کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

نگاهی به زندگینامه و  خاطرات سیاسی دکتر محمد حسن شرق

نویسنده نصرالدین سلجوقی

 

 

 

 

۱

 

 

۲

 

 

۳

 

 

 

  ۴

 

 

۵

 

 

۶

 
 

   

نویسنده: داکتر محمد حسن شرق

    

 
کودتای پنجم
"در سقوط دولت جمهوری"
سرخ يا سياه ؟؟؟؟

 

 

 

منافع شوروی در افغانستان:

چنانچه ضمن مذاکرات دوستانه، مقامات شوروی خود می گفتند که سالانه مصارف هنگفتی (چهار ميليارد دالر) را در حفظ سرحدات خويش با ترکيه و ايران متحمل می شوند، زيرا پايگاه های نظامی امريکا در کشورهای مذکور، شوروی ها را مجبور ساخته بود تا برای مراقبت از سرحدات و جلوگيری از نفوذ امريکايی ها در خاک خويش، قوای بيشتر و مصارف زيادتر را متحمل شوند.

در حاليکه با افغانستان بيش از دو هزار کيلومتر سرحد مشترک داشتند، ولی برای پاسبانی بيش از تهانه جاتی که در شرايط صلح در سرحدات کشورها معمول است، مصارف بيشتری نداشتند (احتمالاً 4 تا 5 ميليون دالر).

از جانب ديگر، شوروی ها از نفوذ غربی ها در تحريک کشورهای مسلمان زير سلطۀ خويش توسط کشورهای گفته شده، خصوصاً روحانيون ايران متوحش بودند.

حال آنکه در افغانستان برعکس کشورهای مذکور تشکيلات مذهبی وجود نداشت که در کشورهای ديگر نفوذ نمايند، و نه هم حکومت افغانستان به کسی اجازه می داد تا در کشورهای همسايه ايجاد تشويش نمايند.

هکذا، شوروی ها با اينکه بعد از جنگ جهانی دوم از آزادی خواهان کشورهای مسلمان که بر ضد استعمارگران قيام کرده بودند حمايت می کرد، ولی با آنهم کشورهای مسلمان تمايل بيشتر به کشورهای غربی داشتند تا به اتحاد جماهير شوروی.

اما روابط حسنۀ افغانستان با اتحاد جماهير شوروی با داشتن حقوق مساوی و احترام متقابل، تأثيرات شگرفی در روابط کشورهای مسلمان با اتحاد جماهير شوروی به جای مانده بود.  در کنار آن شوروی ها هم با وجودی که در همه کشورهای مسلمان احزاب کمونيست غيرقانونی اعلام شده بود، آنرا ناديده می گرفت، و حتی در دهۀ دموکراسی اعليحضرت محمد ظاهرشاه، که بر خلاف ديگر کشورهای مسلمان به احزاب کمونيست اجازۀ فعاليت داده شده بود، شوروی ها در به رسميت شناختن پرچم، خلق و ستم ملی به حيث احزاب کمونيست، جهت خدشه دار نشدن مردم مسلمان افغانستان، سکوت اختيار کرده بود.

بنابرآن، شوروی ها از روابط نيک و عدم مداخله در امور داخلی افغانستان، چه از نقطۀ نظر مصارف نظامی و چه از نگاه روابط بين المللی، بارها بيشتر از آنچه به افغانستان کمک اقتصادی و نظامی کرده  بود، بهره مند می شدند.

از آنرو می شود گفت که منافع شوروی در افغانستان بود که پودگورنی رئيس جمهور و کاسيگين صدراعظم، دو عضو برجستۀ رهبری دولت شوروی، برعکس برژنف جهت بی اثر کردن تشنج پيش بينی نشده در جلسه، سوال های مسالمت آميز را با محمد داود در ميان می گذارند و طوری که مشاهده شد، اعلاميۀ مشترک دو دولت مؤيد آن بود که مذاکرات سران دو کشور با فراموشی آنچه پيش آمده بود ختم شد.

بناءً در آن روزها ما نه مشکلاتی با کشورهای همسايه داشتيم و نه هم هراسی از آنها.

***

با داشتن آرامش سياسی و امنيت کاملی که در سرتاسر افغانستان حکمفرما بود، بازهم متأسفانه در حلقۀ کودتاچيان (26 سرطان) اتهامات بر يکديگر تا سرحد تصادم (در سال 1356) بالا گرفته بود.  زيرا آنانی که ماموريت يافته بودند تا حزب انقلاب ملی را تشکيل و رهبری نمايند، از نظر افتادگان رهبری را به اصطلاح پشت پا می زدند.

آنهم به روزگاری که با از هم پاشاندن کميته مرکزی جمهوريت و کنار گذاشتن پاچاگل وفادار، عبدالحميد محتاط، فيض محمد، احمد ضياء مجيد، يوسف خان، مولاداد و محمد سرور نورستانی، اعضای مؤثر کميته مرکزی در اردو، ارتباط کودتاچيان با رهبر کودتا تقريباً بر هم خورده بود و حلقه های وصل ميان رده های بالا و پايين جمهوری خواهان در اردو، ديگر وجود خارجی نداشتند.

بناءً می شود گفت که رئيس جمهور در سال اخير جمهوريت (1356ش) تکيه بر تختی داشت که پايه هايش را به دست خودش دور انداخته بود.

شايد همين موضوع وی را واداشته باشد تا دو باره در تلاش آنهايی شود که سر به کف (در تغيير نظام شاهی به جمهوری) از وی پيروی می کردند.

اما متأسفانه اين آرزو مصادف بود با روزهايی که تنی چند از پيروانش به افکار شوم و بيگانه پرستی، تا سرحد خيانت به وطن آغشته شده بودند.

از اينکه چگونه و چرا رئيس جمهور از اين ماجرا کنار مانده بود سوالی است که انسان را سرگيجه می کند.

زيرا در اردوی افغانستان تبدل و تقرر و ترفيع صاحب منصبان، با اينکه به استناد سجل اشخاص صورت می گرفت اما معلومات استخباراتی در بارۀ افکار و تمايل سياسی آنها ارزش والا داشت و تا جايی که رئيس جمهور را می شناختم، او هميشه در تعيين و تقرر اشخاص، آنهم در پست های کليدی دولت خصوصاً در اردو، اين شيوه را در نظر می گرفت.

به هر صورت در روزهايی که قادرخان پيلوت دو باره در قوای هوايی به حيث رئيس ارکان نيروی هوايی و دافع هوا مقرر شده بود، محمد اسلم وطنجار هم به حيث رئيس ارکان قوای زرهدار مقرر می شود.

با اينکه محمد سرور نورستانی و محمد يوسف قوماندانان قوای 4 و 15 زرهدار، و مولاداد، اعضای کميته مرکزی، به رئيس دولت وانمود کرده بودند که جلب تانکيست ها توسط محمد اسلم وطنجار به صف طرفداران حفيظ الله امين در اردو ادامه دارد، ولی بازهم به يک وظيفۀ حساس گماشته می شود.

احتمالاً به خاطر اين بوده باشد که رئيس جمهور به نظريات غلام حيدر رسولی وزير دفاع که استخبارات اردو را کنترل می کرد و سيد عبدالاله معاون رئيس جمهور، که ادارۀ مصونيت ملی کشور را در اختيار داشت، و عبدالقدير نورستانی وزير داخله که استخبارات داخلی و خارجی را در ساحۀ وسيع تری اداره می کرد، ارج بيشتری می گذاشت و باور بيشتر داشت.  زيرا در سال 1356ش 3 نفر مذکور از جملۀ صاحب نظرانی بودند که انتخاب اشخاص در ادارات دولتی به اشارۀ انگشتان شان صورت می گرفت.

در حاليکه در غرور و خودبينی يکی از ديگری نيم مثقال فرق نداشت، به وفاداری و عشق شان به رهبر کودتا و داشتن تقوا و وابسته نبودن آنها به کشورهای خارجی می شود قسم خورد و گفت که:

در خودخواهی و خوش باوری هم در آن روزها جوره نداشتند و شايد همين ساده انديشی و خوش باوری باعث شده باشد تا ارادت آنانی را به خود باور کنند که در سقوط دولت جمهوری با حفيظ الله امين متعهد شده بودند و هم باعث شده باشند تا رئيس جمهور يکايک آنان را در وظايف حساس و کليدی اردو مقرر نمايند.

بدينسان، به ادعا هايی صحه گذاشته می شود که چگونه خود ما به دست خود، جهت آويخته شدن به دار، ريسمان می بافتيم و چوبۀ دار می تراشيديم.

خوش نماتر از همه، زمانی که عبدالقادر در زمستان 1356 مريض می شود، اين رئيس جمهور است که او را به پول شخصی خويش جهت تداوی به هند می فرستد و همچنان برای تکميل خانۀ نيم کارۀ محمد اسلم وطنجار مبلغ صدهزار افغانی کمک مالی می کند.

آنانی که آرزوی معلومات بيشتری را در بارۀ محبت های رئيس جمهور خصوصاً به عبدالقادر داشته باشند، بهتر است به کتاب خاطرات خود عبدالقادر مراجعه کنند تا به عمق دنائت و پستی چهره هايی آشنا گردند که در يک اقدام احمقانه مرتکب جنايت می شوند، آنهم جنايت در مقابل حسن نيت و خباثت به پاداش احسان و جوانمردی.


محمد ظاهر شاه در سال ۱۹۶۳ به دریافت سند دکترای افتخاری در یکی از دانشگاه های آمریکا نایل آمده بود.
تصویر از سفارت افغانستان واشنگتن دی سی

***

محمد داود شخص متمول، و منسوب به يک خاندان متمول بود، که از کاکا، پدر و پدرکلانش زمين های زراعتی زيادی به ارث برده بود و هرگاه کسی از همکارانش به مشکلات مالی، مثلاً خود يا يکی از منسوبينش به مرض مزمن و يا مشکلات همانند آن گرفتار می شد، بدون سر و صدا از دارايی شخصی خويش به وی کمک می کرد.  اما در بخشش از دارايی دولت خيلی ها سخت گير بود و به ياد ندارم از بيت المال به اصطلاح از کيسۀ خليفه بدون استحقاق قانونی حبه و ديناری بخشيده باشد.

او در زمان صدارت و رياست جمهوری از معاش دولتی استفاده نمی کرد و حتی برخلاف اعضای خانواده اش (خاندان شاهی) املاک موروثی خويش را در کارهای خيريه و به اشخاص مستحق رايگان توزيع می نمود.

چنانچه آپارتمان ها و دکان هايی را که در سرک شهرآرا و متصل برج آن ساخته شده بود با دو خانه ای که تکميل و به سفارت های خارجی کرايه بود (متصل زايشگاه) در سال 1331ش به سره مياشت بخشيد.

متعاقباً در ساحۀ ... جريب شفاخانۀ دوصد بستری در املاک شخصی شان (باغ شهرآرا) از فروش قسمت ديگری از املاکش در آهنگران آباد (شفاخانۀ هاشم خان) و سپس آنرا جهت استفادۀ مريضان نادار به وزارت صحت عامه واگذار شد (سال 1353ش)، که اکنون با تغيير نام به زايشگاه ملالی مسمی شده است.

باغ و خانۀ ديگر خويش را در بهترين قسمت شهر جلال آباد (پنجاه جريب) در اختيار ولايت ننگرهار گذاشت تا در آن يک شفاخانه و يا قسمتی از ليليۀ طلاب و يا خانه به استادان پوهنتون اعمار نمايند.

متباقی زمين های خويش را در شهرآرا جهت اعمار کتابخانۀ عامه در سال 1354ش ذريعۀ يادداشتی به وزارت اطلاعات و کلتور بخشيدند.  همچنان از پنجصد جريب باغ و املاک زراعتی در چهل تن (دوراهی پغمان و کندهار) صد جريب را به اولادهای خويش و متباقی را به دهاقين و اشخاص مستحق قريه مذکور (چهل تن) از دو تا پنچ جريب زمين به هر خانه وار (1346ش) قبالۀ شرعی داده بود.  خانه و باغ ديگرش را (در حدود بيست جريب) در پغمان برای ساختن پارک جمهوری در سال 1353ش به دولت واگذار می شوند.

محمد داود زندگی ساده و بی پيرايه ای داشت. خانۀ نشيمن وی دارای چند اطاق خواب و دو سه تشناب معمولی بود.  ولی با وجود آن، چون طرح تغيير نظام شاهی و قوماندۀ سقوط سلطنت، جهت تأسيس جمهوريت در آن خانه پی ريزی شده بود، لويه جرگۀ افغانستان که برای تصويب قانون اساسی و انتخاب اولين رئيس جمهور تشکيل جلسه داده بود (دلو 1355 ش)، جادۀ خانۀ مذکور را به نام جادۀ "26 سرطان" (روز تأسيس اولين جمهوريت) نام گذاری کرد.  به آن سبب بايستی خانۀ مذکور با جلب رضايت ورثۀ محمد داود به حيث يک محل تاريخی حفظ می گرديد نه آنکه آنرا از بيخ و بن جهت ساختن آرگاه و بارگاه بر می داشتند.

به هر صورت هدف درين جا پا گذاشتن محمد داود بر ماديات نبود بلکه آن بود تا آنانی که با يک پيراهن و تنبان از سال 1352ش از افغانستان فراری شده بودند پس از آن که زمامدار و ميليونر و مجاهد شده بازگستند، بايد از ساختن خانه های پرزرق و برق و مصارف سرسام آور در مقابل مردم خويش احساس خجلت و سرافکندگی می کردند، نه بلند پروازی و قدرت طلبی، آنهم هميشه و پايدار.

از جانب ديگر آنچه گفته را به اين داستان دنباله دار کشانيد، همانا لطف در تقرر و کمک مالی محمد داود به عبدالقادر و محمد اسلم وطنجار بود.  زيرا طوری که گفته شد، او کمک می کرد، اما به کسی که واقعاً درمانده می بود و شخصاً او را می شناخت و يا يکی از دوستان نزديک و مورد اعتمادش محتاجی را به وی معرفی می کرد.  در حاليکه عبدالقادر و محمد اسلم وطنجار در تغيير نظام شاهی سهيم بودند، اما محمد داود با اولی توسط پاچاگل وفادار و با دومی ذريعۀ محمد سرور نورستانی (قوماندان قوای 4 زرهدار) رابطه داشت، و قبل از موفقيت در تغيير رژيم محمد داود هيچکدام آنها را به رويت نديده بود و به اصطلاح به چهره نمی شناخت.

از آنرو در تقرر دوباره و خصوصاً کمک به آنها بايستی يکی از مصاحبين نزديک محمد داود سهيم بوده باشد. کدام شخص؟ چرا؟ و برای چه؟ فهميده؟ يا نافهميده؟ همه باهم سوال هايی است از آنهايی که در حادثۀ شوم هفت ثور جام شهادت نوشيدند، و با شناختی که از آنان داشتم به جرئت می شود گفت که غرور و خوش باوری و فريب خوردگی آنان بوده است و باقی هيچ.

ولی به هر صورت، اين حادثه قرينه ای است بر قراين ديگر که چگونه خود ما به دست خود از هم پاشيديم.

***

سوال اصلی در اينجاست که آيا در آن زمان (1356ش) با تقرر عبدالقادر و اسلم وطنجار و چند هم رديف ديگر آنان، می شد سقوط دولت جمهوری با دو طياره و چند تانک آنهم در نيمۀ روز در ظرف چند ساعت پيش بينی کرد؟

اگرچه در آن روزگار در جاپان بودم، ولی فرض محال اگر در کابل می بودم صادقانه بايد اعتراف کرد که نه خود چنين پنداری را داشتم و نه هم کس و يا کسانی را می شناختم که تصور آنرا کرده می توانست که بر پا کردن يک آشوب کوچک در اردو، و يا به عبارت ساده تر با يک اقدام گستاخانه، چند نفر بتوانند نظامی را با همه توانمندی، و با داشتن رهبری که مورد احترام طبقات مختلف کشور بود در هم کوبند، آنهم به روز روشن.

کسانی هم هستند که جهت ابراز فضل و فهميدگی "بازهم بعد از حدوث حادثه" در اين ماجرا پای شوروی و دست امريکا را دخيل می سازند.  اما بايد اذعان کرد که آنچه که در سياست خارجی و قضاوت بی طرفانه و آزاد دولت افغانستان در حل قضايای بين المللی پياده می شد، همه با هم برای امريکايی ها و شوروی ها خوش آيند نبود، اما نه تا آن سرحد که تصور شود که آنها در پی سقوط دولت جمهوری اند.

البته بعد از سقوط دولت جمهوری، مغازلۀ شوروی ها معانقۀ امريکايی ها را با امين نمی شود ناديده گرفت و بر ذوق و سليقۀ ديگران خط بطلان کشيد.  زيرا آينده نشان داد که پس از عمل انجام شدۀ فاجعۀ 7 ثور بود که هر دو ابر قدرت، با استفاده از کارنامه های امين، در ريسمان کشی های سياسی منطقه، يکی در صحنۀ جنگ با افغان ها و ديگری در دامن زدن به جنگ، در افغانستان شاخ به شاخ می شوند.

نه اينکه سندی وجود داشته باشد که طرفداران امين به فرمان يکی از دو ابر قدرت بر قصر رياست جمهوری حمله کردند.

اما بازهم از اينکه حفيظ الله امين با شبکه های جاسوسی هر دو ابر قدرت معانقه و معاشقه داشته است، نه شکی در پيش جوينده ها وجود دارد نه هم شبهه ای.  از اينکه او به کدام يکی ا ز دو شبکه وفادار بوده است و يا کدام يکی از آن دو توانسته بود از ماجراجويی های امين به نفع کشور خود استفاده کند، تتبع بيشتر و زمان بيشتر و شهود بيغرضی را ايجاب می کند.

زيرا اگر جاه طلبی های امين را کنار بگذاريم، کارنامه ها و آدم کشی هايش به هيچوجه منافع ملی، سربلندی و عزت مردم افغانستان را در بر نداشت.

به هر صورت، در سال 1356ش کمتر کسی تصور آن را داشت که دولت جمهوری به اين زودی ها سقوط کند.

در چنين فضايی بود که روزی جهت خداحافظی، که جانب جاپان سفر داشتم، به ديدار محمد عمر (مشهور به عمر جان) فرزند بزرگ محمد داود، که محبت خاصی به نويسنده داشت، رفته بودم.

او در سال 1354ش در اعتراض به ترميم کابينۀ دولت جمهوری از رياست ميخانيکی وزارت پلان استعفا داده بود و کابينۀ جديد جمهوريت را در سال 1356ش موريانه های جمهوريت می گفت.  زيرا به آنانی که در تشکيل حزب انقلاب ملی تلاش می کردند، نظر مساعد نداشت.  او از پوليتخنيک پاريس به درجۀ ماستری فارغ التحصيل شده بود و در کارفهمی و تقوا از جملۀ اشخاص انگشت شمار در وزارت پلان به شمار می آمد.  اما حين ملاقات با وی بدون مقدمه گفت:

فکر می کنم شما فهميده فرار می کنيد.

از کلمۀ فرار خوشم نيامد، زيرا در آن شب و روز هنوز تا سرحد فرار از وطن سقوط نکرده بودم و تا می خواستم چيزی بگويم خود ادامه داد:

هرکس حق دارد فرار کند، چرا که نه؟  زيرا موجوديت راسپوتين در کنار پدرم، چه امروز و چه فردا، باعث خواهد شد تا خاندان ما، مانند خانوادۀ رومانوف کشته شوند و کشور هم زير و رو.

راسپوتين، قرار روايات تأئيد شده، يک مهاجر جرمن نژاد بود که به دربار نيکولای رومانوف آخرين امپراتور روسيه وظيفۀ مناسبی پيدا می کند و از آنجا به صورت سحرآميزی کارش به جايی می کشد که در دل شاه رخنه می کند و همه کارۀ سلطان می شود.

در حاليکه به صفت يک اجنبی مورد نفرت اهل دربار و خانوادۀ سلطنتی قرار گرفته بود، با آنهم توانست تا همه بدخواهان خويش را، يا به عبارت ساده تر، نزديک ترين و مقتدرترين دوست داران شاه را به حکم خود شاه از قدرت به دور اندازد و شاه را از همه چيز و همه کس تا جايی تجريد کند که در صحنۀ مبارزه، بدون يار و ياور، خود و خانواده اش به دست اغتشاشيون کشته شوند.

اگرچه راسپوتين هم حين فرار از جانب يکی از دوستداران شاه به قتل می رسد، اما زمانی که کار از کار گذشته بود.

اگرچه در حالی که خيلی جدی شده بود، پرسيد:

شما در بارۀ راسپوتين چه نظر داريد؟

من از گفته اش سرگيجه شده بودم و واقعاً کسی را هم به نام راسپوتين نشنيده و نه هم می شناختم، بناءً صميمانه گفتم:

اين اولين بار است که ممثل راسپوتين را در دستگاه جمهوری از شما می شنوم.

عمرجان در حضور خانمش ليلا ملک يار، که هنوزهم حيات دارد، راسپوتين کسی را ناميد که پنداشتم وحيد عبدالله (معاون وزارت خارجه) را می گويد.  اما در نامۀ عزيز نعيم پسر کاکای عمرجان، برايم نوشته شده است که عمر جان شخص ديگری را راسپوتين می ناميد نه وحيد عبدالله را.  متأسفانه هنگام اين نوشته عزيز نعيم حيات نداشت و ليلا ملکيار هم سکوت کرده است.

ولی به هر صورت، پيش بينی و پيش گويی عمرجان به حقيقت پيوست، چنانچه هم خود و هم سه دختر نازنين و معصومش در شورش هفت ثور به شهادت رسيدند.

محمد نعيم، برادر رئيس جمهور، که جهت وداع با نويسنده در روز رفتن به جاپان، به ميدان هوايی کابل آمده بود، حين خداحافظی گفت:

اگر رياست جمهوری برادرم بدين گونه بيش از يک سال عمر کند سال آينده به ديدار شما به توکيو خواهم آمد (ثور 1356).

عجبا که در ثور 1357، پوره يک سال بعد، دولت جمهوری سقوط می کند و محمد نعيم و دختر و دو نواسه و دامادش، عظيم جان محمود غازی، در حادثۀ منحوس ثور، همه با هم، شهيد می شوند، و منهم در ثور همان سال، بعد از برطرفی از سفارت جاپان، در کابل محکوم به حبس خانگی.

محمد نعيم در ده سال صدارت برادر خويش محمد داود به حيث وزير خارجه و معاون دوم صدارت عضو کابينه بود (1332 تا حوت 1341ش).

بناءً وظيفۀ نويسنده در دفتر صدارت ايجاب می کرد تا حد اقل هر هفته يکی دو بار با جناب شان ديدار کنم.

با اينکه اوشان عادت رفتن به خانۀ دوستان را کمتر چه، بلکه نداشت، با آنهم برای نويسنده در سال های جستجو برای تغيير نظام (1342 تا 1352ش) کمتر اتفاق افتاده بود تا لااقل ماهانه دو سه باری با هم ديدار نداشته باشيم.

او از اينکه مانند برادرش از جناب شاه و از مردم تجريد شده بود، و بدان سبب به دوستان ديروزه اش بيگانه می نمود، برعکس برادرش از اعتماد و همکاری دو بارۀ مردم دلسرد و گوشه گير می شود، و باورش نمی شد که از فرزندان صديق وطن، خصوصاً صاحب منصبان رشيد اردو، جهت سقوط سلطنت چه که حتی برای مخالفت با نظام "کس يا کسانی" به گرد برادرش حلقه زنند، و همين باعث شده بود تا محمد داود برادرش را در جريان کودتا قرار ندهد.  بناءً ديدار و صحبت های ما هميشه به اطراف موضوعات ديگری می چرخيد نه تلاش در بارۀ سقوط سلطنت.

از آنرو اوشان از تغيير نظام زمانی مطلع شدند که محمد داود پس از اعلاميۀ جمهوريت در راديو کابل، به خانه بازگشته بود.

بعد از سقوط دولت جمهوری بعضی از اشخاص برای اينکه اظهار معلومات و فضل فروشی کرده باشند، در بارۀ کارنامه های محمد نعيم (مداخلات وی در دولت جمهوری) چيزهايی به روی حدس و گمان نوشته اند که تصور نمی کنم در زندگی يکبار هم با وی ملاقات کرده باشند

اما ادعا در نوشته ها طوری است که خواننده می پندارد که آقا اگر فرزند محمد نعيم نبوده باشد، لااقل بچه خوانده اش هست که هست.

به هر صورت هدف از اين ياددهانی اين است که حيف خواهد بود شخصيت خدمتگزاری مانند وی در ذهن علاقه مندان و کارشناسانی که در جستجوی خدمتکاران وطنی اند، گذاشته نشود.

زيرا باور دارم که چه امروز و چه فردا، مردم افغانستان از اين هرج و مرج های ذهنی گرايانه که از اشغالگران به ارث مانده است، حتماً به در شدنی هستند و برای فهميدن در جستجوی چيزهايی خواهند شد تا بدانند که:

خدمت چيست و خدمتکار کيست؟

محمد نعيم، در سال های وظيفه داری اش به حيث وزير خارجه که جنگ سرد ميان ابرقدرت ها به اوج خود رسيده بود، موازنۀ سياست خارجی افغانستان را، به حيث يک کشور بيطرف، با ابرقدرت های شوروی و امريکا طوری به نفع افغانستان تنظيم کرده بود که صدها ميليون دالر کمک های بلاعوض و يا قروض کم منفعت ابرقدرت ها بدون هيچ نوع شرايط نظامی و يا سياسی به افغانستان سرازير شده می رفت.  در واقع سياست خارجی و بيطرفی فعال افغانستان در آن روزها، در سطح منطقه مانند ستارۀ درخشانی می درخشيد.

ارزش برازندگی سياست گفته شده را وطن پرستانی درک خواهند کرد که آغشته شدن سياست خارجی افغانستان را در لجنزار سياستمداران اجنبی پرست بعد از هفت ثور با درد و اندوه با رگ و پوست خويش احساس کرده و می کنند.

به هر صورت اوشان نظر به تکاليف صحی که داشت، حاضر نشد که با جار و جنجال های دولت جمهوری همکاری مستمر داشته باشد.

با آنهم در حاليکه وی از نابينا بودن چشم راست و کم شنوايی هر دو گوش رنج می برد، دولت جمهوری تقاضا داشت تا از شهرت و تجارب وی در مسائل ملی و بين المللی استفاده کند.

بنابرآن، نماينده گی رئيس دولت را در ديدار با سران کشورهای ديگر جهت توضيح اهداف جمهوريت، و جلب کمک های خارجی می پذيرد.  آنهم بدون مزد و معاشی.  زيرا وظيفه ای بود هم خدمت به وطن و هم سهل و ساده و بدون درد سر، که سالانه برای يکی دو بار، آنهم برای دو سه روز اتفاق می افتاد.  و بنابرآن در دعوت های سران کشورهای خارجی در افغانستان هم شرکت می کرد و باقی والسلام.

متأسفانه در اثر حملۀ جنايتکاران بی خرد، با شهادت وی در شورش 7 ثور 1357ش بود که در سه دهۀ اخير سياست خارجی و بيطرفی فعال افغانستان در زير چکمه های بيگانگان شَتَنَک می زند.

***

در بارۀ وقوع حادثۀ هفت ثور، بعضی از همسنگران کودتای 26 سرطان بی رحمانه مرا سرزنش کرده و می گويند:

اگر تو در رفتن به جاپان برای آرامی خود و خانوادۀ خويش تن در نمی دادی، جلوگيری از چنين مصيبتی امکان پذير بود.  با اينکه اين موضوع چند بار تکرار شده، اما نه برای برائت خويش، بلکه جهت اطمينان آنانی که مرا به گريز پايی متهم می کنند، يادآوری می شود که : بدبختانه زمانی که در رأس قدرت (کودتاچيان) سوء تفاهم ايجاد می شود، هم مقاومت و هم پايداری، و هم دوری جستن از قبول مسئوليت (به شهادت سرگذشت کودتاها) ايجاد مصيبت می کند.  و برای جلوگيری از حوادث شوم، بايستی يکی از دو نفری که در رأس قدرت قرار گرفته بودند، برای منافع ملی و نسق اداری مملکت، عقب نشينی می کرد.  و از آنجايی که سوء تفاهم يک جانبه بود، به آسانی می شد طرف معتقد به اصل حاکميت دسته جمعی کنار رود.

از آنرو بدون فشار احمد و يا محمود، محض برای فروکش کردن افواهات جنجال برانگيز و جلوگيری از برخورد احتمالی کودتاچيان با يکديگر شان کنار رفتم.  ورنه ايجاد خرخشه و توليد درد سر، نه پولی کار داشت و نه هم توپ و تفنگی.

بناءً اگر با وجود اتهامات دُم به دُم و تعقيبات پيگير در کابل هم می بودم تنها چيزی که می شد اضافه شدن يک نفر در جمع قربانيان 7 ثور می بود و باقی هيچ.  از جانب ديگر در آن روزها آزادی مطبوعات و فعاليت های سياسی زير نظر حکومت نظامی قرار داشت و در پهلوی آن طرف مقابل هم همان اهداف مشترکی را که در خطاب به مردم، به مردم وعده داده شده بود، پيروی می کرد.  و برای تأمين عدالت اجتماعی، طرقی را برگزيده بودند تا مردم از طريق يک حزبی و سپس دو حزبی بتوانند با کسب رأی اکثريت، زعيم مورد نظر خويش را برگزينند.

بناءً پيروی از خواست آنانی که مرا به لجاجت تشويق می کردند، مفهوم رده بندی در اردو را داشت، نه يک مبارزۀ مشروع و مصلحيت آميز.  اگر به فرض محال چنين دسته بندی بوجود می آمد چه مفهومی را، غير از يک جاه طلبی احمقانه، افاده می کرد؟  و چه فرقی می داشت با تشکيل "حکومت موازی سمت شمال با حکومت کابل" در زمان رياست جمهوری داکتر نجيب الله به همکاری دو سه نفر از رهبران جمعيت اسلامی.

اما ناگفته نماند که اگر کميته مرکزی، خصوصاً چند نفر مؤثر آن در اردو، پاچاگل وفادار، فيض محمد، احمد ضياء مجيد و عبدالحميد محتاط از تماس و ادارۀ قطعات شان محروم نمی شدند، و ارتباطات رهبری با محمد سرور نورستانی، يوسف خان و مولاداد برهم نمی خورد، و روزگار هم اجازه می داد تا باز مانند هنگامۀ صبحگاه 26 سرطان دور هم حلقه زنيم، در آن صورت می شد گفت که نفوذ حفيظ الله امين در قوای هوايی و زرهدار و کوماندو و انضباط به جايی نمی رسيد که جرئت حمله به رياست جمهوری و گارد جمهوری را داشته باشد.

با اينکه نصيب و قسمت را نمی شود تغيير داد، اما بازهم دنيا محل اسباب است و اشخاص فوق در آن روز و روزگار، بهترين وسيله برای جلوگيری از حادثۀ شوم هفت ثور به شمار می آمدند.  چنانچه خنثی کردن کودتاهای قبلاً ياد شده برای تخريب جمهوريت توسط اشخاص فوق و همرديفان شان، گواهی است بر حقانيت وحدت و همبستگی کميته مرکزی جمهوريت.

بناءً بازهم تکرار می شود که خود ما، برخود ستم کرديم نه ابر قدرت امريکا يا روسيۀ شوروی و يا کشور ديگری.

برای باور به چنين پيشامدی در کشور، با علاقه مندی خاصی که در تغيير نظام شاهی به جمهوری، و داشتن يک حکومت ملی و مردمی که از بطن مردم، توسط انتخابات بوجود آمده باشد داشتم، مرا واداشت تا بيشتر از ديگران در جستجوی آن شوم که چرا و برای چه، در اوج قدرت، اما در نيمه راه رسيدن به هدف سقوط کرديم؟

برای رسيدن به چنين هدفی ايجاب می کرد تا گفته ها و حدس و گمان آقايانی را که نه در تأسيس جمهوريت سهيم بودند و نه موقف آنرا داشتند تا از آنچه که در داخل کميته مرکزی جمهوريت و دولت جمهوری می گذشت آگاهی داشته بوده باشند پشت سر گذاشت، و تک و تنها در پی کشف ماجرای سقوط دولت جمهوری، راهی سفر شد، و خواننده را از گفت و شنيدها و چشم­ديدهای خويش در ملاقات با زمامداران شوروی، در جريان قضايا قرار داد.

در سنبلۀ 1367ش (26 تا 30 سنبله) به دعوت رسمی "ريژکوف" صدراعظم شوروی وارد مسکو شدم.

مصمم بودم تا توجيهات رهبران شوروی را در بارۀ حملات طرفداران نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين و سقوط دولت جمهوری به شکلی از اشکال از زبان آنها بشنوم.

ناگفته نماند که سقوط دولت جمهوری توسط خلقی ها (به رهبری حفيظ الله امين) و برهم زدن دارو دستۀ خلقی ها (تجاوز عساکر شوروی به افغانستان و کشتن حفيظ الله امين) از بيخ و بُن دو موضوع جداگانه اند و به جز صحنه سازی های سياسی وجوه مشترک ديگری در آنها ديده نمی شود.

به هر صورت، در ملاقاتی که با ميخائيل سرگيويچ گرباچُف رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروی در يک فضای دوستانه تنظيم شده بود، گرباچف در حاليکه دوبرينين رئيس روابط بين المللی حزب کمونيست و شوارد نادزه وزير خارجه، و يک منشی حزب کمونيست با يک ترجمان حضور داشتند، گفت:

من به شخصيت و علاقه مندی و سابقۀ نيک و مساعی شما در حفظ روابط و تحکيم مناسبات دو کشور، چه در زمان صدارت و چه در دورۀ رياست جمهوری محمد داود احترام و معلومات دارم، و نظريات شما را در بارۀ ختم جنگ در افغانستان به دقت مطالعه کرده ام.  بنابرآن خواهشمندم تا جلالتمآب شما يک بار ديگر، بازهم صميمانه و دوستانه، در بارۀ خروج عساکر شوروی از افغانستان و اعادۀ روابط نيک مردم افغانستان با مردم شوروی ما را در روشنی بيشتر قرار دهيد.

او اضافه کرد: و از اينکه روابط نيک کشورهای ما در اثر سهو زمامداران گذشتۀ اتحاد جماهير شوروی به سردی گراييده است، نهايت متأسفم.

نويسنده از نوآوری های شان در نظام شوروی که با استقبال مردم شوروی و حتی جهانيان مواجه شده بود، و به اين وجيزه به مردم خويش و جهانيان نشان داد که "زخم خونين" شفا و جنگ افغانستان فاتح ندارد، با قدردانی و احترام يادآور شد. ولی موضوعات در بارۀ خروج عساکر شوروی از افغانستان و اعادۀ روابط نيک دو کشور (البته با وضاحت و دلايل بيشتر) کم و بيش همان چيزهايی بود که قبلاً به اطلاع حکومت اتحاد شوروی رسانده شده بود (صفحۀ 349 نت 353 کتاب تأسيس و تخريب جمهوری افغانستان).

از اينکه گرباچف برخلاف ادعای رهبران اتحاد جماهير شوروی و سردمداران حکومت کابل (که عساکر شوروی را در افغانستان مطابق مادۀ 51 منشور ملل متحد و به درخواست حکومت کابل مشروع می پنداشتند، نه تجاوز) آنرا سهو زمامداران اتحاد جماهير شوروی و يا به تعبير نويسنده، تجاوز می پنداشت، برايم تازگی داشت.

از درک و تأثر گرباچف از مداخلۀ بی مفهوم نظامی کشورش در افغانستان، موقع آنرا يافتم تا از کمک ها و مساعدت های اتحاد جماهير شوروی برای افغانستان در سال های 1333 تا 1357ش قدردانی کرده، و از رشته های عميق دوستی که ميان دو کشور و مردمانش در سال های فوق بوجود آمده بود، و در ضمن از رنج و مصيبت هايی که بعداً به مردم کشورم توسط رهبران ح.د.خ و عساکر شوروی در افغانستان، بدون موجب، رسيده بود توضيحات داده و ياد آور شوم که:

جلالتمآب، جنگ خانمانسوز در افغانستان، آنچه کمک های چشم گير کشور شما و ديگر کشورهای دوست و کارهايی که خود افغان ها پی ريزی و اعمار کرده بودند، همه را باهم، با آنچه از گذشته داشتيم با خاک يکسان کرد.  و امروز حکومت ما برای احيای مجدد ويرانی های کشور شان، به حيث حکومت جنگ زده و نيازمند، از همه کشورهای جهان خصوصاً کشور بزرگ شما تمنا دارد تا ما را ياری کنند.

يقين دارم دولت اتحاد جماهير شوروی، با درک و احساس بيشتری که از ويرانی افغانستان دارند در آبادی آن بيشتر سهيم خواهند شد.  زيرا مردم افغانستان با آنهمه روابط نيک و دوستانه ای که با شوروی ها داشتند، هرگز نتوانستند دليل حضور عساکر شوروی را در افغانستان و پشتيبانی آنان را از حکومتی که مردم آنرا قبول نداشتند، درک کنند.

متأسفانه با فراموشی اين که در کجا قرار دارم و مخاطبم کيست، حين توضيح مصيبت های وارده و ويرانی های گسترده در افغانستان، ناخود آگاه هيجانی شده و گلويم را عقده گرفته بود که گرباچف با تأئيد گفته هايم گفت:

مردم افغانستان حق به جانب اند، زيرا کشور ما بهترين روابط نيک را با کشور شما، خصوصاً در دورۀ صدارت و رياست جمهوری محمد داود که شما دوست و همکار نزديک شان بوديد، داشت.

گرباچف گفت: به شما اطمينان می دهم که کمک های همه جانبۀ ما برای اعمار مجدد افغانستان، به زودی از طريق دفتر صدرالدين آقا خان (ملل متحد) آغاز خواهد شد.

فردای روز ملاقات اطلاع دادند که حکومت اتحاد جماهير شوروی پرداخت هشت صد ميليون دالر را جهت کمک به مردم افغانستان توسط دفتر ملل متحد در کابل (صدرالدين آقا خان)، علاوه بر سيصد ميليون دالر کمک بلاعوض به حکومت افغانستان، منظور کرده است.  شام فردای روز ملاقات با گرباچف، هيئت افغانی در مجلسی اشتراک کردند که از جانب ريژکوف صدراعظم شوروی در قصر کرملين برای نان شام دعوت شده بودند.

در ختم نان بايکديگر جهت نوشيدن چای به ميز ديگری نشسته بوديم که ريژکوف پرسيد: چه شد با آنهمه مناسبات نيکی که بين دو کشور ما وجود داشت به يک بارگی مردم افغانستان برضد اتحاد جماهير شوروی شوريدند؟

منهم با استفاده از موقع، برای پيداکردن سرنخی از حملۀ طرفداران حفيظ الله امين بر ارگ رياست جمهوری، که آيا واقعاً به هدايت شوروی بوده است يا خير، پرسيدم که: مردم افغانستان هم عين سوال را از شما دارند که چرا با آن همه آرامی در کشورما، و با آن همه مناسبات پسنديده که کشورهای ما با يکديگر داشتند، زمامداران شوروی به حفيظ الله امين کمک کردند تا همه چيز را در کشور ما دگرگون کند.

او با اندک آشفتگی گفـت: اينها دروغ و اتهام اند که دشمنان شوروی به ما می بندند که گويا در اقدامات ماجراجويانۀ امين ما همکاری و اطلاع قبلی داشتيم.  حقيقت امر اين است که دولت شوروی مانند ديگر کشورهای جهان، بعد از حدوث حادثۀ هفت ثور مطلع شد، نه اينکه در آن درگير بوده باشد.  اما سهو زمامداران شوروی در اين بوده است که، بدون پی بردن به اصل ماجرا، محض به نام اينکه حفيظ الله امين و دارودسته اش خود را کمونيست می ناميدند، سر از پا گم کرده در حمايت از دولت آنها شامل ماجرا می شوند.

برای آرامی خاطرش گفتم:  اميدوارم با روشی که جلالتمآب ميخائيل گرباچف در بارۀ احيای مجدد روابط نيک ميان مردمان دو کشور در پيش گرفته اند، با آمدن يک حکومت مورد قبول مردم از طريق انتخابات و تحت نظر ملل متحد، دو باره همه چيز به حال عادی بر گردد.

و سپس با تبادلۀ کلمات بدون مشاجره، خوش و خوشحال با هم خداحافظی کرديم.

***

کسانی که مصيبت 7 ثور سال 1357ش را در افغانستان دنبال کرده اند به خوبی می دانند که حفيظ­­­ الله امين در شام پنج ثور، همراه با ديگر رهبران ح.د.خ. از جانب پوليس به نام اينکه او را نيافته بودند، دستگير نشده بود.  بناءً برای گرفتاری اش دقيقاً خانۀ وی را زير مراقبت گرفته بودند، و اما او که با مهارت خويش يا به همکاری احمد و يا محمود در خانه اش پنهان شده بود، صبح 6 ثور توانسته بود تا توسط فرزندش به سيد محمد گلاب زوی عضو رابط وی، به صاحب منصبان خلقی اطلاع دهد تا مسلحانه برای سقوط دولت جمهوری اقدام نمايند و سپس خود را به پوليس تسليم می کند.

بناءً در اين مرحلۀ حساس و زمان نهايت کوتاه، و وسايل اطلاعاتی آن روزی، قابل باور هم نيست که او توانسته باشد تا موضوع را به اطلاع مقامات شوروی رسانده و کسب هدايت کند.

ولی با آنهم کمتر کسی وجود خواهد داشت که بپندارد که سفارت شوروی در کابل از دار و دستۀ نظاميان حفيظ الله امين در اردو بی خبر مانده باشد.  در غير آن نمی شد به هدف مندی اقدامات حفيظ الله امين در جلب اعتماد و دخيل ساختن شوروی در يک ماجرای سردرگم ، صحه گذاشت.  او برای جلب اعتماد بازهم بيشتر، کار را به جايی کشانيده بود که سفير شوروی در کابل به جای مشوره در تعيين اعضای کابينه سفارش می کرد و نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين، "بلی قربان" گفته، تعميل می کردند.

اگرچه رفته رفته در گوشه و کنار شنيده می شد که حفيظ الله امين تمايل به غربی ها دارد تا به شوروی. اما بيانات آتشين و سرسپردگی اش به سوسياليزم جهانی و در رأس اتحاد جماهير شوروی، نه تنها شوروی ها را علاقه مند و دلباختۀ خود ساخته بود، بلکه اعمالش هم نمايانگر آن بود که او يک کمونيست بود و عاشق، هم بسته و پيرو شوروی.

بناءً دليلی وجود ندارد که شوروی ها در جنايات نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين در زير پا کردن دين و آيين مردم و کشتارهای دسته جمعی در افغانستان، شريک و همکار و هم عقيده نبوده باشند.

علاوه برآن جنايات نابخشودی شوروی ها در اين است که آوانی که پی می برند که حفيظ الله امين آنان را غولانده است برای انتقام از حفيظ الله امين به افغانستان لشکرکشی می کنند و بيش از دو ميليون افغان بيگناه و بی وسيله را قتل عام، و چندين ميليون ديگر را معلول و معيوب و يا مجبور به فرار می نمايند.

بنابرآن، با اينکه استاد ربانی، زمانی که به حيث رئيس جمهور تکيه بر اريکۀ قدرت داشتند، اعلام فرموده بودند که چون تجاوز اردوی شوروی بر افغانستان در زعامت اتحاد جماهير شوروی سابق صورت گرفته است، از آنرو دولت موجود روسيه در جبران خسارات عساکر شان در افغانستان مکلفيت ندارد، وجيبۀ هر وطن پرست، خصوصاً حکومت افغانستان، است تا به دولت موجود روسيه که وارث همه مسائل ملی و بين المللی اتحاد جماهير شوروی سابق است، و رهبری همان اردوی متجاوز را به عهده دارد، به جای کلمۀ تاوان جنگ (شايد خوش آيند نباشد)، يادآوری نمايند تا دولت موجود روسيه مسئولانه در اعمار مجدد افغانستان سهيم گردند.

از آنها که بگذريم، در واقع تعقيب و کنجاوی های سر در گم از احمد و محمود در بارۀ سقوط دولت جمهوری بود که هر قدر بيشتر می شد، پيچيده تر می شد و بايستی هم می شد، زيرا ناخود آگاه از ديگران گله سر می داديم، در حاليکه ما بوديم که از بی تفاوتی و بی اعتنايی به همسنگران خويش بيچاره شده بوديم.

ورنه، چهار بار در سال های 1352، 53 و 54 ش سياستمداران نامی کشور و جنرالان نظام گذشته با اشتراک بعضی از علما و روحانيون کشور، برای سقوط دولت جمهوری اقدام به کودتا و شورش در نقاط مختلف کشور کردند تا دو باره در افغانستان به جای نظام جمهوری همان آش باشد و همان کاسه.  اما آگاهی و همبستگی مؤسسين جمهوريت و اتفاق نظر ايشان در بقای جمهوری بود که دسائس گفته شده را قبل از آنکه بر دولت جمهوری حمله ور شوند، کشف و خنثی می کردند.

بناءً ناسازگاری و خودخواهی های بعدی در رفقای ما بود که باعث شد تا بعضی از کودتاچيان 16 سرطان کورکورانه به دنبال کلبی و مقصود رفته و احمقانه به رفقای خويش حمله ور شوند.

ورنه، تره کی و امين کجا و سقوط دولت جمهوری کجا؟

اين داستان را نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين بهتر از همه کس می دانستند که: اگر جسارت صاحب منصبان ناراضی شده خصوصاً قادرخان، محمد رفيع، اسلم وطنجار، شيرجان مزدوريار، سيد محمد گلاب زوی و اسدالله سروری از رهبری دولت جمهوری نمی بود، موفقيت و کاميابی آنان در کسب قدرت سياسی بيشتر به شاخ آهو بسته بود تا در زير نعلين شان.

از جانب ديگر، چون صاحب منصبان مذکور از روی عقده مندی و حس حقارت در مقابل کارمندان دولت جمهوری با بلهوسی به جمع شان پيوسته بودند، نه اينکه علماً با فلسفۀ کمونيزم و سوسياليزم علمی آشنايی داشته و فهميده گرويدۀ آنها شده باشند، بناءً هر دوی آنها از همان ساعات اول در پی آن شدند تا ارتباط صاحب منصبان مذکور را در اردو مغشوش نمايند.

زيرا قادرخان پيلوت و محمد رفيع تانکيست و چهار نفر ديگر در عين زمانی که نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين را رهبران انقلاب ثور می شمردند، توقع آنرا هم داشتند تا آنان هم متقابلاً ايشان را ناجی خويش بشمارند.

بنابرآن ديری نگذشت که قادرخان در صف صاحب منصبان قوای هوايی و محمد رفيع در جمع تانکيست ها در مقابل تره کی و امين قد بلندک می کردند و بيشتر متوجه همبستگی هم رديفان خويش بودند تا فرمانبرداری از نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين.  از آنرو برای اين که از شر شان آسوده شوند، در قدم اول قادرخان و محمد رفيع را به جرم سرنگونی نظام نوين انقلاب ثور متهم می نمايند و با تعداد زيادی از بهترين و شايسته ترين صاحب منصبان اردو دستگير و زندانی می کنند.

از آنجمله تورن جنرال ارکان حرب شاهپور خان قوماندان حربی پوهنتون در دولت جمهوری بود که توسط قادرخان (وزير دفاع ملی در کابينۀ تره کی) به حيث لوی درستيز اردوی افغانستان مقرر شده بود، و پس از آن همراه با جگړن هدايت الله، تورن سلطان، تورن هاشم و تورن سلطان ځدران صاحب منصبان کوماندو دستگير و در همان روزهای اول کشته می شوند.  به استثنای شاهپورخان، چهار صاحب منصب ديگر در تغيير نظام شاهی به جمهوری در کودتای 26 سرطان سهم ارزنده و فراموش ناشدنی به جای مانده بودند.

ولی هيچ کدام آنها، به شمول شاهپورخان، در کودتای هفت ثور 1357ش نه اشتراک داشتند و نه هم تا روزی که عازم جاپان شدم (ثور 1356ش) در احزاب سياسی شامل شده بودند.

به دنبالۀ همين بگير و ببند و بکُش ها حفيظ الله امين امر توقيف محمد اسلم وطنجار وزير مخابرات، شيرجان مزدوريار وزير هوانوردی ملکی، سيد محمد گلاب زوی وزير داخله و اسدالله سروری رئيس عمومی استخبارات کابينۀ تره کی را صادر می کند.  و اين مصادف بود به روزهايی که محکمۀ نظامی حکم اعدام قادرخان و محمد رفيع را اعلام کرد، ولی هنوز عملی نشده بود که هر چهار نفر مذکور به صورت عجيب و غريبی از چنگال حفيظ الله امين فرار می کنند.  و اما محمد رفيع تانکيست، از جملۀ تانکيست هايی بود که در صف اول کودتاچيان 26 سرطان در تغيير نظام شاهی به جمهوری اشتراک مساعی کرده بود.

او در قوای 4 زرهدار معاون محمد سرور نورستانی (عضو کميته مرکزی و قوماندان قوای4 زرهدار) بود و چون محمد سرور موصوف جهت تداوی به خارج رفته بود، بنابراين محمد رفيع ادارۀ قوای 4 زرهدار را در دست داشت.  او دوست و هم مسلک غلام حيدر رسولی وزير دفاع بود.  و همين نکته باعث شده بود تا اجازۀ خروج تانک ها را از گاراج های مخصوص و مهر شده (در روز شش ثور برای روز هفت ثور) به بهانۀ پاک کاری و تمرين، از وزير دفاع به دست داشته باشد.

محمد رفيع از اقارب نزديک حفيظ الله امين بود و همين قرابت باعث شده بود تا محبت و اعتماد حيدر رسولی را قربان اهداف ناپاک حفيظ الله امين نمايد.  زيرا بدون اجازۀ وزير دفاع ملی، خروج تانک ها، مطابق مقررات اردو، از گاراج های پل چرخی در روز هفت ثور ناممکن و غير عملی بود.  و در آنصورت انقلاب ثور می ماند و شاخ آهو، و بيچاره شدن ما از ستم بر خود ما.

خلقی ها با همه آوازه به دروازه انداختن ها در شورای ملی افغانستان (ولسی جرگه و مشرانو جرگه) از جملۀ سيصد و سی عضو آن، دارای يک عضو بود.  و به عبارت ساده تر، خلقی ها با آنهمه آزادی عملی که در نظام شاهی داشتند، صفر اعشاريه 33 فيصد از مردم افغانستان را فريفتۀ خويش کرده بودند.  آنهم منحصر به شهريان کابل.  و پرچمی ها با داشتن دو نماينده در شورای ملی صفر اعشاريه 66 فيصد در شهريان کابل نفوذ داشتند.

و اما در بارۀ توانمندی و نفوذ نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين (منفی جمهوری خواهان گمراه شده) در اردو، بهتر است از زبان شخص نورمحمد تره کی شنيد تا از احمد يا محمود.

هنوز از به قدرت رسيدن حفيظ الله امين و نورمحمد تره کی چند ماهی نگذشته بود که متوجه می شوند نظام شان در طوفان عظيمی از بی اعتمادی مردم و خصوصاً اردوی افغانستان، گير مانده است  و دست و پا می زند.

بناءً در يک گفتگوی تليفونی، نورمحمد تره کی از کاسيگين صدراعظم شوروی در خواست کمک نظامی می کند.  و جنرال گروموف قوماندان اردوی شوروی در افغانستان، در صفحۀ 44 اثر خويش "اردوی سرخ در افغانستان"، ترجمه شده به زبان دری، کلمه به کلمه گفته های کاسيگين و نورمحمد تره کی را چاپ کرده است.

آنانی که آرزومند درک بيشتر از بيچاره گی و عجز تره کی در دفاع از انقلاب باشند، بهتر است به اصل اثر مذکور مراجعه کنند.

و اما به جواب اينکه نورمحمد تره کی بيچاره شدن حکومت خويش را در دفاع از انقلاب ثور تکرار و تکرار و بازهم تکرار می کند، کاسيگين می پرسد: رفيق تره کی، از گفته های شما بر می آيد که در اردوی افغانستان طرفداران شما يا نيست و يا خيلی کم اند.  اما صدها افسر شما که در اتحاد شوروی تحصيل کرده اند به کدام سوراخ خزيده اند؟

تره کی: رفيق کاسيگين، تعداد زياد آنها يا مسلمانان مرتجع و يا اخوانی هايی اند که ما نه به آنها باور داريم و نه هم می شود به آنها تکيه کرد.

اين گفت و شنودها مصادف به روزهايی است که قادرخان، محمد رفيع و دارودستۀ شان را که به شوق کمونيست شدن مصيبت هفت ثور را به راه انداخته بودند، تقريباً به اشارۀ تره کی و احکام حفيظ الله امين، کشته يا حبس و يا فراری شده بودند.

با آنهم دولت شوروی در آن موقع با آنکه لشکرکشی را به افغانستان (جهت دفاع از انقلاب ثور) نامناسب می داند با فرستادن صدها مشاور نظامی واستخباراتی (جهت حزبی ساختن اردو) و اسلحۀ ثقيل و خفيف و طياره های جنگی، بی دريغانه در تقويۀ اردوی افغانستان سهيم می شود.

به هر صورت، بهتر است مغازلۀ شوروی ها را با انقلابيون ثور، به توجيه آنکه عشق کور است، برای چند لحظه پشت سر گذاشت و به دنبالۀ کار خويش سرگردان شد که چگونه ما خود بر خود ستم کرديم.

***

کمک های سرسام آور شوروی، برای بقای انقلاب ثور و تحکيم موقف تره کی و امين، در واقع برای تبليغات پی گير و بی امان غربی ها، به همه آنانی که در سياست بازی سر و کله نرم می کردند اسنادی شده بود تا به يک آواز نعره زنند که: پيروان نورمحمد تره کی و دست پرورده های حفيظ الله امين گماشتگان شوروی اند که بر ارگ رياست جمهوری جهت سقوط زعامت محمد داود حمله ور شدند، نه احمدی و نه هم محمودی.

بنابرآن، در آن شرايط، داد و بيداد ما اذان ملای غريب شده بود که نه شنونده داشت و نه هم نمازگزاری.  اما برعکس، های و هوی به راه انداخته شده (در بارۀ هفت ثور) بود که محقق مشهور امريکايی "سليگ هريسن" در روزنامۀ واشنگتن پست، شمارۀ 13 می سال 1979 ميلادی می نويسد:

اين شاه ايران بود، نه برژنف، که زنجير حوادت افغانستان را تا سقوط محمد داود کش نمود.  به عقيدۀ سليگ هريسن، سفر محمد داود رئيس جمهور افغانستان به ايران، زمينۀ همکاری استخباراتی دو جانبه بين افغانستان و ايران را مهيا ساخت.

بناءً ساواک (دستگاه استخباراتی دولت ايران) با صرف پول زياد توانست افراد و شبکه های استخباراتی متعددی نه تنها در کابل، بلکه در ديگر ولايات افغانستان هم تأسيس نمايد و بر نفوذ سياسی و فرهنگی اش در افغانستان بيفزايد.

پس از بازگشت محمد داود از ديدار با شاه ايران به کابل بود که بعضی از جرايد معتبر غربی ها نوشتند که: جهت مبارزه با کمونيست ها در اردوی افغانستان بين سران دو کشور موافقه شده است تا ساواک برای کشف کارمندان طرفدار شوروی در اردوی افغانستان همکاری کند.

بازهم هريسن:

به نظر او توسعۀ نقش ساواک مصادف بود با اخراج چپی هايی که قبلاً از موقف بالايی در دولت جمهوری برخوردار بودند.

او می نويسد که: وعدۀ کمک های اقتصادی ايران و کشورهای عربی (که اصلاً تحقق نيافت) سعی در دور ساختن دولت افغانستان از اتحاد شوروی بود.  او علاوه می کند که دور کردن چپی های متمايل به مسکو (رفقای هم سنگر محمد داود) در افغانستان به اشارۀ شاه ايران صورت گرفته بود. ختم

مسکو از قبل از روابط نيک با افغانستان برخوردار بود و اطمينان يافته بود که حکومت افغانستان به جاسوسان و خرابکاران ضد شوروی در افغانستان اجازۀ فعاليت نمی دهد.  از آنرو روزنامه نگارانی که از روابط ديروزی افغانستان با اتحاد جماهير شوروی آگاهی داشتند، از همبستگی حکومت افغانستان به حکومت ايران در ساحۀ استخباراتی و آنهم بر ضد شوروی، بی گمان باور پيدا کرده بودند که کودتای هفت ثور به حمايت و اشارۀ شوروی در افغانستان پياده شده است.

از آنجمله شخص هريسن هم با اينکه به وضاحت نوشته است که اين شاه ايران بود، نه برژنف که زنجير حوادث افغانستان را تا سقوط محمد داود کش نمود، ولی بازهم به پيروی يا زير تأثير ديگران نوشته است که: يکی از دلايل عمدۀ کودتای مورد حمايت مسکو (کودتای هفت ثور) سفر محمد داود رئيس جمهور وقت افغانستان به ايران و زمينۀ همکاری استخباراتی دو جانبه بين ايران و افغانستان بود.

اما پس از گذشت چهل سال و نشر اوراق سفارت امريکا در کابل نشان می دهد که گويا سفارت امريکا در کابل از حدوث حادثۀ هفت ثور بی خبر مانده بود.  اما آگاه شدند که ساواک ايران از وقوع چنين حادثه ای در افغانستان مطلع بوده است.

ناگفته نماند که اطلاع داشتن ساواک از حادثۀ هفت ثور 1357ش در زمانی است که نظاميان امريکا، پاکستان و ايران همکاری مشترک نظامی و استخباراتی در منطقه داشته اند.  و همين نکته مرا واداشت تا از ميان گفتۀ ده ها و حتی می توان گفت صدها خبرنگار خارجی، نوشتۀ دو پهلوی هريسن را به حيث روزنه ای بر آنچه خود ما برخود کرديم، برگزينم.

نويسنده با خوابی که سليگ هريسن و ديگران از فعاليت های تخريبی ساواک در افغانستان ديده بودند، همنواست.  اما تعبير نويسنده با تعبير هريسن و ديگر هم رديفانش از خواب ديده شده در بارۀ فعاليت های ساواک در افغانستان متفاوت است، زيرا اين نويسنده بود که در جريان مذاکرات نمايندۀ ساواک در کابل با رئيس پوليس افغانستان قرار داشت و دقيقاً ناظر اعمال ساواک در کابل بود، نه کلبی و نه هم مقصودی (صفحات ... 52 تا 59 همين نوشته).

محمد داود در ثور 1354 بنابر دعوت شاه ايران عازم تهران می شود، آنهم به روزگاری که جمهوری شدن افغانستان تأثيرات خوش آيندی در ايران، برای بقای سلطنت ايران، نداشت.  و همکاری ساواکی ها با استخبارات پاکستان در سقوط جمهوری و بازگشت سلطنت به افغانستان قابل فهم بود.

ولی با آنهم برای رفع سوء تفاهمات بين دو کشور مسلمان، برادر و همسايه، و در ضمن جلب کمک های اقتصادی ايران، ايجاب می نمود تا دعوت شاه ايران دوستانه و محترمانه پذيرفته شود.

محمد داود رئيس جمهور پس از بازگشت از ايران از ملاقات دوستانه و برادرانۀ شاه ايران و کمک های اقتصادی ايران به افغانستان نهايت راضی بود، و در ضمن طوری که خوانده آمديد به تبادلۀ اطلاعات مورد علاقه هم موافقه شده بود و نويسنده را موظف نمود تا اطلاعات هر دو جانب را دقيقاً زير نظر داشته و سپس با اوشان مشوره کنم.

اما متأسفانه پس از بازگشت از ايران علاقۀ و اعتمادش از هم سنگرانش کاسته می شد و ديگر به رياست خويش در کميته مرکزی دلبستگی نداشت و از کسانی که در جلسات کميته حاضر نمی شدند و مانع نصاب کميته می گرديدند حمايت می کرد.  از اينکه که محمد داود از همان روزهای اول تأسيس جمهوريت، تحت تأثير اين تبليغات که رفقايش (کميته مرکزی) دير يا زود وی را با شخص ديگری تعويض خواهند کرد در تشويش بوده باشد، و خواسته باشد با عدم حضور دو سه نفر از اعضای کميته، کميته را بدون کش و گير از نصاب بيندازد، و يا اينکه شاه ايران از صلاحيت های کميته مرکزی وی را به تشويش انداخته باشد، سندی در دست نيست.  اما چون پاشيده شدن کميته و ترميم کابينه مصادف بود با روزهايی که از ديدار شاه ايران به کابل بازگشته بود، روزنامه نگاران خارجی واويلا به راه انداختند که دور کردن چپی های متمايل به مسکو (بيچاره رفقای همسنگر محمد داود) از قدرت در افغانستان به اشارۀ شاه ايران صورت گرفته است.

خموشی مطبوعات افغانستان در ترديد جعليات گفته شده، مهر تأئيدی بود بر افواهات دشمنان جمهوری. و اما در بارۀ فعاليت های ساواک در افغانستان:

حکومت ايران در آن روزها (ديدار رئيس جمهور افغانستان از ايران) به صورت آشتی ناپذيری با توده ای ها (حزب کمونيست ايران) درگير شده بود و حتی به هر مخالف سياسی، خصوصاً طرفداران مرحوم دکتر محمد مصدق شخصيت مبارز و ملی ايران، به نگاه توده ای نگريسته و بيرحمانه برخورد می کردند.

بناءً فعاليت های سياسی مخالفين دولت ايران که محدود بود، محدودتر شده بود.  و در چنين روزگاری تغيير نظام شاهی به جمهوری توسط اردوی افغانستان، مشوق خوبی برای مخالفين دولت ايران و خصوصاً توده ای های ايران جهت سرنگونی نظام از طريق قيام مسلحانه شده بود.

بنابرآن در مقامات ايرانی تشويش بوجود آمده بود که گويا صاحب منصبانی که در کودتای 26 سرطان سهيم بودند، در تشويق نظاميان توده ای در ايران، برای سرنگونی شاه ايران به اشارۀ شوروی ها در تلاش افتيده اند.  در حاليکه چنين اقدامی در اردوی افغانستان وجود خارجی نداشت.

ولی با آنهم محمد داود رئيس جمهور افغانستان جهت رفع تشويش و نگرانی شاه ايران در تبادلۀ چنين اخباری با هم موافقه می کنند که:  خبرهايی که حکومت ايران در بارۀ موضوع فوق در ايران به دست می آورد به افغانستان، و حکومت افغانستان خبرهايی که باعث تحريک نظاميان ايرانی شود به دسترس ايران بگذارند.

اما اين مبادلۀ خبری حاوی هيچ نوع تشکيلات استخباراتی ايران در افغانستان و از افغانستان در ايران، خارج از محوطۀ سفارتخانه ها نبود، چه رسد به آنکه ساواک ايران در اردوی افغانستان اجازۀ فعاليت استخباراتی داشته باشد.  زيرا چنين مراوده ای در نزد دولتمداران آن روزی، خصوصاً محمد داود، خيانت به پاسداران وطن (اردوی افغانستان) و نفی حاکميت ملی تلقی می شد و غير قابل پذيرش بود.

از ديد و واديد نمايندۀ ساواک با رئيس پوليس افغانستان عبدالقدير نورستانی تا جايی که درگير بودم در صفحات گذشته به آن اشاره شده است، و از طرف ديگر ماموريت ساواک که در جوزا يا سرطان 1354 شروع شده بود، بعد از حملات بر تهانه جات غربی افغانستان از جانب عناصری که از ايران در ثور 1355 آمده بودند خاتمه يافت.

اما شگفت انگيز اينکه در همان روزهای اول ماموريت نمايندۀ ساواک در کابل بود که عبدالقدير نورستانی برايم گفت که نمايندۀ نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين نزدش آمده بود و با علاقه مندی خاصی، همکاری طرفداران خويش را به دولت جمهوری وعده دادند و هفتۀ بعد حفيظ الله امين به ملاقات نورستانی می آيد و به گفته های نمايندۀ خويش مهر تأکيد می زند.

آيا همکاری خلقی ها برای جلب اعتماد رئيس پوليس، از جانب حفيظ الله امين، هم زمان با  حضور نمايندۀ ساواک در کابل، يک امر تصادفی بود يا از قبل طراحی شده، سندی در دست نيست و نه هم در آن روزها متوجه چنين زد و بندهايی بودم.

ولی نشر اسناد سفارت امريکا در اين روزها و افشای اطلاع داشتن ساواک از کودتای هفت ثور، مرا سرگيجه و متوجه روزهايی می کند که با چنان موضوعات برخورد بی خردانه و طفلانه داشته و با يک محاسبۀ سياسی غلط، ترک معرکه کرده بودم.

و اما حفيظ الله امين:

نظر به اينکه دوائر استخباراتی دولت جمهوری از جانب رئيس جمهور اداره می شد، بنابرآن پس از اينکه فعاليت رسمی ساواک در سفارت ايران، بنا به درخواست وزارت خارجۀ ما موقتاً خاتمه يافته بود، ديگر سر و کاری با مسائل استخباراتی نداشتم.  اما سر و صدای سردمداران حزب انقلاب ملی در ضديت با پرچمی ها و مخالفت نکردن با فعاليت خلقی ها، نشانه ای بود از همکاری حفيظ الله امين با پوليس، اما نه مستند.

تا اينکه محمد سرور نورستانی، محمد يوسف و مولاداد، اعضای کميته مرکزی، مرا در جريان فعاليت خلقی ها خصوصاً جذب تانکيست هايی که از رهبری روگردان شده بودند، گذاشتند.  بنابرآن، موافقه شد تا هر سه نفر شان رئيس جمهور را ديدار کنند.  ولی با تعجب پس از ديدار با رئيس جمهور می گفتند:  هنگامی که به رئيس جمهور گفتيم که اسلم وطنجار در جذب تانکيست ها فعاليت می کند با برآشفتگی گفت اين تبليعات پرچمی هاست (صفحۀ 155).

متأسفانه فردای روز ديدار با محمد سرور و رفقايش، عازم جاپان شدم.  و بنابرآن سر کلاوۀ گفت و شنودها از هم گسيخته می شود.  اما پس از بازگشت علاقه مندی به موضوع مرا واداشت تا دو باره در جستجوی سرنخی شوم که می گفتند حفيظ الله امين آنرا به دست و پای رفقايم گره زده بود.

اما متأسفانه نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين پس از کسب قدرت سياسی نه تنها گزارشات "محرم" وزارت داخله را، بلکه پرارزش ترين اسناد مصونيت ملی و دفتر پربهای خانۀ محمد داود را هم توسط يکی از گماشتگان خويش در محضر عام آتش زده بود.  ورنه در آن اوراق اسنادی وجود داشت که هويت تره کی و امين را برعکس آنچه شعار می دادند هويدا می کرد.

احتمالاً به استناد همان اسناد بوده باشد که عبدالقدير نورستانی به ضديت حفيظ الله امين با کمونيست های دل بسته به شوروی (پرچمی ها) باور کرده بود، ورنه مبارزۀ پيش کاران حزب انقلاب ملی ضديت با کمونيست های پيرو شوروی، خصوصاً خلقی ها و پرچمی ها، بود نه مغازله و معاهده با آنها و يا تقويۀ يکی برضد ديگری، آنهم در اردو.

بناءً پی بردن به کُنه موضوع، آنهم بدون اسناد و شواهد و آنهم برای سقوط دولت جمهوری، که آيا خواست دولت شوروی بود يا منافع امريکا ايجاب می کرد و يا منحصر به حفيظ الله امين و دار و دسته اش، و يا مهمتر از همه غرور و خودخواهی و بيخبری خود ما، کاری بود دشوار و مشکل و آنهم در نبود اسناد محرم و شهود آگاه از قضايا.

ولی در سال های بعد، از نوشتۀ ده ها تن از کارمندان نظامی و سياسی اتحاد جماهير شوروی در افغانستان و دانشمندان و روزنامه نگاران غربی و محققين افغانی در بارۀ سقوط دولت جمهوری بر می آيد که:

حفيظ الله امين لتۀ سياه را در جامۀ سرخ با چنان مهارتی آستر کرده بود که حتی دولت مداران شوروی با همه طول و عرض شان، او را کمونيست پنداشته ديوانه وار می ستودند و بر جناياتش کف می زدند.  و احمقانه تر از همه اينکه پس از آنکه پی می برند که هم پيمان شان با کشورهای ديگری هم رابطه داشته است، برای کشتن وی سر از پا گم کرده به افغانستان لشکر کشی می کنند.  آنهم به بهای تجزيۀ اتحاد جماهير شوروی.

به هر صورت اگر به گفتۀ سفارت امريکا در کابل، ساواک از حدوث حادثۀ هفت ثور آگاهی داشته بوده باشد، بايستی اين را هم گمان برد که همکاری حفيظ الله امين با استخبارات وزارت داخله، همزمان با حضور ساواک در کابل، يک امر تصادفی نه، بلکه از قبل طراحی شده بوده است.

چنانچه در کوچه و بازار از زبان دوستان شنيده و گاهی هم از برداشت مخالفين فهميده می شد که روز شش ثور که همه رهبران ح.د.خ. را وزارت داخله دستگير کرده بود، حفيظ الله امين در خانه اش بدون مزاحمتی کودتا  طراحی می کرد.

به احتمال نزديک به باور، وزارت داخله نخواسته بود که حفيظ الله امين مانند ديگر رهبران ح.د.خ. که مقررات حکومت نظامی را در جنازۀ مير اکبر خيبر برهم زده بودند محاکمۀ نظامی شود، نه اينکه او را برای ايجاد شورش در اردو آزاد گذاشته باشد.  زيرا شايد او وزير داخله را فريفته باشد، اما نه تا سرحد همکاری، آنهم در ضديت با رئيس جمهور و برهم زدن نظام جمهوری.

برابر با برداشت فوق، جنرال جان نثارخان رئيس استخبارات وزارت دفاع ملی حکومت جمهوری به نويسنده حکايتی دارد که:

در جريان سال 1356ش دو بار نام نويس صاحب منصبانی را که علناً در اردو بر ضد دولت و به طرفداری جناح خلق تحت رهبری حفيظ الله امين فعاليت می کردند، به وزير دفاع ملی تقديم داشتم.  او علاوه بر اينکه به پيشنهاداتم توجه نکرد و آنرا تبليغات پرچمی ها گفت، مانع از آن شد تا با محمد داود رئيس جمهور ملاقات نمايم.  و سپس علاوه نمود که:  شخصاً به وزير دفاع ملی به روز 6 ثور 1357ش اطلاع دادم که فعاليت تخريبی در اردو توسط نمايندگان حفيظ الله امين جريان دارد.  در عين روز محمد رفيع معاون قوماندان قوای 4 زرهدار، يکی از وابستگان حفيظ الله امين، از وزير دفاع هدايت گرفته بود تا به تانک های قوای 4 زرهدار اجازه بدهند که جهت تمرين از گاراج های پل چرخی خارج و به طرف تنگ غارو حرکت کنند.

بعد از اطلاع از وزير دفاع ملی خواهش کردم تا به تانکيست ها اجازه ندهند که روز هفت ثور به خارج قشله حرکت کنند، اما اوشان نپذيرفت.

صبح هفت ثور وزير دفاع ملی به تمام قطعات قوای مرکز هدايت می دهد تا به خاطر دستگيری رهبران ح.د.خ. جشن بگيرند و اتن ملی برپا کنند.

ساعت ده صبح روز هفت ثور به وزير دفاع ملی اطلاع دادم که تانک ها برخلاف هدايت شما به طرف کابل در حرکت اند.

گفت اطلاع دارم آمادگی گرفته می شود.

اگر بپنداريم که گفته های جنرال مذکور بعد از چند سال از حدوث حادثۀ هفت ثور، برای رفع مسئوليت وی از بيخبری اش در اردو نبوده باشد، بازهم کسانی که غلام حيدر رسولی را می شناسند باور نخواهند کرد که او با کمونيست ها دوستی داشته و يا با آنها مدارا کرده باشد.

اما ناگفته نماند که غلام حيدر رسولی فعال ترين و جسورترين شخصی بود که به حيث نفر اول در کودتا جذب شده بود و او را صاحب منصبان کودتا، خصوصاً تانکيست ها، هم دوست می داشتند و هم احترام می کردند.

پس از رفتنم به جاپان هم خود وی و هم کودتاچيان انتظار داشتند تا به حيث معاون رئيس جمهور برگزيده شود.  اما تقرر شخص ديگری به جای وی باعث شد تا از رئيس جمهور گله مند شود، اما نه مخالف و آنهم تا سرحد همکاری با دشمنان دولت جمهوری.

با داشتن آگاهی از فروگذاشت و يا ناچيز شمردن معتمدين رئيس جمهور فعاليت های حفيظ الله امين را در اردو (35 سال قبل از امروز)، با احتياط نوشته بودم که کشور ديگری هم احتمالاً به سقوط دولت جمهوری به غير از اتحاد جماهير شوروی علاقه مند بوده باشد.  آنهم به استدلال اينکه غلام حيدر رسولی، سيد عبدالاله، عبدالقدير و سيد وحيد عبدالله دشمنی خود را با کمونيست ها هرگز پنهان نمی کردند، ولی با وجود آن متوجه تصفيۀ رفقای خويش به نام پرچمی (نافهميده هم هدف با حفيظ الله امين) از اردو شده بودند تا جلوگيری از فعاليت های آشکار حفيظ الله امين در اردو.

ولی با گذشت سال ها کم کم سر و کلۀ کشور ديگری هم در پهلوی اتحاد جماهير شوروی در تخريب جمهوريت نمودار می شود.  با آنهم تصور نمی شود که شاه ايران از سقوط دولت جمهوری آگاه بوده باشد.

اما سهم وی را در تبليغات گستردۀ جهانی برای تخريب جمهوريت (جهت بازگشت شاه) و ايجاد بدگمانی در محمد داود در بارۀ کودتاچيان 26 سرطان با همدستی شاه سابق افغانستان و خانواده اش را نمی توان ناديده گرفت.  زيرا در واقع ايجاد همين بدگمانی ها بود که در بعضی از کودتاچيان ذهنيتی را بوجود آورده بود که گويا آنان برای کسب قدرت سياسی استعمال شده بودند، و بدان مناسبت با مخالفين دولت جمهوری همدست می شوند.

همچنان نمی شود باور کرد که ساواک يا برادر کلانش، از حمله بر ارگ رياست جمهوری افغانستان در روز هفت ثور مطلع بوده باشد.  زيرا حوادث هفت ثور چنان به سرعت يکی پی ديگری در ظرف کمتر از دو روز اتفاق می افتد که امکان خبر دادن و خبر گرفتن ساواک و يا "سی آی اِ" (CIA) را کمتر می شود باور کرد.  زيرا حفيظ الله امين پس از اينکه اوامر خويش را به نظاميان زير فرمانش توسط سيد محمد گلاب زوی به صبح 6 ثور صادر می کند، خود به اصطلاح دست و پا بسته، پس از آن لحظه، تسليم پوليس می شود.

اين نمايانگر آن است که خود به موفقيت خويش چه که حتی به ايجاد شورش بی اطمينان بوده است.  ورنه خانۀ خود، محل قومانده، را با زندان تعويض نمی کرد تا در صورت ناکامی ابراز بيخبری و بيگناهی کرده باشد.

از جانب ديگر بعيد به نظر می آيد که حفيظ الله امين ساواک و يا يک پته بالاتر از آن را هم مانند شوروی ها در جريان فعاليت های نظامی اش در اردو قبل از هفت ثور قرار نداده باشد.

***

با همين هفت ثور گفتن ها بود که ياد فجايع مصيبت آفرين هفت ثور (1357ش) تکانم داد، بازوانم شل شد و قلم از دستم به روی کاغذ لغزيد.

دلم می خواست به ياد دوستان جان جانيم، ناله سر دهم و گريه کنم، ولی اشک در چشمانم خشکيده بود و ناله در تنگنای خفگی حنجره ام شتنک می زد، و از خفقان ناخواسته ای که خودم را در خودم می پيچيد فرار می کردم که سرچرخی و سستی پای ها پير مرد نود ساله را زمين گير کرده بود.  نگران ياری به ياری بود، که صدای خبر معجز تلويزيون آريانا نيروی جوانيش داد و زندگی دو باره اش بخشيد و آن اينکه:

سرقوماندانی اعلای ناتو، فرمانروای بزرگ ترين و مجهزترين اردو، مرکب از نظاميان 48 کشور پيشرفتۀ جهان جمع فرزندان ناخلف (جمعيت اسلامی) در افغانستان، اعلام کرد: ماموريت عساکر ناتو (اشغال افغانستان) پس از سيزده سال جنگ به پايان خود رسيد و اينک همه با هم در تلاش بازگشت به اوطان خويش اند (6 جدی 1393ش برابر با 27 دسمبر 2014م).

خدا را شکر کردم، زيرا کلمۀ "بازگشت" برای مردم افغانستان کلمۀ دلنشين و ماندگاری بود که ياد آن بازگشت (شکست) ابر قدرت شوروی را از سرزمين مقدس شان در خاطره ها زنده می کرد.  و اينک بازهم "بازگشت"، بازگشت بزرگترين اردوی جهان، آنهم در اثر مقاومت بينواترين و فقيرترين مردم کشوری که ده سال برای بيرون راندن عساکر شوروی از سرزمين شان در واقع با مشت و دندان و با دادن هست و بود خويش جنگيده بودند.  و هنوزهم از زخم های خونين فرزندانش خون می چکيد که مجهزترين و ثروتمندترين اردوی جهان برآن حمله می کند و جنگ ايمان و تکنالوژی دو باره در سرزمين فرزندان ناترس، ولی "رنجور و درمانده" افغانستان شعله ور می شود.

با آنهم دانشمندان نظامی ناتو، مانند سردمداران شوروی، خيلی ها دير متوجه می شوند که جنگ تکنالوژی با اين سرزمين، جنگ با مردم و جنگ با ايمان است.  آنهم ايمان به آزادی، که در سرشت مردم اين مرز و بوم عجين شده است و برای بيرون راندن متجاوزين از سرزمين شان آخرين نفر تا آخرين نفس می جنگد.

اگرچه ميخائيل گرباچف، رئيس جمهور شوروی سابق، در همان روزهای اول حملۀ نظامی جامعۀ جهانی بر افغانستان به آنها گوشزد کرده بود که:  مصيبت و بدبختی هايی را که مردم ما از جنگ با افغان ها ديده اند، فراموش نکنيد که شکست مردم اين سرزمين و فتح کشور شان خواب و خيالی بيش نيست.

با اينکه در آن روز و روزگار کسی به حرف هايش گوش نداد، اما پس از سيزده سال جنگ و جدال، نظاميان جامعۀ جهانی در افغانستان به صداقت گفته های گرباچف متقاعد می شوند، و بنابرآن با استفاده از ادبيات شوروی خود نيز به جای شکست، از کلمۀ بازگشت استفاده می کنند، و دل و نادل يکی پی ديگری راهی ديار خويش می شوند.

اما ای وای اگر دانشمندان و کارکشته های افغانستان در اين مرحلۀ حساس با هم متحد نشوند و جانبازی سرسپردگان راه آزادی را مانند جنگ های گذشتۀ افغانستان با متجاوزين فراموش کنند و قدرت سياسی را به عناصر ارتجاعی و عقده مند واگذار شوند تا از بی عرضگی، مردم غرور آفرين کشور ما را برای سال های سال در دام جهل و عقب ماندگی زمينگير کنند.

چنانچه سرانجام جنگ های مردم افغانستان برای آزادی شان در قرون 19 و 20 نشان می دهد که گذشتگان ما پس از استرداد استقلال کشور شان آنچه به دست می آوردند اين بود که از حلقه های اسارت خارجی برای خويش زولانۀ وطنی می ساختند و سپس بی سر و صدا از معرکۀ سياسی خارج می شدند، و زعامت وطن خويش را به چارکلاه هايی وا می گذاشتند که از پا تا گوش نوکر و سر سپردۀ همان اشغالگران می بودند که با دادن تلفات سنگين و جبران ناپذير از چنگال شان رها شده بودند.

از آنرو جهت پی بردن به اصل واقعيت ها، کله کشک در زوايای تاريخ و آنهم تاريخی که به خون فرزندان رشيد و حماسه آفرين يک کشور، بر سنگ سنگ وطن شان نقش بسته باشد امری است حتمی و واجبی تا در پرتو آن کارنامه های استقلال طلبانۀ آنان را سرمشق روش خويش قرار داده و از تکرار دسائس بيگانگان و بيگانه پرستان و بی علاقه شدن راد مردان وطن خويش در مسائل سياسی جلوگيری کنند.  اگرچه کشاله دار شدن موضوع و بحث روی حوادث تاريخی ربطی به اين نوشته ندارد، اما خروج عساکر جامعۀ جهانی با خروج نيروهای شوروی و نتايج جنگ های گذشتۀ افغانستان با اشغالگران تشابهات همگون و همانند دارد که نمی شود آنها را ناديده انگاشت.  به طور مثال:

جنگ اول افغان و انگليس و پيامد آن:

شاه شجاع مفرور بعد از بيست سال در به دری در ديار هند برتانوی به آرزوی دو بارۀ پادشاه شدن، از انگليس ها طلب استمداد می کند و حکومت هند برتانوی با رنجيت سِنگ، شاه پنجاب، حاضر می شوند تا جهت رسيدن شاه شجاع به سلطنت با وی همکاری نظامی کنند.  به شرطی که شاه مذکور چترال، کشمير، پشاور و چند شهر عمدۀ شرقی و جنوبی افغانستان را تا بحيرۀ عرب از افغانستان مجزا کرده تحت ادارۀ حکومت شاه پنجاب و هند برتانوی بگذارد.

شاه مذکور هم با دنائت و پستی به تجزيۀ وطنش تن در می دهد و با لشکر 30 هزار نفری انگليس راهی افغانستان می شود و بدون جنگ و جدال در زير رکاب اجانب تکيه بر اريکۀ قدرت می زند.

هنوز سالی از زمامداريش و حضور عساکر اجنبی در افغانستان نگذشته بود که قيام سرتاسری و خود به خودی مردم افغانستان (در ساحۀ نظامی) برای سرنگونی شاه شجاع و قلع و قمع اردوی بيگانه، جهت فسخ معاهدۀ نامشروع (تجزيۀ افغانستان) شروع می شود.

در نتيجه اردوی انگليس به استثنای يک نفر، ديگران همه با هم در افغانستان قتل عام می شوند و شاه شجاع را به جرم خيانتی که به وطنش کرده بود افغان ها به شکل فجيعی می کُشند و بدين گونه معاهدۀ تجزيه را منسوخ می کنند.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۹   سال  دوازدهم                جدی     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی                    اول جنوری ۲۰۱۷