۹۷۱ـ۱۹۷۲)م  چندینباربه ایران سفرهای هنری وکنسرتهای داشته و درشومن های تلویزیونی آقای قریب افشار، ظاهروهویداشده ام. همچنان باشومن بزرگ ایران آقای فریدون فرخزادمدت یکسال همکاری کرده واین همان سالهای است که آهنگ(کمرباریک)رادرایران اجرا کرده بودم وآن آهنگ شهرت بزرگ کسب نمود.
پرسش: شوهای رادیویی تان دررادیوافغانستان بنام (قطی عطار)شنونده های بیشمارداشت ولی درآنزمان برنامه راادامه ندادیدعلت چه بود، چه زمانی کشورراترک  ومهاجرشدید؟
پاسخ:  پنج روزقبل ازخروج قشون شوروی دراول فبروری(۱۹۸۹) ازوطن خارج شدم. خود را در افغانستان بی امنیت می دیدم. چون عده یی ازاعضای حزب دیموکراتیک خلق ازمن دل خوش نداشتند. زیرا فردغیرحزبی بوده و هرجا باصراحت آنهار اانتقاد مینمودم. سه روز بعد از رفتن من خانمم با دو دخترم وسه پسرم که کوچکترین شان شش ماه بیش نداشت کشور را ترک گفتند.  برای دوسال درهند اقامت داشتم ولی هیچگونه فعالیتی هنری نداشتم. درسال (۱۹۹۱)م واردشهر هامبورک کشور آلمان شده واز آن تاریخ تاکنون درهمین شهربافامیلم زندگی میکنم.
ازگوشه های دیگرزندگی ام بگویم، از آوان سیزده سالگی که به تیاتر رو آوردم و با استادان با نام و نشان چون استاد بیسد، حمیدجلی، استاد رفیق صادق،  سید مقدس نگاه، یوسف کهزاد، عظیم رعد، اکرم نقاش، و دیگران آشنا وهمکاری را آغازکردم. ازهمانزمان به گویندگی وبرنامه سازیعلامندبودم. درسال(۱۹۶۶)م با برادرم کبیرهویداغرض تحصیلات موسیقی دردانشگاه (چایکوفسکی)به اتحادشوروی رفتیم. برای باراول در آنجاباتلویزیون وبرنامه های تلویزیونی آشناگردیده و یکی ازآرزوهایم این بودکه درپهلوی آوازخوانی اگر بتوانم یک شومن خوب تلویزیون وگوینده رادیوشوم.  امامتاسفانه درسالهای اخیرتحصیل ازشوروی مارااخراج نمودند. وقتی دوباره به وطن برگشتیم بعدازیکسال رایی کشورایران شده ودرانجاچیزهای خوب وآموزنده یی راازفریدون فرخزادآموخته ودربازگشت به وطن،  نمایش رادیویی راایجادنمودم. این برنامه یک تیاتر رادیویی بودکه باهمکاری استاداکبرروشن، حاجی کامران ، عزیزالله هدف، سردارمحمدایمن اجرامیشد. بعدازآنکه نشرات تلویزیون آغازیافت درآن برنامه(قطی عطار) رابه شوگذاشتم. این برنامه درسال(۱۳۵۷)خورشیدی آغازوبصورت زنده یا(لایف)اجراوپخش میگردیدکه گرداننده وشومن آن من بودم. داثرجنگهای خانمانسوز که درکشورازطریق دشمنان وطن راه اندازی گردید تمام عرصه های وطن دگرگون وهرچیزدرهم وبرهم شد که برنامه قطی عطارهم صدمه دیدوپاشان شد.
پرسش: مساله خاص رادرمیان گذاشته ایم. قبلا با نام وآواز تمام هنرمندان عزیزآشنایی داشتیم، ولی متاسفانه امروز تمام صداها همگون بوده و نمیتوانیم که هنرمندان تازه کار را ازهم تفکیک بداریم دلیل چیست؟

پاسخ: درگذشته معیارهای برای انتخاب آوازوهنرمنددر نظرگرفته میشد. کمسیونی مرکب استادان واهل موسیقی، امتحان آواز رااخذمینمودندوبه صداهای که ازامتحان موفق بدرمی آمداجازه ثبت آهنگ داده میشد. امروزآن معیار وجودنداشته وهمه گلهای خودرو، درساحه یی هنرروهیده وآوازمیخوانند.  خاصتادرمحیط غربت ومهاجرت که دنیای سرمایه داری است واجرا کننده همه کارهابدست پول افتیده بنااین عمل بالای موسیقی نیزتاثیرانداخته وازین سبب گلهای خودرو هرآهنگی راکه خواسته باشندثبت  وباپرداخت مقدار پول زمان تلویزیونی راخریداری وآهنگهای شانرابدون کدام قیدوشرط نشرمیکنند.  وخود را هنرمند معرفی مینمایند.  بدون آنکه دانسته باشند موسیقی چیست؟وهنرمندکی میباشد. اماخوشبختانه درین ساحه استثناهای هم وجودداشته، جوانانی بااستعدادی که خودرادرجامه موسیقی ملبس ساخته وچشم وچراغ آینده موسیقی گردیده اند. بگونه مثال میتوانیم ازهنرمندشایسته وبینظیر مرحوم نصرت پارسانام برد. اوهمه ساله برای آموختن موسیقی نزداستادان موسیقی به هندوستان سفرهای داشت وعلماموسیقی رافراوآموخته بود. مهدی جان هنرمندعزیزیکه درشهر(وانک اوور)آلمان زندگی دارد واقعاموسیقی رادرست آموخته ومایه یی افتخارموسیقی افغان میباشد. جوان عزیزی به اسم هارون ازجمله این گلدسته هااست. ولی  تعداداین جوانان واقعاهنرمنداندک بوده،  متاسفانه  این ناهنجاریهامحصول جنگ ومهاجرت وزندگی پراگنده درغربت است.
پرسش:  در مورداتحادیه یی سراسری هنرمندان که مرکزآن درامریکاست،  نام نهایت برزگ میباشد.  شما در مورد آن چه نظردارید؟
پاسخ:  تجارب مادرمورداتحادیه سازی موفق نمیباشد.  زمانیکه به آلمان آمدم عده یی ازجوانان دورهم جمع شدندواتحادیه یی راتحت نام کانون فرهنگی افغانستان ایجادداشته که توجه بیشترآن هنرموسیقی بود. ولی متاسفانه این اتحادیه بیش ازشش ماه دوام نیافت.  دلیل این بودکه درین کشورهابایدهمه کارکردونان خورد. به همین ترتیب دوستانیکه درآغازتصمیم گرفتند تاتشکل هنری راایجادنمایندولی چون مصروف کاروبار زندگیشان شدند، اتحادیه راترک گفتند. درمورداتحادیه سراسری هنرمندن که درامریکاعرض وجودکردوآقای شهرانی درراس اتحادیه ومعاون شان آقای حبیب زی که هنرمندونقاش هستند، قرارگرفتند. ولی متاسفانه در آغازکاراشتباهاتی صورت گرفت. به این مفهوم که اتحادیه سراسری تشکیل شد، بدون آنکه اتحادیه یی در بساازکشورهاوجودداشته باشد. وقتی ازاتحادیه سراسری میتوان سخن گفت که قبلااتحادیه های اینجاوآنجاتشکیل شده باشدوبعدانمایندگان این اتحادیه هادورهم جمع شوندواتحادیه یی سراسری رابوجودآوردند. امادرحالی که اتحادیه های مستقل ومتشکلی بوجودنیامده باشد،  چگونه میتوان ازاتحادیه یی سراسری نام برد. درحالی که اتحادیه یی نوپیدادرامریکااین مساله راخودسرانه وبدون تماس باهنرمندان اعلان کرده بود.  ونتیجه هم چنین بوده که تاکنون هیچ دستآوردی ندارد. وکارشان دردی رادوانکرده وجزنقشی درروی کاغذچیزی دیگرنیست. اتحادیه ازهمان آغازتاامروزیک اتحادیه یی فلج وبی ارزش بوده وکدام فعالیت چشمگیر نداشت وحرفهایکه دراساسنامه آن بودمشابه اساسنامه حزب دیموکراتیک خلق میباشد.
پرسش: دیریست ازشماآهنگهای جدیدنشنیده ایم، علت چیست؟
پاسخ: هنرمندگاهی آفرینش داردوگاهی ندارد. گاهی سرحال وگاهی بیحال میباشد. حوادث واتفاقات زندگی خصوصی اجتماعی برروندآفرینش هنری تاثیردارد.  حوادث سالهای اخیرجهان ماخیلی متاثرکننده است. شما به اعراق بنگرید، به افغانستان نظراندازید، که خیلی آزاردهنده بوده ومن منحیث هنرمندبااحساس نهایت ناراحت میباشم. باآنکه اعراق هزارهاکیلومترازما فاصله دارد، ولی سرنوشت انسانهاازهم دورنیست وبنی آدم اعضای یکدیگراند. مدتهاستکه ذهنم به یک خندق گل آلودمبدل گردیده وهیچ نوع ایجادگری ازمن ساخته نیست. نه آهنگی ساخته ام ونه سروده یی، ولی هنوزامیدباقیست وهمانگونه که روزی وروزگاری شعر های حماسی چون(نازم آن مشتی که فرق زورمندان بشکندـ بشکنددستی که بازوی ضعیفان بشکند) راخواندم، بازهم صدای اعتراضی خودرانسبت به مسخ شدن انسانیت بالاخواهم کرد. در (سی دی)جدیدم که در بازارعرضه شدشعری ازاستادواصف باختری راخوانده ام
 

چرابه سوی فلک هادری گشوده نشد
سرودفجرزگلدسته هاسروده نشد
چه بذرهاکه فشاندیم درکویرخیال
یکی جوانه نبست ویکی درو، ده نشد
 

ردیف آهنگهای جدیدم میباشد.
پرسش: ازخاطره های تلخ وشیرین تان چه حرفهای دارید؟
پاسخ: خاطره آوازخوان شدنم راقبلاحکایه نمودم.  خاطره خوشی راحکایه میدارم: روزی ازپهلوی شفاخانه ابن سینا میگذشتم. پسری (۱۲ـ۱۳) یی را دیدم که بدستش بوتل نوشابه ییکه درآن زمان آنرا سودا و اتر میگفتند مینوشید وبا کودکان دوروبرش بازی میکرد. چشمش به من افتیده گفت: شماظاهرهویدا نیستید؟گفتم خودم هستم. آهنگ (صحبدم. . ) راشماخوانده اید؟گفتم بلی. من هنرمند مردم خودبوده ودایمادرخدمت شان قراردارم. پسرک بامحبت زیادگفت هویداصاحب من به آوازشماشدیداعلاقمندم وازشماخواهشی دارم اگرقبول کنید. گفتم بفرمایید. گفت من همین نوشابه خودرابرای شماتحفه میدهم. شمااین رانوش جان کند. دیدم نیمه بوتل سوداراخودش نوشیده وحتماخوش داردتاهمه یی آن رابنوشدولی حالا چیزی راکه خوش داردمیخواهدبه من تحفه دهد. گفتم من هم پیشنهادی دارم، این تحفه بزرگت راپذیرفته آنرامینوشم، وبرای خودت یک بوتل سوداواترتازه ازطرف خود تحفه میدهم.  پسرک پذیرفت وهردوخندیدیم. ازسرووضع آن پسرمعلوم بودکه زندگی فقیرانه یی داشت واین برخورددایمادرذهنم باقیست.

 

 

پرسش: آیافزندان راه تانراتعقیب نموده اند؟
پاسخ: سه پسرعزیز بنامهای آرش هوید، علی هویدا و مسیح هوید. آرش هویدا با موسیقی مدرن غربی آشنایی کامل داشته وکمپوزیتور خوبی بوده، اهنگها را هارمونیزه نموده در نواختن گیتار، کیبورد و طبله مهارت داشته واز همه مهمتر آوازخوان قبول شده نسل جوان میباشد. کمپوزهای را دراختیار هنرمندان نسل جوان قرار داده واستدیوی بزرگ ثبت آهنگ هارامونتاژ  و درخدمت علاقمندان هنر وهنرمندان عزیز قرار داده است.
علی هویدا درنواختن کیبور دوطبله مهارت داشته واکثرا درکنسرتهای فرهاد دریا او را در نواختن کیبورد همرایی نموده و با سایرهنرمندان نیزهمکاری میکند. 
مسیح هویدا هژده سال عمرداشته با آنکه به موسیقی علاقه مندمیاشد، ازدلباختگان فوتبال است درآلمان در یکی ازتیمهای مشهور فوتبال بنام (سن پاولی) از بازیکنان برجسته آن بوده وسرسختانه عاشق این شاخه سپورت میباشد.  ژاله هویدا آواز نهایت خوب و رسا داشته دریکی ازآهنگ هایم مراهمراهی داشته چون ازدواج نموده و صاحب طفلی است بنا برای مشق وتمرین فرصت نداشته ازموسیقی دورمانده است. لیلی هویدا با آنکه صدای خوش دارد ولی هیچگاه آوازنمیخواند. اما با خود بعضا آهنگهایرا زمزمه میکند.  اولاد هایم  در پهلوی موسیقی تحصیلات شان راتکمیل وهریک دررشته یی تخصص حاصل نموده اند.

محترم ظاهرهویدا هنرمند باازش مردم افغانستان ازپاسخ های همه جانبه تان جهان سپاس

 

دوستان گرانقدر،

مهمان شماره آینده شخصیت چندبعدی کشوردانشمندعالیقدرمحترم(داکتراکرم عثمان)میباشد

پرسشهایتانرابه آدرس زیربفرستید

zafghan2000@hotmail. com

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۵       سال شـــشم           جــــدی ۱۳۸٩  خورشیدی        اول جنوری ٢٠۱۱