و اما
در
ساحۀ سياسی:
حکومت هند برتانوی با حيله و تزوير موفق می شود تا امير دوست محمد خان را
دو باره بر مردم افغانستان تحميل و خود نظاره گر اوضاع شود.
امير دوست محمدخان بدون سر و صدا همين که از تورخم (منطقه ای بين جلال آباد
و پشاور) وارد افغانستان می شود از استقلال و حاکميت بر سرزمين هايی که شاه
شجاع مفرور به حکومت هند برتانوی بخشيده بود، چشم می پوشد و مثلی که اراضی
مذکور اصلاً از پدر پدر مال هند برتانوی بوده باشد از آن ياد نمی کند، و
متباقی قسمت های افغانستان را مال بابا گفته بين برادران و فرزندان خويش
تقسيم می کند.
جهاد مردم افغانستان زير پای می شود و رهبران جهاد به شمول فرزند نامور
افغانستان وزير محمد اکبرخان توسط گماشه گان شاه، به شهادت می رسند.
جنگ دوم افغان و انگليس:
با تسلط دو بارۀ انگليس ها بر افغانستان، بازهم مردم برضد انگليس ها و
انگليس مشربان می شورند و جنگ حماسه آفرين مردم هرات، فراه و لشکرگاه و
ديگر اقوام افغانستان با اردوی انگليس در دشت ميوند (مشهور به جنگ ميوند)
در می گيرد و بازهم در ساحۀ نظامی، افغانستان موفق به شکست اردوی هند
برتانوی می شود، و اما در ساحۀ سياسی:
امير عبدالرحمان خان (نواسۀ امير دوست محمدخان) نوکر سر سپرده و معاش خور
انگليس ها در افغانستان به سلطنت می رسد. و سرزمين هايی را که جد بزرگوارش
در اختيار و تحت ادارۀ انگليس گذاشته بود، در معاهده ای با ديورند، وزير
خارجۀ هند برتانوی (مشهور به معاهدۀ ديورند)، رسماً در اختيار و تحت ادارۀ
انگليس می گذارد.
و آنچه در اين دو جنگ به مردم افغانستان می رسد همانا کشته شدن ده ها و
صدها هزار افغان وطن دوست و عاشق آزادی و طن شان و باقی والسلام.
و اما جنگ سوم افغان و انگليس:
افغان ها از سه جبهۀ قندهار، پکتيا و جلال آباد بر متصرفات هند برتانوی (در
واقع خاک اصلی افغانستان که اميران گذشته در اختيار انگليس ها گذاشته
بودند) حمله ور می شوند.
اما تنها قطعات جبهۀ پکتيا به فرمان سپه سالار محمد نادرخان موفق می گردند
تا در متصرفات انگليس پيشروی چشم گيری داشته باشند و انگليس ها را وادارند
تا به متارکه و به رسميت شناختن افغانستان به حيث يک کشور مستقل تن در
دهند.
اما با کمال تأسف، نمايندۀ فوق العاده و وزير مختار اعليحضرت، والی علی
احمدخان (در لاهورپندی)، در حاليکه انگليس ها وادار به برسميت شناختن
استقلال و تماميت ارضی افغانستان شده بودند، به معاهده ای تن می دهد که در
آن امير دوست محمدخان نيمی از افغانستان را به انگليس ها واگذاشت و امير
عبدالرحمان خان به بادارانش قبالۀ عرفی داده بود.
عرفی بدان معنا که معاهدۀ بين نوکر و بادار (عبدالرحمان و ديورند) در
قوانين هيچ کشوری ماهيت حقوقی نداشت و نه هم دارد.
با اينکه در آن روزها در کابل می گفتند که انگليس ها در پاداش خيانتی که
والی مذکور به وطن خويش کرده است به وی وعدۀ پادشاهی افغانستان را داده
اند. اما متأسفانه در افغانستان به جای اينکه چنين خيانت پيشه ای به دار
آويخته می شد، چند صباحی محکوم به حبس خانگی و سپس به وساطت خانوادۀ سلطنتی
مصاحب دربار می گردد و ديری نمی گذرد که با خواهر شاه ازدواج می کند و آغه
لالۀ شاه می شود.
در روزهايی که افغانستان در اثر آشوب و خانه جنگی به خون فرزانش رنگين شده
می رفت، شاه افغانستان او را جهت سرکوب شورشيان شينوار به ننگرهار می
فرستد.
او برعکس، در حاليکه شاه به کمک مردم قندهار و حمايت مردم هزاره با شورشيان
بين ولايات کابل و غزنی می جنگيد، در ننگرهار اعلام پادشاهی می کند.
بدينسان برای بار دوم مرتکب خيانت به وطن و شاه امان الله خان می شود.
بنابرآن می شود گفت که: خيانت والی مذکور در معاهدۀ لاهورپندی و اعلان
سلطنت وی در ننگرهار و جنايت کسانيکه در دربار لانه داشتند و با انگليس ها
سر کلاوه گره می زدند، باعث سقوط دولت امانی و بازگشت زمامدارانی به
افغانستان می شود که به همکاری با انگليس ها معتاد شده بودند.
بنابرآن، انگليس ها که برای بار سوم در ساحۀ نظامی از افغان ها شکست خورده
بودند، دو باره وارد صحنۀ سياسی افغانستان می شوند. و سپس ما می مانيم و
دعای مغفرت به شهدا.
معرکۀ افغان ها با شوروی سابق:
در روزگاری که حکومت حفيظ الله امين آخرين نفس های خود را بر می شمرد،
شوروی ها به بهانۀ اينکه سوسياليزم از يک طرف و از جانب ديگر منافع شوروی
در افغانستان در خطر است با زير پا کردن حقوق بشر و کرامت انسانی جهت
نابودی حفيظ الله امين و به قدرت رساندن ببرک کارمل و داکتر نجيب الله، بر
افغانستان حمله ور می شوند. چون حمله آوران متشکل از يک صد و بيست هزار
سرباز (اردوی چهلم اتحاد جماهير شوروی)، مجهز شده با جديدترين اسلحه و
قوماندانان با تجربه و آزموده شده بودند، کمتر کسی پيدا می شد که بپندارد
مردم بی دفاع يک کشور عقب مانده، مانند افغانستان، بتوانند از چنگال عفريت
يکه تاز جهان دو باره صاحب استقلال و دارای آزادی شوند. شايد از همين حدس
و گمان ها بوده باشد که شنيده می شد زمامداران شوروی، با اشتهای کامل،
افغانستان را در ذهن خويش جمهوری شانزدهم اتحاد جماهير شوروی رقم زده
بودند.
ولی بازهم بودند کسانی که در گوش جهانيان صدای چکش هايی را زمزمه می کردند
که رادمردان تاريخ ساز افغانستان آخرين ميخ را بر تابوت بسا از امپراتوران
متجاوز در اين سرزمين کوبيده اند.
به هر صورت چون نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين آشکارا وابسته بودن خويش
را به حيث برادر کوچک با برادر بزرگ اتحاد جماهير شوروی، بدون در نظرداشت
غرور ملی مردم شعار می دادند و علناً "شعاير" مذهبی مردم را ناديده می
گرفتند و زير پا می کردند، باعث شده بود تا در همان روزهای اول زعامت شان،
در کنج و کنار کشور از ولايات هرات و کنر گرفته تا مرکز کابل (بالاحصار و
چنداول)، همه باهم آنان را تکفير و به مقابل شان مسلحانه قيام کنند.
با اشغال افغانستان توسط شوروی، آنهم جهت تحکيم حکومت هم عقيده و وابسته به
شوروی، مقاومت از يک طرف و کشتار و فرار دسته جمعی از جانب ديگر به اوج خود
رسيده بود، و دنيای حيرت زده که تجاوز وحشيانه و مقاومت باور نکردنی را
شاهد بودند، به کمک های مالی و تبليغاتی بيدريغ برای جنگجويان و فراريان
افغانی خصوصاً در پاکستان، اکثراً خيرخواهانه و بعضی ها برای کشاله دار شدن
جنگ و تضعيف شوروی، سهيم می شدند.
در اين ميانه بدون توجه به اينکه چه کسانی کشته می شوند و چه مردمی فراری و
در به در، کلاه دشمن قسم خوردۀ افغانستان (حکومت پاکستان) می ماند و ديگ
روغن. زيرا پاکستان با تلبيس و شيطنت، دولت های کمک کننده، خصوصاً ايالات
متحدۀ امريکا را وا می دارد تا کمک های جامعۀ جهانی به فراريان و جنگجويان
افغانی توسط دستگاه های استخباراتی پاکستان، که دوستی ديرينه با "سی آی اِ"
(CIA)
داشت، توزيع گردد. و آنهم برابر است با ايامی که آوازۀ جهاد و شهامت مردم
افغانستان مخالفين شوروی را به شکست آن کشور در افغانستان اميدوار کرده
بود. و دانشمندان نظامی در جهان شکست شوروی ها را به شمشير افغان ها شرط
می بستند.
ديگر به همه کس و خصوصاً برای استخبارات پاکستان قابل فهم شده بود که اگر
افغان ها موفق به شکست شوروی ها شوند، که می شوند، آنگاه سرحدات موجود
افغانستان به چنين جنگ آورانی تنگی خواهد کرد، و به فکر سرحدات طبيعی کشور
خويش، پاکستان را زير فشار خواهند گرفت، و خواسته يا ناخواسته، باز هم يک
بنگله ديش ديگر و يک پاکستان کوچکتر.
برای پاکستان درد آورتر از همه اين شده بود که افغان هايی که در حيطۀ
پاکستان (ماورای خط ديورند) زندگی می کردند با غرور و سربلندی، خويشتن را
در شکست دادن شوروی ها شريک بلافصل افتخارات مردم افغانستان می شمردند.
مصيبت بر پاکستان آنگاه دو بالا می شد که اگر جنگجويان و فراريان افغانستان
دارای رهبر وطن دوست و هوشمندی می بودند و يا می شدند، زيرا به شهادت تاريخ
زمانی که اين کشور دارای رهبر شجاع و وطن دوست می بود، سرحداتش از بسا
کشورها عبور می کرد و در روزگاری که رهبری جبون و خودپرست می شد با قيچی
نقشۀ کشورش را کوچک و کوچکتر می کرد.
از همين جاست که جنگجويان و فراريان افغانستان در جستجوی پيشوايی می شوند
تا بتوانند جهاد افغانستان را نگذارند از مجرای طبيعی و خواست مردم منحرف
شود. اما بدبختانه در چنين روز و روزگاری سر و کلۀ دام گستران "آی اِس آی"
(ISI)
پيدا می شود که با کيسه های پر از دالرهای باد آورده، با خدعه و فريب و با
جامۀ ريا و الله اکبر گويان، در صف مهاجرين افغانی در پشاور خود را به نام
برادران مسلمان پينه می کنند و موفق می شوند تا تنی چند از افغانان روز
برگشته را اجير و فرمانبردار نمايند و با تمام سوابق نکوهيده و ننگين به
نام شيخ و مولا و استاد، به رهبری مجاهدين بگمارند.
چنانچه رياض محمد خان، وزير خارجۀ پاکستان، در بارۀ رهبری جهاد افغانستان
در کتابی زير عنوان "گشودن گره افغانستان" می نويسد که:
از ابتدای سال 1980 به اين طرف در بين مهاجرين افغانی گروه های سياسی مانند
سمارق يکی پی ديگری سربلند کردند، و در اخير همين سال تعداد اين گروپ ها به
چهل رسيد.
اما مقامات پاکستانی بنابر بعضی ملحوظات خاص تنها هفت حزب يا تنظيم را به
رسميت شناخت که سران اين گروه ها، به جز عبدالرسول سياف، با مقامات
پاکستانی، مخصوصاً "آی اِس آی" يا دستگاه جاسوسی نظامی آن کشور، قبل از
تجاوز شوروی به افغانستان، پيمان موّدت و دوستی بسته بودند.
رياض محمد خان می افزايد:
پاکستان مرجح می پنداشت تا با آن گروه هايی که قبل از تجاوز شوروی با آنها
مغازله داشت به معاملۀ خود ادامه دهد. ختم
بنابرآن پاکستان از چهل گروپ، هفت گروپ را تنظيم می کند و در رأس هر کدام
به گفتۀ رياض محمد خان، يکی از گماشتگان پيشين خويش را می گمارد. گماشتگان
گمنامی که به استثنای دو نفر آنان، ديگران را ملای مسجد و نانوای کوچه هم
نمی شناختند، بر شانه های مجاهدين سوار می کند. و در حاليکه وحدت و
همبستگی در افغانستان ميان مجاهدين برای شکست متجاوزين مانند فولاد ناشکن
شده بود، در پشاور رهبری هفت تنظيم سر تقسيم کمک های خارجی و فروش اسلحه سر
و کله نرم می کردند.
به هر صورت، با تمام بی نظمی در تنظيمی ها، مجاهدين افغانستان قادر می شوند
ا اردوی شوروی را وادارند تا سرزمين مقدس شان را ترک و راهی ديار خويش شوند
و چندی بعد حکومت دلبسته به شوروی هم در افغانستان سقوط کند.
اما ای وای که پس از استرداد چنين استقلالی، که در تصور جهانيان خواب و
خيالی بيش نبود، در افغانستان نه سری مانده بود و نه سروری تا سران کشورهای
جهان، استقلال و حاکميت ملی افغانستان را به افغانان تبريک و تهنيت می
گفتند و جهاد مقدس آنان را تجليل می کردند. بناءً پاکستان می ماند و
سرنوشت آيندۀ مردم بی سرنوشت ما.
چنانچه نواز شريف صدراعظم پاکستان با حضورداشت جمع بسياری از سران پاکستان
و رهبران تنظيم های هفت گانه در پشاور گردهم می آيند، و از قبای جناب حضرت
صبغت الله مجددی و از دستار مولانای بزرگ استاد ربانی می گيرد و اولی را
برای دو ماه و دومی را برای چهار ماه رئيس دولت افغانستان، افغانستانی که
تازه يک ابر قدرت جهان را نه تنها شکست داده بود، بلکه از هم فروپاشانده
بود، مقرر می کند. و در ضمن آهسته گک که گلبدين حکمتيار نشنود، به هر دوی
شان گوشزد می نمايد که در صورت شايستگی نوکری شان تمديد شده می تواند.
بناءً دو رهبر تنظيم، در حاليکه صدها روزنامه نگار و عکاس خبر می نوشتند و
عکاسی می کردند، به امر نواز شريف، دشمن قسم خوردۀ افغانستان، به تقرر دو
ماهه و چهار ماهه تن در می دهند.
بدينسان جهاد مقدس مردم افغانستان را که برای آزادی و شکست ابرقدرت شوروی
بيش از دو ميليون شهيد داده بودند، ناديده می گيرند و آنرا ملعبۀ استخبارات
پاکستان می کنند.
به عبارت ديگر در اولين روزهای استقلال مردم افغانستان، بر غرور و حاکميت
ملی شان خط بطلان می کشند، و فردای آن با کاروان بيش از دوصد عراده لاری،
بس و تيزرفتار روانۀ کابل می شوند.
مردم فرزانۀ کابل که صحنۀ تقرر زمامداران شان را توسط نواز شريف در
تلويزيون ديده بودند، با شک و ترديد به تماشا، نه استقبال شان می روند.
به نظر می رسد که حکومت دو ماهه نتوانسته بود کاری که شايستگی تمديد قدرت
را می داشت عرضه کند، زيرا قبل از آنکه ميعاد زعامت شان به سر رسيده باشد،
وی را به پاکستان احضار می کند و ايشان هم مامور را معذور گفته با غنيمت
های نه چندان بسيار از اموال دولتی دو باره عازم پشاور می شوند.
استاد ربانی، قرار نوبت به فرمودۀ نواز شريف، تکيه بر اريکۀ قدرت می زند، و
در همان يکی دو روز اول، که هنوز فرصت شماريدن پايه های تختش را نيافته
بود، با اتفاق نظر با وزير دفاع بدون اينکه کسی ديروز و يا تا امروز پی
برده باشد، با ناديده گرفتن سوابق تاريخی و افتخار آفرين اردوی افغانستان،
امر انحلال و الغای اردو را صادر می کند. و سپس با رقيب ديرينش بالای
تقسيم قدرت و غنيمت درگير می شوند.
زيرا پاکستان رهبر جمعيت اسلامی را به حيث رئيس دولت و رهبر حزب اسلامی
(گلبدين حکمتيار) را به حيث صدراعظم – دو نفری که به خون هم تشنه بودند –
بدون اينکه تعيين صلاحيت و تقسيم قدرت کرده باشد، مقرر می کند.
به عبارت ساده، دو گرگ را به شکار يک گوسفند (مردم بيچاره) حواله می دهند و
در نتيجه شهر کابل ويران و بيش از سی هزار از ساکنين بی گناه و بی دفاع آن
کشته و هزاران نفر زخمی و معلول و معيوب می شوند.
هنوز فرش ماتم از خانه های کابل برچيده نشده بود که جنگ های مذهبی را در
کابل، جنگی که تا تاريخ اسلام در افغانستان به حافظه دارد، سابقه نداشت، به
راه می اندازند، و بالطبع با موجوديت اردو می شد از چنان فاجعه های دردناک
جلوگيری کرد. اردويی که ديگر وجود خارجی نداشت.
بناءً از نبود اردو اين مردم افغانستان بودند که رنج می بردند، و زمامداران
پاکستان بود که به چنين اقدامی کف می زدند. چنانچه نواز شريف صدراعظم
پاکستان در پارلمان آن کشور اعلام کرد که ما موفق شديم تا اردوی کشوری را
که با ما دعوی ارضی داشت منحل کنيم. صدای همهمۀ پارلمان پاکستان و کف زدن
های ممتد اعضای آن، آنهم برای الغای اردوی افغانستان، و تمديد حکومت 4 ماهه
به چند ساله.
آخر ای چرخ دون پرست سرنگون شوی
بار خدايا، چه مردمی جهاد کردند و چه کسانی مجاهد شدند.
در روزهايی که رهبران تنظيم ها در پشاور با استخبارات پاکستان ميلياردها
دالر و هزاران هزار نوع اسلحه را در بين خود تقسيم می کردند، مجاهدين
نامور، با ناموس و با ايمان افغانستان با کهنه ترين سلاح، حتی با شمشير و
تفنگ های دهن پر، با مجهزترين اردوی جهان برای آزادی می جنگيدند.
برای ادامۀ اين پيکار مقدس، ده ها و صدها جوان جهت آموختن فن سلاح و
استعمال آن به اردو می پيوستند. از اردو می آموختند و مسلح می شدند و برای
پيوستن به صفوف مجاهدين با اسلحه از اردو فرار می کردند.
دگر جنرال نظر محمد، عضو دفتر سياسی ح.د.خ. و وزير دفاع ملی و سپس رئيس جلب
و احضار افراد به اردو (در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی) در احصائيۀ
رسمی اردو می نوشت و به دوائر ذيدخل می گفت:
روزانه از اردو در نقاط مختلف کشور صد الی دو صد سرباز با اسلحۀ خفيف و
بعضاً ثقيل فرار و با مخالفين مسلح دولت همدست می شوند. (ختم)
بناءً اگر اوسط فراريان را يکصد و پنجاه نفر در روز بپذيريم ماهانه چهار
هزار و پنجصد نفر افراد مسلح بر ضد دولت می شوريدند.
بدين گونه در ده سال اشغال افغانستان بيش از نيم ميليون افراد مسلح برای
جنگيدن با اردوی شوروی از اردو فرار و در جهاد مقدس اشتراک می کردند.
وای مصيبتا که همه باهم کشتۀ گمنام، معلول و يا معيوب شدند.
جنرال گروموف قوماندان اردوی متجاوز شوروی در افغانستان، در بارۀ فراريان
اردوی افغانستان و پيوستن آنان به صفوف جنگجويان ضد شوروی، در صفحۀ 130
کتاب خويش تحت عنوان اردوی سرخ می نويسد که:
يکی از چشمه های سرشار رسيدن اسلحه به شورشيان، پيوستن نظاميان افغان به
مخالفين و گريز سربازان افغانی از قشله های عسکری بود که در نتيجه مجاهدين
نه تنها اسلحۀ سبک، بلکه آتشبارها، خمپاره اندازها، توپ های سنگين و حتی
دستگاه های زرهدار به دست می آوردند. (ختم)
پس اين فرزندان دلير و ناترس اردوی افغانستان با برادران مجاهد شان بود که
در گمنامی و کفن نا شده تا شکست شوروی جنگيدند، و جان دادند، نه دهشت
افگنان تيزاب پاش که بايک پيراهن و تنبان از افغانستان به پاکستان فرار
کردند و از معامله با جهاد و آبروی مردم افغانستان ميليونر و زمامدار شده
بازگشتند.
با تصادف غير منتظره، موقعی که اظهارات جنرال گروموف را می نوشتم ساعت 4
عصر روز چهار شنبه 15 مارچ 2015 (13 حوت 1393 ش) بود که در خبرهای تلويزيون
آريانا از کابل می گفتند:
امروز يکی از مقامات امريکايی اعلام کرد که تنها در سال 2014 در حدود
پانزده هزار نفر از اردوی افغانستان فرار کرده اند. از اينکه مسلح بودند
يا غير مسلح، چيزی نگفتند. ولی در پخش خبرهای مخالفين مسلح دولت، گاه گاهی
در تلويزيون های کابل ديده می شود که بعضی از مخالفين با اسلحۀ خفيف همگون
با سلاح های عساکر خارجی مسلح اند.
از جانب ديگر، کشتار عساکر خارجی توسط سربازان اردو و پوليس در افغانستان
دلالت به آن دارد که فرار انگيزۀ ملی و وطنی، همانند زمان تجاوز شوروی، در
افغانستان دارد تا تحريک طالبان و عناصر ارتجاعی.
***
عجب تر از همه اينکه در گرما گرم فرار انفرادی و يا دسته جمعی افراد مسلح
اردو و پيوستن آنان به صفوف مبارزين راه حق برای آزادی شان بود که آوازه ها
به دروازه ها افتاد که يکی از سران تنظيم های مقيم پشاور در عين زمانی که
با آی اِس آی در اسلام آباد رابطۀ علنی دارد، مراودۀ پنهانی با شوروی ها را
هم تا سرحد تجزيۀ افغانستان به شمال و جنوب (جهت مصالحه با حکومت داکتر
نجيب الله) تجويز کرده به پيش می برند. تجويزی که عملاً 9 ولايت شمال
هندوکش را (به حيث حکومت موازی با کابل) از پيکر حکومت مرکزی جدا می کرد
(تفسير در صفحات ضميمه).
بنابرآن پيوندهای روی صحنۀ تنظيمی ها با پاکستان و رسوايی پشت پردۀ آنها با
شوروی ها و بی بند و باری و تفرقه افکنی آنان در افغانستان باعث می شود تا
دسته جات کوچکی از مجاهدين، به نام طالبان (پيروان مولوی خالص) که بعد از
خروج عساکر شوروی، در پاکستان و کنج و کنار افغانستان از هم پراکنده شده
بودند، به همکاری مردم افغانستان برای نجات کشور از مصيبت تنظيمی ها برضد
دولت آنان به شور آيند. نه به تحريک کلبی و نه با جست وخيز مقصود.
از آنجايی که دولت تنظيمی پايگاه مردمی را از دست داده بود در ظرف چند ماه
چنان گريختند که دُم شان نه به خار بند شد و نه هم به خاشه. ولی ديری
نگذشت که طالبان، چون پروگرام درستی برای حکومت داری نداشتند، مرتکب اعمال
ناشايسته و نامأنوسی در مقابل مردم می شوند. اعمالی که واقعاً برای مردم
مسلمان افغانستان بی سابقه و غير قابل تحمل بود.
از جانب ديگر مشالفت طالبان با جامعۀ جهانی باعث گرديد تا برای سقوط حکومت
طالبان 48 کشور جهان متحداً بر افغانستان حمله کنند.
با فراری شدن طالبان و شغالی شدن ميدان، دو باره سر و کلۀ تنظيمی ها نمودار
می شود و به اجازۀ اشغالگران تکيه بر اريکۀ قدرت می زنند.
اگرچه نظاميان جامعۀ جهانی در افغانستان برای مشروعيت بخشيدن به دولت
تنظيمی ها، زير عنوان انتخابات، با صرف بيش از سيصد ميليون دالر، دولت
اسلامی را تحت زعامت حامد کرزی به جمهوری اسلامی تغيير نام دادند، ولی
بازهم همان آش بود و همان کاسه. تنها با اين فرق که قبل از دولت وارد شده
(از پاکستان) و حکومت انتخاباتی، مردم به حيث سربلندترين و پر آوازه ترين
مجاهدين، مجاهدينی که ابرقدرت شوروی و کمونيزم جهانی را به زانو در آورده
بود، شهرت يافته بود و در جهان مورد احترام و قدردانی جهانيان قرار داشتند.
اما دولت منتخب و يا به عبارت ديگر تنظيمی های (چپ و رو شده) چنان در غرقاب
خودپرستی و استفاده جويی فرورفتند که حتی نيک نامی و غرور آفرينی مردم غرور
آفرين افغانستان را تحت سوال بردند و تصويری را در مطبوعات جهان بوجود
آوردند که گويا تا جهان بودست همين فساد اداری بودست و همين سرزمين مواد
مخدر و مردم زن ستيز افغانستان.
ديگر شکست و فروپاشی اتحاد جماهير شوروی (در اثر فجايع تنظيمی ها) شهکار
سياست خارجی امريکا پنداشته می شد، نه مقاومت مردم افغانستان با دادن دو
ميليون شهيد، پنج ميليون مهاجر و يک ميليون معلول و معيوب برای آزادی کشور
شان.
ولی بازهم مردم و بازهم مقاومت. مقاومتی که در تاريخ جنگ های بشر نه
خوانده و نه ديده شده است که کشور فقير، جنگ زده و کوچکی مورد تجاوز
اردويی مرکب از چهل و هشت کشور قدرتمند و پيشرفتۀ جهان (همراه با مليشه های
جمعيت) قرار گيرد و بازهم مقاومت کند. آنهم در حاليکه اردوی جامعۀ جهانی
قلع و قمع تروريزم و يا به عبارت ديگر اشغال افغانستان را از دو تا شش ماه
پيشبينی کرده بودن.
اما مقاومت معجزه آسای آزادی خواهان، آنان را برای 14 سال در جنگ های
افغانستان زمين گير کرد و سپس طوری که در صفحۀ 201 خوانده شد، قوماندان
اعلای قوای جامعۀ جهانی (ناتو) برگشت بی نتيجه و بی ثمر اردوی خويش را از
افغانستان اعلام می کند.
مقاومت مردم افغانستان در 14 سال جنگ با اردوی جهانی مورد همان سرزنش و
اتهاماتی (جهت نفی کردن مردم از دفاع از سرزمين شان) قرار می گيرد که در
زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهير شوروی قرار می گرفت و آن اينکه:
از روز اشغال افغانستان توسط اردوی سرخ تا زمان خروج، و يا واضح تر شکست
اردوی مذکور، ادعا می شد که جنگ های اطراف افغانستان جنگ مردم افغانستان با
شوروی نه بلکه گويا جنگی است که جنگجويان پاکستانی، اعراب، امريکا و چين
آنرا تغذيه می کنند. به عبارت ساده تر به تعبير شوروی ها همه آنانی که
برضد شوروی ها در افغانستان می جنگيدند مردم بيگانه و خصوصاً پاکستانی ها
بودند و باقی والسلام.
حتی زمانی که شوروی حاضر شد تا در ژنو روی ميعاد خروج عساکر خويش از
افغانستان بحث کند، برای اثبات ادعايش نمايندۀ پاکستان را به حيث مخاصم
درگير جنگ، جهت مذاکره پذيرفت نه نمايندۀ مقاومت مردم افغانستان را.
با تأسف امروز هم در بارۀ قيام مردم افغانستان درس های ديروز تکرار می شود،
با اين فرق که جوال های دالر مرچ و نمک موضوع را بيشتر و چشم اهل نظر را
چنان کور کرده است که هر کسی که برای خروج عساکر خارجی از وطن شان قيام
کنند به زعم آنان طالب است و پاکستانی و بالآخره واجب القتل.
حکومت افغانستان هم به جای اينکه علت جنگ و نارضايتی مردم خويش را با
وطنداران خود در ميان بگذارد، برای گم کردن پل پای آزادی خواهان، بدون
تشريفات و درنظرداشت غرور مردم، به جستجوی صلح کوچه به کوچه به سراغ
جنرالان پاکستانی راهی اسلام آباد و پشاور می شوند. حال آنکه کسانی که
الفبای تاريخ افغانستان را خوانده باشند، می دانند که مردم افغانستان با
حضور عساکر بيگانه در کشور شان حساسيت دارند و آخرين نفر تا آخرين نفس برای
اخراج آنها می جنگند.
بنابرآن، به مصداق اين شعار که "تا يک متجاوز در کشور بماند خواهيم
جنگيد"، باعث شده است تا مردم در سراسر کشور از جنگجويان حمايت کنند،
نه به درخواست طالب و نه به اذن ملا و نه هم به شيطانت های حکومت پاکستان.
از آنرو با اطمينان کامل می شود گفت که مردم افغانستان از آنانی به رضا و
رغبت خويش حمايت نخواهند کرد که بخواهند روش طالبانی را برای حکومت کردن بر
افغانستان بازگردانند. زيرا با اينکه دين اسلام در افغانستان ريشۀ عميق
دارد، مردم افغانستان از نگاه مذهبی آزاد انديش ترين مسلمان های کشورهای
اسلامی در جهان بوده و هستند. و يقيناً به همين سبب بوده باشد که
زمامداران افغانستان هم در طول تاريخ اسلامی کشور شان نه تنها روحانی و يا
عالم دينی نبوده اند، بلکه بعضی از آنها سواد کافی هم نداشتند.
بنابرآن، در ظرف 14 سال حضور عساکر جامعۀ جهانی، برای آبادی افغانستان يا
جنگ با مردم، يا اشغال افغانستان، و يا هر نام ديگری که بر آن می گذارند،
از هيچ کس شنيده نشده است که بر روش حکومت داری طالبان و بازگشت دو بارۀ
آنها به قدرت حمايت و پشتيبانی کرده باشد، و هکذا هيچ فردی از افراد شريف و
با ناموس افغانستان (به جز آنانی که زير چتر جامعۀ جهانی معتاد به دالر شده
اند) هم حضور عساکر خارجی را در افغانستان نه تأئيد کرده و نه هم خواهد
کرد.
بناءً اگر بازهم طبقۀ منور و دانشمند، بعد از خروج نيروهای ناتو از
افغانستان مانند ديگر جنگ های افغانان برای آزادی شان، تحت تأثير عوامل
گوناگون (که بدبختانه درين شب و روزها از حد هم فزون شده اند) جهت تشکيل
حکومت ملی با هم متحد نشوند، خواسته و يا ناخواسته در آينده بازهم مردم
افغانستان اسير کشورهايی شوند که برای اخراج آنها قيام کرده بودند.
زيرا در صورتی که آزادی خواهان جنگجو و يا به نرخ امروز طالبان پاکستانی
غالب شوند، که بی گمان با اين بی نند و باری ها (يک مملکت و دو سلطان) غالب
هم می شوند، آنگاه چه؟
يک حکومت تحت الحمايه و در نهايت تجزيۀ افغانستان و باز ما خواهيم ماند و
نفرين بر همه چيز و همه کس، به غير از خود.
حال آنکه پاکستانی هايی که ما را از آن می ترسانند، هزار بار بيشتر از ما
شکننده تر و درمانده تر اند. زيرا پاکستان کمترين نفوذی در پايگاه های
طالبان افغانی در وزيرستان آزاد، باجور و اکثر مناطق پشتون و بلوچ نشين
ماورای خط ديورند ندارند.
چنانچه با وجوديکه درين چند سال اخير بيشتر از صد هزار نفر از اهالی باجور
و وزيرستان و بلوچ ها را حکومت پاکستان کشته است و بيش از سه ميليون ساکنين
مناطق مذکور را فراری داده اند، بازهم جنگ و ناامنی در مناطق گفته شده (با
حضورداشت دوصد هزار عسکر مسلح پاکستانی برای کنترل مناطق مذکور) بيش از پيش
کسب وخامت می کند، و در واقع اگر حکومت نظامی از مناطق مذکور برداشته شود،
حاکميت پاکستان در آن مناطق؟؟
از آنرو پاکستانی ها از روزگاری که پا به عرصۀ وجود گذاشته اند تا به امروز
از سياست فتنه گری برای عقب نگه داشتن افغانستان از هر فرصتی که پيش آمده
است از کذب و ريا استفاده کرده و بازهم استفاده خواهند کرد. زيرا رهبران
پاکستان به اين تصور بوده و هستند که مخالفت پشتون ها و بلوچ های ماورای خط
ديورند با حکومت پاکستان از اثر تحريکات حکومت افغانستان است، نه خواست
واقعی پشتون ها و بلوچ های ماورای خط ديورند برای آزادی.
يگانه زمامداری که به کُنه موضوع پی برده و معتقد شده بود که معضلۀ پاکستان
با پشتون ها و بلوچ ها بدون همکاری و روابط نيک با افغانستان حل ناشدنی
است، ذوالفقار علی بوتو صدراعظم پاکستان بود.
(ملاقات بوتو با محمد داود رئيس جمهور افغانستان صفحۀ 86 همين نوشته)
متأسفانه روش ريا کارانۀ زمامداران موجود در پاکستان با افغانستان نمايانگر
آن است که برعکس مذاکرات و نظريات بوتو، برای آرامش و پيشرفت افغانستان
صادقانه کار نمی کنند و نه هم از زمامداران پاکستانی می توان انتظار صداقت
و دوستی داشت. مگر اينکه موضوع مخالفت پاکستان با خواست پشتون ها و بلوچ
های ماورای خط ديورند به صورت معقولی حل شود.
ناگفته نماند که حمايت از حضور عساکر خارجی در افغانستان، به معنای دوام
جنگ و تحريک مردم برای بقای جنگ خواهد بود. بناءً برای ختم جنگ بايد اصل
علت جنگ بر طرف شود، نه آويزان شدن به دُم معلول آن.
در ضمن بايد به خاطر داشت که نبود عساکر خارجی در افغانستان سقوط بلادرنگ
رهبران جمعيت اسلامی را در بر خواهد داشت و احتمالاً آنها به آسانی به خروج
عساکر خارجی تن در نخواهند داد و ايجاد درد سر خواهند کرد.
به اميد آنکه مردم افغانستان روزی بتوانند به جای اينکه در کوه و دشت به
سراغ طالبان پاکستانی سرگردان باشند، تنظيمی های شناخته شده و ثبت شده در
دفتر "آی اِس آی" پاکستان را که همين اکنون (همه باهم صد نفر) مردم
افغانستان را به گروگان گرفته اند، سرنگون نمايند. و به جای تعويض نام های
تاريخی مردم افغانستان کشور به نام اين چپاولگران، مجسمۀ مجاهد گمنام را بر
صخره يکی از بلندترين قله های هندوکش بتراشند.
بر می گرديم به دنبالۀ سقوط دولت جمهوری
در صفحۀ 203:
مصيبت هفت ثور: شماره آینده
|