چهارم
اقدام به انتقال بيش از يک ميليون سکۀ تاريخی
با گذشت چهار روز از تقررم (6 جوزا، 1367ش) به حيث صدراعظم، با وجود تلاش
های زياد نتوانسته بودم به استثنای سه نفر از دوستانم سيد امان الله امين،
دوکتور نعمت الله پژواک و انجينر سلطان حسين، اشخاصی را که حداقل در ميان
مردم شناخته و غيرحزبی باشند به عضويت در کابينه جذب نمايم. زيرا اکثر
آنانی که سرش به تنش می ارزيد از ائتلاف و همکاری تحت قيادت دوکتور نجيب
الله در آن روزها سر باز می زدند.
بناءً طرف های شام دهم جوزا، به ياد روزهايی که ماهم اعتباری داشتيم و مردم
به ما اعتمادی، بالای چوکی صدارت چمپاتمه زده و پينکی می رفتم که خانه
سامان صدارت آمد و گفت: "دوکتور محمد کبير وزير ماليۀ حکومت کشتمند با شما
کار دارد." با شناخت و سابقه ای که با او داشتم به گرمی او را پذيرفتم.
در حاليکه سراسيمه می نمود گفت:
"طلای ذخيرۀ د افغانستان بانک باربندی شده و آمادۀ انتقال از طريق فضا به
اتحاد جماهير شوروی است."
با شنيدن اين خبر با خود گفتم: ماشاءالله چشم بد دور. عجب صدارتی و عجب
صلاحيتی. رفقا به فکر ربودن بانک اند و جناب به فکر تشکيل کابينه به آنان.
واقعاً خبری بود دردناک، تأسف آور و خلاف انتظار برايم، زيرا در حاليکه هيچ
يک از اشخاص شناخته شده و سابقه دار افغانستان حاضر به قبول صدارت تحت
زعامت دوکتور نجيب الله نشده بود و من برای تحکيم دو بارۀ حکومت مرکزی و
لغو ايالت خودمختار و تلاش برای ختم جنگ و آشتی ملی از صميم قلب همکاری با
اوشان را پذيرفته بودم، متقابلاً جناب شان بدون توجه و اطلاع حکومت، ذخاير
طلا را، آنهم به روزهايی که مردم خواهان تاوان جنگ از شوروی بودند، به
شوروی انتقال می دادند و بدينوسيله لکۀ ننگ رفيقانه ای بر پيشانی ام تاپه
می زدند.
بناءً با سپاس و احترام، ازاعتماد و همکاری دوکتور محمد کبير تشکر نمودم، و
در حاليکه به پاداش چنين خدمتی به مردم افغانستان و حفظ آبرويم سزاوار دست
بوسيدن بود، روی او را بوسيدم و خواهش نمودم تا همکاری با حکومتم را
بپذيرند. او با محبت پذيرفت. سپس به وی گفتم تا زمانی که فرمان تقرر شما
به حيث رئيس د افغانستان بانک صادر گردد، مواظب امور د افغانستان بانک
باشيد.
با وجودی که از شنيدن گفته هايش سرم دور می زد، به يادم آمد که:
غلام حسين جوينی زمانی که رئيس د افغانستان بانک بود برايم قصه می کرد که:
در سال 1362ش آلخيموف رئيس بانک مرکزی اتحاد جماهير شوروی، از من دعوت کرد
تا در بارۀ معاملات دو جانبۀ بانکی در مسکو با هم مذاکره نماييم. در آخرين
روزهای دعوت که واقعاً دعوتی فوق العاده بود برايم گفت: "تمام دارايی های
ايران در امريکا را حکومت امريکا مصادره کرده است، شما هم يک مقدار طلا در
بانک نيويارک داريد، برای اينکه از مصادرۀ آنها توسط امريکا جلوگيری شود
بهتر است آنرا به بانک های شوروی انتقال دهيد."
برايش گفتم: متأسفانه حکومت افغانستان از بانک ها و حکومت امريکا و بعضی از
کشورهای اروپايی مقروض است و همين که به انتقال طلا از امريکا به اتحاد
جماهير شوروی اقدام کنيم، آنها قروض خود را مطالبه خواهند کرد. در آن صورت
به ما چيزی باقی نخواهد ماند که به کشور شما انتقال داده شود."
او با تشکر از اظهاراتم به موضوع خاتمه داد.
بناءً بعد از بازگشت به کابل خدمت کشتمند صاحب رئيس شورای وزيران جريان
مذاکرات خود را با رئيس بانک مرکزی شوروی، خصوصاً در بارۀ انتقال طلای
ذخيرۀ افغانستان در بانک نيويارک به اتحاد جماهير شوروی، به عرض رساندم.
جناب کشتمند گفته هايم را تأئيد کردند.
از انجايی که سيد امان الدين امين در حکومت سلطان علی کشتمند معاون شورای
وزيران (صدارت) در امور اقتصادی و بانک ها بود موضوع طلای ذخيرۀ د
افغانستان بانک را از وی پرسيدم.
او گفت: داکتر محمد بصير رنجبر عضو کميتۀ مرکزی جناح پرچم ح.د.خ. که به حيث
رئيس د افغانستان بانک به رتبۀ وزير اجرای وظيفه می کرد توسط ورقۀ عرضی
درخواست منظوری انتقال طلای ذخيرۀ د افغانستان بانک را به بانک تجارت خارجی
اتحاد جماهير شوروی نمود تا بانک مذکور طلای متذکره را در بازارهای جهانی
بفروشد و اسعار و مفاد سالانۀ آنرا به نام د افغانستان بانک ذخيره نمايد.
برايش گفتم قسمت زياد طلای ذخيرۀ د افغانستان بانک طلای مسکوک است و فروش
آن به وزن خلاف منطق و غيرقابل قبول می باشد. به هر حال من به فروش طلای
مذکور موافقت ندارم و بهتر است از ارائۀ چنين پيشنهادی به شورای وزيران
(صدارت) صرف نظر نماييد.
رنجبر صاحب گفت در زمينه مذاکرات دوام داری با بانک تجارت خارجی اتحاد
شوروی انجام شده است و آنها حاضر گرديده اند که در فروش آن در بازارهای بين
المللی اقدام و عوايد اسعاری را در يک حساب ديپوزيت به مفاد نزد خويش نگه
دارند.
به رنجبر صاحب گفتم اگر قرار باشد طلا به فروش برسد، چرا از طريق اتحاد
شوروی صورت بگيرد و زمينۀ تبليغات منفی را مساعد ساخت؟ در حالی که فروش آن
از طريق بانک های امريکايی و اروپايی طرف معاملۀ د افغانستان بانک نيز
مطلوب و ميسر است.
به هر صورت حالا موضوع فروش طلا را فراموش نماييد. موضوع عدم موافقۀ خويش
را در بارۀ انتقال طلا به اتحاد شوروی خدمت جناب کشتمند صاحب به عرض
رساندم، اوشان نظر مرا تأئيد کردند. اما در روزهايی که آوازۀ تقرر شما به
حيث صدراعظم سر زبان ها افتاده بود يکی از کارمندان آرشيف ورقۀ عرضی را
آورد که در بارۀ انتقال طلای ذخيرۀ د افغانستان بانک به بانک تجارت خارجی
اتحاد جماهير شوروی جهت فروش بود و به امضای کشتمند صاحب رسيده بود و برايم
گفت امضای شما در ورقه فراموش شده، لطفاً امضاء نماييد. زيرا مروج بود که
ورقه های عرض روی مسائل اقتصادی اول از طرف معاون صدراعظم در امور اقتصادی
و سپس از جانب رئيس شورای وزيران امضاء می گرديد.
به مامور آشيف صدارت گفتم چون به فروش طلا توسط بانک تجارت خارجی شوروی
موافقت نداشتم، بناءً فهميده ورقۀ عرض را امضاء نکردم. با وجود آن ورقۀ
عرض به احکام دوکتور نجيبالله رئيس جمهور جهت انتقال طلا به اتحاد جماهير
شوروی مزين شده بود.
در گيرودار چنين ماجرايی با داشتن لقب بالا بلند صدارت، واقعاً احساس
درماندگی و تنهايی می کردم، زيرا از عدم موافقۀ سيد امان الدين امين و گفته
های غلام حسين جوينی بر می آمد که در اين معامله پای معامله گران شوروی در
ميان بود و اين دنبالۀ همان ماجرايی بود که آل خيموف از جوينی انتظار داشت،
ورنه امکان آن وجود نداشت که رئيس د افغانستان بانک با همه معلوماتی که
بارۀ تجارت و قراردادهای بين المللی داشت به جای کسب موافقۀ شورای عالی د
افغانستان بانک و تصميم مجلس وزراء، آنهم در چنين معاملۀ مهمی که ايجاب
فيصلۀ شورای ملی را می نمود، تنها به اخذ هدايت رئيس جمهور به انتقال سکه
های تاريخی و خشت ها و ميله های طلا به اتحاد شوروی مبادرت کند. با وجود
آن خدا گفته تليفونی به اطلاع رئيس جمهور رسانيدم که:
طلای ذخيرۀ د افغانستان بانک را بدون اينکه مرا خبر کنند به اتحاد جماهير
شوروی انتقال می دهند. در بازگشتاندن آن توجه جدی حضور شما را انتظار
دارم.
فرمودند: اين معامله قبل از تقرر شما صورت گرفته است و به شما ارتباط
ندارد.
عرض کردم: بدبختانه انتقال آن به روزهای تقررم تصادف می کند که هنوز جهت
کسب رأی اعتماد به شورای ملی نرفته ام و در صورت صدور آن جرئت رفتن به ولسی
جرگه و پرس و پال وکلا را ندارم.
فرمودند: اختيار با شماست، هر طوريکه لازم می دانيد عمل کنيد و تليفون قطع
شد.
سپس به آمر امنيتی ميدان هوايی کابل گفته شد که از انتقال محموله های د
افغانستان بانک به اتحاد جماهير شوروی جداً جلوگيری نمايد. او گفت: امروز
جهت انتقال آورده بودند، اما در اثر خرابی هوا طيارۀ شوروی در ميدان نشسته
نتوانست و دو باره آنها را به بانک برده اند.
- به هر صورت مانع انتقال آنها شويد.
ضمناً به د افغانستان بانک هدايت داده شد تا همين فردا (11 جوزای 1367)
موضوع را به عرض رياست جمهوری برسانند و هرچه زودتر صندوق های طلا را به
جای اولی آنها جا به جا کنند.
رياست جمهوری به روز 14 جوزا کاپی ورقۀ عرض بانک را که حاوی احکام رئيس
جمهور در بارۀ انصراف از صدور ذخاير طلا بود به صدارت ارسال داشتند.
تاريخ انشاء و احکام در ورقۀ عرض گواه آن است که مبادرت در انتقال و اجبار
در بازگشت طلا به روزهای مقرری ام به حيث صدراعظم (قبل از تشکيل کابينه)
تنظيم شده بود، تا در صورت رسوايی مرا متهم نمايند و در غير آن؟؟؟
به اين ترتيب، در اثر همکاری دوکتور محمد کبير ذخيرۀ طلای متذکره دو باره
به د افغانستان بانک برگردانيده شد و تحت نظر شش نفر وزير کابينه تحويل
خزانه داران بانک گرديد.
|