سوم
تجويز تجزيۀ افغانستان به شمال و جنوب
در سال ۱۳۶۶
بعضی از خوانندگان تجويز تجزيۀ افغانستان را خبری بی مبتدا و بی سابقه
خوانده و با حق به جانبی پرسيده اند: چرا از چنين طرح نامأنوس و بی سابقه
ای که تصور آن در ادوار تاريخ در ذهن و زبان هيچ فردی از افراد افغانستان
نه گذشته و نه شنيده شده بود، نه نوشته اند و از لغو و تخريب آن بحث کرده
اند؟
از آنجايی که طرح مذکور در زمان رياست جمهوری داکتر نجيب الله، به ابداع
شوروی ها در افغانستان پياده می شد، برای تفهيم بيشتر شمه ای از آن ماجرای
طويل از نوشتۀ محمد اسحاق توخی دستيار و دوست نزديک رئيس جمهور تحت عنوان
"دوکتور نجيب الله و خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان – بخش دوم)
اقتباس شده است که:
1- توطئۀ ايجاد ادارۀ موازی حکومت در شمال:
طوری که در ابتدا يادآور شدم ، چند دسته گی در رهبری شوروی نسبت به مسئلۀ
افغانستان مشکلات بزرگی را برای رهبری افغانستان در آن مقطع زمانی ايجاد
نموده بود. به گونۀ مثال، هنگامی که سوال خروج قوای شوروی از افغانستان در
زمان ميخائيل گورباچف بلند شد، اندک زمانی نگذشته بود که در دهليزهای عمارت
کميتۀ مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان اين سرگوشی ها آرام آرام شنيده می
شد که گويا برای انقلابيون در تاريخ اتفاق می افتد که مجبور می شوند برای
تنفس و تجديد قوا و استحکام پايه های حاکميت انقلابی دست به عقب نشينی های
موقتی بزنند. در صورت خروج نيروهای شوروی ممکن است مخالفان مسلح و حاميان
بين المللی شان بر افغانستان آنقدر فشار وارد کنند که دولت را مجبور به عقب
نشينی از کابل نمايند. برای اين کار بايد مقدمه های ايجاد يک اداره در
شمال کشور قبلاً آماده شده باشد. حتی از ويتنام، کوريای شمالی، يمن جنوبی
و غيره مثال هايی آورده می شد.
به خاطر دارم که يک مشاور بلند پايۀ شوروی نيز در اين مورد از تن دادن به
چنين موقعيت های ناگزير افاده هايی را برای نگارنده انجام داده بود که
سخنان او را به دوکتور نجيب الله يادآور شده بودم.
چنانکه در يکی از جلسه های بيروی سياسی حزب، که نگارنده به حيث دستيار منشی
کميتۀ مرکزی اجازۀ شرکت را به حيث سامع داشتم، دوکتور نجيب الله در مورد
شايعه ها و سر و صداهای تخليۀ ولايت ها و ايجاد يکدم و دستگاه ادارۀ دولتی
در شهر مزارشريف، به شدت موضع مخالف گرفت و آنرا به حيث يک توطئۀ آشکار
برای تجزيۀ کشور خواند. واضح بود که برای روس ها اتخاذ چنين يک موقف به
معنای روياروئی و مقابله با آنها بود.
با وجود آن هم يک ادارۀ طويل و عريضی از جانب سلطان علی کشتمند رئيس شورای
وزيران به نام "نماينده گی شورای وزيران در شمال" زير نظر و رياست نجيب
الله مسير معاون شورای وزيران ايجاد گرديد، که به سطح معين های هر وزارت در
تشکيلات مذکور بستهای گنجانيده شده بود.
وظيفۀ نماينده گی مذکور ظاهراً تنظيم امور انتقالات و بهره برداری از ذخاير
نفت و گاز، کود کيمياوی و ذغال سنگ و غيره بود.
ولی در عمل حيثيت يک شورای وزيران موازی با کابل را داشت.
تا جايی که حوادث بعدی نشان داد دست مسکو در پشت مفکورۀ ايجاد ادارۀ موازی
در شمال ديده می شد (حتی تا امروز هم ايجاد نوار امنيتی در شمال افغانستان
از اهداف روسيه حذف نشده است) تا در صورت ضرورت مقدمات ايجاد يک نوار
امنيتی را در شمال هندوکش برای حفاظت جمهوری های آسيای ميانه چيده باشد.
طبيعی است که مخالفت دوکتور نجيب الله با چنين تشکيلات برای شوروی خوشايند
نبود و می توان گفت که به خاطر همين موضع او بود که مورد سوء ظن روس ها
قرار گرفت. (ختم)
احتمالاً توخی صاحب لغو حکومت شمال را به دنبال تأسيس آن يا لازم ندانستند
و يا فراموش کرده اند.
بنابرآن برای اينکه مبتدا و خبر با هم وصل شده باشد، اينک شما و ماجرای
فروپاشی کابينۀ شمال افغانستان.
آرزوی هر نويسنده از ابراز نظرياتش در مسائل ملی و بين المللی جلب توجه و
ستايش مردم است. اما شفافيت قضايا در کتاب "تأسيس و تخريب اولين جمهوری
افغانستان" برای در روشنی قرار دادن مردم از جريان وقايع مصيبت بار
کشور شان بود، نه جلب توجه و نه ستايش مردم از نويسندۀ آن.
از آنرو در تجزيه و تحليل چنين روندی خواهی نخواهی چهره هايی بی پرده شده
اند و کارنامه هايی مورد مشاجره و بحث قرار گرفته اند که در تجويز تجزيۀ
افغانستان به شمال و جنوب، در انتقال مسکوکات تاريخی افغانستان به اتحاد
جماهير شوروی و در تحريف طرح نمايندۀ سرمنشی ملل متحد در تشکيل حکومت مورد
قبول مردم، و بسا اعمال ناشايست ديگر منافع مردم افغانستان را در مقابل
منافع ديگران ناديده می گرفتند و زير پا می کردند.
بناءً تعداد زيادی از جستجوگران حوادث پيشامده با شنيدن افشای چنين عناصر
بی عرضه، با دلچسپی خارق العاده در جستجوی کتاب تأسيس و تخريب اولين جمهوری
افغانستان می شوند.
در کنار آن مفسرين کارنامه های دوکتور نجيب الله دست به تحريف متن کتاب و
جعل هويت نويسندۀ آن می زنند و سخن های نامستندی را بدون هيچ مدرک و دست
آويزی، به توجيه دو سه تن از دار و دستۀ خويش، به اصطلاح رفقا، بالای هم می
چينند و به هر در و دروازه ای که می رسند، می نويسند و به هر کنج و کناری
که می روند داد می زنند که حسن شرق وابسته به شوروی ها بود.
از جانب ديگر بسياری از تحليل گران وقايع کشور، علاقه مند آن شده اند تا
روشنی بيشتری بر قضايايی مانند تجويز تجزيۀ کشور، دستبرد به ذخاير طلای د
افغانستان بانک و تحريف طرح نمايندۀ ملل متحد جهت ختم جنگ های افغانستان
بيندازند.
بناءً بدون توقف روی ادعاهای نامستند و مبتذل بر می گرديم به متن کتاب. به
آنجايی که گپ بالای وابسته بودن با و يا وارسته بودن از شوروی ها نبود،
بلکه در آنجا پرس و پال بر سر اين بود که چرا و برای چه کشور واحدی را با
تاريخ پنج هزار ساله اش به شمال و جنوب تجويز به تجزيه کرده اند؟ و چرا به
ارزش دو ميليارد دالر طلای ذخيرۀ د افغانستان بانک را جمع آثار باستانی طلا
تپه، تنگاتنگ با خروج عساکر شوروی از افغانستان با ناديده گرفتن همه مقررات
کشور در اختيار بانک های شوروی می گذاشتند.
در آن کتاب قصه بر سر آن بود که چرا و برای چه طرح معقول و سازندۀ نمايندۀ
سرمنشی ملل متحد (کوردوويز) را در انتقال قدرت از ح.د.خ. به مردم افغانستان
تحريف کرده اند؟ نه اينکه رفيق فلانی از زبان رفيق فلانی پشت بام خاله کوکو
به رفيق فلانی قصه می کرد که:
حسن شرق همراه با ستمی ها به کمک ايران و به اشارۀ شوروی ها بر ضد حکومت
مخالف شوروی و مردمی مرحوم دوکتور نجيبالله کودتا می کرد. عجب! آنهم در
روزهايی که بيش از شصت هزار عسکر شوروی جهت حمايت از ح.د.خ هنوز در
افغانستان حضور داشتند.
در واقع حساسيت و بی موازنه شدن مفسرين کارنامه ها از افشای سه موضوع که در
همان روزهای اول صدارت خود به آن مواجه شده بودم سرچشمه می گيرد.
2- تجويز تجزيۀ افغانستان به شمال و جنوب:
سوانح نگاران و مفسرين کارنامه های دوکتور نجيب الله رئيس جمهور، توضيح و
تفسيری را که در تجويز تجزيۀ افغانستان به شمال و جنوب در کتاب تأسيس و
تخريب اولين جمهوری افغانستان داده شده است مردود شمرده و می نگارند که:
واقعيت اين است که دوکتور نجيب الله برعکس ادعای دروغين حسن شرق، مخالف
تشکيل حکومت به مثابۀ بديل حکومت مرکزی و مخالف تحکيم مواضع احمدشاه مسعود
در ساحات وسيع از ولايات شمال بود و اين اقدامات را پلانی در راستای سياست
های مسکو جهت تأمين تضمين مصونيت سرحدات اتحاد شوروی و مغاير منافع ملی
کشور می خواند. او معتقد بود که تعميل اين پلان در نهايت به تجزيۀ
افغانستان منتج می گردد.
بعداً موصوف (دوکتور نجيب الله) با قاطعيت در يک جلسۀ هيئت اجرائيۀ ح.د.خ.
توأم با عصبانيت ادامه داد: رفقا، دقيق و با مسئوليت می گويم که اين پلان
[شوروی ها] پلان تجزيۀ افغانستان است و من حاضر نيستم مسئوليت تاريخی آن را
به عهده بگيرم. از همين حالا اگر کدامتان حاضر هستيد، بسمالله. اما در
صورت موافقت شما من حاضر هستم از تمام مقام ها استعفا بدهم. (ختم)
ما هم باور داريم که مرحوم نجيب الله با فهم و دانشی که داشت به خوبی می
دانست که تعميل پلان تشکيل حکومت خودمختار ولايات شمال هندوکش در نهايت به
تجزيۀ افغانستان منتج می گرديد.
بناءً جان مطلب و سوال در اينجاست که چرا جناب شان شخصاً در پياده کردن
چنين طرحی که به فرمودۀ خود شان منافع شوروی و تجزيۀ افغانستان را در بر
داشت در سال 1366 هـ.ش. بعد از رسيدن به مقام رياست جمهوری اقدام می کنند؟
و دوکتور نجيب الله مسير عضو کميتۀ مرکزی ح.د.خ. از جناح پرچم را که خود
يکی از ستمی های تجزيه طلب بود به فرمان مبارک خويش به حيث کفيل صدراعظم در
9 ولايت شمال هندوکش با 17 نفر اعضای کابينۀ آن مقرر می نمايند؟ و به
ولايات 9 گانۀ بلخ، بدخشان، تخار، کندز، بغلان، جوزجان، سر پل، فارياب و
باميان هدايت می دهند تا به جای حکومت مرکزی از اوامر حکومت خودمختار شمال
پيروی نمايند.
مصيب بارتر اينکه به فرمان رياست جمهوری سمت شمال مانند کشور مستقلی با
قوای نيرومند نطامی، مجهز با جديدترين اسلحه قرار ذيل تقويت و تحکيم می شد:
1.
فرقۀ قومی اوزبک های تحت قوماندانی دگرجنرال دوستم، عضو کميتۀ مرکزی ح.د.خ؛
2.
فرقۀ قومی مردم اسماعيليه به قوماندانی سيد جعفر؛
3.
يک غُند قومی از دری زبان ها در ولايت تازه تشکيل شدۀ "سرپل"؛
4.
يک غُند از پشتو زبان ها در ولايت بلخ (مزارشريف)؛
5.
قول اردوی سمت شمال به قوماندانی دگرجنرال جمعه
اڅک
و معاونيت دگرجنرال منوکی منگل اعضای کميتۀ مرکزی ح.د.خ.؛
6.
قرارداد مخفيانۀ حفاظت سالنگ جنوبی در پنجشير با يکی از قوماندانان جمعيت
اسلام.
با تشکيلات ملکی و نظامی گفته شده در سمت شمال، دوکتور نجيب الله حق به
جانب بود که در يک جلسۀ رفقا فرموده بودند که: رفقا، دقيق و با مسئوليت می
گويم که اين پلان شوروی ها پلان تجزيۀ افغانستان است. که؟؟؟
به هر صورت هنوز چهار ماه از حکومت خودمختار در مزارشريف و يا به فرمودۀ
مرحوم دوکتور نجيب الله شهيد "پلان تجزيۀ" افغانستان نگذشته بود که به حيث
صدراعظم قرعۀ فال به نام من بيچاره زدند.
قبولی صدارت در آن روزها لکه ای بود که با مرگ هم زدوده نمی شد، ولی من به
اميد اينکه تشکيلات منحوس شمال کشور واژگون گردد با همه بدنامی هايش آنرا
پذيرفتم.
بايستی بعد از تشکيل کابينه جهت اخذ رأی اعتماد به ولسی جرگه می رفتم.
ولسی جرگه ای که اکثريت اعضای آن گماشتگان دولت و تحت نظر مستقيم خادی ها
پا به عرصۀ وجود گذاشته بود، و زير سلطۀ شش عضو دفتر سياسی ح.د.خ.، صالح
محمد زيری، غلام دستگير پنجشيری، فريد مزدک، ميرصاحب کاروال، نيازمحمد
مومند و نجم الدين کاويانی و چندين عضو ديگر کميتۀ مرکزی ح.د.خ.، که به حيث
وکيل به ولسی جرگه آورده شده بودند، تشکيل جلسه می دادند. بايد حاضر می
شدم و خط مشی حکومت را که رئيس جمهور توسط سرمشاور خويش فرستاده بود می
خواندم و استدعا می کردم تا حکومت شمال افغانستان را به حيث يک واحد اداری
خودمختار به تصويب برسانند.
در چنين فضای خفقان آوری که پشت انسان از ديدن آن می لرزيد هرچه باداباد،
دل به دريا زدم و آنچه را که در خط مشی حکومت جديد مبين تحکيم حکومت مرکزی
و در واقع نفی خودمختاری ها بود به جای خط مشی يا هدايت رياست جمهوری رقم
زده و چاپ کرده بودم به اعضای ولسی جرگه توزيع و به نام خداوند بزرگ و
سربلندی و وحدت مردم و يکپارچگی افغانستان شروع به خواندن کردم.
هنوز بيانيه ادامه داشت که به سخن های نامأنوس و گفته های تهديد آميز نجم
الدين کاويانی عضو دفتر سياسی ح.د.خ. و وکيل در ولسی جرگه و هياهوی چند
ستمی ديگر که ناديده گرفتن حکومت خودمختار شمال را در خط مشی حکومت خيانت
ملی و مرا مسبب خيانت می خواندند، مواجه شدم.
در ختم بيانيه منتظر آن بودم که وکلای ولسی جرگه، خصوصاً نمايندگان ح.د.خ.،
از دادن رأی اعتماد خودداری کنند. ولی برعکس، آنچه پنداشته بودم با وجود
داد و فرياد کاويانی و های و هوی چند تجزيه طلب ديگر اکثريت کامل وکلا چه
حزبی و چه غير حزبی نه تنها به يکپارچگی افغانستان و تحکيم حکومت مرکزی رأی
اعتماد دادند، بلکه بسی از آنها با چشم های اشک پر از خوشی همديگر را در
آغوش می کشيدند و می بوسيدند و از طرد طرح منحوس شمال و جنوب کشور به
يکديگر تبريک می گفتند.
بناءً به يادبود آن روزها، دست آن وکلای شريف و نجيب ولسی جرگه، چه حزبی و
چه غيرحزبی، را می بوسم که با قبول هر نوع مخاطره، طرح تجويز تجزيۀ
افغانستان را به شمال و جنوب مردانه وار مردود شمردند. و پيشنهاد صدراعظم
را در تحکيم حکومت مرکزی يعنی لغو حکومت شمال تصويب کردند.
ولی دو سه ماه بعد از تخت جمعی، بدون سر و صدای ولايت های خودمختار، به
دعوت صدراعظم اتحاد جماهير شوروی، عازم آن کشور شدم.
موضوعات مورد بحث با زعمای اتحاد جماهير شوروی در کتاب تأُسيس و تخريب
اولين جمهوريت افغانستان به نشر رسيده است، اما در ارتباط به موضوع امروزی
ما: در پايان مذاکره با ميخائيل گرباچف رئيس جمهور اتحاد جماهير شوروی که
هدف عمده در آن تأمين صلح و آشتی ملی توأم با خروج کامل نظاميان شوروی از
افغانستان بود، گرباچف ضمن صحبت در بارۀ ختم جنگ و تشکيل حکومت مورد قبول
مردم بعد از خروج عساکر شوروی گفت:
تا رسيدن به موافقه با ديگر مخالفين، اگر حکومت شما بنا به درخواست احمدشاه
مسعود به خودمختاری ساحۀ وسيع تری از پنجشير در سمت شمال با وی همکاری و
موافقه نماييد، او جنگ را کنار می گذارد و با ما همکاری می کند.
خواهش گرباچف که در جملات دوستانه و دلسوزانه جهت ختم جنگ و برادرکشی در
افغانستان لفافه شده بود، نمايانگر آن بود که رهبر شوروی از لغو حکومت شمال
در افغانستان ناخشنود است. ولی به هر صورت روزگار مرا در چنين آزمون بدی
که تجزيۀ وطنم را در خود نهفته داشت، قرار داده بود.
چه بايست می کردم؟
ضمن گرامی داشت از حسن نظر شان در بارۀ ختم جنگ و خروج عساکر شوروی از
افغانستان و حمايت از حکومت مورد قبول مردم و وعدۀ سهم گيری فعال و مثمر
شوروی در احيای مجدد افغانستان يادآوری کردم که:
دو ماه قبل از حکومت انتقالی، رئيس جمهور و صدراعظم 9 ولايت شمال هندوکش را
به حيث واحد خودمختار تأسيس کرده بودند و دوکتور نجيب الله مسير عضو کميتۀ
مرکزی ح.د.خ. را که مورد پسند جمعيت اسلامی هم بود به حيث کفيل صدراعظم در
ولايات سمت شمال مقرر کردند.
اما نه تنها کمترين اثری از فروکش جنگ از جانب مخالفين ديده نشد، بلکه
شورای ملی هم به اکثريت کامل تشکيلات مذکور را منظور نکرد.
گرباچف با اينکه از آنچه گفته بودم خوشنود به نظر می آمد، اما در بارۀ
پيشنهاد خود گفت: در اين مورد بايد مساعی بيشتر را در وقت کمتر ادامه داد.
سپس به اميد تجديد روابط نيک ميان مردمان دو کشور دوستانه از هم جدا شديم.
در اين سفر حکومت اتحاد جماهير شوروی مبلغ هشتصد ميليون دالر از طريق دفتر
صدرالدين آغا خان در کابل و واگذاری مصارف سيصد ميليون دالر کمک های بلاعوض
را به حکومت افغانستان جهت اعمار مجدد کشور متقبل شد: جمعاً يک هزار و صد
ميليون دالر.
هنوز ماهی از سفرم به شوروی نگذشته بود که سترجنرال ورانيکوف قوماندان کل
قوای نظامی شوروی در افغانستان از نويسنده تقاضای ديدار تعارفی نمود و ضمن
صحبت کم و بيش کوتاه گفت:
احمدشاه مسعود در پنجشير حاضر شده است که در بارۀ مصالحه در افغانستان با
شما مذاکره کند.
پيشنهاد جنرال شوروی مرا در مضيقۀ عجيبی قرار داده بود. واقعاً هم رفتن و
هم نرفتن به پنجشير حکم خودکشی را داشت.
زيرا نرفتن مرا با کينه توزی مشاورين شوروی و رياست جمهوری مشت و گريبان می
کرد و در صورت رفتن بايستی معاهدۀ از قبل تنظيم شدۀ دولت نيمه مستقل در سمت
شمال زير ادارۀ جمعيت اسلامی را امضاء می کردم.
چون جنرال بالطبع چنين ملاقاتی را با داشتن معلومات از نظريات رهبر شوروی
تنظيم کرده بود، ناگزير به پذيرش آن بودم. بناءً گفتم: حاضرم با احمدشاه
مسعود جهت تأمين صلح به استثنای پنجشير در هر جای ديگری که لازم بدانند
ملاقات نمايم.
اين بار جنرال بود که از طفره رفتنم از پنجشير در تنگنا قرار گرفت. زيرا
او به خوبی می دانست که احمدشاه مسعود برای حفظ جان و اعتبارش خارج از
پنجشير برای مذاکره، آنهم در چنين شرايطی، سفر نخواهد کرد.
بناءً جنرال بدون تماس به خواستۀ خويش موضوع را با ابراز خرسندی از نتايج
سفرم و ملاقات با رهبری شوروی پايان داد و مرخص شد.
با ناخشنودی جنرال بود که از رديف دوستداران روابط حسنه با اتحاد جماهير
شوروی نام مرا حذف کردند، و برخلاف قانون اساسی، رئيس جمهور صلاحيت های
صدارت را در امور اجراييوی کشور به معاونين خويش حواله داده می رفت.
ولی بالاتر از همه چيز، حفظ و مراقبت و تأمين امنيت در سالنگ جنوبی برای
شوروی ها مسئلۀ حياتی شده بود، زيرا لوله های مواد سوخت طيارات، زرهدارها و
ديگر عراده جات نظامی، تجهيزات اردو و مواد خوراکه و ديگر مايحتاج مردم و
اردوی شوروی از اين شاهراه آسيب پذير می گذشت که در زمان جنگ مردم
افغانستان با شوروی ها اين شاهراه در تيررس جمعيت اسلامی قرار داشت و شوروی
ها توانسته بودند گاهی با صلح و آشتی و زمانی با جنگ و خونريزی با جمعيت،
شاهراه را تقريباً باز نگه داردند.
ولی حالا موضوع خروج عساکر شوروی از اين معبر مهيب در نظر بود. معبری که
واقعاً بدون توپ و تانک و طياره و اردوی مرکب از پياده و سواره تنها و تنها
با آتش کردن چند دينامت در زير چند سنگ در شروع و ختم شاهراه سالنگ جنوبی
می توانستند اردوی شکست خوردۀ شوروی را به دام مرگ اندازند.
بناءً به هر قيمتی که بود بايست جمعيت را در نگهبانی اين شاهراه از خود می
ساختند و راضی نگه می داشتند، ولو که افغانستان نه تنها دو پارچه بلکه هزار
پارچه می شد.
بناءً شوروی ها زير فشار افکار عامۀ جهانی که: هيچ فرد با اعتباری از
مخالفين مؤثر در امر صلح، نه در خارج و نه در داخل کشور، نه در جمع تنظيمی
ها و نه در صفوف مجاهدين، حاضر به همکاری و مذاکره با دوکتور نجيب الله شده
بود، ناگزير در تلاش تعويض وی برآمده بودند.
ولی از جانب ديگر، برآوردن خواسته های جمعيت اسلامی جهت تأمين امنيت در
شاهراه سالنگ جنوبی در زمامداری ديگری غير از رهبران ح.د.خ. بعيد به نظر می
آمد. از آنرو در تحکيم زعامت دوکتور نجيب الله (با فروش چهار ميليارد دالر
تجهيزات جنگی بعد از خروج عساکر شوروی از افغانستان) و بازگشتاندن دو بارۀ
سلطان علی کشتمند به حيث صدراعظم عجولانه اقدام کردند. و با ناديده گرفتن
فيصلۀ ولسی جرگه "در تحکيم حکومت مرکزی"، با موافقۀ دوکتور نجيب الله رئيس
جمهور، جنرال گروموف قوماندان اردوی "40" شوروی در افغانستان قرارداد
نامطلوب و معاهدۀ ننگينی را جهت تأسيس ولايت خودمختار تاجيکان در شمال شرق
افغانستان، که بارها ننگين تر از معاهدۀ گندمک و ديورند بود، با يکی از
قوماندان های جمعيت اسلامی در پنجشير امضاء کرد.
از آنرو با تقرر دو بارۀ سلطان علی کشتمند به حيث صدراعظم، تشکيلات ولايات
خود مختار شمال هندوکش دو باره احياء شد (صحفۀ 928، اثر مشهور سلطان علی
کشتمند).
بناءً ولسی جرگه برای اينکه موضوع ولايت تاجيکان در خط مشی حکومت جديد، بين
وکلا و حکومت جنجالی را ايجاد نکند، از حضور صدراعظم جديد در ولسی جرگه جهت
اخذ رأی اعتماد تا ختم دورۀ صدارت شان معذرت خواستند و به اين صورت بر
رسميت دادن به ولايت تاجيکان برای بار دوم ولسی جرگه خط بطلان می کشد.
با دست يافتن فرزندان صديق وطن به معاهدۀ پنجشير بود که از آن پيراهن حضرت
عثمان ساختند. و با نشر آن در جرايد خارجی چهره ها برملا گرديد و مردم
افغانستان از اقتدا به چنان امامانی که دين اسلام را برای منافع بيگانگان و
جهاد مقدس مردم افغانستان را برای رسيدن به قدرت ملعبه قرار داده بودند،
شرمنده و درمانده و پشيمان شدند.
هدف از افشا و انتشار طرح تجويز تجزيۀ افغانستان نه به خاطر اعتبار بخشيدن
به شخص و نه برای بی اعتبار نمودن اشخاص در جامعۀ افغانستان بوده است، بلکه
غرض از چنين امری آگاهی مردم افغانستان از چنين جنايتی بوده است که هنوزهم
ادامه دارد.
زيرا با وجودی که دو بار ولسی جرگۀ افغانستان دسيسۀ تجزيه را به نام
خودمختاری ولايات شمال مردود شمردند ولی بازهم تجزيه طلبان بيچاره شده که
مکلف به تجزيۀ کشور هستند، فدرالی شدن کشور را شعار خود ساخته اند و در
واقع اين همان آش است و همان کاسه، اما با تغيير نام. زيرا لغت فدرال و
فدراليزم در تمام قاموس های جهان يک معنی و يک مفهوم دارد و آنهم اتحاد
کشورهای مختلف با همديگر است، ولی با آنهم اتحاد داوطلبانۀ کشورها در تاريخ
بی نظير و نادر بوده و اگر هم بوده باشد بی اثر و بی دوام بوده است.
اما در ادوار تاريخ، ظهور کشورهای زورمند باعث شده است تا به ظلم و جبر و
ستم و ترويج عقايد کشور حاکم بر کشورهای محکوم، اتحاد نا خواسته ای به نام
دولت فدرالی و يا خلافت و يا عناوين ديگری بوجود آورند. و همين که دولت
زورمند کم زور می شد فردای آن کشورهای جبراً متحد شده از هم می پاشيدند و
دو باره کشورهای مستقل خويش را می ساختند. مثلاً: از هم پاشيدن امپراتوری
روم، دولت های هخامنشی و ساسانی فارس (ايران امروز)، امپراتوری های
برتيانيا و روسيه و با ما آشناتر از همه خلفای راشدين، خلافت های اموی و
عباسی، خلافت عثمانی، پادشاهی سلطان محمود غزنوی و احمدشاه درانی و فروپاشی
اتحاد جماهير شوروی.
برعکس، در قاموس هيچ لسانی لغتی ديده و شنيده نشده است که معنی و يا مفهوم
آنرا داشته باشد که کشوری را با داشتن تاريخ چند هزار ساله پارچه پارچه
نمود و سپس آنرا متحد و از آن دولت فدرالی بوجود آورد.
اين طرح بی مانند و بی سابقه طراحی آنانی است که ديروز زانو به زانوی
جنرالان روسی می زدند و به جای قلم در کشيدن نقشۀ افغانستان از قيچی کار می
گرفتند.
ادامه دارد.....
|