۱-
سياست خارجی افغانستان:
داشتن روابط سياسی با حفظ حقوق مساوی با کشورهای خارجی که معرف هويت ملی و
استقلال افغانستان بود، با رسيدن امير دوست محمد خان به کمک اردوی انگليس
برای بار دوم به سلطنت، ديگر معنا و مفهوم خود را به حيث يک کشور مستقل نه
تنها از دست داد، بلکه نيمی از سرزمين افغانستان را هم امير در زير سلطۀ
انگليس ها ناديده گرفت.
امير شيرعلی خان خلف امير دوست محمد خان اراده کرده بود تا غير از انگلستان
با ديگر کشور های جهان هم روابط سياسی برقرار نمايد. اما ديری نگذشت که
انگليس ها و انگليس مشربان او را در لحاف بيمار پيچاندند تا رفته رفته در
گوشه ای از کشورش جان به جان آفرين داد.
امير عبدالرحمان خان نواسۀ امير دوست محمد خان نه تنها پا را از گليم پدر
کلان به نفع بريتانيای کبير بيرون نکرد، بلکه سر و گردن را هم در لحاف آن
پيچانيد و از چترال تا بحيره عرب قسمت جنوبی و شرقی افغانستان را که جد
بزرگوار شان با بزرگ منشی به انگليس ها واگذاشته بود، با دنائت و پستی، با
قبولی معاهدۀ ننگين خط ديورند، بدون اراده و خواست مردم افغانستان نه تنها
به آن تن در داد، بلکه با کسانی که از قبول اين معاهدۀ شرمآور سر باز می
زدند به شدت و بی رحمی برخورد کرد. از آنجمله بود ساختن کله منار از مردم
شينوار ننگرهار، زرمت پکتيا، غلجائی های قلات و مردم هزاره در قسمت مرکزی.
به پاداش اين عمل نکوهيده، انگليس ها در نيمی از سرزمين خودش امارت وی را
با داشتن استقلال داخلی به حيث جيره خوار تضمين کردند.
پيروی و همکاری با هند برتانوی بعد از امير عبدالرحمان خان توسط خلف او
امير حبيبالله خان با نرمش و مدارای بيشتری با مردم ادامه يافت.
اما بعد از شهادت امير حبيبالله خان و پادشاه شدن فرزند نامورش اعليحضرت
امانالله خان دامنۀ استقلال طلبی مردم، که در اخير سلطنت امير حبيبالله
خان بالا گرفته بود، با اعلام استقلال افغانستان از جانب امانالله خان
وسعت نامنتها اختيار می کند و جنگ سوم افغانستان و انگليس در می گيرد، و
افغان ها باز هم انگليس ها را شکست می دهند و دو باره مستقل می شوند.
اما سياستمداران هند برتانوی و انگليس منشان افغانی خواسته های اعليحضرت
شان را که برای پيشرفت کشور و دانش بيشتر مردم و نپذيرفتن معاهدۀ ديورند پی
ريزی کرده بودند، توسط مشتی از علمای فاسد و روحانيون اجير و تنی چند از
تجزيه طلبان ميان توده ای از مردم به کفر توجيه می نمايند و امانالله خان
را علمای گفته شده تکفير می کنند و سلطنت شان را سقوط می دهند.
از جملۀ ۲۱ نفر عالمی که امانالله خان را تکفير کرده بودند ۱۹ نفر آنان از
مدرسۀ ديوبند هندوستان مستعمرۀ آن روزی انگلستان فارغ شده بودند.
جانشينان امانالله خان با اينکه مملکت مستقلی را صاحب شده بودند بازهم روش
سياسی عبدالرحمن خان را در سياست خارجی خصوصاً در موضوع خط ديورند مراعات
می کردند. چنانچه هم زمان با قيام مردم هند، جهت آزادی از انگليس ها – بعد
از جنگ جهانی دوم – افغانان ماورای خط ديورند فعاليت جنگی شان را برای
خلاصی از استعمار و استثمار انگليس به اميد پشتيبانی حکومت افغانستان تشديد
کردند. اما بدبختانه به جای استفاده از چنين زمينۀ مساعدی برای استراد
سرزمين های از دست داده شدۀ افغانستان، دربار کابل مهر خاموشی به لب می زند
و با سکوت مرگباری نظاره گر دست به دست شدن خاک افغانستان کهن از انگليس ها
به پاکستان، فرزند نو تولد استعمار، می شوند و به اين صورت به کردار نادرست
امير دوست محمد خان و تعهد نا بخشودنی امير عبدالرحمن خان صحه می گذارند و
روش عقب نگه داشتن کشور را برای بقای سلالۀ خويش مو به مو در عمل پياده می
کنند و با رفتار مور مانند، که آب از آب تکان نخورد، تا سال ۱۳۳۲ هـ.ش.
سلطنت می کردند.
بناءً جبن سياسی در آن سال ها تحت نام بيطرفی باعث آن شده بود تا دربار
کابل از بيطرفی فعال و رها کردن روش ديروزی هراس داشته باشد.
اما همين که محمد داود در سنبله ۱۳۳۲ هـ.ش. به صدارت رسيد، به حيث زمامدار
يک کشور مستقل، به روش سياسی کهنۀ کهنه کاران خط بطلان کشيد و علناً به
استناد اينکه امير عبدالرحمن خان برده و جيره خوار انگليس ها بود و معاهدۀ
برده با برده دار ماهيت حقوقی ندارد، به صدای افغان های ماورای خط ديورند
جهت آزادی شان همنوا شد و برای نخستين بار – از امير دوست محمد خان تا ۲۰
سال اول سلطنت محمد ظاهر شاه – رفت و آمد زمامداران کشور های مختلف به شمول
ابر قدرت ها به افغانستان و از افغانستان به کشور های ديگر آغاز گرديد.
حکومت افغانستان برای بار اول با سربلندی و آواز رسا بعد از سقوط امانالله
خان، مانند ديگر کشورهای غير منسلک و بيطرف، هند، مصر، الجزاير، اندونيزيا
وغيره، ميان ابرقدرت ها به حيث عضو نامدار و برجستۀ کشورهای غير منسلک قد
علم کرد و سياست خارجی خويش را با حقوق برابر با ديگر کشور های جهان چه
خرُد و چه بزرگ، چه دور و چه نزديک، خود رقم زد و بدينسان هويت ملی خويش را
به حيث يک کشور مستقل در جهان تثبيت کرد و برخلاف تبليغات منفی، نه تنها از
يک ابر قدرت بلکه از رقابت هر دو ابر قدرت (ايالات متحدۀ امريکا و اتحاد
جماهير شوروی) بهره برداری و از کمک های بدون قيد و شرط آنها برای آبادی
افغانستان استفاده کرد.
به طور مثال:
سرک تورغندی- قندهار از کمک شوروی
سرک سپين بولدک- قندهار از کمک امريکا
سرک حيرتان- کابل از کمک شوروی
سرک قندهار- کابل از کمک
امريکا
برق آبی نغلو از کمک
شوروی
برق کجکی از کمک
امريکا
ميدان طيارۀ کابل (بينالمللی) از کمک
شوروی
ميدان طيارۀ قندهار (بينالمللی) از کمک
امريکا
پروژه آبياری ننگرهار از کمک شوروی
انکشاف پروژه آبياری هلمند از کمک امريکا
سرک کابل- گرديز از کمک شوروی
سرک کابل- تورخم از کمک امريکا
برای ده ها پروژۀ ديگر کمک های ابر قدرت ها جلب شده رفت و همچنان از بسا
کشور های ديگر برای سعادت مردم و آبادی افغانستان بهره برداری شد.
در اين ميان پيمان بغداد به شمول ترکيه، ايران، پاکستان و ايالات متحدۀ
امريکا – بعداً به نام سنتو و سياتو – پا به عرصۀ وجود گذاشت و از حکومت
افغانستان خواسته شد تا عضويت پيمان مذکور را بپذيرد.
اما شمول افغانستان در پيمان مذکور از يک طرف آن را از دستۀ کشور های بيطرف
بيرون می کشيد و آزادی اش را خدشهدار می کرد و از جانب ديگر آن را
واميداشت تا به ادعای افغان های ماورای خط ديورند جهت آزادی شان خط بطلان
کشد و خط منحوس ديورند را به نفع پاکستان و بر خلاف اراده و آرزوی مردم
افغانستان به رسميت بشناسد.
محمد داود از چنين کار ننگينی سر باز زد. آنهم به روزگاری که نپيوستن به
چنين پيمانها نزد دول غربی و اجيران شان در افغانستان، هم پيمانی و
همبستگی با اتحاد جماهير شوروی تلقی و تعبير می گرديد، نه حفظ حاکميت ملی و
يا بيطرفی کشورهای غيرمنسلک.
ولی با وجود آن تعدادی از زعمای کشورهای آزاد شده از يوغ استعمار و يا در
حال آزاد شدن به شمول افغانستان گرد هم آمدند و تلاش کردند تا سازندۀ
سرنوشت کشورهای خويش باشند، نه وابسته به دسته بندی های اروپای شرقی و يا
غربی.
زيرا نهضت آزادی بخش ملی در کشورهای زير تسلط در آن روزها – بعد از جنگ
جهانی دوم – به اوج خود رسيده بود و کشورهای استعمار زده يکی به تعقيب
ديگری آزاد شده می رفتند و به صف کشورهای بيطرف می پيوستند.
اما ابر قدرت ها جهت واژگون کردن نهضت های ملی در تلاش بودند تا رهبران
نهضت را يا به دام بکشند و يا به شکلی از اشکال آنان را به وابسته بودن به
ابر قدرت مقابل بد نام و نزد پيروان شان متهم به بيگانه پرستی کنند. بناءً
منافع هر دو ابر قدرت در بد نام ساختن و از بين بردن عناصر ملی و وطن پرست
در آن سال ها به هم گره خورده بود.
چنانچه هنگری ها در سال ۱۳۳۵ هـ.ش. و چندی بعد مردم چکوسلواک جهت خروج
عساکر شوروی و استقلال شان قيام کردند.
شوروی ها رهبران جنبش را نوکران امپرياليزم و دشمن سوسياليزم می ناميدند و
همه را با پيروان شان محکوم و منکوب می کردند.
همچنان به اتهام وابسته بودن به روسيه؛ رهبرانی مانند داکتر سکارنو در
اندونيزيا، بن بلا در الجزاير، جمال عبدالناصر در مصر، تانکو عبدالرحمان در
ماليزيا، پاتريس لومومبا در کانگو و ده ها شخصيت نامور، مبارز و آزاديخواه
ديگر در کشورهای بيطرف از جانب غربی ها زير نام فرمانبر اين يا نوکر آن،
قربانی سياست بازی ها و دسته بندی های دو ابر قدرت می شدند.
يگانه مبارزی که از اتهام وابسته بودن در آن گيرودار جان به سلامت برد
نيلسن منديلا، رهبر آزاديخواهان افريقای جنوبی، بود که عمر تا جايی به وی
وفا نمود که ابر قدرت اتحاد جماهير شوروی در اثر جنگ های افغانستان سقوط
کرد و اتهام پينه کردن شخصيت های ملی به کشورهای بيگانه از جهان رخت بربست.
محمد داود که روش گذشتگان خويش را در پيروی از سياست انگليس ها در سياست
خارجی افغانستان زير پا کرده بود و يک دنده با کشورهای بيطرف متحد و هم
همبسته تر می شد، با کينه توزی پی گير کشورهای غربی رو به رو شد. چنانچه
با وجودی که انگليس ها از نيم قارۀ هند رخت بر بسته بودند و از روابط خارجی
افغانستان با ديگر کشورها متأثر و متضرر نمی گرديدند، باز هم نمی خواستند
روابط و دوستی کهن را با سلالۀ سردار پاينده محمد خان با نزديک شدن فرزند
نا خلف اين سلاله به شورویها، از دست داده باشند. بناءً با تبليغات ناروا
توسط گماشتگان خويش در داخل و خارج خوش خوشک ذريعۀ علما و روحانيون تخدير
شده و کم و تم با درباريان کهنهکار رنگ و روغن می دادند و ميان مردم تبليغ
و ترويج می کردند که محمد داود تحت تأثير روسها قرار گرفته و کمونيست شده
است.
چنانچه در آن سالها سيگار خوش طعم امريکايی و گوگرد با کيفيت و ارزان قيمت
روسی، بازار سگرت کشهای افغانستان را به خود اختصاص داده بود و هر سيگاری،
سگرت امريکايی را با گوگرد روسی روشن می کرد. اما غربیها که به جز
افواهات بی مدرک سند و دليلی برای کمونيست بودن محمد داود و رفقايش نداشتند
توسط يک روزنامه نگار غربی به سگرت کشی محمد داود اول رنگ مفکوروی دادند و
سپس از آن به حيث مدرک، برداشت عقيدوی کردند و نوشتند: "شهزادۀ سرخ
افغانستان (محمد داود) زمانی که سگرت امريکايی را با گوگرد روسی آتش می زد
از خوشی به خود می باليد."
از همين تعبير بی مفهوم و پيش پا افتاده، در رسانه های غربی تحت عنوان
شهزادۀ سرخ در افغانستان، از کاه کوه می ساختند و محمد داود شخصيت خداپرست
و مسلمان را به جرم آتش زدن سگرت امريکايی با گوگرد روسی به حيث شهزادۀ سرخ
در دنيای غرب، به دروغ، حامی کمونيزم می گفتند و به اصطلاح خود شان تکفيرش
می کردند.
تکفيری که مرا هم به حيث هم پيمانش با رنگ سرخ چنان در هم پيچاند که تا
هنوز هم عناصر بی عرضه تفالۀ افواهات ديروزی را در باره ام بدون داشتن
اشتها (فهم و درک سياسی) نشخوار می کنند.
۲- تأسيس جمهوريت در افغانستان:
|