کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
مصاحبه تیلفونی ذبیح الله امانیار ژورنالیست آزادافغان
با

استاد سخن و ادبیات شناس کشور لطیف ناظمی
 
 
 
 

 استادعبداللطیف ناظمی دانشمند، ادیب، شاعر ازنوجوانی شعر سروده وخوب سروده. چنانچه استاد باختری گفته اند:

غزل های از یک شاعرخیلی جوان، که استاد ناظمی امروز است، درصفحات ادبی چند مجله و نشریه کابل آنچنان درخشید که ازتصور بالا بود."

شهرت استاد ناظمی با شعروغزلهایش محدود نیست، بل نام استاد در تاریخ ادبیات امروز به مثابه منتقد وادبیات شناس بلندآوازه ثبت شده است.استاد با تکیه بردانش معاصر زمینه نقد در ادبیات مشرق و مغرب دست بالایی دارد. در نقد نویسی استاد افراط و تفریط راه ندارد و همیشه یک اثر ادبی در کلیت آن مورد ارزیابی ونقد قرار میگیرد.

 

استاد در شعرهایش به دردها وآلام نوع آدمی نظر دارد و هنجارهای فلسفی و تاریخی "رنج وآدمی" در آثارش آشکاراست. درشعراستاد نشانه های شعر کهن و معاصرحضور دارند. از یکسو بوی غزلهای تر مولوی به مشام میرسد و از سوی دیگر صدای پای واژه های جادویی حافظ گوش را نوازش میکند. شعرهای استاد شعر دیروز و امروز را بهم نزدیک میکند ونشان میدهد که شعرخوب به کلاسیک ومعاصر محدود نمیماند.

 

 

استاد ناظمی از پیشگامان غزل نو، شعرنیمایی ونقد معاصر ادبی در افغانستان است  از ایشان این مجموعه هابه چاپ رسیده:

سایه و مرداب، باد در فانوس، ازباغ تاغزل. اما آثار دیگری چون: پنجره یی در خیابان، در مورد مولاناجامی، ملک سنایی، مجموعه مقالات استاد درباره سنایی غزنوی، میلاد سبز، دفترشعر، متاسفانه آثاری اند که در اثرغارت و کتابسوزی دوران جنگهای داخلی پس از سال ۱۹۹۲م از میان رفته اند ویا با سرنوشت نا معلومی گرفتار اند.

 

آثاریکه تا هنوزبه چاپ نرسیده، ازجمله میتوان از مجموعه های شعری و برخی آثار پژوهشی،سخنرانی ها ومقالات نام برد.استاد در آغاز در همه عرصه های هنری و ادبی نقد می نوشت، ولی در سالیان بعدی کار خودش را روی نقد ادبی و پژوهش ادبی متمرکز ساخت. درین رابطه کارهای قبلی خود را نقادنه ارزیابی میکند و میگوید هر یکی ازین رشته ها دانش تخصصی خویش را میخواهد و نمیتوان همزمان در همه یی عرصه ها به گونه تخصصی نقد نوشت. به نظر کار شناسان، نقدهای استاد ناظمی تند وتیز و بی پروا نیستند وهنگام اشاره به کاستی های اثر با زبان ملایم سخن میگوید.

 

من خوشبختانه ازسال ۱۳۵۹خورشیدی از نزدیک با استاد گرامی معرفت حاصل نمودم وآنزمانی بود که ایشان به صفت رییس نشرات رادیوافغانستان تقرر حاصل نمودند. کارهای نشراتی رادیو را شکل بهتر بخشیدند واحترام کارمندان رادیو را به خود برانگیختند و همه کارمندان رادیو در پیشبرد کارها با ایشان از دل وجان همنوایی نشاندادند.

 

خوشبختانه استاد را ازطریق تیلفون دریافتیم و پرسشهای را که علاقمندان شعر و هنر و ادبیات از طریق ایمیل و تیلفون مطرح کرده بودند با ایشان درمیان گذاشتیم که اینک این گفت وشنود جالب رایکجا میخوانیم:

 

پرسش: استاد! اول ازشعرآغاز میکنیم آیا  شعرگفتن یک ضرورت طبیعی و ذاتی است ویا یک نوع تفنن؟ وبعد لطف کنید و بگویید که وضیعت نقد هنری و بخصوص شعر در ادبیات کشور چگونه است و چرا نقد ادبی رشد ونموی لازم را نیافته است؟

 

پاسخ: باید گفت که درطول تاریخ و تاریخ ادبیات، شاعرانی بوده اند که بخاطر تفنن شعر میسرودند و هیچ نوع هدفی در شعر شان مشاهده نمیگردید. زیرا آنها شعر را برای شعر می سراییدند. نه تنها شعر بلکه ادبیات را بصورت عموم چنین می پنداشتند وحتا نظریاتی در زمینه وجود دارد که هنر برای هنراست. هنربالاتر ازبودن خود هیچگونه هدف دیگر ندارد. زمانی که یک هنرمند اثری را آفرید کارش تمام شده و دیگر پی این معنی نیست که آن اثر چگونه اثر گذاری دارد و این اثر بخاطر چه و بخاطر کدام آرمان آفریده شده. در مقابل آن نظریه دیگری هم وجود دارد که ادبیات وهنر برای جامعه است و اثرگذاری اجتماعی از آن مراداست.

 

این دو جریان کلی درطول تاریخ مکتب های مختلف ادبی را بوجودآورده اند، مانند مکتب های واقعگرا و فرا واقعیت ویا تفاوت های انواع ریالیسم،چون ریالیسم اجتماعی و انتقادی و یاریالیزم سوسیالیستی که در آنجا نویسنده در واقع یکفرد نبود، او جزیک نظام بود. درتاریخ شعر فارسی نیز ازین تنوع ها دیده میشود. شاعرانی هستند که برای تفنن میسرودند و حتی شعر را در ادبیات ما کاملا به تفنن تبدیل کرده بودند ما شعرهای داریم که مثلا شاعر میخواست شعری بسراید در آن حرف نقطه دار وجود نمیداشت ویا کوشش مینموند شعری بنویسند که به شکل یک درخت باشد که آنرا شعر مشجر می نامیدند که اینگونه سرایندگان با شعر وادبیات تفنن مینموده اند. در پهلوی آنها کسانی هم بوده اند که می گفتند شعر باید یک اندیشه باشد، زیرا شعر محملی است برای افکار و اندیشه های انسانی که هدف بهبود اجتماع باشد. در اوایل تاریخ شعر فارسی دری بخش اعظم شعرهای شاعر انرا، شعرهای عاشقانه ، وضف طبیعت و مدایح سلاطین بود. بابوجود آمدن افکار فلسفی و عرفانی، ادبیات تصوفی رشد کرد وعلم کلام وفلسفه که از یونانی ها گرفته بودیم، و فلسفه سایر کشورها چون هند افکار فلسفی و عرفانی در شعر را یافت و رشد کرد. بخش عظیم ادبیات ما دبیات عرفانی است و بزرگترین شعرای ما، متفکرین ها هم هستند مانند سنایی، عطار، مولوی، بیدل  و امیر خسرو دهلوی و دیگران

برگردیم به پرسش شما اینکه شعریک ضرورت است ویا اصلن نوع تفنن؟

عقیده یی من اینست که شعر یک نوع ضرورت است شعر مانند تمام پدیده های دیگر، یک پدیده تاریخی و ضررت انسانی است،هم ازلحاظ  زیبایی شناختی وهم از لحاظ اندیشه یی.ارسطو گفت:شعر برما التزازمی بخشد وهمین التزازم ضررت است برای انسان. بحث دیگر شعر آگاه یی دهنده میباشد وتوسط شعر آگه یی هاراما بیشتر قبول میکنیم. یعنی اندیشه و تفکر وعرفان و فلسفه با زبان شعر بیشتر تاثیر گذاراست و بخاطر وزن و قافیه و هماهنگی اجزا، بافت آهنگین ودلپذیر می آید وحتی حفظ و از برداشتن آن آسان میشود.

 

 

هنر وشعر از ابتدایی ترین انسانها تا امروز وجودداشته، یعنی هنر موسیقی که قدیمی ترین هنرهاست، درآن انسان ها کوشیده تا آواها را منظم کند که ریتم و ملودی ایجاد شده و بعدتر هماهنگی وهمخوانی با کلمات به میان آمده و باعث آن شده که شعر بوجود آید.پس دیده میشود که شعر بنابر ضرورت ایجاد شده و اینطور نبوده که کسی دریک جا نشسته باشد وبگوید که من امروز برای تفنن یک شعر می سرایم. اما این ضرورت بدین معنی نیست که هرکسی شعر بسراید و هر کسی موسیقی بنوازد وآواز بخواند مشکل جامعه ما درآنست که فکر می شود چون شعر ضرورت است ، همه کس میبایست لاجرم شعر بگوید وآواز بخواند و موسیقی بنوازد. این اندیشه یک اندیشه یی کاملاغلط است وآن فرق دارد تا ضرورت تاریخی شعر. بدون درک وآگاهی و استعدادشعر سرودن نا میسراست متاسفانه یک جریانی در جامعه ظهور نموده و به خصوص در بیرون از کشور در جامعه مهاجران ما، که چون یک نظارت نقادانه هنری و فرهنگی وجود ندارد، هرکس شعر میسراید وهر کسی هم آوازمی خواند ویا ازین قبیل... چون نقدی وجود ندارد، بازار مبتذلات گرم است ودر نتیجه شعر و هنر سقوط کرده است. بایدتوضیح بدهم که غرض از خود سانسوری به معنی سانسور سانسور سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه سانسور هنری مورد نظر من است.

یعنی وقتی شاعری شعری میسراید ومی بیند که شعری خوبی نیست و بهترتری ازآن قبلا سروده شده، ضرورنیست که آنرا نشر کند. بلکه آنرا دور بریزد. وقتی آوازخوانی نوار ثبت میکند، وقتی جالب نیست، نباید آنرا به زور به گوش مردم فرو کند این را خود سانسوری میگویند. یعنی از لحاظ ارزشهای هنری و معیار ها و ظابطه ها باآن مولود هنری برخورد شود. قبلا در رادیو چنین هنجاری وجود داشت که کار هنرمندان در کمیته های مختلف ارزیابی میشد و نشر می یافت و از همین سبب است که حالا هنوز پس از بیست سی سالی باز هم همان آهنگها و همان هنرمندان ارزش خود را نگهداشته اند و موج بزرگ هنرمندان کنونی، تاحال همان اهنگ ها راتکرار میکنند وازخودنام و نشانی نمیتوانند بجاگذارند درموردنقد ادبی باید بگویم:

متاسفانه در ادبیات معاصرما، نقد اگر وجود داشته بسیار کمرنگ بوده و به مثابه یکنوع ادبی تاثیرگذار، جای خود را باز نکرده است. در گذشته های دور، نقد شعر توسط شاعران وجود داشته، یک شاعر، شاعر دیگر را نقد می نمود این کار اولین شاعران فارسی گوی بود که اشعار  یکدیگر را نقد مینمودند مثلا رودکی را به گونه یی عنصری نقد میکرده است و همینطور شاعران دیگر را شاعران دیگر .ولی نقد جدید وقتی دراروپا بوجود آمد، ما متاسفانه نتوانستیم آن جریان را درکشورخود تعقیب کنیم مخصوصا سالیان اخیر که سبب متواری شدن مردم و تحصیلکردگان ما شد وبه قول سازمان ملل متحد افغانها دربیش از 81 کشور جهان متواری و پراگنده شده اند. مامتواری شدنها، جریان ادبی کشورگسست و نوعی ناهنجاری وبی بند وباری پدیدآمد، چنانچه تذکردادم بررسی ویا حتی خودسانسوری هنری حضور نیافت واین سبب گردید که نقدی وجود نداشته باشد. چون چتر فرهنگی نهاد فرهنگی تاثیر گذارایجاد نشد وهمه معیارها طی این سه دهه از هم پاشد.

البته دلایلی دیگری نیز وجود دارد.اصولا ما نقد نویس کم داشتیم ونقد پذیر نداریم. ما حاظر نیستیم بپذیریم کسی بما بگوید بالای چشمت ابروست.یا این شعر سکته است ویا...فورا به ن مهر میزنیم که ازروی حسادت این حرف را میزند. ازین بابت نقد در ادبیات ما به حالت بدی قرار دارد وما با بحران نقدادبی مواجه هستیم ویکی ازعلت های آن هم کمبود منتقد باصلاحیت و مراکز نهادهای فرهنگیی که به این مهم بپردازد، می باشد. ازطرف دیگر نقد به اصطلاح ادبی متاسفانه تبدیل شده و به بدگویی ودشنام دادن وعقده گشایی،که با هیچ ظابطه نقدادبی برابرنیست.ازکسیکه بد ما میآید شروع میکنیم به دشنام دادن و از کسیکه میل ماست ، ولی اثرش بدرد نمیخورد، اما چون دوست ماست، در ستایش آن اثر بی ارزش مبالغه ها میکنیم.

نقد ادبی جستجوی معایب و محاسن اثر است و در آن حب و بغض ناقد جایی نباید داشته باشد.وتنها اثراز لحاظ کارشناسانه وادبی مورد تفحص قرار گیرد عوامل که یاد کردیم سبب شده که آثار ادبی به درد نخور و بی ارزش روز تا روز زیاد شود و هر روز ادبیات ما ضعیف بی پایه و بیمایه گردد وصدها افسوس که چه جفایی را درین عرصه انجام میدهیم.

 

پرسش: آیا درافغانستان بحث مسایلی چون رسالت و تعهد هنرمند و مسوولیت در هنر و ادبیات با سربلندکردن احزاب و گروههای ایدیالوژیک به میدان آمد، یا پیش ازآن نیز مطرح بود؟

 

پاسخ: تعهد ومسوولیت در هنر و ادبیات بحث نوینی نیست واز سده های فراوان بدین سو مطرح بوده است واسباب مباحثه ومناقشه ادبشناسان و نظریه پردازان ادبی را فراهم آورده است. ولی نقطه اوج این بحث به دو صد سال قبل از امروز تعلق میگیرد. آنهم با کتاب مادام دوستال ، که درپی پیوند ادبیات و جامعه افتاده بود. عنوان این کتاب (ادبیات ازمنظر پیوندهایش با نهادهای اجتماعی) بود. مادام دوستال نوشت: من برانم که تاثیر دین، رسوم و قوانین را بر ادبیات ومتقابل تاثیرات را بر دین و آداب و قوانین بررسی کنم. درسال ۱۹۴۵م ژان  پل سارتر از تعهد و التزام در ادبیات سخن زد و واژه یی  را بکار برد و بار نخست در مجله یی عصر جدید چاپ کرد(Engagement).    سارتر این اصطلاح را در برابر ادبیات (برج عاج) به کار برد و منظور ازین اصطلاح، بخشیدن خصلت های اجتماعی به ادبیات بود و قایل شدن گونه یی پیوند دو سویه برای ادبیات، یعنی مایه گرفتن ادبیات ازاجتماع و باز پس دادن آن به اجتماع. سارتر بر این باور بود که ادبیات باید برای فرو دستان جامعه باشد. برای بیداری آنها و سمت وسو دادن به جنبش آزادیخواهی و قیامهای ضد استبدادی به کار رود. تعهدی که سارتر و یاران وی بدان باور داشتند، صبغه اجتماعی داشت تا سیاسی و با فروپای استعمار درکشورهای افریقا، هیجان آن فروکش کرد. چون التزام در ادبیات اگزیستانسیالیستی، درپی بر چیدن تسلط استعماری و قوام یافتن جنبش آزادیخواهی بود، با تغییر و دگرگونی نگرش سیاسی و اجتماعی وجوانه زدن نهضت مردم سالاری،اهمیت اش را از دست داد. پس از جنگ دوم جهانی، آرمان روشنفکران چون  سارتر ازیک سو در محور دموکراتیزه کردن سرزمین ها وحکومت های خودکامه میچرخید و از سوی دیگر دربسیج این جوامع به سوی جنبش های رهایی بخش ملی خلاصه می شد وتعهد در ادبیات منثور از منظر فلسفه یی این گروه چنین معانی داشت. پیش ازین حوادث در سده یی هفدهم، جامعه گرایی نخست در نقاشی و پس از آن در آثار نویسندگانی چون دانیل دفو۱۶۶۰ـ۱۷۳۱ و هنری فلدینگ ۱۷۰۷ـ۱۷۵۲ م به ظهور رسیده بود واز سال۱۸۳۰ م در فرانسه به عنوان یک مکتب ادبی سربلند کرد و راهی سر زمینهای دیگر گشت.

ریالیزم با زتاب طبیعت و زندگی معاصر بود.بی آنکه ذهنیت نویسنده در آن دخالت داشته باشد و بی آنکه نویسنده متعهد به دخالت در مشاهدات خویش باشد. قلمزنان بیشماری در اروپا راه این مکتب را کوبیدند و تصویر دقیقی از زندگی را در آثار شان ارایه دادند. چارلزدیکنز و الیوت در انگلستان، تولستوی و تورگنیف و دیگران درروسیه، همینگوی و جان اشتاین بک در امریکا و توماسمان در آلمان اینها وهمگام شان حتا زبان مطنطن ادبی را رها کردند و به گفتار عامیانه مردم رجوع کردند.رفتار قهرمانان شانرا دور از تصنع نشان دادند درست است که نویسندگان واقعیتگرای سده نزده و بیست درونمایه و قهرمانان شان را اززندگی واقعی و از لایه های فرودست جامعه بر می گزیدند، اما هیچگونه التزامی برای دخالت و تصرف در رویداد ها نداشتند و بگونه غیر شخصی وآفاقی برخدادها مینگریستند. باآنکه همه نویسندگان ریالیست، نحوه کاری کسانی نداشتند اما ادبیات را هرگز ابزار تبلیغات و وسیله آرمانگرایی نساختند.

در افغانستان باری در دهه دموکراسی بود که بحث ادبیات متعهد درکشور برسر زبانها افتاد وساختارهای اجتماعی و سیاسی جامعه، ادبیات را نیزد و شقه کرد که نیمی به سوی ادبیات متعهد لغزید ونیم دیگر به سوی ادبیات غنایی و ادبیاتی که هر گونه هوده گرایی را نمیپذیرفت. پس از دهه دموکراسی، ما سه دوره گوناگون دولتمداری را پشت سر گذاشتیم. درهر سه دوره ایدیالوژی حاکم، ادبیات و فرهنگ و هنر را در بردگی خویش درآورده بود ویا چنین هدفی را در سر می پرورانید.پس ازکودتای ثور یگانه الگوی مطلوب و فرم پذیرفتنی در ادبیات و هنر حاکم گردیدکه سرپیچی از اصل آن گناه عظیم شمرده میشد. نویسندگانی که دل به مهر ریالیزم سوسیالیستی نبسته بودند بنام نویسندگان منحط، مرتجع و چاکر امپریالیزم غرب و ریزه خواران خوان برژوایی لقب میگرفتند. پس از فروپاشی حزب دموکراتیک خلق، روزگار غم بار و فاجعه آمیز، ترور فرهنگ و هنر وارثیه های فرهنگی فرا میرسد. روزگار ایدیالوژی سختگیرانه بنیادگرایی تاریخ زده که برهرچه هنر و فرهنگ و شعر و ادبیات بود، مهر آثار ظاله راکوبید بدینگونه در یک ربع قرن پسین ایدیالوژی چپ و راست، شعر و ادبیات را در منگنه تحذب و ایدیالوژی بیرحمانه فشار میدهد. واقعیتگرایی سوسیالیستی در ادبیات که ازسال ۱۹۳۳ به عنوان مشی حاکم فرهنگی از اتحادشوروی مسجل گشت، سایه اش را همواره بر آثار و افکار بخشی از  جامعه فرهنگی ما همواره کرده بود. آموزه ادبیات سوسیالیستی و ایدیالوژی تعیین کننده آن، یگانه رهنمود ترقی و روشنفکری شناخته میشد وهنر وادبیات ابزاری گشته بود برای تبلیغ و پروپاگند و وسیله دستیابی به آرمانهای جامعه سوسیالیستی. بدینسان هنرمند، نویسنده و شاعر خادم این ایدیالوژی وچاکر کمربسته دولتهای ازین دست بودند.

استالین درنخستین کنگره نویسند گان شوروی (۱۹۳۳) برای نویسندگان دستور داد که آثار شان را برای آموزش آمال وآرمانهای سیوسیالستی بکار گیرند. ژدانوف در همین کنگره گفت که نویسنده موظف نیست که تنها زندگی واقعی را بازتاب دهد، بل او مسوولیت دارد تا زندگی را در تحول انقلابی آن تصویر کند. ژدانوف برآن بود که نویسنده تنها دستآوردهای نیکوی جامعه سوسیالیستی را باز تاب دهد و نباید با دیدعینی وانتقادی براندیشه سوسیالیستی نگاه کند. ازهمین رو قهرمانان آثار ریالیزم سوسیالیستی آدم های برکنار از ضعف وکاستی اند و این ویژه گی ها را میتوان در داستانهای دهه هشتاد میلادی در کشور ما به روشنی بازنگریست. این زیبایی شناسی آرمانگرایانه به هیچ روی نتوانست از زیر بار وظایف ایدیالوژیک و تبلیغاتی سربلند کند.

 

ایدیالوژی سیاسی می پندارد که پاسخ همه پرسشها و دشواری ها را در آستین داردو الگوی از پیش ساخته شده اش را در اختیار نویسنده و شاعر بسته می پندارد تا بدون تامل و اندیشه در تحقق آنها اقدام کندبه هررنگ، اینگونه ادبیات سیاست زده و جانبدارانه است. در کشور ما شمار معدودی بودند که میکوشیدند که ازین روش الگوبرداری کنند اما درسالهای ۱۹۷۸ـ۱۹۹۱ بیشتر  ریالیسم اجتماعی مورد نظر گروهی از قلم زنان ما در عرصه داستان نویسی بوده است. ادبیات این گروه را میتوان ادبیات تبلیغاتی یا پروپاگندی خواند که هدف آن تحریک خواننده به موضعگیری واقدام خاص بسود ایدیالوژی و سیاست است. اینگونه ادبیات، ادبیات القایی است. مثلا قلعه حیوانات اثر جورج اورل که روز گاری دست بدست میگشت، اینک با سقوط جوامع سوسیالیستی دیگر خواننده ندارد ریالیسم سوسیالیستی آن نوع خاصی از ادبیات تبلیغاتی است که واقعیت را با آنگونه که باید باشد، در نظر ندارد آنگونه که وجود دارد. جیمزاسکاتلان که خود از هواخواهان این شیوه است، از شوخی رایجی در حلقه های زیبایی شناسی ضدیالیسم سسیالیستی و ریالیسم سوسیالیستی چنین بازگو میکند:تصور کند یک جنرال شوروی را که سمت راست صورت وی در نبردی که همراه با شکست بوده، شدیدا زخمی شده و جای آن باقیست.نقاشی کردن تمام صورت او،عینیت بروژوایی است و نقاشی کردن صورت قهرمان نظامی سوسیالیستی از نیمرخ دستخورده و فرمانروایانه چپ او، ریالیسم سوسیالیستی است. به هر رو آنچه مسلم است اینست که ریالیسم سوسیالیستی یک ترکیب پارادوکسی است چون ریالیسم وسوسیالیسم از لحاظ معنا و محتوایی که ازآن دو وجود دارد، در تناقض اند. از همین سبب البرت کامو معتقد است که:هنر سوسیالیستی باید آینده را نشان بدهد نه حال را. به عبارت دیگر مضع واقعی ریالیسم سسالیستی دقیقا چیزیست که هنوز واقعیت پیدانکرده است.

پس دیده میشود که بحث تعهد و التزام در ادبیات با سربلندکردن احزاب ایدیالوژیک و سیاسی درکشورما آغازگردید و بالگوبرداری از ادبیات شوروی آنوقت، بویژه آثار مارکسیم گورکی برای سالیان متعدد در بخش خاصی از ادبیات و زیبایی شناسی قبول شده، مبتنی همین تفکربود.

 

پرسش: آیامیتوان گفت که هم مانند سایر عرصه های زندگی اجتماعی،هنر وادبیات ما هم یک مرحله ایدیالوژیک زدگی و سیاست زدگی را پشت سرنهاده است؟

 

پاسخ: کاملا درست است با وجوداحزاب ایدیالوژیک، احزاب ما نیز ایدیالوژیک زده شد وبا ارزیابی این احزاب، زیبایی شناسی رسمی کشور همین ادبیات ایدیالوژیک و سیاست زده گشت. بابرچیده شدن این اندیشه و تفکر از سطح جهانی، در جامعه ماهم به حکومت خویش خاتمه داداگر شمار اندکی از قلمزنان ما، اینجا وآنجا، هنوزهم شیفته یی این شیوه اند. معنای آنرا ندارد که بساط این بحث بصورت کلی برچیده شده باشد.روزگاری ماکسیم گورکی گفته بود:«به دلایل زیادی این امید است که با نوشتن فرهنگ با دید علمی نمودار خواهد گشت که سهم بورژوازی در آفرینش فرهنگ به خصوص در زمینه یی ادبیات، خیلی بیشتر ازآنچه که واقعا است،برآورده شده است.»

این سخن گور کی به گفته ارنولدکیتل به این معنی بود که شکسپیر، میلتون، گویته، هانیه، بالزاک، تولستوی ونویسندگان بزرگ دوره یی بورژوازی، به آن اندازه هم که تصورشده نویسندگان بزرگی نیستند، درحالیکه اکنون با نگاهی به آثار کسانی چون گورکی،میلتون ادعا کردکه سهم آنان در رشد ادبیات تا به آن مایه هم که ادعا میشد، هرگز چشمگیر نمی نماید واین انتقاد بر خود آنان برمیگردد. پس اکنون که نه تنهاما، بل نسخه پردازان چنین تفکری در ادبیات اگر زنده باشند،بر  این روش خط بطلان کشیده اند

 

پرسش: اگرایدیالوژی زده گی و سیاست زده گی هنر و ادبیات به حیث یک مرحله پایان یافته ویا در حال پایان یافتن است، پس هنرو ادبیات ما اکنون وارد کدام مرحله شده و این مرحله چه خصوصیتی دارد؟

 

پاسخ: به عنوان مرحله و جریان مسلط و زیبایی شاسی مسلط، نه تعهد و التزام سارتری دیگر وجود دارد ونه هم ریالیسم سوسیالیست، ولی به عنوان روش فردی وگونه یی نگرش، هنوزهم وجود دارد و وجود خواهدداشت. قدر مسلم این است که ادبیات ایدیالوژیک و تحزب در ادبیات، مانع خلاقیت هنر میگردد و امروز که به خلاقیت در ادبیات اهمیت خاصی قایل اند وخلاقیت در روند آفرینش ادبی بهای بیشتری داشته وخلاقیت نیز امریست انفردی که نمیتوان بحث جریان ادبی خاصی را پیش کشید.

 

پرسش: شما به تعهد، مسوولیت و رسالت در هنر وادبیات چگونه مینگرید وآیا به نظر شما در افغانستان میان مسوولیت هنرمند وشاعر و نویسنده به حیث شخصیت اجتماعی و با مسوولیت، تعهد ورسالت در هنر و ادبیات خلط مبحث نشده است؟

 

پاسخ: هنرمند به عنوان عنصر اجتماعی، بایددر جستجوی حقیقت باشد. من به هنر هوده گرا باوردارم، ولی اصل این هوده گرایی و به سخن آشناتر، بازتاب مسایل مهم  و انسانی و جهانی و پیراونی در شعرنباید بر اساس نسخه یی فلان ایدیالوژی، فلان حزب، فلان سازمان و فلان دولت باشد.همانگونه که در روان هر هنرمند راستین ناقدی وجود دارد، نیرویی هم وجود دارد که او را به سوی نوعی تعهد فرا میخواند اینکه چگونه تعهدی و چگونه التزامی، برمیگردد به درک اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هنرمند و به تربیت اخلاق وی، به شیو تفکر و اندیشه وی و به شخصیت متعالی ویا سفلگی وگدا منشی وی، به طبع بلندویاهمت سخیف وی.

این که گ.و.پلخانوف،میگوید:«هیچ اثرهنری وجود ندارد که فاقد محتوای ایدیالوژیک باشد.»،سخن گزافه یی است ودرک نادرست از ایدیالوژی ودرک نا درست تر ازادبیات وهنر، نویسنده راستین درهمه اعصار، دلسپرده آزادی، عدالت اجتاعی و مفاهیم دیگری از اینگونه نگاه میکرده است.

 

پرسش: به چه تعداد ازهنرمندان، اشعار شما را در آهنگهای شان سروده اند؟

 

پاسخ: عده یی زیادی از هنرمندان اشعارم را درقالب آهنگهای شان اجرا نموده اند که ازیک تعداد آنها آگاهی داشته واز عده یی دیگر واقف نمیباشم، چند قطعه ازاشعارم توسط هنرمند همیشه جاودان احمد ظاهر سروده شده که در بعضی قسمت ها، اشعارم را تغییرداده و بعدا آنرا سروده است. بخاطردارم روزی روانشاد احمد ظاهر در استدیوی ۴۸ که ثبت موسیقی درآنجا صورت میگرفت، آمد و بصورت عاجل برایم سفارش داد تا شعری را برای آهنگ جدیدش آماده بسازم وآن شعر چنین بود:

خواب ازچشمانم ربودی،ای بیوفا بیوفا

وآهنگ دیگر، چه شبها به یادت به کنج تنهایی

وچند تای دیگر، به هر صورت اشعارم را خانم ژیلا، سیما ترانه، نجیم، نصرت پارسا، رحیم جهانی  ویک تعداد از هنرمندان اجرا نموده اند که اسمای شان را فعلا بخاطر ندارم.

 

پرسش: چه خوب گفته اند که هنر و ادبیات باید در خدمت مردم باشد و هنرمند عنصر فعال اجتماع، ولی متاسفانه در کشور ما خاصتا درسه دهه اخیرعده یی یادی از شعرا، نویسندگان، آوازخوانان وفرهنگیان ما،مغایر وظیفه اصلی شان اقدام نموده اند وبه بیراهه رفته اند. چنانچه تعدادی از شعرا مدح سرا شده اشعار شان را به شعار تبدیل کرده اند وبر ضد نظام مقابل، حساسیت های فوق العاده یی را در آثار و عملکرد شان نشان میدادند و جالب اینکه یک تن از همین نویسندگان که درآن زمانیکی ازمسوولین خیلی ها باقدرت در رادیو افغانستان بود به کارمندان نشراتی که ازطرف شب وظیفه اجرا میکردند اجازه نمیداد که آنها اخبار خبری رادیوبی بی سی را تعقیب بدارند. اکنون اطلاع حاصل نموده ایم این دشمن رادیوبی بی سی کنون درمرکز رادیوی خلاف میلش در شهر لندن با فامیل عزیزش زندگی و خودش درآن رادیو مدح سرایی میکند.در مورد چه نظردارید؟

 

پاسخ: من به آن شدت تعهد درادبیات هنرا قبول ندارم که شاعر، نویسنده و هنرمند موظف گردند که مثلا در یک اداره بروند وهشت ساعت کار نمایند و وظیفه بگیرند که در باره جامعه شعر بسرایند. این حالت ها مورد قبول من نیست.

تعهد یک مساله شخصی و درونی انسانهاست. زیرا شاعر نویسنده وهنرمند که در یک جامعه زندگی می نماید عضو همان جامعه بوده وبایست دردهای جامعه را حس نمایند و آنرا انعکاس دهند ولی نه بدان شکل چوکاتی تعهد باشد که این یک بخش آن است. بخش دیگرش اینست که برخی اشعار مرثیه میسرایند و چیزهای دیگر راکه مورد پسند واقع نگردیده ومیگویند که امروز شعر مرثیه معنای دارد که شاعر آنرا بسراید. بخش سوم اینکه شعر به شعار تبدیل میشود و با شعر وهنریکه بسوی شعار حرکت نماید من موافق نیستم. به نظرمن شعر نباید که شعار باشد اگرچه شعر سیاسی شعاراست یعنی در شعر سیاسی ، دو مساله وجود دارد که این خوب است و این بداست ویا اینکه در شعر سیاسی میگویند مرده باد و زنده باد. اینکه چه کسی مرده باد وچه کسی زنده باد، چه اندیشه زنده باد و چه اندیشه مرده باد، همه انعکاس دهنده طرز تفکر شاعر وهمه شعار است فرق شعر سیاسی با مقاله سیاسی، اینکه شعر سیاسی باید شعرباشد یعنی وقتیکه آنرابه خوانش میگیرید به انسان اهتزاز هنری تولید نماید، انسانراتکان بدهد و منحیث یک اثر هنری به انسان تاثیربگذارد. از این جهت شعر نباید شعار باشد ازهمین رو یک تقسیم بندی دیگر هم وجود دارد. مثلا ما شعرهای داریم که وزن دارد، قافیه دارد واینها وموضوع و محتوا و اندیشه هم دارد که موضوع  واندیشه آنها هم یا سیاسی است ویا اجتماعی، ولی آنها شعر نیست بلکه نظم است. ملک الشعرابهارشعری دارد که نشان میدهد ناظم و شاعر با هم فرق دارند و گفته که بسا ناظم که در عمرخود شعر نگفت. شاید کسانی باشند که یک دیوان شعر داشته باشند ولی شعر نمیباشد بکه آن نظم میباشد. یعنی نظمیکه دارای وزن شعریست و دارای قافیه است. ولی  بسا شعرهای هستند که نظم میباشند.

 چیست دانی که مرواریدی ازدریای حق

نیز شاید آنکسی که این طرفه مرواریدسفت

 

شعرهمیشه در دنیای عقل، عاطفه و احساس برمیخیزد ویژه گیهای که در شعر وجود دارد یعنی وزن وقافیه و از این قبیل حرفها واستفاده از تخیل، یکی از خصوصیات شعر است. تخیل است که شعر را، شعر میسازد و شاعریکه در شعرش از تخیل بهره نمیگیرد و شعرش تنها دارای وزن وقافیه است، چنین شعری، شعرنیست وصرف کلمات موزون است.

 

پرسش: درآثار تان اکثرا از زبان فارسی استفاده به عمل میآورید، درحالیکه زبان مروجه ما (دری) میباشد پس چرا از زبان دری استفاده نمیکنید؟

 

پاسخ: کسانیکه به دو زبان یعنی فارسی و دری اعتقاد دارند بی سواد اند و من صد ها سخنرانی در این زمینه داشته ام می توانند مراجعه کنند. 

منحیث  کارشناس زبان فارسی دری اعتقاد دارم که زبان پارسی دری در کشور من به وجود آمده و سپس به کشورهای دیگر رفته است و این افتخار را دارم.

 

پرسش: از زندگی خصوصی تان بگویید وچه زمانی درغربت به سرمیبرید؟

 

پاسخ: در ۲۱ ثور ۱۳۲۵ خورشیدی در شهر هرات دیده به جهان گشوده پس از آموزش مقدمات زبان فارسی وعربی شامل صنف چهارم لیسه سلطان غیاث الدین غوری گردیده و دوره ابتداییه و لیسه را با درجات ممتاز در شهر زادگاهم به پایان رسانده و سپس وارد فاکولته ادبیات شعبه دری دانشگاه کابل شدم. در ۱۳۴۹ لیسانس خویش راگرفتم و به حیث اسیستانت در همان فاکولته به کار پرداختم در ۱۳۵۰ در اداره هنر وادبیات رادیو افغانستان مقرر شده بعد از شش ماه به صفت استاد درفاکولته تعلیم و تربیه وارد کدرعلمی پوهنتون گردیده و سپس بحیث استاد زبان و ادبیات دری درفاکولته ادبیات بکار ادامه دادم. در۱۳۵۷ بحیث رییس کلتور در وزارت اطلاعات وکلتور تقرر حاصل نموده و مدتی هم زندانی شدم. بعدا رییس نشرات رادیو مقرر شدم. از۱۳۶۱ـ۱۳۶۳ در دانشگاه همبولت آلمان به تدریس زبان وادبیات دری پرداخته وهمزمان با آن ما فوق لیسانس را تحت نظر پروفیسورلورنس گذراندم و بعد دوباره به وطن عودت نمودم. مدت دوسال در فاکولته های ادبیات و ژورنالیزم مصروف بودم و با گشایش فضای سیاسی و راه یافتن شخصیت های غیر حزبی در حکومت بحیث رییس کمیته دولتی کلتور مقرر وبعد ازدو ماه بدنبال درگیری با مقامات ازین عهده استعفا دادم و باخانواده ام رهسپارهندوستان گردیدم. پس از اقامت یکساله درهند بحیث پناه جوی سیاسی عازم آلمان گردیده و از سال ۱۹۹۵  تاکنون در آلمان باخانواده ام زندگی مینمایم. درسال ۱۳۴۹ با بانو انیسه طبیبی ازدواج نموده که ثمره آن چهار پسرمیباشند. فریدون ناظمی داکترطب، فرامرز ناظمی فارغ رشته اقتصاد وفلم، کاوه ناظمی دپلوم انجنیر انفورماتیک، فرشید ناظمی محصل فاکولته. فرزندانم تحصیلات عالی شان را در آلمان تکمیل نموده اند. دیگرکدام منفعت مادی درینجا ندارم وحتا باور کنید وقتی دست تنگ شده ایم به وطن برگشته و مقداری از زمینهای ارثی پدری را بفروش رسانده و پول آنرا درینجا به مصرف رسانیده ایم. فرزندانم زندگیهای مستقل دارند ومن از ناحیه یی آنها کدام مشکلی ندارم. تنها من وهمسرم هستیم که میتوانیم به وطن برگردیم.اما مساله موضوع امنیت است که وجود ندارد.اخیرا در کنفرانسی به افغانستان رفتم وخانمم نیز با من همراه بود و میخواستم تا قطعه زمینی را که در آنجاداریم  بفروشیم و از آن سرپناهی بسازیم ولی باورکنید که جرات نتوانستیم که اینکار را بکنیم. چون در آنجا امنیت وجود نداشت وهر روز می دیدیم که کسی را میبرند واختطاف میکنند و وحشت خلق نموده بودند کوچکترین امنیتی وجود ندارد. پس چگونه میتوان در وطن زیست. اگر باراکت کشته شوی مساله یی نیست.اما اینکه ببینی عضوی از خانواده ات رامی برند وپول گزافی میخواهند وتوکه پول نداری وهیچ چیزی ازدستت نمی آید ومی بینی که دلبندت را آن بی رحمان از بین میبرند، خیلی دردناک است.

من به چشم خود در هرات دیدم که پدران هرروز فرزندان شانرا خود به مکتب میبرند وبعد از رخصتی دوباره میآورند. با آنهم این جانیان با موترهای خود در سر راه ایستاده اند و فرزندان مردم را اختطاف میکنند ودولت هیچکاری ازدستش برنمیآید وبیشرمانه داکتران شریف هرات رااخطار میدهند که بدین مناسبت اعتصاب نکنند و برسر کارهای خود برگردند. اماچون دولت مردمی وجود ندارد بنا در برابر جنایتکاران هیچکاری را انجام داده نمیتوانند.

 

 

محترم استاد گرامی ناظمی صاحب از شما نهایت سپاسگزارم که با حوصله مندی به پرسشهای علاقمندان تان پاسخ ارائه داشتید.

 

تشکر از شما امانیار صاحب که سالها باهم همکار بودیم و اینک فرصتی نیک را مساعد یافتید تا اندکی درد دل کنیم. جهانی سپاس.

 

مهمان شماره آینده هنرمند گرانمایه تیاتر، کمدین مردمی استاد عبدالحکیم اطرافی میباشد. پرسشهای تانرا ازین طریق مطرح سازید:

zafghan2000@hotmail.com

 

 

قابل توجه

دوستانی  پرسشهای جالبی راازمحترم محمدصدیق افغان موسس ریاضی فلسفی مطرح ساخته اند.این مصاحبه جالب را انشاالله درشماره های بعدی پایگاه ی انترنیتی کابل ناتهـ نشر خواهیم کرد.

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢۵         سال شـــشم               اســـــد ۱۳۸٩  خورشیدی         اگست ٢٠۱٠