کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

نگاهی به زندگینامه و  خاطرات سیاسی دکتر محمد حسن شرق

نویسنده نصرالدین سلجوقی

 
 

   

نويسنده: داکتر محمد حسن شرق

    

 

کودتای پنجم
"در سقوط دولت جمهوری"
سرخ يا سياه
؟؟؟؟

 

 


ما نـگوييم بد و ميـل به ناحق نـکنيم

جامۀ کس سيه و دلق خود ارزق نکنيم

"حافظ"

 

 



بسم الله الرحمن الرحيم

 

 



اهدا به آنانی که در تحت قيادت محمد داود

برای تأمين وحدت ملی و اعتلای افغانستان

در اين سرزمين کهن

اقدام به تأسيس جمهوريت کردند

 

 

 


"هو"

ما در مرحله ای از بيهوده گوئی و دروغ پردازی و خودستايشی

قرار داريم که اگر

شاهدان عينی سکوت اختيار کنند،

حدسيات و قرينه سازی های ناشی از بدگمانی

به جای حقايق، نقلِ مردم و نُقل مجلس خواهند شد

مانند:

کارنامه های مؤسسين جمهوريت در افغانستان

داکتر محمد حسن شرق




نام کتاب: کوتای پنجم: سرخ يا سياه

نويسنده: داکتر محمد حسن شرق

به اهتمام: کپتان ميرويس شرق

چاپ اول ۲۶ سرطان ۱۳۹۴ ش

© محفوظ است
 

 




مقدمه

با ناديده گرفتن پيشنهادات محمد داوود در تفکيک حکومت از سلطنت در قانون اساسی ۱۳۴۳ شمسی بود که رفته رفته انديشۀ آن بوجود آمد تا، به جای تفکيک حکومت، در انتقال قدرت از سلطنت اقدام شود.

در واقع آمادگی به چنين اقدامی، که ما را گرويده ساخته بود، همانا برداشتی بود از مطالعۀ مبارزۀ مسلحانه جمهوری خواهان در سراسر جهان، از فرانسه تا مصر، از ترکيه تا سوريه، از روسيه و چين گرفته تا ايالات متحده و غيره، که نشان می داد برای سقوط سلطنت ها و تأسيس جمهوريت در کشور های شان، به شکلی از اشکال، دست به قيام مسلحانه زده بودند. زيرا به شهادت تاريخ از چيره شدن و غلبۀ يکی، توسط شمشير، بر ديگران پايه و اساس سلطنت ها (غصب قدرت از مردم) گذاشته شده بود، نه به رأی و ارادۀ مردم، و نگون سازی آنها هم (اعاده قدرت به مردم) بستگی ناگسسته به مبارزۀ مسلحانۀ مردم داشته است، نه خوش به رضا و داوطلبانه.

بناءً طراحان جمهوری در افغانستان هم مصمم می شوند تا به ياری خداوند بزرگ، قيام مسلحانه را جهت سقوط سلطنت و تأسيس جمهوريت، با جذب صاحب منصبان اردو، در عمل پياده کنند.

در گير و دار نفوذ و جلب صاحب منصبان در اردو، دو نکته بيشتر از همه چيز، طراحان سلطنت را سرگيجه و سرگردان کرده بود.

يکی اطلاع يافتن سلطنتی ها از ماجرا بود که بدون شبهه برای جمهوری خواهان سرنوشت شومی در بر داشت.

و دومی برداشتی بود که از جامعه خود داشتيم و آن اينکه:

نظام شاهی در افغانستان سابقۀ تاريخی تقريباً پنج هزار سال داشت و از صدها سال به اين طرف، مردمان اين سرزمين، در اثر تلقين ملاها و روحانيون، به عبوديت شاه زير نام سايۀ خدا، معتاد شده بودند.

بالآخره نزديک به سه قرن بود که سلطنت مانند ميراث بابا در بين يک قبيله­ دست به دست می گرديد.

بناءً نمی شد پيامد سقوط چنين نظامی را در يک جامعۀ مذهبی و عنعنوی سهل و ساده گرفت، گرچه اکثريت قاطبۀ مردم (طبقۀ خاموش) از مزايای سقوط نظام مستفيد می گرديد. اما در فرمانداری کشور، از قرن ها به اين سو افراد و خانواده هايی جا به جا گرديده بودند که يکی پشت ديگری با سلطنتی ها و امتيازات شان خوی گرفته و با طفيلی بودن در کنار شان معتاد شده بودند.

کشور هاييکه در بقای نظام دلچسپی و علاقه مندی خاص داشتند هم به يک بارگی از سقوط سلطنت متضرر و متوحش می شدند، و خواهی نخواهی از امکانات وسيعی که در پخش افواهات نادرست و اقدامات نظامی در اختيار داشتند، در تخريب جمهوری و بد نامی عاملين آن دريغ نمی کردند.

خوشبختانه جمهوری خواهان، از مرحله اولی بدون دغدغه عبور و با سقوط سلطنت و اعلان جمهوريت، بالاتر از تصور، به استقبال اکثريت کامل مردم افغانستان رو به رو شدند. و اما در مرحلۀ دوم به اصطلاح هنوز آب از گلون پايان نرفته بود و عرق پای جمهوری خواهان نخشيده بود که:

۱- چند تن از جنرالان و صاحب منصبان بلند رتبۀ اردو و هکذا تنی چند از علما و خوانين با نفوذ، تحت رهبری محمد هاشم ميوندوال صدراعظم سابق، دگرجنرال خان محمد مرستيال و دگرجنرال عبدالرزاق قوماندان عمومی قوای هوايی و دافع هوا اراده داشتند تا نظام جمهوری را قهراً سرنگون نمايند.

۲- مولوی غلام محمد نيازی و متعاقب آن استاد محمد عطاالله فيضانی و بعضی علمای ديگر، با زير نفوذ قراردادن تعدادی از صاحب منصبان اردو زير عنوان اينکه رهبران جمهوری کافر و واجب القتل اند، در سقوط دولت جمهوری زمينه سازی می کردند.

۳- ايجاد شورش در لغمان، لوگر، فيض­آباد بدخشان و پنجشير و اقدامات حمله بر کمپ رياست جمهوری در چمن حضوری در شامگاه ۲۷ سرطان ۱۳۵۴ به رهبری استاد ربانی، انجينر گلبدين حکمتيار و انجينر احمد شاه مسعود و...

۴- اقدام به کودتا از جانب تورن جنرال ميراحمدشاه خان قوماندان عمومی توپچی با تعدادی از صاحب منصبان اردو و چند نفر علمای دينی.

خوشبختانه جمهوری خواهان که برای جلوگيری از حملات مخالفين جمهوری آمادگی و همبستگی کامل داشتند موفق شدند تا اقدامات زنجيری هر چهار کودتا را از سنبلۀ ۱۳۵۲ تا جدی ۱۳۵۵ کشف و خنثی کنند.

اما بدبختانه انشعاب در جمهوری خواهان و تغيير روش طراحان سقوط دولت جمهوری به نيرنگ ديگری (استفاده از مارکسيست های خودی به جای علمای دينی) بود که باعث شد تا کودتای پنجم با افکار سرخ و کردار سياه موفق به سقوط دولت جمهوری شود، و پرسشی را ايجاد کنند که آيا کودتای پنجم سرخ بود يا سياه؟

همين موضوع سبب شد تا محققين قضايا و آنانيکه در جستجوی راستی و درستی وقايع کشور اند خواسته باشند تا به جای ترويج شايعه و پخش افواهات خود خواستۀ آنانيکه بر حدس و گمان وقايع را به ميل خود به خورد خواننده می دهند، خبرهای دست اول را از رهبران و طراحان سقوط سلطنت که خود شخصاً درگير حادثه بودند، از آن جمله نويسنده، به دست داشته باشند. بناءً بر چندين موضوع در کتاب "تأسيس و تخريب اولين جمهوری افغانستان"، از آن جمله انشعاب جمهوری خواهان ، خرده گرفته و آنرا ناکافی شمرده اند.

از آنرو اين نوشته مکمل و متمم موضوعاتيست که در کتاب تأسيس و تخريب اولين جمهوری سوال بر انگيز شده است. مانند:

۱- انشعاب در وحدت و همبستگی کودتاچيان ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ شمسی و سقوط دولت جمهوری.

۲- خط مشی جمهوری خواهان به نام "خطاب به مردم" که برای پياده کردن آن، جهت ترقی و تعالی مردم افغانستان، اقدام به تأسيس جمهوريت کردند.

۳- توافق رئيس جمهور داکتر نجيب الله شهيد با قهرمان ملی شهيد احمد شاه مسعود در تجويز تجزيۀ افغانستان به شمال و جنوب.

۴- اقدام به انتقال بيش از يک ميليون سکهۀ تاريخی طلا (پنج تُن) به بهانۀ فروش به اتحاد شوروی به تاريخ دهم جوزای ۱۳۴۷ شمسی توسط طياره ايروفلوت.

۵- سفربری يا حماسه آفرينی مردم افغانستان در مقابل زورگويی های پاکستان در سال ۱۳۳۴ شمسی.

بنابرآن جهت معلومات سُچه تر، خواندن هر دو اثر، تأسيس و تخريب دولت جمهوری و کودتای پنجم سرخ يا سياه، لازم و ملزوم يکديگرند.

 

 


ما نـگوييم بد و ميـل به ناحق نـکنيم

جامۀ کس سيه و دلق خود ارزق نکنيم

"حافظ"
 

 

 


به نام خداوند بزرگ

تقريباً شصت و پنج سال قبل از امروز، در يکی از روزهای اخير ماه ميزان ۱۳۳۰ هجری شمسی، که محمد داود تازه از وزارت دفاع ملی و داخله استعفا کرده بود، در تلاش پناه گاهی، به جستجوی موسی در خانۀ فرعون، به خانۀ داود رفتم.

زيرا عقده های اجتماعی و پيدا کردن رفقای عقده مندتر از خود، مرا عصيان گری ساخته بود که اگر در کنارش نرفته بودم در همان شب و روز به حيث عصيانگر مخالف نظام از محيط علم و دانش رانده و بی بهره شده بودم.

من که به حيث يک محصل عسکری از نوآوری و بازپرسی هايش در اردو ناديده گرويدۀ وی شده بودم، با پذيرش صميمانه از طرف وی و با برداشت از گفته هايش در دگرگونی اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سياسی و قلع و قمع انديشه های خرافی برای پياده کردن نهضت نسوان و جلوگيری از نفوذ عناصر عقب­گرا، در مسايل ملی و بين­المللی، گرويده تر شدم.

او در آن روز و روزهای ديگر از طرح پلان­های اقتصادی جهت دگرگونی شرايط مادی مردم و تحرک معقول و مثمر در تحولات اجتماعی خصوصاً نهضت نسوان و تفکيک حکومت از سلطنت و حمايت از خواست افغان­های ماورای خط ديورند جهت تعيين سرنوشت آنان مرا به روشنی خواسته هايش در افغانستان قرار می داد.

شفافيت عقيده و تصميم وی در حفظ منافع ملی و ايجاد جنبش تازه در روند سياست خارجی کشور بود که خط مشی اوشان را عاشقانه پذيرفتم.

او رو به من کرده گفت:

"سوانح شما را به من گفته بودند، اما قبل از ديدن و شنيدن نظريات شما، باورم نمی شد که متعلمی با داشتن وضع اجتماعی نا مساعد توانسته باشد تحصيلات خود را از مکتب نعلبندی اردو تا فاکولتۀ طب به طور بی سابقه ادامه دهد."

تکرار اينکه گفته هايم مبين چه نکاتی بود که توجه شان را با وجود تفاوت عميق طبقاتی جلب و باعث گرديد تا به حيث هم عقيده سياسی سال ها با همديگر همکاری داشته باشيم، خودستايی است و بهتر است به اندرزها و کارنامه هايش ادامه داد.

او در همان روز های اول صدارت خويش در سنبلۀ ۱۳۳۲ هـ.ش. مرا به حيث مدير قلم مخصوص صدراعظم – به اصطلاح امروزی رئيس دفتر – مقرر نمود که جلب اعتماد و باور وی مديريت قلم مخصوص را با صلاحيت ترين اداره در زمان صدارت شان ساخته بود.

به هر صورت او آنچه را قبل از صدارت در نظر داشت بدون سروصدا برای پياده کردن آن روزانه کم از کم ۱۴ ساعت کار می کرد، و ديگران را جهت آبادی افغانستان در کارهای طاقت فرسا تشويق می کرد.

با آنهمه او از تبارز و کار خود را به روی مردم کشيدن خوشش نمی آمد و می گفت: "بهتر است مردم به روی کار حکومت قضاوت کنند تا به گفته ها و وعده های عملی ناشده."

واقعاً هر روزی که از حکومت شان می گذشت چيزه­کی هم از عقب ماندگی های کشور کاسته می شد، و نويد يک افغانستان پيشرفته و سربلند به دل ها پرپر می زد.

عناصر ارتجاعی و عقب گرا پشت سر می رفتند و زمينۀ کار و فعاليت به طبقۀ تعليم يافته و وطن دوست و تحصيلات عالی برای مردم کشور ميسر و آسان تر می شد.

به طور مثال، در سال ۱۳۳۲ هـ.ش. پوهنتون کابل دارای چهار فاکولته و کمی بيشتر از چهارصد محصل بود که بيش از هفتاد درصد آن از باشندگان کابل و متباقی شاگردانی بودند از سراسر کشور. به استثنای فاکولتۀ طب شاگردان سه فاکولتۀ ديگر در خانه های کرايی تدريس و بعضاً ليليه می شدند. اما در پايان صدارت او بيش از چهار هزار محصل پسر و دختر در اطاق های درسی و ليليۀ پوهنتون که جديداً اعمار شده بود، تدريس می شدند و زندگی می کردند. برعکس سال های گذشته هشتاد درصد آنان را محصلين و محصلات اطرافی تشکيل می داد.

آنانی که آرزومند معلومات بيشتر از پيشرفت های دورۀ صدارت محمد داود اند بهتر است از کتاب تأسيس و تخريب اولين جمهوری افغانستان استفاده کنند، زيرا در اينجا تنها دو نکته از کارنامه های وی تحت بحث قرار گرفته است.

دو نکته ای که باعث شد تا اول وی را شهزاده سرخ بنامند و سپس به زندگی وی و خانواده اش با فاجعه انگيزترين مصيبت زمان پايان دهند. اين دو نکته سياست خارجی و تأسيس جمهوريت در افغانستان بود.



۱- سياست خارجی افغانستان:
در شماره ی آینده

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۳    سال  دوازدهم       میزان     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    اول اکتوبر   ۲۰۱۶