اما در صف کافران ضياء مجيد در رديف اول قرار داشت.
در واقع وحدت و آرزومندی جمهوری شدن افغانستان همۀ جانبازان جمهوری را مشت
آهنين ساخته بود که اصلاً نمی شد وظيفۀ يکی را بر ديگری ارجحيت داد، زيرا
هر يک از آنان در اجرای وظيفه ای که مامور شده بود اگر تعلل می ورزيد و يا
به طرف طرفداران تاج و تخت می لغزيد در فردای آن شب، تغيير نظام و تأسيس
جمهوريت اگر ناممکن نمی شد بدون خونريزی و تباهی امکان پذير هم نبود. به
طور مثال:
با اينکه سه چهار نفر از جمهوری خواهان، از آنجمله غوث الدين فائق و
عبدالحميد محتاط، هر يک کتابی نوشته اند و با بی مهری مرا ناسزا گفته اند،
اما موضوع بحث در اينجا دفاع از خود و سرزنش ديگران نيست، بلکه هدف اصلی به
ميان گذاشتن کارنامه های اشخاصی است که در شب 26 سرطان در سقوط سلطنت انجام
داده اند.
به طور نمونه يکی از ياران کم مهر شده با اينکه چيزی ننوشتند، اما در تحريف
هويتم به در و ديوار هم قصه می کرد. همسنگر گرامی توره خان
جگړن
از رديف صاحب منصبان احتياط در صف جمهوری خواهان بود. او در شب کودتا
وظيفه داشت تا با چند تن از جمهوری خواهان مسلح دستگاه مخابرات سرتاسری را
تصرف و از کار باز دارد.
او و يارانش هم هنگام با پيام رهبر کودتا، مرکز تليفون و تلگراف را بدون
کمترين صدمه به دستگاه و يا اينکه کسی زخمی و يا کشته شده باشد، اشغال و از
فعاليت باز می دارد. و واقعاً اگر همزمان با حرکت قطعات کودتاچی به سوی
اهداف مشخص، دستگاه فلج نمی شد و از کار باز نمی ماند، باز هم همان آش بود
و همان کاسه و خونريزی و پيامد ناهنجار کودتا.
خوشبختانه هماهنگی ها و سرعت عمل باعث شده بود تا تمام نقاط و اشخاص مورد
نظر در زمان معين اشغال و دستگير شوند و طرفداران سلطنت مجال آنرا نيابند
که از جا بجنبند. بناءً ماهرانه به دام افتيدند و بينی يکی از آنها خون هم
نشد.
***
به ادامۀ صحبت با قدير خان بود که در ديدار ديگرش می گفت: ديروز با مستشار
سفارت ايران و دو نفر از همکاران شان در وزارت داخله ملاقات داشتم. آنها
ضمن گفتگو قرار وعده نام نويس چند نفر از پرچمی ها را برايم داد که با حزب
تودۀ ايران همکاری قلمی و تبادلۀ مالی داشتند و سپس نقل کاغذ را پيش رويم
گذاشت که مستشار سفارت ايران به وی داده بود. در کاغذ نام هايی نوشته شده
بود که با تمام شناختی که از پرچمی ها و ديگر احزاب کمونيست در افغانستان
داشتم، برايم ناشناخته بود.
اما نام يکی از کودتاچيان 26 سرطان (مولاداد) در آن قاطی شده بود که با سر
و جان از جمهوری نگهبانی می کرد، و با عشق بی پايانی به رهبر کودتا عشق می
ورزيد، و نه من بلکه هيچ يک از جمهوری خواهان تصور آنرا نداشت که وی با
چنين دنائتی به وابستگی به يک گروه خارجی تن در داده باشد.
از آنرو با ديدن نامش در ليست سياه پشتم لرزيد و باور پيدا کردم که ساواکی
ها ما را به دست خود ما هدف قرار می دهند تا بدينوسيله دوستانه رهبر کودتا
را از بهترين و سر سپرده ترين فداکارانش جهت سقوط جمهوريت تجريد کند.
آنهم بدبختانه در روزگاری که در اثر خواهش شاه ايران محمد داود همکاری
ساواکی ها را برای کسب معلومات بيشتر از آنچه پشت پرده در منطقه می گذشت
پذيرفته بود. و نمی شد در بارۀ سوء نيت آنها به محمد داود گزارش داد و
آنهم از جانب نويسنده که محمد داود به خوبی می دانست که من به صداقت دولت
ايران در تقويۀ بنيۀ مالی دولت جمهوری باور ندارم.
از جانب ديگر بعد از مطالعۀ چند سطر کوتاه بدون مقدمه و خبر که قدير خان به
من داده بود و اصلاً به يک گزارش سياسی و استخباراتی شباهتی نداشت احساس می
کردم که قدير خان مرا به جريان آنچه بين او و مستشار سفارت ايران گذشته
است، قرار نمی دهد.
بناءً به وی گفتم: شما اطلاع داريد که همان روزهای اول تشکيل کابينه به
رياست مصونيت ملی هدايت داده شد تا معلومات به دست آورده را مستقيماً خدمت
رئيس دولت تقديم دارند. برای هماهنگی بيشتر گفتگوها و معلوماتی که از
ساواکی ها به دست می آوريد با رئيس دولت در ميان بگذاريد نه با صدارت. و
اگر اوشان لازم دانستند مرا هم به جريان قرار خواهند داد. قدير خان که از
همان روزهای اول دولت جمهوری قوماندانی ژاندارم و پوليس را جزء قوای مسلح
پنداشته بود و از وزير داخله فاصله گرفته بود، حالا که از قيد صدارت هم
آزاد می شد مثلی که دنيا را به وی بخشيده باشم با قدردانی و احترام گفته
هايم را پذيرفت و مرخص شد.
قديرخان يکی از اعضای وفادار کودتا بود و بيشتر از همه چيز در تحکيم
جمهوريت و وفاداری به رهبر کودتا معتقد بود. او مانند ماشين دقيقاً آنچه
به وی هدايت داده می شد، اجرا می کرد.
اما از اينکه ايجاد نا امنی و خرخشه و بی موازنه شدن پلان های انکشافی و
تضعيف جمهوريت در افغانستان برای بقای سلطنت در ايران مؤثر و مفيدتر است تا
استحکام جمهوريت و نيرومندی يک کشور جمهوری شده در پهلوی ايران، متأسفانه
فهم قدير خان در تحليل چنين مواردی نه تنها قد نمی داد بلکه در صف آنهايی
قرار گرفته بود که انکشافات عجيب و غريبی را در افغانستان در رابطه به کمک
های ايران و ديگر کشورهای خليج فارش خيال پلو می زدند.
حتی گاهی می انديشيد که بقای سلطنت ايران با دوستی با جمهوری افغانستان
بستگی ناگسستنی دارد و با ساده دلی باور پيدا کرده بود که خلقی ها بی شائبه
آرزوی همکاری با دولت را دارند و او پنداشته بود که به همکاری ساواکی ها از
خارج و کمک خلقی ها از داخل استخبارات نيرومندی را به سطح منطقه ايجاد می
کند.
باور کنيد يا نکنيد، همين ساده سنجی ها و خوش باوری ها و اعتماد رهبری به
وی بود که مفت و رايگان از ردۀ آنها خارج شدم. آنهم به اميد اينکه به حيث
بی طرف در قضايای گفته شده اگر بتوانم مشاهدات خود را به اطلاع رئيس دولت
برسانم. بناءً به قديرخان گفتم: به مصونيت ملی هدايت داده شده است تا
معلومات به دست آمده را مستقيماً خدمت رئيس دولت بگذارند. شما هم برای
هماهنگی بيشتر معلوماتی را که از ساواکی ها به دست می آوريد با رئيس دولت
در ميان بگذاريد نه با صدارت.
فيض محمد وزير داخله طبق معمول جهت اخذ هدايت در رابطه با بعضی موضوعاتی که
اجرای آن از صلاحيت وزير بالاتر بود به صدارت آمده بود. اما برعکس روزهای
ديگر خيلی برآشفته و به هم خورده به نظر می آمد. قبل از اينکه چيزی بپرسم
گفت: نيم ساعت قبل حضور رهبر برايم خيلی جدی و با عصبانيت گفت که: چرا شما
کمونيست های مربوط به پرچم را که مخالفين جمهوری هستند به حيث ولسوال مقرر
کرده ايد، آنهم در صورتی که اکثريت کامل مردم افغانستان از آنها و عقيده و
وابستگی شان نفرت دارند.
خدمت شان گفتم که: طبق قانون ولسوال ها مامورهای رتبه 5، 4 و 3 هستند و
مقرری آنها به صلاحيت صدارت می باشد نه وزارت داخله. من طبق هدايت معاون
صاحب چند نفر پرچمی و چند نفر خلقی را از رده های پايين ح.د.خ مقرر کرده ام
و همچنان در وزارت عدليه بيش از 20 نفر اخوانی به حيث قضات در محاکم عدلی
به امر معاون صاحب مقرر شده اند.
معاون صاحب بعد از تشکيل کابينۀ جمهوريت به همه وزرا هدايت داده بود که هيچ
مامور دولت را به روی عقيده و وابستگی آنها به احزاب با اينکه احزاب قانونی
نيستند برطرف نکنند مگر آنانی که عملاً در تخريب جمهوريت اقدام نمايند.
رهبر بدون توجه به عرايضم فرمود همه می گويند شما پرچمی هستيد.
عرض کردم همه نه، تنها دو نفر از شخصيت های بزرگ دولتی که علناً با جمهوری
خواهان دشمنی دارند و تبليغات ناروا در بارۀ آنها پخش می کنند، لوی درستيز
و وحيد عبدالله و طرفداران شان.
هکذا چند نفر شناخته شده و انگشت شمار ديگر که در سايۀجمهوريت احساس مصونيت
می نمايند، برای اينکه ما را از جامعه تجريد کرده باشند نوکر روس هم می
گويند. اگر ديروز به حزبی متعهد می بودم دليلی وجود نداشت که از شما پنهان
و از شما پيروی می کردم و اگر امروز بخواهم به عضويت حزبی بپيوندم جرئت
آنرا دارم خدمت شما عرض کنم.
اما رهبر مهربان در چنين شرايطی که طرفداران سلطنت و دشمنان جمهوريت بر ما
حمله می کنند وظيفۀ کدام اشخاص است که از ما دفاع کنند؟ و چه کسانی بايد
ما را محاکمه نمايند؟
رهبر چيزی نگفت و من هم با عرض احترام از خدمت شان مرخص شدم.
به فيض محمد گفتم: با تمام وجودم از گفته هايت به رهبر متأثر شدم و هرگز
آرزوی آنرا نداشتم که شما با فهم و درايتی که داريد رهبر و مشالفت هايی که
او با خاندان خويش دارند فراموش کرده و وی را جهت رد يک راپور غلط متأثر
ساخته باشيد.
فيض محمد گفت:
اگر چند روز پيشتر جملات همانندی را از وحيد عبدالله با حضورداشت وزرای
کابينه نمی شنيدم، هرگز به دفاع از خود مبادرت نمی کردم.
گفتم: با آنهم کافی و بهتر بود که گفته بوديد من آنها را به امر صدارت مقرر
کرده ام و هيچ قصوری ندارم.
تاجايی که رئيس دولت را می شناختم، وی از کسانی که با صراحت لهجه از خود
دفاع می کردند خوشش می آمد، اما نه اينکه در برائت خويش وی را مورد ملامت
قرار دهند.
فيض محمد هم شخصی نبود که بی اعتمادی رهبر را به آسانی فراموش کند. آنچه
که بايد نمی شد به وقوع پيوسته بود.
فيض محمد همزمان با پيوستن صاحب منصبان کليدی قطعۀ انضباط به صف کودتاچيان
(صفحۀ 33) بود که بعضی از سرگروپ ها خصوصاً پاچاگل وفادار که دوستانی در
قطعۀ کوماندو داشتند تماس خود را با او محرمانه تر اما بيشتر می کند. در
نتيجه اطمينان يافته بودند که فيض محمد آمر حرکات کوماندوها شخصی است که می
شود با وی در بارۀ تغيير نظام صحبت کرد.
سرگروپ ها مرا اجازه دادند تا در خانۀ مولاداد که با فيض محمد آشنايی
ديرينه داشت در ديداری که به او غير مترقبه باشد، صحبت کنم. و همينطور هم
شد. چاشت روزی که مولاداد وی را دعوت کرده بود موقعی به آنجا رسيدم که
آنها نيم ساعت پيشتر از خوردن غذا فارغ شده بودند.
چون مولاداد هم از فراه بود فيض محمد آمدنم را به خانه اش طبيعی پنداشته و
گفت: چه تصادف نيکی. خيلی آرزو داشتم شما را ملاقات کنم. زيرا لالا سيد
جان جاجی هميشه از شما ستايش می کند.
- شما لالا را می شناسيد؟
- بلی، او پس از جوانمرگی بچه اش که دوستم بود مرا بچه خوانده است.
- عجب تصادف نيکی. او مرا هم برادر می داند.
هر دو بی اراده از جا جستيم و مانند کاکا و برادر زاده يکديگر را در آغوش
گرفته و بوسيديم. و مولاداد از خوشی به جای پياله، چای را در نعلبکی می
ريخت و ما می خنديديم.
فيض محمد گفت: می خواهم در بارۀ محمد داود معلومات بيشتر آنهم از گفتۀ شما
داشته باشم، زيرا ما سرحدی ها اگر برابر شما داود را دوست نداريم کمتر از
شما هم نيستيم.
گفتم اگر حافظه ام درست کار بدهد در بين مناطق آزاد (وزيری ها و محسودی ها)
و پاکستان، پشتونستان محکوم سرحد است نه وزيرستان آزاد.
او از شنيدن تعبيرم از سرحد آزاد از سرحدی خواندن خويش معذرت خواست و سپس
از دوستی ام با محمد داود و کارنامه اش در افغانستان با دلچسپی خاصی پرسيده
می رفت و با علاقه مندی زيادی هم می شنيد.
در ديدار دوم و يا سوم بود که تغيير نظام شاهی را با وی در ميان گذاشتم.
با اينکه علاقه مندی اش را با چنان حرکتی پنهان نکرد، ولی گفت می خواهم با
محمد داود ملاقات کنم. محمد داود هم ملاقات با وی را با خوشی پذيرفت.
اما فراموشم شده است که توسط پاچاگل خان وفادار اين ديدار صورت گرفته بود
يا سرگروپ ديگری.
به هر صورت بعد از ديدار با محمد داود، فيض محمد در همکاری برای سقوط سلطنت
مصمم تر شده بود. چنانچه در ظرف يکی دو ماه مؤثرترين صاحب منصبان کليدی
کوماندو را جذب می کند و در صف سرگروپ ها، سرگروپ می شود.
در شب 26 سرطان قطعۀ تحت فرمان او وظيفه داشت تا با همراهی حبيب الله خان
زرمتی قوماندان تولی تانک در داخل ارگ، گارد شاهی را محاصره و خلع سلاح
کنند، و ماهرانه چنين کار خطيری را بدون خونريزی انجام دادند و سپس در به
اسارت کشاندن والاحضرت سردار عبدالولی با ديگر کودتاچيان سهيم می شود.
او که پر مخاطره ترين وظيفه ای را که از سراپايش مرگ می باريد جهت تأسيس
جمهوريت تحت قوماندۀ رهبر کودتا پذيرفته و به خوبی انجام داده بود،
متأسفانه نتوانست برده باری و حوصلۀ آنرا داشته باشد تا تفرقه اندازی
دشمنان جمهوريت را خنثی کند، و برعکس چندی بعد از گفت و شنود با رهبر کودتا
بدون مشوره با همسنگران خويش از صف جمهوری خواهان کنار رفت.
سال ها بعد از وفات فيض محمد يکی عبدالصمد اظهر و ديگری ذبيح الله زيارمل
مدعی شده اند که ما چند نفر ضابطان به شمول فيض محمد گروه کوچکی را به نام
صاحب منصبان مترقی در زمان شاهی مخفيانه تأسيس کرده بوديم که به هيچ حزبی
ارتباط نداشت. اما فيض محمد بدون اينکه ما را در جريان گذاشته باشد
خودسرانه در جمع کودتاچيان 26 سرطان شامل می گردد.
از اينکه دو صاحب منصب گفته شده بعدها در جناح پرچم عضويت پيدا کرده بود،
احتمال آن می رود که آن دو، اگر در بارۀ دوستی با فيض محمد حقيقت نوشته
باشند، باعث شده باشند تا فيض محمد بعد از رنجيدگی از رئيس دولت به آن جناح
پيوسته باشد.
بر می گرديم به آنچه که فيض محمد را متهم می شمردند، و جمهوری شدن
افغانستان را به او و او را با پرچمی ها و پرچمی ها را با روس ها ربط می
دادند و بر فعاليت جانبازان جمهوری خواه ناجوانمردانه و بيخردانه در تأسيس
جمهوريت در افغانستان خط بطلان می کشيدند.
روزگاری که طراحان کودتای 26 سرطان جهت تغيير نظام شاهی به جمهوری اراده
کرده بودند سر می زد به روزهايی که تعداد زيادی از جوانان تحصيلکرده و يا
محصل کشور (چه به نام کمونيست و چه به عنوان اخوانی) شرمندگی از وابستگی را
زير پا کرده بودند، و با سربلندی و افتخار از هم عقيده شدن با احزاب
کمونيست اتحاد جماهير شوروی و چين و سوسيال دموکرات های آلمان و
بنيادگرايان اسلامی پاکستانی و سعودی دم می زدند. و جهت پيوند زننده تر به
اين همبستگی، هم زيستی باهمی کشورهای هم عقيده را بدون حد و مرزی با کشور
شان با ناديده انگاشتن غرور ملی و مذهبی مردم افغانستان شعار می دادند.
بدينگونه با اينکه احزاب در افغانستان رسمی نشده بود، بی بند و باری در
امور ملی و مذهبی تحت عنوان دموکراسی از صدها موضوع ملی و رسمی جلوتر
افتيده بود. و نظام هم تماشاگر و بی تفاوت برای چه؟
احتمالاً برای ايجاد گدودی های مارشال صاحب شاه ولی خان.
در اين مقطع زمانی طراحان کودتا از همديگر می پرسيدند که اگر احياناً
کامياب شديم چه بايد کرد؟ تعويض تماشاگر به تماشاگری و يا اقدام وطنی و
ملی؟؟
نتيجه چنين بود که اگر موفق شديم به هيچ مامور دولت اجازۀ تفتيش عقايد داده
نخواهد شد و هيچ کس به جرم عقيدهای که با ما سازگار نيست نبايد از دستگاه
دولت اخراج شود (مگر اينکه نظم دولتی و امنيت مردمی را مراعات نکنند و يا
در ترويج عقايد ضد ملی و ضد مذهبی مانند شعار و ادامه دهند.)
زيرا قابل فهم بود که تحصيل يافته گان امروزی محصول سال ها رنج و اميد مردم
افغانستان بوده و هستند و بدون شائبه همين ها هستند که از هر نگاه شايستگی
زعامت فردای کشور خويش را دارند.
اما با تأسف راهی را که پذيرفته اند از آن به آسانی با اينکه پايانش
ناپيداست، برنمی گردند. مگر روزگاری که به آنها ناوقت شده باشد.
با آنهم پيشامد با آنها بايد نهايت صميمانه و صادقانه باشد تا سخنان ما را
بپذيرند که هدف نهايی پيوستن و نزديکی آنها به مردم افغانستان است نه با
ما، تا اگر خدا بخواهد مردم آنان را به رهبری خود برگزينند تا ديگران به
بردگی خويش.
از آنرو زمانی که فيض محمد مرا در جريان صحبت خويش با رئيس دولت قرار می
داد واقعاً سرگيجه شده بودم. زيرا آنچه صورت گرفته بود خارج از اهدافی بود
که قبل از موفقيت با رئيس دولت توافق نظر داشتيم.
علاوه بر آن او از همه سرگوشی هايم به احزاب گفته شده چه در زمان شاهی و چه
در روزگار جمهوری شدن افغانستان هم آگاه و هم توافق نظر داشت. و احزاب
گفته شده هم مرا همراز و هم نظر و هم عقيده با محمد داود می شناختند.
محمد داود هم به اين موضوع در طول سال ها شناخت و مراوده ای که با من داشت
باور پيدا کرده بود. ولی حالا چه؟ و برای چه رخنه کردن در صفوف احزاب و
جلب آنان را به صف جمهوری خواهان گناه می پندارند؟ و تعجب آورتر اينکه از
ديدار انفرادی و يا دسته جمعی ياران سر سپرده اش ابا می ورزد. و آنهم به
خواهش شخصی که در وفاداری و هم عقيده بودن با وی زبانزد خاص و عام شده بود.
واقعاً همه با همه برايم معمای پيچيده و سردرگمی شده بود که در پی بردن به
آن احساس بيچاره گی می کردم، خصوصاً زمانی که صحبت ها و گفتار مولاداد عضو
کميته مرکزی جمهوريت را به آنها علاوه می کردم.
دو روز پس از اينکه رئيس دولت از ديدار ياران خويش منصرف شده بود مولاداد
می گفت: به ديدار قديرخان رفته بودم. سيد عبدالاله نشسته بود و قديرخان
تليفونی صحبت می کرد. با ختم تليفون گفت: خبر تازه ای به شما دارم. ضياء
جان قوماندان گارد می گفت که در اثر خواهش معاون صاحب رهبر همه کودتاچيان
را جهت ديدار و صرف عصريه پس فردا دعوت کرده اند.
در حاليکه آنها چرتی شده بودند گفتم کار خوبی شد. از چندی به اين طرف اکثر
کودتاچيان از فراموشی رهبر از آنها شکايت داشتند.
رو به من کرده گفتند: آنها در ضمن ملاقات دسته جمعی خواهند خواست تا در
انتخاب اعضای کميته مرکزی، برای اينکه همه کودتاچيان سهيم باشند، تجديد نظر
شود.
- اين پوره همان چيزی است که رهبر نمی خواهد.
بدون توجه به گفته ام يکی از آندو گفت:
و در اين صورت بدگمانی و بی اعتمادی ميان رهبر و کودتاچيان اوج می گيرد و
کسی که از آن بهره برداری خواهد کرد جناب معاون صاحب رهبر خواهد بود.
گفتم: تجديد انتخاب اعضای کميته مرکزی را از زبان هيچ يک از کودتاچيان به
استثنای سرورخان نورستانی نشنيده ام و گمان نمی کنم در چنان دعوتی چنين
گفته ای به ميان آيد.
طوری به من نگاه کردند که گويا من نمايندۀ شما باشم. اما به هر صورت
بدگمانی و تصورات شان در بارۀ شما طوری بود که می خواهند به شما دسيسه
کنند.
اگرچه تا حدی پی برده بودم که چرا دعوت به هم خورده بود، زيرا ضياء مجيد
گفت که: عبدالاله و عبدالقدير بعد از صحبت با رهبر مرا گفتند که رهبر گفت
به نظرم بهتر است با جمهوری خواهان ملاقات های خصوصی داشته باشم تا دسته
جمعی، از آنرو به دعوت فردا ضرورتی نيست.
به هر صورت تعبير و برداشت غلط آنها از چنين اقدام نيکی، برايم آواز زنگ
خطری بود که از جانب نزديک ترين دوستانم نواخته می شد. برای چه؟؟؟
احتمالاً برای اينکه روزگار مرا به منزلتی قرار داده بود که حسادت و کينه
توزی آنانی را در بر داشت که آنرا ارث پدری و خود را وارث برحق آن می
شمردند و از همه مصيبت بارتر برايم اين بود که آنها از نزديکان محمد داود
بودند و برای پايين انداختنم از قدرت اخباری را جعل می کردند که گويا برای
سقوط محمد داود دسيسه می کنم.
اما عبدالاله و عبدالقدير چرا؟؟؟
به هر صورت از اينکه محمد داود در تحول شگرف 26 سرطان مؤسسين جمهوری
افغانستان را رهبری می کردند همه بازماندگان سلطنت به آن می باليدند و به
خود می نازيدند.
اما از اينکه آرگاه و بارگاه سلطنتی برخورده بود، رفقای محمد داود و بيشتر
از همه مرا مقصر و گنه کار و بالآخره هرچه می خواستند می ناميدند و جهت
بدنامی ما در جامعه آنرا تزريق می کردند.
حق به جانب هم بودند. زيرا منزلت و مقام و بالآخره آسايش زندگی و امتيازات
مادی آنها برهم و در هم شده بود. آنهم به استدلال آنان توسط يکدسته از
اشخاص بی نام و نشان در دستگاه دولتی.
جمعی از آنها با شکيبايی و برخی از آنان با داد و بيداد و با حق به جانبی
مرا مسبب بدبختی های خويش و ويرانی سلطنت می شمردند.
زيرا در سال های 1342 تا 1352 هـ.ش. سلطنتی ها محمد داود را از جامعۀ
افغانی به حدی تجريد کرده بودند که به استثنای نويسنده از کارکنان دولتی و
رهبران سياسی به جز دو سه نفر معدود آنهم برای چند دقيقه در ايام عيد و
ديگر روزهای ملی به دورش پرسه نمی زدند.
شايد از همين سبب بوده باشد که محمد نبی عظيمی در اثر مشهورش به نام "اردو
و سياست"، با کم مهری برای اينکه مرا تحقير و هم واقعيت را گفته باشد می
نويسد که:
در آن سال ها تنها حسن شرق که جزء ابزار خانۀ محمد داود شده بود در آن خانه
ديده می شد. در چنان فضای خفقان آور و در آن خانه محاصره شده بود که در
صبحگاه 26 سرطان نعره های جمهوری شدن افغانستان کاخ سلطنتی و نشيمنگاه
هزاران هزار طفيلی های دربار زده را به لرزه انداخته بود.
آنهم نعرۀ نا آشنايی که به خواب و خيال درباريان هرگز خطور نکرده بود که
چنين اشخاصی بتوانند قيادت محمد داود را در سرنگونی و ويرانی خاندان خودش
بپذيرند و نظام کهن سلطنتی را که به غلطی بنام سايۀ خدا در تار و پود مردم
افغانستان رخنه کرده بود، در ظرف شش ساعت (از يکنيم تا هفت و نيم صبحگاه 26
سرطان) بدون اينکه آب از آب تکان خورده ويا قطرۀ خونی به زمين چکيده باشد
به نظام جمهوری تعويضش کنند.
و بالاتر از همه اينکه برای بار اول در تاريخ کشور نظامی با آنهمه طول و
عرض و وابستگی ها و ارتباطاتش با يک حملۀ صاعقه وار نظامی بپاشد ولی به نام
و مال و منال کسی و حتی به دارايی های دولت، دستبردی ديده يا شنيده نشود.
حال آنکه در آن روز و روزگار (26 سرطان 1352) بسياری از اشخاص به ياد
داشتند و قصه می کردند که زمانی که اعليحضرت امان الله خان از کابل به
قندهار عزم سفر کردند، برای تشکيل اردوی منظم قسمتی از خزانۀ مرکزی را
همراه با خويش به قندهار نقل دادند، و متباقی خزانۀ دولت و هست و بود دوائر
حکومتی چه در پادشاه شدن حبيبالله کلکانی و چه در به قدرت رسيدن محمد
نادرشاه توسط فرمانبران شان تا جايی چور و چپاول شده بود که يک پول مروج در
خزائن دولتی و توته ای فرش و يا ميز و چوکی در سر تا سر دوائر حکومتی در
افغانستان ديده نمی شد.
واه مصيبتا اگر ضبط دارايی های مردم در زعامت ح.د.خ و چپاول اموال دولتی و
تاراج رعايا به نام غنيمت (حيلۀ شرعی) توسط دولت تنظيمی ها به آن افزوده
شود.
نمونه ای از غنايم و فروش آنها:
انتقال دو عراده موتر بنز ضد مرمی رياست جمهوری افغانستان توسط صبغت الله
مجددی به پشاور.
بردن و سپردن طيارۀ
TU 154
مسافربری شرکت آريانا توسط برهان الدين ربانی به نام برگ سبزی از غنائم
استاد به دولت ايران.
اما چه کسی توانسته است تا بگويد پنسلی از اموال حکومتی و يا سکه ای از
خزائن دولت افغانستان در تحول عظيم 26 سرطان از جا بی جا شده باشد چه رسد
به تصرف نامشروع آن. ولی با وجود آن، گروهک نا آشنا برای بازگشت شاه و يا
دست کم به انتقام اهانتی که به سايه گستر کرده بودند بايستی تنبيه، توبيخ و
بالآخره از ميان برداشته می شدند. اما به چه بهانه ای؟؟ به هيچ و بازهم
به هيچ.
زيرا مشکل آنها اين بود که از صف جمهوری خواهان بيشتر از چند نفر معدودی را
که در کميته مرکزی عضويت داشتند و يا عضو کابينه شده بودند، نمی شناختند و
مردم در شأن هيچ يک از آنها لکۀ سياهی را تاپه نکرده بودند.
از آنرو اندرزهای شاه و وجيزۀ مارشال شاه ولی خان را در صبحگاه و افواهات
شامگاه 26 سرطان راديو پاکستان را که حاوی اتهامات نا مستندی در بارۀ
وابستگی محمد داود به شوروی ها بود، سند تکفير ويرانگران تاج و تخت می
سازند و با برداشت از ادعای ملا نصرالدين که به جواب پرسندۀ مرکز زمين از
وی اشاره به قامتش کرده گفته بود: سايۀ همين قامت و مرکز زمين، ورنه اين گز
و اين ميدان.
دوستداران شاه هم با استفاده از يکدندگی ملا نصرالدين و پيروی از وجيزه های
گفته شده، بدون اينکه حرفی به ادعای خويش بيافزايند و يا کلمهای
از آن بکاهند با هر که رو به رو می شدند گله سر داده می گفتند: دشمنان شاه
پرچمی های کمونيست و فرمانبرداران روس اند و اگر باور تان نيست اين شما و
آنهم کرملين (مسکو).
پخش افواهات گفته شده در مطبوعات خارجی طرفدار بازگشت سلطنت در افغانستان
روز به روز افزوده شده می رفت و آنهم به استدلال اينکه: دروغ هر قدر
بزرگتر و تکرار آن بيشتر باشد نه تنها شنونده، حتی رفته رفته خود دروغ
پرداز به آن باور پيدا می کند و به صحت بودن آن قسم می خورد.
در افغانستان هم دروغ مانند آب نبات از دهنی به دهنی ميان طفيلی های سلطنت
می لغزيد، و به تبر خاندان سلطنتی دسته و به تفرقه افکنی ميان محمد داود و
پيروانش تبر می شد. زيرا شاه به درستی تشخيص داده بود که يگانه راه برای
سقوط محمد داود و گرفتن انتقام از وی تجريد او از پيروان سر سپرده اش است و
بس.
چنانچه با ورقۀ استعفای خويش توسط نور احمد جان اعتمادی (از وابستگان شاه)
به محمد داود سفارش کرده بود که از کودتاچيان برحذر باشند و نويسنده را که
بهتر می شناخت به سفارش ديگری به حيث مار آستين خاندان به محمد داود معرفی
کرده بود.
شايد به همين سبب بوده باشد که چند روز بعد از آمدن نور احمد جان اعتمادی
دعوتی که به افتخارش در خانۀ محمد نعيم وزير خارجۀ اسبق با حضور داشت همه
وابستگان شاه ترتيب داده شده بود ضمن شنيدن اخبار راديو کابل همين که اهل
مجلس نام مرا بعد از نام محمد داود در اخبار راديو می شنوند با به راه
انداختن واويلا از رئيس دولت می خواهند که يا نام محمد حسن شرق (دشمن
شناخته شدۀ خاندان ما) به حيث شخص دوم از راديو و اخبار حذف شود و يا به ما
هم اجازه داده شود که روانۀ ايتاليا شويم، و محمد داود برای سرزنش آنان
بدون اينکه حرفی بگويد مجلس را ترک می کند.
زمانی که از موضوع اطلاع يافتم به راستی دلم برای محمد داود سوخت. سوخت
برای اينکه او محيط خانه و خانواده را به خود آتش ساخته بود تا مردم کشورش
بتوانند بدون سوختن در هوای آزادی و حکومت خودی، در تعيين زعيم کشور خويش
حق انتخاب کردن و انتخاب شدن داشته باشند.
بناءً به وزير اطلاعات و کلتور گفته شد تا پس از اين نام محمد نعيم برادر
رئيس دولت را قبل از گفتن نامم از راديو و جرايد اعلام و نشر کنند و آنهم
به اميد اينکه شايد توانسته باشم روزنه ای از روزنه هايی را که به محمد
داود اندوه خلق می کردند، بسته باشم.
بعد از اينکه نام محمد نعيم را بعد از رئيس دولت در راديو و جرايد نشر می
کنند، وزير اطلاعات و کلتور گفت:
رئيس دولت تليفونی پرسيد که به اجازۀ کدام شخص نام اشخاص را در راديو و
جرايد رده بندی کرده ايد؟
گفتم: به اجازۀ معاون صاحب.
تليفون را گذاشت و چيزی نگفت.
با وجودی که از بالا به پايين لغزيدم، بازهم خانوادۀ سلطنتی و طفيلی های
بازگشت سلطنت ناشناخته همه کودتاچيان 26 سرطان و شناخته مرا نه بخشودند و
نه اميدی به بخشايش آنان ديده می شد. زيرا اوشان کمتر از بازگشت سلطنت به
چيز ديگری قناعت نداشتند. بازگشتی که به نزد آنان در ايجاد تفرقه و جدايی
ميان رهبر و رهروان اوشان گره خورده بود.
بناءً بسياری از مامورين عالی رتبۀ نظام شاهی که توانسته بودند موقف خويش
را در دولت جمهوری حفظ نمايند، با ابراز همدردی با خانوادۀ سلطنتی، سخنان و
افواهات آنان را برای بدنامی و تجريد جمهوری خواهان، بی پروا نشخوار و در
بين مردم چه که حتی با مقامات دولت جمهوری هم به ميان می گذاشتند.
از آنرو اگر وزيری (چه به صدارت و چه به رياست جمهوری) می آمد و يا والی و
سفيری باز می گشت همان قصۀ قامت مُلا بود و مرکز زمين و تکرار وابستگی
جمهوری خواهان.
واقعاً بی تصميمی ما در بارۀ مامورين گفته شده و تکرار گفته های آنان خسته
کننده و تهوع آور شده بود. چنانچه صحبتی داشتم با والی بلخ (مزار شريف).
بعد از گفتگو روی مسائل رسمی، والی بلخ ادامه داده گفت:
با تقرر دو نفر از کمونيست ها به حيث ولسوال در ولايت بلخ، مردم آن مناطق
شاکی و ناراضی شده اند.
پرسيدم در معرفی خط آنها نوشته شده بود که کمونيست اند و يا خود آنها با
شعار اينکه کمونيست اند خود را به مردم معرفی می کردند.
گفت: نه صاحب، قبل از تأسيس جمهوريت هر دوی آنها يکی مامور تحريرات ولايت و
ديگری سرمعلم مکتب ابتدائی در بلخ بود و هميشه در تظاهرات ضد حکومتی و پخش
جرائد کمونيست ها علناً اشتراک چه که به عضويت ح.د.خ. افتخار هم می کردند.
(ناگفته نماند که در زمان شاهی 98% اعضای ح.د.خ. و ديگر احزاب کمونيستی
مامورين پايان رتبۀ دولتی يا معلم و يا سرمعلم مکاتب و يا محصلين پوهنتون
بودند و به دورۀ جمهوريت هيچ مامور پايين رتبه و حتی اکثراً مامورين عالی
رتبۀ نظام گذشته برطرف نشده بودند.)
گفتم: والی صاحب، تقرر شما به حيث والی و سابقۀ ماموريت شما گواه آن است که
شما از دوستان نزديک محمد موسی شفيق صدراعظم و يکی از شاه دوستان شناخته
شده و علاوه برآن وابسته به دودمان سلطنتی هستيد. و با همه عشق و علاقۀ
شما به دولت گذشته، بازهم کمونيست ها قبل از تأسيس جمهوريت در ولايت تحت
ادارۀ شما جلب و جذب داشتند، جلسه های علنی و با افراشتن بيرق های سرخ
تظاهرات می کردند. جرايد شان در آن ولايت تا به حضور شما پخش می گرديد.
وکلای آنان در شورای ملی علناً همبستگی با احزاب کمونيست شوروی و چين را
(احزاب برادر) شعار می دادند، ولی نه مردم تشويش داشتند و نه جناب شما.
خوش نماتر از همه اينکه آنچه در ولايت شما می گذشت در بيانيه های رسمی تان
آنها را مراحم و عنايت شاهانه در اعطای دموکراسی پنداشته و مردم را به
سپاسگزاری از چنين وديعه ای تشويق می کرديد.
اما امروز که فعاليت های همه احزاب در حکومت نظامی غير قانونی اعلام شده
است و هيچ يک از آنان نه اظهار عقيده ای کرده اند و نه ادعای موجوديت، ولی
با تبديل دو نفر از صدها معلم و مامور و محصل کمونيست در ولايت بلخ، مردم
واويلا به راه می اندازند و شما هم به جای اينکه واقعيت های عينی و اهداف
دولت جمهوری را در ايجاد وحدت و همبستگی در طبقۀ فهميده و جوان افغانستان
برای مردم توضيح و تفهيم کرده باشيد، برعکس برای تخريب و تحريک اذهان عامه
و ايجاد بی اعتمادی در رهبری جمهوری سخنان نادرست و زهرآگين دشمنان جمهوريت
را ترويج می کنيد. ورنه، چرا ديروز شما و امثال شما و مردم، از حضور و
فعاليت کمونيست ها در جامعه و دستگاه دولتی تشويش نداشتيد که امروز از تصور
آنها می ترسيد؟
والی: سوگند به خداوند که از همان لحظه ای که اعلام جمهوری شدن افغانستان
را در بيانيۀ رهبر کودتا شنيدم با ارادۀ باور نکردنی شيفتۀ جمهوريت شدم، و
تا زنده ام در تحکيم و پايداری جمهوريت، پايدار خواهم بود.
- والی صاحب شما که با همه سابقه و علاقه مندی به نظام گذشته، به ارجحيت و
بهتری جمهوری بر نظام شاهی معتقد و پايبند شده ايد آيا تصور می کنيد که
ديگران هم، با قبولی ولسوالی، مانند شما به عقيدۀ ديروزی پشت پا زده باشند
و صادق تر از من و شما جمهوری خواه شده باشند؟
آيا شما از ولسوال های جديد پرسيده ايد که چگونه همکاری با دولتی را
پذيرفته اند که احزاب سياسی را منحل و فعاليت سياسی آنها را غير قانونی
اعلام کرده است؟
- نه والله نپرسيده ام.
- ای کاش روزی که با آنان و قضات جديد ملاقات داشتم تشريف می داشتيد و
احساسات نيک و عشق آنها را به پيروی از ارادۀ قاطبۀ مردم در جمهوری شدن
افغانستان و قبولی و ارادت آنان را در خط مشی دولت می ديديد، تا باور تان
می شد که اگر دشمنان جمهوری موفق هم شوند که همۀ مؤسسين جمهوری را از جامعه
تجريد و يا از ميان بردارند، ديگر نظام شاهی برگشت تاپذير و جمهوريت باقی
ماندنی و پايدار است.
بعد از ديدار با فيض محمد، در ملاقاتی که با رئيس دولت داشتم در ختم
پيشنهادات و هدايات رسمی فرمودند:
من از آنچه در وزارت داخله می گذرد ناخشنودم.
گفتم: اگر وزير داخله در خط مشی دولت و فرمايشات رهبر ترديدی داشته باشند
بهتر است در تعيين رهبری آن وزارت تجديد نظر شود.
فرمودند: اکثر کسانی را که می بينم عقيده دارند که فيض محمد کمونيست و
مخالف دولت جمهوری عمل می کند.
پس از آنکه جريان گفت و شنود با والی مزار شريف را با اوشان در ميان گذاشتم
گفتم:
رهبر بزرگوارم، با کمال تأسف آنانی که به حضور شما مشرف می شوند و يا باعث
درد سر اين ارادتمند می گردند اکثراً آنهايی اند که در دستگاه دولت گذشته
وزير، سفير، جنرال و يا واليان ولايات بوده اند که به صورت کلی در صف
مخالفين پيروان شما قرار دارند. و به جز يک جملۀ نا مستند و مفهوم ناشده
که ديروز شما را در جامعۀ افغانستان به نام شهزادۀ سرخ تاپه می زدند و
امروز هم سنگران شما را، ديگر چيزی ندارند که از آن به بد نامی ما در جامعه
استفاده کنند.
فيض محمد و ديگر اعضای کميته مرکزی پُر مخاطره ترين وظايفی را که با مرگ
پنجه نرم می کردند در تحت قيادت شما برای تأسيس جمهوريت انجام دادند. آنهم
به روزگاری که همين آقايانی که امروز به نام همکاری از بهترين دوستان ما
مذمت می کنند، ديروز در صف دشمنان شناخته شدۀ رهبر شان قرار داشتند.
از آنرو به هم سنگران شما دشوار است تا گفتۀ آنان را در بارۀ فيض محمد و يا
ديگر اعضای کميته مرکزی بشنوند، چه رسد به اينکه مشاجرۀ والی مزار شريف را
با آنها تکرار کنند. بناءً همه با هم (پيروان شما در تأسيس جمهوريت) آرزو
دارند تا در صورتی که مرتکب سهو و خطايی می شوند آنان را طوری که لازم
بفرماييد شخصاً رهنمايی فرماييد. زيرا دشمنان جمهوری در اين مدت کوتاه طرق
زيادی را در تخريب جمهوريت پيموده اند که خوشبختانه در اثر وحدت و همبستگی
ما ناکام شده اند. اما حالا در تلاش ايجاد خلای زعامت اند و به عقيدۀ
اينجانب در اين راه هم موفق هستند.
تصور بفرماييد اگر در همين لحظه حادثه ای رخ دهد که شما نباشيد چه بلايی را
در اين خلای زعامت به وجود خواهند آورد؟
استقبال مردم از جمهوری شدن کشور و حمايت اردو از کودتاچيان 26 سرطان تحت
رهبری شما نمايانگر آن است که سلطنت بازگشت ناپذير است. اما ذهنيت مردم
مسلمان افغانستان را در بارۀ پيروان شما به نام کمونيست طوری تخدير کرده
اند که از همين مسجد رو به روی ارگ در نبود شما حکم کفر ما را صادر می
کنند.
به شما اطمينان می دهم که همه اعضای کميته مرکزی خصوصاً فيض محمد به اين
امر مهم پی برده اند و معتقد هم هستند. از آنرو گمان نمی کنم کاری را
انجام دهند که باعث تشويش شما گردد. چنانچه با اينکه صلاحيت در تقرر
مامورين در قانون مامورين صراحت دارد ولی بازهم برای هم آهنگی در رهبری،
فيض محمد هيچ کس را بدون اجازۀ صدارت و صدارت بدون مشوره با شما مقرر نکرده
اند.
اما در بارۀ تقرر چند نفر کمونيست در وزارت داخله و تنی چند از اخوانی ها
در محاکم عدلی همان اهدافی عملی شده است که بارها در بارۀ آنها بحث و گفتگو
کرده و با هم توافق نظر داشتيم. زيرا قبل از تأسيس جمهوريت همۀ آنها
مامورين دولت و يا معلمين و سرمعلمين مکاتب بوده اند.
چون احزاب سياسی در افغانستان با وجود موجوديت، رسميت نداشتند از جانب ما
هم با هيچ يک از هيئت رهبری آنها در بارۀ همکاری با دولت جمهوری بحث و
گفتگو نشده است. اما به کسانی که در صفوف احزاب گفته شده عضويت داشتند و
يا هواخواه بودند با قبول پيروی از اهداف جمهوريت و پشت سر گذاشتن وابستگی
ها، مذاکره و موافقه شده است. بناءً به وظايف گماشته شدند تا عملاً در
دفاع از حاکميت دولت جمهوری سهم فعال و شفاف داشته باشند.
بدين صورت در حدود 20 نفر از صفوف خلق و پرچم در وزارت داخله به حيث ولسوال
و 20 نفر از اخوانی ها با قبول تعهد همکاری با دولت جمهوری به حيث قضات و
در وزارت عدليه مقرر شده اند. از آنجايی که تقرر قضات در صلاحيت رياست
جمهوری بود، فرمان تقرری که حاوی امضای رئيس دولت بود خدمت شان تقديم
گرديد.
در پايان معروضه هايم فرمود: در آينده در تبديلی و تقرر حزبی ها بايستی
محتاط بود تا دستاويزی به مخالفين نشده باشد.
- آنها از هر اقدام ما برداشت و توجيه خود را دارند، بناءً هر کسی که
صادقانه با جمهوری خواهان همکاری کنند به اوشان مخالفت دارند.
چنانچه طبق هدايت شما در همان روزهای اول برای جلوگيری از برداشت های غلط
معاندين، 4 عضو کابينۀ محمد موسی شفيق، کابينه ای که در و ديوار و زمين و
آسمان آنرا کابينۀ غربی ها می گفتند، شامل کابينۀ دولت جمهوری گرديد، ولی
هنوز ماهی نگذشته بود که هر چهار وزير گفته شده در خُم رنگ ريزی مخالفين سر
تا پا سرخ شدند و کمونيست...
رئيس دولت گفت: از بی شرمی و ديده درآيی اشخاصی که از گذشته به ما به ارث
رسيده اند خسته شده ام و آنچه بيشتر مرا رنج می دهد بد گويی رفقای خود ما
از يکديگر شان است. بهتر است تا کميته مرکزی را دائر نماييد تا لااقل با
خودی ها تصفيۀ حساب شود.
بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود
(سنايی)
فردای آن روز کميته مرکزی دائر گرديد. در پايان جلسه که روی موضوعات مورد
بحث برای سه ساعت ادامه داشت رئيس دولت خطاب به اعضای کميته گفتند: از
چندی به اين از طرف بعضی از رفقا از يکديگر، خصوصاً از اجراآت معاون صاحب
شکايت دارند و در ضمن روی به غلام حيدر رسولی کرده گفت بفرماييد شما چه
گفتنی داريد؟
رسولی خاموش ماند، اما مانند کسی که از ديگری کمک بخواهد به محمد سرور
نورستانی که دست راستش نشسته بود نگاه کرد.
محمد سرور نورستانی خطاب به رئيس دولت گفت: من شخصاً از معاون صاحب شکايت
دارم، اما نه شکايتی که قابل يادآوری در کميته مرکزی باشد.
وزير ماليه گفت: من شکايت نه بلکه اسناد و دلايلی دارم که معاون صاحب با
اشخاصی معاونت و همکاری می کند که عملاً در پی سقوط دولت جمهوری بوده اند.
چنانچه همۀ شما می دانيد که عبدالستار شاليزی در کودتای ميوندوال شريک و
امر دستگيری وی داده شده بود. ولی معاون صاحب که از دوستان جان جانی
شاليزی بود اجازه نداد که او را با ديگر همکاران ميوندوال دستگير کنند.
ولی زمانی که رهبر اطلاع يافت، هدايت دادند تا شاليزی در خانه اش محبوس و
اجازه داده نشود که با ديگر اشخاص تماس داشته باشد.
بازهم معاون صاحب برخلاف هدايت رهبر، امر دادند که به عبدالستار شاليزی جهت
سفر به خارج از کشور پاسپورت داده شود. او هم با گرفتن پاسپورت "در ظرف يک
روز" از افغانستان خارج گرديد. و حالا در خارج از کشور برضد رهبر و برخلاف
جمهوريت تبليغ می کند.
با شاليزی دوست بودم، اما به يادم نبود که چنين امری داده باشم. بناءً چرت
می زدم که وزير ماليه مرا مخاطب قرار داده گفت: ما هم پيش بينی می کرديم
که جواب اين سوال يا خاموشی است و يا اعتراف.
از جملۀ "ما پيش بينی می کرديم" و طرز گفتارش بر می آمد که آقا تنها نيست و
دامن ماجرا کشاله تر از آن است که فکر می شد.
از آنرو در انديشه بودم که قدير خان نورستانی گفت: شمول شاليزی در کودتا يک
شايعه بود و نه واقعيت.
اما چند نفر از مامورين عالی رتبۀ نظام شاهی، به شمول شاليزی، که به تخريب
اذهان مردم در بارۀ جمهوريت شايعه پراکنی می کردند به امر رهبر در خانه های
شان تحت مراقبت قرار داشتند.
معاون صاحب نه تنها به ديدن شاليزی می رفت بلکه برخلاف هدايت رهبر اجازه
داد تا همۀ آنهايی که تحت مراقبت قرار داشتند آزاد شوند. و با استفاده از
دوستی معاون صاحب شاليزی پاسپورت گرفت و بدون درد سر فرار کرد.
همرديف سوم غوث الدين فائق در حاليکه مشغول پاليدن کاغذی از جيب هايش بود
گفت: خيانت های حسن شرق در تخريب جمهوری يکی دو نيست بلکه صد هاست. شما
نوشته کنيد يک.
از کلمۀ "خيانت" همه اعضای مجلس خصوصاً رئيس دولت برآشفته شد، اما فائق با
دست و پاچگی بدون توجه به ديگران، جيب هايش را تلاشی می کرد. چون چيزی
نيافت گفت: اسنادی را فراموش کردم که گفته های وزير ماليه را تأئيد می
کرد.
و بدون تذکر از 99 خيانت ديگر گل واری سر جايش نشست.
غوث الدين فائق عضو کميته مرکزی جمهوريت، در صف جمهوری خواهان در تغيير
نظام فعاليت های ارزنده داشت. اما متأسفانه سنگينی مقام وزارت تعادل فکری
و حافظۀ وی را برهم زده بود. از آنرو در جلسات پينکی می رفت و زمانی هم
سخنانش بی ربط و دوستان وی کنفت می شدند.
به هر صورت پس از خاموشی فائق، فيض محمد وزير داخله گفت: [خودم] مسئول دادن
پاسپورت به شاليزی ام، اجازه می دهيد چيزی عرض کنم؟ رئيس مجلس گفت:
بفرماييد. فيض محمد گفت: خواهشمندم اجازه داده شود تا اکبر جان رئيس دفتر
بيايد تا به حضورداشت آنها عرايضم را بيان کنم. (از شنيدن نام اکبرجان،
جان تازه گرفتم زيرا از رفتن شاليزی چيزی به من گفته بود.)
همين که اکبرجان آمد فيض محمد پرسيد ماجرای پاسپورت گرفتن عبدالستار شاليزی
را خبر داريد؟ گفت: بلی، بفرماييد.
او گفت: تا جايی که به ياد دارم دو سال پيش عبدالستار شاليزی با شخصی که
گمان کردم مراقب او بود به دفترم آمد و در عريضه ای که با خود داشت از حضور
رهبر تقاضای پاسپورت جهت سفر به خارج کرده بود.
رهبر هدايت دادند به وزارت داخله امر داده شود که به وی پاسپورت بدهند.
عرض کردم که به شاليزی مطابق قانون بايد وزارت خارجه پاسپورت بدهد نه
داخله. رهبر فرمود وزارت داخله.
منهم به وزير داخله (اشاره به فيض محمد) تليفونی هدايت رهبر را گفتم.
ضمناً شاليزی خواهش کرد اگر به وزير داخله بگويم که پاسپورت مرا بدون درد
سر و سرگردانی عنايت کند.
تليفونی به وزير داخله گفتم که شاليزی صاحب شخص محترمی است بايد به صورت
فوری به او پاسپورت داده شود.
به همين سبب بود که روز رفتن شاليزی به دفترم آمده گفت خواهشمندم ارادت و
سپاس مرا به حضور رئيس دولت تقديم داريد و ضمناً گفت به داکتر شرق بگوييد
در افغانستان ترا ديده نتوانستم، به انتظار ديدار تو به گوشۀ ديگری از
جهان.
عرض ارادت او را به حضور رهبر و طنز نامفهوم وی را به داکتر شرق گفتم.
با رفتن رئيس دفتر با اينکه اکثر اعضای کميته از گفته های پيش پا افتيده و
نا مستند مات و مبهوت مانده بوديم، احمد ضياء مجيد گفت:
اگر به محکوم کردن اعضای کميته مرکزی که زير تأثير افواهات دشمن، ديروز يکی
و امروز ديگری را متهم کرده و می کنند، بی تفاوت بمانيم بدون شک تمام آنانی
که در تغيير نظام اشتراک کرده بودند به ما بی اعتماد شده و از ما سلب
اعتماد خواهند کرد.
مولاداد ضمن تأئيد سخنان ضياء مجيد گفت:
شما سه نفر چگونه و به کدام دليل مامور تعقيب منشی کميته مرکزی و بررسی
اجراآت آن شده بوديد؟
به راستی هم برای بار اول بعد از تأسيس جمهوريت بود که در کميته مرکزی به
جملات حقيقت نداشته يکديگر را متهم به کارهای ناکرده می کردند.
حال آنکه قبل از آن با آنکه پرمخاطره ترين وظيفه را پيش رو داشتند، ولی
بازهم اعضای کميته با همديگر در مشاجرات جدی تر حوصله مندی بيشتر برای حفظ
حرمت يکديگر نشان می دادند، شايد به همين سبب بوده باشد که رئيس دولت اعضای
کميته را مخاطب قرار داده گفت:
جلسۀ امروزی برای آن دائر شده بود تا سوء تفاهمات بين اعضای کميته مرکزی
برطرف شود نه تشديد مشاجره و نه هم ايجاد مخاصمت. و برخلاف گفته ها، منشی
کميته مرکزی کاری انجام نداده بود که خارج از صلاحيت شان و غير قانونی بوده
باشد.
سپس به غوث الدين فائق گفت: از آنچه که گفتی عذرخواهی کن.
غلام حيدر رسولی گفت: اگر قرار باشد که فائق از آنچه می گويد عذرخواهی کند،
بايد تا زنده است يا چُپ بنشيند، يا عذرخواهی کند.
با اينکه همه از اين گفته به خنده شدند، ولی با سکوت گله مندانه از اينکه
چرا از سه مفتری يکی شان به عذرخواهی وادار می شود، از هم جدا شديم. اما
ديری نگذشت که اعضای کميته مرکزی درک کردند که همۀ شان زير سوال و تحت
تعقيب استخبارات خودی ها قرار دارند.
زيرا ماه ها پيشتر از جلسۀ فوق العاده، رئيس دولت ادارۀ مصونيت ملی را به
سيد عبدالاله واگذار شده بود تا مشترکاً با قديرخان موضوعات استخباراتی
داخلی و خارجی کشور را مطالعه و رئيس دولت را در جريان قضايا قرار داده
باشند.
از آنجايی که اکثر اعضای جلسۀ آن روز، در دفاع از استقلال و حاکميت ملی
کشور در حادثۀ 7 ثور شهيد شده اند و تنی چند هم که در آن حادثه به خارج از
کشور بودند به استثنای احمد ضياء مجيد همه وفات کرده اند، بناءً شايسته
نيست بحث را با ادعا های ناشيانه ادامه داد و غائبانه کسانی را نشانه گرفت
که زنده نيستند تا از خود دفاع کنند.
ولی به هر صورت طرح موضوعات پيش پا افتاده در آن روز در کميته مرکزی، اگر
سنجيده شده بوده باشد يا بپذيريم که يک عمل ناشيانه و يا هرچه بود، باعث
دلسردی و دو دستگی در کميته مرکزی گرديد، چنانچه:
در روز های بعد با تمايل اکثريت اعضای کميته، بازهم بی علاقگی و بی تفاوتی
بعضی ها مانع از آن گرديد تا کميته تشکيل جلسه دهد.
بناءً کميته ای که نه چندان دور، بلکه در همان نزديکی ها، برای يک حملۀ
نظامی جهت تغيير سلطنت به جمهوری، تشکيل جلسه داده بود و سپس بر تقرر رئيس
دولت، منشی کميته مرکزی و اعضای کابينۀ دولت جمهوری صحه گذاشته بود، اکنون
از بی تفاوتی اعضايش در تطبيق صلاحيت های شان روزهای آخر عمرش را می شمرد،
و در سوگواری نيرومندی و قدرتش گريه می کرد.
واقعاً دل انسان به خود انسان می سوزد که به چه هدف مقدس و بزرگی (تأسيس
جمهوريت) گرد هم آمده بوديم و حالا؟؟
***
علی احمد خرم وزير پلان که رياست هيئت افغانی را در گفتگو با هيئت ايرانی
در بارۀ قروض ايران به افغانستان به عهده داشت، با ختم گفتگو ها به صدارت
آمده و گفت:
ديدار چند روزه با هيئت ايرانی خيلی موفقيت آميز بود، زيرا آنها تمويل همه
پروژه های افغانستان به شمول خط آهن را از سرحد ايران تا کابل که با کمک
های ايران سنجيده شده بود پذيرفتند. ولی زمانی که رئيس هيئت جهت نوشيدن
چای گوشه شديم گفت: تا جايی که به ايران تعلق داشت، شهنشاه همه خواهش های
رئيس دولت شما را پذيرفت. از آنرو بعضی از ايرانی ها هم از رئيس دولت شما
توقع دارند تا در حقابۀ ايران در معاهدۀ تقسيم آب هيرمند توجه دو باره شود.
پرسيدم: آنچه فرموديد نظر رسمی دولت شماست؟
گفت: خواهش بعضی از ايرانی ها را خدمت شما گفتم نه نظريات دولت ايران را.
حين ملاقاتی که با رئيس دولت داشتم فرمود: وزير پلان نتيجۀ مذاکرات خود را
با هيئت ايران به شما خبر داد؟
تا می خواستم چيزی بگويم، گفت: ايرانی ها توقع آنرا دارند تا در بدل قرضه
های خويش مالک دريای هيرمند شوند.
به وزير پلان گفتم اگر بار دوم از شما چنين خواهشی صورت گرفت بگوييد موضوع
حقابه ايران و افغانستان از دريای هيرمند با موافقۀ شهنشاه ايران و شاه
افغانستان قبل از تأسيس جمهوريت از جانب شورای ملی افغانستان و پارلمان
ايران تصويب شده است و اگر قرار باشد که قرضه های ايران به افغانستان در
بدل فروش آب هيرمند باشد، اين کشور تاريخ پنج هزار ساله با دريای هيرمند و
بدون خط آهن داشته است، حالا هم يقين داريم بدون خط آهن می شود زنده گی
کرد، اما بدون آب ناممکن است.
گفتم: فکر نمی کنم که شاه ايران چنين خواهشی را به چنين وسيله ای به شما
رسانده باشد. تا جاييکه از گفته های زلمی محمود غازی (سفير افغانستان در
تهران) به يادم مانده است او می گفت که وزير دربار ايران (اسدالله علم) از
مخالفين معاهدۀ آب هيرمند است و احتمالاً رئيس هيئت ايرانی نظريات وزير
دربار را انعکاس داده باشد، نه از شهنشاه را.
رئيس دولت فرمود خيلی تشکر ورنه می خواستم که وزارت خارجه به سفير ايران
مقيم کابل تفهيم نمايد تا ديگر دوستان ايرانی ما توقعات شخصی را ضميمۀ
مذاکرات رسمی نسازند.
ولی به هر صورت تعمير بند کمال خان بايد بدون يک لحظه توقف با همه نيرو و
قدرت کاری که در اختيار داريد به پيش برده شود.
- قبلاً بعد از ديدار شما با سردار بلوچ قسمتی از وسايل تعميراتی از ديگر
پروژه های بند و انهار به بند کمال خان فرستاده شده است. کار شبانه روزی
را با 3 برابر ساختن کارگرهای پروژه شروع کرده اند.
محمد داود گفت: در ملاقاتی که با شاه داشتم صميمانه به دوستی افغان ها ارج
می گذاشت و علاقه مند بود تا در پروژه های انکشافی افغانستان بيشتر از هر
کشور ديگری سهيم باشد.
ولی اينهم شنيده می شد که تعدادی از اشخاص متنفذ ايران به شمول اسدالله علم
در کمک به دولت جمهوری نظر مساعد ندارند.
از شوروی ها نبايد انتظار کمک بيشتر داشت زيرا آنها آنچه می توانستند دريغ
نکردند و قرضه های بيشتر را در پلان های بعدی وعده می دهند که در اين ايام
انتظار آن برای ما و اجرای آن به آنها مشکل است.
کشورهای غربی هم در سرمايه گذاری های بزرگ شرايطی دارند که قبول آنها به
حکومت و مردم افغانستان تحمل ناپذير است.
در چنين شرايطی بهترين راه به نظرم به دست آوردن کمک از کشورهای مسلمان
خليج فارس است. طوريکه اطلاع داريد حکومت کويت ساختمان همه پروژه های
"زيربنايی" ولايت فراه را به شمول احداث بند آب گردان بالای فراه رود و
غيره را پذيرفته اند، مذاکره با عربستان سعودی و ديگر کشورهای خليج فارس
ادامه دارد.
گفتم: به گفتۀ وزير خارجۀ اسبق "محمد نعيم"، در ديدارهايی که به حيث
نمايندۀ شما با اميران خليج فارس داشتند اکثر آنان در بارۀ هم سنگران شما
در تغيير نظام شاهی به جمهوريت تعبيرات عنودانه می کردند و علاوه بر آن
سفير عربستان سعودی در کابل بدون در نظرداشت نزاکت سياسی در دعوت های رسمی
می گويد: حکومت ما آرزو دارد به افغانستان کمک نمايد، اما نه به اين وزراء
و دولتی که معاون آن داکتر حسن شرق باشد.
- داکتر جان سعودی ها نه به زبان بلکه طوری که خود می دانيد اخوانی های
مخالف دولت را تمويل هم می کنند، اما چه چاره؟
اگر مناسبات سياسی را با آنها قطع کنيد آنها نه تنها به حجاج شما ويزه نمی
دهند، بلکه با استفاده از ناشی بودن مردم، ما را متهم به جلوگيری از رفتن
حجاج به مکۀ معظمه و مردم را به حمايت از اخوانی ها تشويق خواهند کرد.
با آنکه به اندرزهايش آشنايی و باور داشتم ولی بازهم دلم شور می زد که نشود
در نيمه راه رسيدن به هدف، خسته و مانده و نارسيده به منزل افتاده شويم.
زيرا حين گفتگو متوجه بودم که نه به واسطۀ کشاله شدن موضوع بلکه به علت
ديگری خسته و ناآرام اند.
زمانی که علت آنرا پرسيدم، مسودۀ قانون اساسی دولت جمهوری را که خدمت شان
سپرده بودم کنار گذاشت و فرمود:
داکتر جان، صبح که از خواب بيدار می شوم تا شب هنگامی که به خواب می روم از
خانه و دفتر يکصدا می شنوم و آن اينکه تو به رفاقت و دوستی خود با من صداقت
نداری، اما هيچ يکی از آنان به ادعای خويش نه دليلی دارند، نه مدرک و سندی
که مرا به صداقت و راستی تو مشکوک نمايند. ولی متأسفانه با همه بی رغبتی
هايم در شنيدن اتهامات شان، بازهم تکرار و تکرار می کنند.
با وجودی که آشکار بود که وابستگان شاه زعامت محمد داود (طوريکه مشاهده
کرديد) را در تأسيس جمهوريت پذيرفته بودند و به آن می نازيدند و ستايش می
کردند، اما در گوشه و کنار هم سنگران محمد داود را در سقوط سلطنت مسبب
بدبختی، در به دری و بی خانمانی شاه و خانواده اش می شمردند و با اينکه سهم
اکثر جمهوری خواهان در سقوط سلطنت بارها از نويسنده مؤثرتر بود، ولی سابقه
داری در محشوری نويسنده با محمد داود و ناآشنايی طرفداران سلطنت از ديگر
پيروان رئيس دولت باعث شده بود تا از ميانه مرا نشانه بگيرند و در پايين
کشيدنم از هيچ دسيسه و اتهامی دست بردار نشوند. بناءً در ايجاد تشويش و
بدگمانی در محمد داود سر از پا نشناخته می تپيدند. وزمانی شعله های انتقام
جويی آنان شعله ورتر و به اصطلاح مستندتر می شود که مرتکب اشتباه بزرگی شده
بودم و آن اينکه:
نپرسيدم، اما يقيناً اطلاعی به محمد داود رسيده بود که مرا گفت برای تأمين
امنيت بهتر است به جای کارتۀ پروان، موقتاً در خانۀ متصل صدارت (کوتی کول)
بود و باش کنم. و من هم بدون تأمل و تفکر از عاقبت چنين کاری ماه عقرب يا
قوس 1352 هـ.ش. بود که به آنجا کوچ کشی کردم.
هنوز هفته ای نگذشته بود که محمد داود پرسيد: به کوتی کول رفتيد يا نه؟
از سوال شان استنباط می شد که کاش چنين خواهشی را نمی کرد.
از آنرو گفتم: با کمال تأسف رفتم اما می خواهم آنجا را ترک کنم.
فرمود: چنين کاری نکنيد که تعبيرات و برداشت های غلطی را به راه می
اندازند.
کوتی کول، که بعضی ها چون در احاطۀ صدارت قرار داشت آنرا "قصر" هم می
ناميدند، خانۀ کوچک و خامه کاری شده بود، دارای سه اطاق خواب و دو تشناب،
چهار اطاق جدا از تعمير که هر يک از آن تشناب کوچکی هم داشت.
در اوايل سلطنت محمد ظاهر شاه چند نفر از اعضای خاندان شاهی در آن سکونت می
کردند و پسان ها منحصر شده بود به نشيمنگاه مارشال شاه ولی خان غازی. و در
سال 1351 هـ.ش. با کمی دستکاری، شهزاده محمد نادر با خانم و اولاد هايش در
آن بود و باش داشتند که بعد از 26 سرطان 1352 از همين خانه با ديگر اعضای
خاندان شاهی روانۀ ايتاليا می شوند.
زمانی که به آنجا نقل مکان کردم چون سامان و لوازم خانه دولتی و از جانب
ديگر مستعمل هم شده بود به استفادۀ ما قرار دادند.
بناءً به کسانی که با آن خانه آشنايی داشتند همه چيز به استثنای صاحبش دست
ناخورده جا به جا مانده بود.
بعد از مدت کمی در آن خانه مريض شدم. با داشتن تب بالا و سرفۀ شديد و بدون
محاسبه روی بستری غلتيده بودم که تخت خواب شهزاده نادر بود. در همين حال
محمد داود با خانم شان به عيادت آمدند.
در حاليکه محمد داود رو به روی خانم و کنار بسترم ايستاده بود و از مريضی
ام می پرسيد متوجه شد که چهرۀ خانمش کبود و چشمانش اشک آلود شده اند.
پيش از اينکه اشک از چشمانش فروريزد محمد داود دست خانمش را گرفته و با
اشارۀ سر خداحافظی کرد و از خانه خارج شدند.
خانم حق به جانب بود، زيرا در همين اطاق در همين تخت خواب نازدانه ترين
برادر زادهاش را ديده بود و حالا با گذشت کمتر از سالی، از برگشتی روزگار،
روی آن تخت خواب يکی از ده ها ويرانگر تاج و تخت برادر شهريارش را می بيند.
او بايستی می گريست ورنه در و ديوارهای اطاق برايش گريه می کرد.
با اينکه متيقن بودم خانم بزرگوار با بزرگوايش در سقوط سلطنت چون هم نظر با
شوهرش اقدام کرده بودم مرا بخشوده بود و باور گفته های زنجيری و پيگير
منسوبين شاه از شناختی که محمد داود در يک ربع قرن از من داشت مشکل بود،
اما نپذيرفتن نزديکانش و نشنيدن گفته های شان مثلی که از اصل مشکل به وی
مشکل تر شده بود که برای جستجوی استمداد مرا به جريان ناآرامی هايش قرار می
داد.
به شهادت تاريخ معمولاً شهزادگان دودمان سردار پاينده خان، زمانی که جهت
کسب قدرت با هم درگير می شدند ديری نمی گذشت که زير تأثير و به وساطت
خانوادۀ خويش دستور می دادند که شهزادۀ مغلوب عفو و محرکين قضيه
(همسنگرانش) اعدام شوند.
با اينکه هدف محمد داود در سقوط سلطنت "تأسيس جمهوريت" از مقاصد ديگر
شهزادگان متفاوت بود، ولی با همه صفات نيکويی که داشتند بازهم يک شهزاده و
دارای پيوند ناگسستنی با منسوبين شاه و عواطف مشترک خانوادگی با آنان بود.
چنانچه داماد شاه "سردار عبدالولی" را که دشمن سرسخت هم سنگرانش بود عفو و
از حبس رها می کند، و دوام اين وضعيت می توانست حوادث ناگوار و خونين تاريخ
را تکرار کند. از آنرو خدمت شان گفتم: تا روزی که در چنين موقفی قرار
داشته باشم، وابستگان شاه و علاقه مندان و دوستداران شان به شما درد سر
آفرين و ناآرام کننده خواهند بود و دوری کردن از آنان به شما نه ساده است و
نه هم عملی. بنابرآن خواهشمندم اجازه بفرماييد برای رفع و دفع اين مشکل
مستعفی شوم. با چنان تأثری آنرا نپذيرفت که واقعاً شرمنده و خجل از حضور
شان رخصت شدم.
اما سال بعد عقرب يا قوس 1355 هـ.ش. که از شايع پراکنی و پخش افواهات
دوستان خارجی و منسوبين شاه خصوصاً دو سه نفری از اعضای کميته مرکزی
جمهوريت خسته شده بودم از اوشان خواهش کردم مرا به يکی از سفارت های
افغانستان در خارج بفرستند. خوشنود به نظر می آمد. زيرا با مهربانی خواهش
کرد دو سه ماه بعد لويه جرگه تصويب قانون اساسی و انتخاب رئيس جمهور تشکيل
می شود و چون مسودۀ قانون اساسی به اشتراک شما تدوين شده است برای توضيح و
احتمالاً دفاع از بعضی مواد آن بايد در آن عضويت داشته باشيد.
هنگامی که از حضور رئيس دولت به صدارت بازگشتم، با سيد عبدالاله وزير ماليه
که چندين روز بعد از مشاجرۀ کميته مرکزی به صدارت آمده بود به اطاق کار
رفتيم و از اينکه مرا متهم به گناه ناکرده کرده بود خم به ابرو نداشت.
از آنرو بعد از ختم کارهای رسمی طبق معمول از صحت و سلامتی خانواده های
يکديگر جويا شديم، زيرا او از صنف چهار مکتب ابتدايی تا رسيدن به مقام
وزارت ماليه، به از خود و بيگانه مرا کاکا و مربی خويش معرفی می کرد. به
راستی از شناخته های ما هم کمتر کسی می پنداشت که او عزيز و نور ديدهام
نيست.
بنابرآن اگر اندرز پيرمرد کهن سال دهاتی به يادم نمی بود از اهانتی که او
در کميته مرکزی بدون هيچ مقدمه و برخوردی کرده بود دل کفک می شدم.
روزی از روزها پسری از دهی به ده ديگر به عيادت پدر کهنسال و مريضش می
رود. پيرمرد از جوان می پرسد چرا پسرت (نواسه) را با خود نياوردی؟
گفت: بابا جان او شوخ بود، اما شوخ تر شده و به هر جايی که با او بروم می
خواهد بالای شانه هايم سوار شود و همين که بر شانه ام بنشيند با مشت و لگد
به سينه ام می زند.
پيرمرد گفت: اينکه گله ندارد. تا بوده رسم زمانه و پاداش نيکويی همين بوده
است که هر کسی را چه از خود و چه از بيگانه بر شانه بنشانی به سر مشت و به
سينه پا می زند.
با وجود آنچه گفته بود و آنچه کرده بود، از شنيدن شهادتش، همين که گوشه
شدم، مانند پدری بر مرگ پسرش گريه کردم.
عبدالستار شاليزی در آن روز و روزگار در جملۀ دانشمندان شناخته شدۀ پاک نفس
افغانستان به شمار می رفت. او در طنز و بذله گويی حاضر جواب و بی پروا
بود. و همين نکته باعث شده بود که در دستگاه دولتی ماموريت های بلند پايه،
اما زودگذر داشته باشد.
او به هيچ يک از احزاب و دسته بندی های سياسی نه باور داشت و نه هم اشتراک،
چه رسد به کودتا. با چنين شناختی سال ها بود که باهم دوست بوديم و اکثراً
با هم لطيفه می گفتيم و بذله گويی می کرديم تا سياست بازی.
زيرا طوريکه گفته شد او نه به سياست علاقه داشت و نه به سياست مداران
باور. اما، با همه سرکشی هايش، محمد هاشم ميوندوال جهت استفاده از علم و
دانش وی او را به حيث معاون صدارت و وزير داخلۀ کابينۀ خود بر می گزيند.
اما پس از اينکه کابينۀ صدراعظم از شورای ملی رأی اعتماد می گيرد، شخصی از
شاليزی پرسيده بود که: جهت رأی اعتماد به شورای ملی رفته بوديد؟
شاليزی می گويد: نه در شورای ملی، بلکه جهت اخذ رأی اعتماد به باغ وحش رفته
بوديم.
روزی هم داکتر عبدالظاهر صدراعظم، که در تدوين قانون اساسی 1343 هـ.ش. به
صفت رئيس لويه جرگه سهم ارزنده داشت از شاليزی پرسيده بود: نظر شما در
بارۀ قانون اساسی جديد چيست؟
شاليزی فیالبديهه می گويد: اگر منافع مردم در نظر باشد، شباهت بيشتر به
کتابچۀ شيطان دارد تا به قانون اساسی.
اين دو طنز جمع طنزهای روزانه اش باعث می شود تا وکلای شورای ملی ضمن
استيضاح از وی بخواهند تا از تشبيه نمودن شورای ملی به باغ وحش و قانون
اساسی به کتابچۀ شيطان معذرت خواهی کند.
او به وکلا می گويد هر دو درست است، و بناءً به جای معذرت خواهی در همانجا
مستعفی شده و از همانجا پای پياده به خانه باز می گردد، نه سواره به وزارت
يا صدارت.
اما پيرامون افشای کودتای ميوندوال، پوليس مخفی اطلاعاتی را سرهم نموده و
به رئيس دولت ارائه کرده بود که گويا عبدالستار شاليزی و چند شخصيت ديگر از
مامورين عالی رتبۀ نظام شاهی که دوستان شخصی ميوندوال بودند در تخريب نظام
جمهوری افواهات نادرست و کينه توزانه پخش می کنند.
رئيس دولت هم به قوماندان ژاندارم و پوليس هدايت می دهد تا آنها را در خانه
های شان تحت نظارت بگيرند و موضوع را محرمانه تعقيب و تحقيق کنند.
چند روز بعد به استثنای شاليزی ديگران عرايضی به صدارت ارسال و خواهش کرده
بودند که اگر متهم به جرمی باشند به آنها ابلاغ و در غير آن به پوليس
فهمانده شود که مانع گشت و گذار و رفت و آمد آنان نشود.
زمانی که عرايض آنها را به رئيس دولت ارائه دولت کردم گفت:
پوليس مخفی به جز گفته های هميشگی شاليزی ديگر سندی که باعث خانه نشينی
آنان شود به دست نياوردند، بناءً به وزارت داخله بگوييد که ديگر کسی مزاحم
اوشان نشود و در ضمن از اوشان خواستم که به ديدار شاليزی بروم؟ فرمود: صد
بار.
چون هدايت شان به جای قوماندانی ژاندارم و پوليس رأساً به ولايت کابل داده
شده بود، بعدها معلوم شد که برداشت قديرخان چنين بوده است که گويا برخلاف
ارادۀ رئيس دولت آنها را رها کرده بودم.
دو سه سال بعد که به ملزم بودنم دوسيه ترتيب می دادند آنرا سرخط اتهامات
خويش قرار می دهند، اتهاماتی که تا امروز هم نفهميدم که اگر چنان اوامری
صادر می کردم چه می شد؟؟
به هر صورت سرخوردگی آقايان معترض (سيد عبدالاله، عبدالقدير و غوث الدين
فائق) باعث شد تا آنها پيوند سه نفری ايجاد کنند، و ماهرانه بتوانند از
حمايت رهبر به مقابل ديگر اعضای کميته مرکزی برخوردار شوند. فهميده يا
نافهميده تبليغات بی اساس اما تشويش آوری را به راه اندازند که گويا کميته
مرکزی برای خلع رئيس دولت کودتا می کند.
چون همه دستگاه استخباراتی دولت تحت نظر دو نفر اول قرار داشت در پخش
افواهات و جعل واقعيت ها مشکل نداشتند. نفر سوم هم برای اينکه از قافله پس
نمانده باشد (طوريکه خود در اثر خويش "رازی که افشا نشد" می نويسد) به کمک
ادارۀ پوليس با سامان و آلات کوچک اطلاعاتی برای ضبط آواز رفقايش (جعل آواز
شان) مجهز می شود.
احتمالاً در اثر پخش و تأثير همين افواهات بوده باشد که هنوز دو سه هفته از
مشاجرۀ کميته مرکزی نگذشته بود که تشکيل تولی تانک داخل دلکشا که تحت
قوماندانی مولاداد و معاون وی اسلم وطنجار قرار داشت از جانب وزارت دفاع
ملی لغو و تانک های قطعۀ مذکور را در پل چرخی به قوماندانی قوای 4 زرهدار
انتقال می دهند و بدين گونه دو نفر مذکور اضافه بست و يا به عبارۀ ساده خود
به خود و بدون درد سر، خانه نشين می شوند.
مولاداد بعد از غلام حيدر رسولی و محمد سرور نورستانی سومين تانکيستی بود
که در تأسيس جمهوريت با محمد داود همنوا شده بود، آنهم در مشکل ترين شرايط،
شرايطی که هنوز جلب و جذب نفر چهارم در کودتا خواب و خيالی بيش نبود.
مولاداد پس از تأسيس جمهوريت داوطلبانه به همان وظيفۀ خويش در دلکشا، که هم
جوار با خانۀ رئيس دولت بود، جهت محافظت و نگه بانی رهبر و خانواده اش
ادامه می داد.
بناءً شب ها پهره داری می داد و روزها از خانۀ کوچک و محقرش (سيد نورمحمد
شاه مينه) تا ارگ رياست جمهوری با پای پياده و يا به سرويس های شهری به
وظيفه آمد و شد می کرد.
قطعۀ او دارای چندين تانک مجهز به مرمی های تانک و راکت های ضد تانک و
ماشيندارهای دافع هوا بود که با موجوديت آنها حمله بر حريم ارگ مشکلات
عظيمی در بر داشت. و چون زندگی او در نگهبانی و حفاظت رهبر و خانواده اش
وقف شده بود، بناءً کمتر به نظرها جلوه می کرد و به ندرت در محافل رسمی و
غير رسمی اشتراک می نمود. از آنرو از قلم دشمنان جمهوريت افتيده بود و
مانند ديگر اعضای کميته مرکزی جمهوريت به گناه ناکرده متهم نمی گرديد.
مولاداد اهانتی را که به وی شده بود با بزرگواری ناديده می گيرد و در شورش
هفت ثور اشتراک نمی کند و برعکس در دفاع از جمهوريت و حاکميت ملی، در
مقابله با شورشيان به شهادت می رسد.
اما محمد اسلم وطنجار با اينکه از جانب رئيس دولت نوازش و به رتبۀ بالاتری
گماشته شده بود، بازهم به مخالفين رياست جمهوری می پيوندد. و در شورش هفت
ثور با چند تن از تانکيست ها و پيلوت های ناراضی شده از رهبری جهت سقوط
دولت جمهوری همدست می شود، و به نام انقلاب ثور مرتکب جنايت و مصيبتی به
وطن و وطن داران خويش می گردد که حتی خود، در روزهای واپسين با مواجه شدن
با هر کسی، از آنچه مرتکب آن شده بود، خودش را نفرين می کرد.
تأثير افواهات بی بنياد کودتای گفته شده بود يا سخنان تند و تيز احمد ضياء
مجيد در کميته مرکزی، يا خرابی مناسباتش با ستر درستيز (صفحۀ 992، تأسيس و
تخريب نخستين جمهوريت) يا هر چه بود، او را از قوماندانی گارد جمهوريت به
تنزيل مقام (تنگاتنگ با خانه نشينی مولاداد) به حيث آتشۀ نظامی سفارت
افغانستان در دهلی (هندوستان) مقرر کردند.
پيرامون روزهای خانه نشينی مولاداد و برطرفی ضياء مجيد از قوماندانی گارد
جمهوری و تقررش به حيث آتشۀ نظامی در هند بود که رئيس جمهور به نويسنده
گفت:
"اکثر کودتاچيان از عضويت خليل خان در کميته مرکزی به دليل اينکه او در جمع
سرگروپ ها نبوده است شاکی و ناراضی اند، بناءً به او تفهيم نماييد که ديگر
در جلسات کميته حضور نيابد."
گفتم: " بيشتر از دو سال است که او در ده ها جلسۀ کميته مرکزی اشتراک کرده
و در تصاميم کميته رأی داده و به حيث خليل کميته مرکزی شهرت يافته است، از
آنرو به نظرم بهتر خواهد بود تا به حيث عضو علی البدل کميته باقی بماند که
هم در تکميل نصاب جلسات اشتراک نکند و هم موقف او خدشه دار نشود."
فرمودند: "موافقم. به اوشان ابلاغ شود."
خليل خان از فارغان حربی پوهنتون در شق توپچی بود. او توسط سرورخان
قوماندان قوای 4 زرهدار جذب شده بود، و اکثراً با همديگر در جلسات پنهانی و
محرمانۀ تانکيست ها قبل از 26 سرطان اشتراک می کرد.
در اولين جلسۀ سرگروپ ها (کميته مرکزی) در حالی که عکاسان و روزنامه نگاران
حضور داشتند طبق معمول با همديگر آمدند و در کنار ميز نشستند، از آنرو عکس
او با ديگر اعضای کميته مرکزی برای اولين بار در جرايد به نشر می رسد. و
با اينکه اعضای کميته مرکزی با طنز دوستانه او را خليل جان کميته مرکزی صدا
می کردند، ولی چون او در جمع سرگروپ ها نبود، اکثر کودتاچيان از عضويت وی
در کميته مرکزی شاکی بودند. اما اخراجش را مانند مولاداد و احمد ضياء مجيد
به پخش افواهات استخبارات خودی ربط می دادند تا عوامل ديگر.
به هر صورت کش و گير های بی سروصدای کميته مرکزی باعث آن گرديد تا روابط
کميته مرکزی در قطعات کليدی اردو (صاحب منصبان جمهوريخواه)، در گارد
جمهوری، قطعۀ انضباط، لوای توپچی (مهتاب قلعه) و تعدادی از تانکيست ها
مانند صاحب منصبان قوای هوايی و دافع هوا که پيچيده شده بود، پيچيده تر
شود.
اگر کمبود سه عضو مؤثر و متنفذ کميته مرکزی در اردو از تشويش آنانی که در
تجديد انتخاب اعضای کميته مرکزی به هراس افتيده بودند، می کاهيد ولی با
آنهم سيد عبدالاله، عبدالقدير و غوث الدين فائق نه به خاطر شرمندگی از
اتهامی که به همسنگر شان "به کار ناکرده" بسته بودند، بلکه جهت از نصاب
انداختن جلسه، در جلسۀ کميته مرکزی اشتراک نمی کردند، زيرا حضور ده نفر از
اعضای کميته در تشکيل جلسه حتمی بود. و در نبود آنان تعداد اعضای جلسه از
هشت نفر تجاوز نمی کرد:
1- رئيس دولت، 2- منشی کميته، 3- غلام حيدر رسولی، 4- محمد سرور نورستای،
5- محمد يوسف، 6- خليل خان، 7- مولاداد، 8- احمد ضياء مجيد ( به خاطرم
نمانده که حضور داشت يا به هند رفته بود).
با وجود آن در اثر پافشاری اعضای موجود، طبق معمول جهت تشکيل جلسه به حضور
رئيس دولت رفتم. اوشان با محبت هميشگی همۀ ما را پذيرفتند، اما در بارۀ
تشکيل جلسه فرمودند که خود شما فيصله کرده ايد که با حضورداشت کمتر از ده
عضو جلسۀ کميته مرکزی دائر شده نمی تواند. خواهشمندم در تکميل نصاب با
رفقای خويش ديدار و گفتگو کنيد.
غلام حيدر رسولی قوماندان قوای مرکز و محمد سرور نورستانی قوماندان قوای 4
زرهدار به عين مفهوم اما با عبارات مختلف گفتند:
"طبق هدايت شما برای تحکيم وحدت و همبستگی از آنان خواهش خواهيم کرد تا در
جلسه های کميته مرکزی مثل هميشه اشتراک نمايند، و اگر بازهم جهت از نصاب
انداختن جلسه در جلسه اشتراک نکردند به اجازۀ شما باهم آنان را از کميته
اخراج و سه شخصيت مستحق را از جمع جمهوری خواهان به عضويت کميته مرکزی بر
می گزينيم."
رئيس دولت جهت خداحافظی دست يکايک را با محبت فشرد و در ضمن گفت: "جلسۀ
بعدی را دفتر رياست جمهوری به اطلاع شما می رساند."
نمی دانم چرا؟ با اينکه به قديرخان گفته بودم، تا موضوعات استخباراتی را
با رئيس دولت در ميان بگذارد نه با نويسنده، ولی بازهم او که جهت اجرای
بعضی امور به صدارت آمده بود، گفت:
"به دعوت مستشار سفارت ايران که سفير آن کشور هم حضور داشت به آن سفارت
رفته بودم. بعد از حواشی مطلب، سخن بر اين بود که چگونه، با اشتراک مساعی،
دوائر اطلاعاتی ما بتوانند فعاليت کمونيست ها را در کشور های خويش مهار
کنند.
"مستشار سفارت ايران گفت:
"ما شبکه های وسيع اطلاعاتی برای قلع و قمع توده ای ها (کمونيست ها) در
ايران تأسيس کرده ايم و هر نوع فعاليت سياسی آنها در ايران غير قانونی شده
است.
"برايش گفتم: «فعلاً ما نه توان مالی و نه اشخاص فنی و نه هم ضرورت به چنين
آرگاه و بارگاهی را داريم.»
"اوگفت: «ما حاضريم آنچه شما در بارۀ جلوگيری از نفوذ کمونيزم در کشور خويش
ضرورت داشته باشيد به صورت بلاعوض همکاری نماييم.»
"چون صلاحيت چنين موافقهای را نداشتم سکوت کردم، و در ضمن سپاسگزاری از
دعوت و آماده گی شان به همکاری رخصت شدم."
گفتم: موضوع را به اطلاع رئيس دولت بايستی می رسانديد، نه به من.
او گفت: به رئيس دولت عرض کردم، فرمودند از معاون صاحب هدايت بگيريد.
عجب مصيبتی، من که هرگز در همکاری با رئيس دولت در مضيقه قرار نگرفته بودم،
حالا از درگيری در چنين کاری تا سرحد مرگ نفرت داشتم. زيرا، حق يا ناحق،
باورم شده بود که دولت ايران می خواهد برای منافع خويش ساواک ديگری در
افغانستان تأسيس و ما را با فرزندان وطن ما بدون موجب مشت و گريبان کند.
حال آنکه توجه رئيس دولت معطوف به اخذ کمک های سرشار اقتصادی ايران برای
آبادی افغانستان بود تا به چنين موضوعات کوچک و يا به گفتۀ شان پيش پا
افتيده. بناءً برای نفس کشيدن و از روی سردرگمی از عبدالقدير پرسيدم از
خلقی ها چه خبر؟
گفت: آنها خيلی صميمانه پيش آمد دارند و اکثراً خبرهايی که می دهند با آنچه
ما معلومات داريم شباهت کامل دارند.
از من خواهش کردند تا با نورمحمد تره گی در خانۀ شان ملاقات کنم.
رهبر فرمودند قطعاً چنين کاری نکنيد و هرگاه بخواهند با شما ديدار کنند
آنان را بپذيريد و از همکاری آنان قدردانی کنيد.
- خوب باز چه شد؟
او گفت: چند شب پيشتر يک ديدار محرمانۀ تعارفی برای چند دقيقه با حفيظ الله
امين داشتم.
از شناختی که از حفيظ الله امين داشتم، برای اينکه غرور قديرخان خدشه دار
نشود نه چيزی پرسيدم و نه هم چيزی گفتم، و اگر احياناً می گفتم باورم نمی
کرد و اگر می پرسيدم واقعيت را نمی گفت، ولی به هر صورت حفيظ الله امين از
آن نيرنگ بازهای ماهری بود که صد بار تشنه را در آب غوطه می داد و تشنه کام
بالا می کشيد.
و اما همسنگر ما عبدالقدير؟؟؟
حين گفتگو با عبدالقدير اطلاع دادند که وقت آن رسيده است تا جهت افتتاح يک
فاکولتۀ جديد روانۀ پوهنتون شوم.
از آنرو مفت و رايگان از هدايت دادن ناخواسته در بارۀ مراودۀ ناخواسته
اطلاعاتی با ايران موقتاً نجات يافتم و اما در بارۀ حفيظ الله امين:
در روزهايی که هنوز لغت کمونيست و کمونيست بودن در افغانستان مروج نشده بود
(سال های 1332-1341) و حزبی هم به نام ح.د.خ. وجود نداشت، برای حفيظ الله
امين يک بورس تحصيلی يونيورسيتی کولمبيا را وزارت معارف فراهم کرده بود،
ولی رياست مصونيت ملی آنرا نمی پذيرفت.
چون او برای به دست آوردن حقوقش به دفتر صدراعظم مراجعه می کند با اينکه
اجازۀ تحصيل در آن يونيورسيتی، بنابر هر ملحوظی که بود، به کمتر اشخاص داده
می شد، استحقاق مستندش اداره را واداشت تا مطابق درخواستش به وی برای بار
دوم اجازۀ تحصيل در يونيورسيتی مذکور داده شود.
او جهت سپاسگزاری يکی دو بار بعد از بازگشت از امريکا، همراه با تاج محمد
وردک مدير اداری صدارت با نويسنده ملاقات تعارفی داشت نه سياسی.
اما همين که بعد از استعفای محمد داود، ح.د.خ. تأسيس گرديد و امين عضويت
پرافتخار آنرا به دست آورد، چهره بدل کرد و مرا در زمرۀ عاملين دورۀ
استبداد (حکومت محمد داود) با ديگر همرديفانش می کوبيد و چهره بر می تافت.
و اين بار دوم بود که ناديده با گفته های دوستم عبدالقدير با وی سرکلاوه می
شدم که برعکس ايام گذشته بيانيه های شورانگيزی به حيث نمايدۀ ح.د.خ.ا. در
شورای ملی به جانبداری از جهانی شدن کمونيزم پس از بازگشت از کولمبيا
يونيورسيتی به راه انداخته بود. از آنرو شناختم از وی از زاويه ای بود که
با مذمت و نکوهش ديگران برابری نمی کرد. زيرا تعداد زيادی از مردم وی را
کمونيست و پيرو سر سپردۀ شوروی ها می دانست و گروهی هم وجود داشت که از
ادعا در وابسته بودنش به دستگاه اطلاعاتی امريکا يک قدم عقب نشينی نمی کرد
و بر مهارت ذاتيش خط بطلان می کشيد.
از آنجمله سليگ هريسن روزنامه نگار مشهور امريکايی در کتابی زير عنوان
"حقايق پشت پرده"، به اشتراک ديگو کوردوويز، معاون سرمنشی ملل متحد، می
نويسد که: در کودتا های ناکام ماه های سپتمبر (صدراعظم ميوندوال) و دسمبر
(مولوی غلام محمد نيازی) 1973 و جولای 1974 (استاد ربانی)، "سی آی اِ" (CIA)،
استخبارات پاکستان و ساواک بر عليه داوود دست داشتند.
سليگ هريسن در همان کتاب در بارۀ رهبر کودتای 7 ثور (کودتای پنجم) می گويد
که: از مدت چهار ساليکه حفيظ الله امين در پوهنتون کولمبيا در نيويارک
مصروف تحصيل بود در سال 1963 (درين سال ميوندوال سفير افغانستان در واشنگتن
بود) به حيث رئيس اتحاديۀ محصلين افغانی در امريکا تعيين گرديد. در زمان
اين عهدۀ وی روزنامۀ رامپارتس نوشت که اتحاديۀ محصلين افغانی در امريکا به
کمک پولی غير مستقيم سی آی اِ تمويل می گرديد.
اين راپور سبب آن گرديد که بر وی اتهام جاسوسی سازمان مذکور وارد گردد.
رامپارتس علاوه می کند اتحاديۀ محصلين افغانی از انجمن دوستان امريکايی که
از جانب سی آی اِ تمويل می گردد از سال 1961 به بعد پول می گيرد.
امين بعد از مراجعت به افغانستان در سال 1965 (1344 ش. به صدارت مرحوم
ميوندوال) به حيث مدير عمومی دارالمعلمين های کابل که از پوهنتون کولمبيا
کمک های مالی قابل ملاحظه ای دريافت می کرد مقرر می شود. افغانستان شناس
معروف امريکايی لويی دوپری نوشت که کمک های پوهنتون کولمبيا برای عده يی از
عمال سی آی اِ به حيث پوشش استعمال می گرديد. به قول دوپری، امين اوشان را
به خوبی می شناخت. دوپری می گويد: امين پول امريکا را می گرفت و با
استفاده از آن پول با استعدادترين معلمين را به حزب کمونيست جذب می کرد.
ازين ها که بگذريم، با زرنگی ذاتی و جاه طلبی فطری و سحر کلامی که داشت،
آينده نشان داد که توانسته بود تا هر دو دستگاه اطلاعاتی ابرقدرت ها را
تحميق و خود را طوری به آنها تحميل نمايد که امريکايی به دشمنی وی با
کمونيزم و شوروی ها به عداوت آشتی ناپذيرش به نظام سرمايه داری صحه بگذارند
و از به قدرت رسيدنش ديوانه وار استقبال کنند.
او برای رسيدن به اهدافش شخص بی حيا، مصمم و ناترس، قصی القلب و بيرحم
بود. از آنرو برای اينکه گربه فريب دهد مثل موش به هر غار می خزيد و به هر
دری که می خواست کله کشک می کرد.
با آنهم تا زمانی که به دعوت گرباچف رئيس جمهور شوروی در سال 1367 هـ.ش. به
اتخاد شوروی سفر نکرده بودم در انديشه بودم که درين ميان امين شناسان به
خطا رفته اند يا نويسنده در شناخت امين.
تا اينکه در آن سفر يکی از زعمای شوروی در بارۀ امين گفت:
"کاسيگين صدراعظم ما بعد از ديدار چند ساعته با حفيظ الله امين گفت: «حفيظ
الله امين با سخنان فريبنده و پر زرق و برق در بارۀ پيشرفت کمونيزم در
افغانستان و استقبال پر حرارت و سرتاسری مردم از کردار حکومت خلقی ها، بر
آنچه ما خبر داشتيم (کشتار دسته جمعی مردم بيگناه) خط بطلان می کشيد.
بناءً اگر اين شخص ديوانه نباشد، که يقين دارم نيست، باور به سخنانش ما
شوروی ها را به مشکلاتی رو به رو خواهد کرد که هرگز نمی خواهيم.
"با اينکه همه می دانستيم که کاسيگين در آدم شناسی نبوغ دارد، ولی چنان تحت
تأثير سخنان سحرآميز امين قرار گرفتيم که زمانی به گفتۀ کاسيگين باور کرديم
که خيلی ها دير شده بود."
بناءً سوال در اينجاست که اگر روس ها حفيظ الله امين را نمی کشتند، آيا
امريکايی ها قتل بی موجب سفير خويش و شعار مرگ بر امريکا را در زمان
زمامداری وی فراموش و به وی رحم می کردند؟؟؟
با برداشت از اين ماجرا اگر در بارۀ نيرنگ بازی های حفيظ الله امين گفته
شود که بيش از صد من کاغذ سفيد را دوستانش به تعريف و دشمنانش به تحريف
سياه کرده اند، نه دروغ به نظر می آيد و نه هم مبالغه. و اينکه در آن
روزها او صادقانه دست همکاری به دولت جمهوری دراز کرده بود و يا به تخريب
آن؟؟؟؟؟؟
با يک ديدار عبدالقدير که نمی شود بالای آن قضاوت کرد. بناءً او را می
گذاريم کنار، و پی می گيريم صفحه های 40 و 41 را که چگونه خود ما به دست
خود از هم پاشيديم؟؟؟؟؟؟
***
محمد داود با نيرومندی و علاقۀ خاصی که در زمان صدارت خويش به کارکردن
خصوصاً در اکمال سرک حلقوی کشور داشت، روزانه 10 تا 14 ساعت کار می کرد و
شام هر روز گزارشات پيشرفت کارهای ساختمانی نقاط مختلف کشور را مشاهده و به
روی نقشه ها علامه گذاری می کرد و برای وارسی بهتر روی هم رفته روزهای پنچ
شنبه و جمعه از سرک کابل- "ماهی پر"- جلال آباد- تورخم و هفته ديگر از راه
تونل سالنگ و زمانی هم در روزهای مذکور از کار ساختمانی سرک کابل- کندهار
بازديد می نمود و به صورت نمونه بعضی نقاط را با گزارشات داده شده مقايسه
می کرد، و اکثراً ماه يک بار توسط هليکوپتر به مشاهدۀ سرک کندهار- تورغندی
هم سفری داشتند.
اما در زمان رياست جمهوری با اينکه بيش از اوقات رسمی کار می کرد، ولی
دامنۀ کار انکشافی خوشبختانه وسعت بيشتر يافته بود و هم مصروفيت های بيشتر
و کبر سن اجازۀ آنرا نمی داد که به هر کنج و کنار کشور کارهای ساختمانی را
تعقيب نمايد.
از آنرو علاوه بر اينکه وزراء کارنامۀ خويش را مرتباً به اطلاع شان می
رسانيدند، صدارت هم گزارشات رسمی وزارت خانه ها را جمع بندی و خلاصه کرده
همراه با وزير مسئول هر سه ماه يک بار خدمت شان گزارش می داد.
از روی اتفاق با بسته ای از خبر خوش نزد رئيس دولت می رفتم که بيرون دفتر
شان با محمد سرور نورستانی عضو کميته مرکزی رو به رو شدم که گفت:
"چه تصادف نيکی، زيرا می خواستم طبق فرمودۀ رئيس دولت نزد شما بيايم."
پرسيدم: "خيريت بود؟"
گفت: "بلی، به استثنای چند نفر (اعضای کميته مرکزی) ديگر کودتاچيان 26
سرطان از رئيس دولت تقاضا کرده اند تا در انتخاب اعضای کميته مرکزی تجديد
نظر شود. رئيس دولت فرمود چنين موضوعات به کميته مرکزی ارتباط می گيرد، با
منشی کميته آنرا در ميان بگذاريد تا در جلسۀ آينده همه با هم روی خواست
رفقا مشوره کنيم."
به او گفتم: " بعد از دو سه ساعت به دفتر تشريف بياوريد"، و سپس به ديدار
رئيس دولت رفتم.
با محبت هميشگی مرا پذيرفت، و سپس از آنچه در کشور می گذشت پرسيد.
خوشبختانه گزارشی که با خود داشتم پيشرفت های بيشتری را از آنچه در پلان
ساختمانی و انکشافی کشور طرح شده بود نشان می داد و از موضوع سوء استفاده
ها در آن خبری نبود. خصوصاً اعمار بند کمال خان که رئيس دولت به آن
علاقهمندی خاصی داشت بيشتر از 20% از آنچه پنداشته بود، پيشرفت کرده بود.
از نگاه امنيتی در سرتاسر افغانستان بعد از درهم کوبيدن گماشته گان پاکستان
(شورش 27 سرطان 1354 در چند نقطۀ کشور) هيچ حادثۀ قابل ذکری رخ نداده بود.
چون رئيس دولت نخواست و يا فراموش کرده بود تا در بارۀ خواهش سرورخان هدايت
دهد، من هم نخواستم در خوشی که در وی از هم آهنگی و پيشرفت کار در کشور
بوجود آمده بود خرخشه ايجاد کنم. از آنرو با خوشحالی زياد با هم خداحافظی
کرده مرخص شدم.
در صدارت همراه با محمد سرور موصوف که انتظار مرا داشت، داخل اطاق کار
شديم. محمد سرور نورستانی بعد از غلام حيدر رسولی دومين صاحب منصبی بود که
در تغيير نظام شاهی به جمهوريت به ما پيوسته بود.
تلاش های ناترسانۀ او در جذب صاحب منصبان به کودتا و عشق وی در دگرگونی
نظام و تأسيس جمهوريت به حدی بود که به جرئت می شود گفت که در نبود وی و
غلام حيدر رسولی به آن زودی هايی که ديده شد، تغيير نظام ميسر نبود.
چون در روزهايی که تعداد کودتاچيان از انگشتان دست های يک نفر کمتر بود، هم
خود شنيده بودم و هم به ديگر کودتاچيان گفته بود که: در صورت کاميابی تا
زمان تدوين قانون اساسی برای جمهوريت، رئيس دولت و اعضای کابينه از جانب
سرگروپ های شما برگزيده خواهند شد و سپس شما به اجازۀ رئيس دولت می توانيد
همين سرگروپ ها (اعضای کميته مرکزی) و يا اشخاص ديگری را از بين خويش به
حيث سرگروپ انتخاب کنيد.
چون وعده ها با وجود يادآوری گاه ناگاه کودتاچيان با گذشت دو سال عملی نشده
بود بناءً با بی حوصله گی از محمد سرور و محمد سرور محترمانه از رئيس دولت
درخواست می کند تا اجازه داده شود سرگروپ ها را کودتاچيان به ميل خود
انتخاب کنند.
سرورخان پرسيد: به درخواست کنندگان چه بگويم؟
- تنها همين قدر که در جلسۀ پس فردای کميته مرکزی به هدايت رئيس دولت روی
آن بحث می شود.
گمان می کنم که هنوز سرورخان به خانۀ خود نرسيده بود که رئيس دفتر صدارت
ورقی را روی ميز گذاشت و گفت خبرهای امشب، ترميم کابينه.
اعلاميۀ رياست دفتر رياست جمهوری:
طبق هدايت شاغلی محمد داود رئيس دولت جمهوری افغانستان برای بهبود امور
دولتی تغيير و تبديلی ذيل در کابينۀ دولت جمهوری:
1-
سيد عبدالاله، وزير ماليه به حيث معاون دوم صدارت،
2-
عبدالقدير، قوماندان ژاندارم و پوليس به حيث وزير داخله،
3-
عزيزالله واصفی، والی ننگرهار، وزير زراعت،
4-
عبدالکريم عطايی، رئيس راديو افغانستان و وزير مخابرات،
5-
فيض محمد، وزير داخله، وزير سرحدات ووو.
عجبا! يک ساعت پيش تقدير و تمجيد از کار حکومت و اينک ترميم کابينه؟
خدا را شکر که سرم موی نداشت و اگر نه شاخ می کشيدم. زيرا تصور آن هم نمی
شد که در ترميم کابينه کميته مرکزی جمهوريت نه سهم و نه خبر داشته باشد.
به هر صورت، بعد از سرکوبی شورشيان اخوانی در پنجشير، لغمان و غيره و خنثی
کردن چند کودتای آنان، و پيشرفت امور به طور دلخواه و تأمين امنيت سرتاسری
در کشور، جمهوری خواهان از رهبر کودتا انتظار و اميد آنرا داشتند تا در
تجديد انتخاب اعضای کميته مرکزی، سهم بيشتر و مؤثرتری در حکومت دسته جمعی
برای سعادت و آرای مردم خويش داشته باشند.
اما با اعلام ترميم کابينه از طرف رئيس دولت و ناديده گرفتن کميته مرکزی در
انتخاب وزراء در واقع به خواست جمهوری خواهان در تجديد انتخابات و حکومت
دسته جمعی خط بطلان کشيده می شود و موجوديت کميته مرکزی جمهوريت نزد اکثر
مردم زير سوال قرار می گيرد.
بنابرآن، غلام حيد رسولی، محمد سرور نورستانی، يوسف خان، مولاداد خان، فيض
محمد، احمد ضياء مجيد و خليل خان مصرانه از منشی کميته مرکزی می خواستند تا
به حضور رهبر کودتا يادآوری شود که ترميم کابينه، تبدل و تقرر وزراء از
صلاحيت کميته مرکزی می باشد، نه از رياست دولت.
در غير آن با ناديده گرفتن کميته مرکزی (حکومت دسته جمعی) اکثريت جمهوری
خواهان از رهبر نااميد و از ما روگردان می شوند. روگردانی که بازگشت و
همکاری دو بارۀ آنان ميسر ناشدنی است.
با شناختی که از محمد داود داشتم تشويش آن قابل فهم بود که عکس العمل منفی
اوشان مشکلات عظيمی را ايجاد می کند. زيرا برگشت وی از تصميم شان در ترميم
کابينه، که به اطلاع مردم هم رسيده بود برايم باور نکردنی می نمود.
در آن صورت يا او با کميته ناسازگار می شد که نمی شد و يا استعفا می کرد که
دور از احتمال هم نبود و به نظر نويسنده کمبود شخصيت شان در رهبری باعث
خلای زعامت در افغانستان می گرديد که در آن وقت نه ما موقف او را در جامعه
داشتيم و نه هم در آن روز و روزگار سراغ کسی را که کمبود وی را جبران کند و
نه تا به امروز (22 قوس 1392 هـ.ش.).
از آنرو انديشۀ خود را با يکايک آنها در ميان می گذاشتم و آنها هم با محبتی
که داشتند، ارادت مرا می پذيرفتند. اما رفته رفته اعضای کميته از نويسنده
و ديگر جمهوری خواهان از سرگروپ های شان روی گردان شده رفتند و بالآخره به
آنانی پيوستند که بدبختی بزرگ و مصيب های عظيمی را به بار آوردند.
متأسفانه آن گاهی که برايم ناوقت شده بود متوجه شدم که اگر نظريات و خواسته
های اعضای کميته مرکزی در آن روزها برآورده می شد از کجا که محمد داود آن
را نمی پذيرفت و از بسا مصيبت های وارده جلوگيری نمی شد، ولی به هر صورت
همۀ شان به استثنای احمد ضياء مجيد در دفاع از جمهوريت شهيد شده اند و يا
وفات کرده اند.
بناءً هر وقتی که فداکاری و عشق آنان را برای افغانستان، و محبت و
علاقهمندی اوشان را به خود به ياد می آورم که، با وجود آن، نظريات معقول و
سازندۀ آنان را يا از محافظه کاری و يا ارادت زياد به رهبر کودتا ناديده می
گرفتم خود را سرزنش و نفرين می کنم.
زيرا بی توجهی به کارنامه ها و نظريات سازنده و معقول کودتاچيان 26 سرطان
بود که سبب شد تا با عقدهمندی به آغوش نورمحمد تره کی و حفيظ الله امين
لانه کنند و زيرنام انقلاب ثور وطن آبايی خويش را به آتش بکشند.
با آنهم تصور می شد که با نفی کميته مرکزی در ترميم کابينه، شايعه پراکنی
ضد جمهوريت لا اقل بر دو نکته اثر گذار باشد.
اول اينکه از همان روزهای اول تأسيس جمهوريت که طرفداران داخلی و خارجی
سلطنت در تلاش تغيير هويت جمهوری خواهان و سقوط دولت جمهوری، برای بازگشت
سلطنت، سر و کله نرم می کردند، شايد از سر کل ما دست بردار شوند و ديگر حکم
تکفير رهبر و پيروانش را صادر نکنند
دوم اينکه اطرافيان شاه ايران و امرای خليج، به نام اينکه همسنگران محمد
داود (کميته مرکزی) کمونيست اند در کمک های اقتصادی شان به افغانستان بهانه
جويی می کردند، حالا دست و آستين را بالا زده و جويی از طلا و نقره را به
افغانستان سرازير خواهند کرد.
ولی برعکس، ترميم کابينه چندان مورد علاقه و دلچسپی در داخل و خارج واقع
نگرديد. اما بازهم (سرچوک کابل) در حلقه های متنفذين کوچه و بازار گفته می
شد که محمد داود از رفقايش در حال فاصله گرفتن است.
به يادم نيست که کدام يک از دستگاه های فتنه برانگيز غربی بود که از آوازه
های سرچوک خبری ساخته بود که: ترميم کابينه بدون مشوره با کميته مرکزی
جمهوريت نمايانگر آن است که محمد داود رئيس دولت افغانستان در حال فاصله
گرفن از کمونيست هايی است که باعث به قدرت رسيدن وی به رياست جمهوری شده
بودند.
دستگاه های شايعه پراکنی غرب که از همان روزهای اول همبستگی کشورهای بيطرف
(1335 هـ.ش.، باندونگ)، سران کشورهای مذکور را تاپۀ کمونيستی می زدند، از
محمد داود در رديف اول زعمای مذکور به حيث شهزادۀ سرخ (کمونيست) نام می
بردند و به همان استدلال بی مدرک باز هم بعد از تغيير نظام شاهی به جمهوريت
در حاليکه هيچ يک از کودتاچيان را در آن صبحگاه نمی شناختند تنها به خاطر
اينکه زعامت آنرا محمد داود داشت آنرا يک کودتای کمونيستی و دولت جمهوری
افغانستان را غير مذهبی به مردم افغانستان وانمود می کردند.
به عبارت ديگر، در روزگاری به محمد داود اطلاق شهزادۀ سرخ می کردند و وی را
حامی کمونيست ها در کشور می خواندند که ح.د.خ. از مادر زاده نشده بود و
کودتاچيان 26 سرطان اکثراً شاگردان صنوف سوم و چهارم مکاتب ابتدائی بودند.
با آنهم ديری نگذشته بود که افواه روی گشتاندن محمد داود از رفقايش
(کمونيست ها) را دستگاه های خبرپراکنی غرب کنده کنده به خورد شنونده می
دادند و آنانی که خواب سقوط محمد داود را در تجريد وی از رفقايش تعبير کرده
بودند آنرا به فال نيک می گيرند و در تبليغ و ترويج ميان مردم و خدشه دار
کردن هويت آنانی که سنگ تهداب اولين جمهوريت را در افغانستان گذاشته بودند
کمر دنائت و پستی می بندند. آنان را احمقانه بعضی از وزرای جديد گماشتگان
بيگانه می ناميدند و خود در جرائد بيگانه خبرهای ناخراش و ناتراشی به نام
احمد و محمود نشر و پخش می کردند.
در گرماگرم ساختن خبرهای يک من راست و صد من دروغ بود که سيد عبدالاله و
عبدالقدير و غوث الدين فائق (در ماه های دلو و حوت 1354 هـ.ش.) گردهم آمدن
شبانه را با اشخاص مورد نظر شان در وزارت ماليه تشکيل می دادند.
در تابستان 1355 هـ.ش. تقريباً همه می دانستند که وزارت ماليه در تلاش
افتيده است تا حزبی را به نام رستاخيز ملی (انقلاب ملی) سر پا کند. آنهم
در روز هايی که هنوز حکومت نظامی در افغانستان به قوت خود باقی بود و به
احزاب سياسی اجازۀ فعاليت داده نشده بود. و زيباتر از همه اينکه کميته
مرکزی در جريان ماجرا قرار نداشت، اما مرام نامۀ حزب مذکور کوچه به کوچه
دست به دست می گشت، به جز دست آشنايان 26 سرطان.
با اينکه سردمداران و پايه گذاران حزب دارای صفات نيکو و پسنديده بودند اما
کمی رسوخ و اعتبار شان در جامعه و نداشتن دانش، آنچنان که مردم را رهنمايی
کنند، به اوشان اجازه نداد تا در صفوف احزاب رخنه کنند و يا برای جلب آن
عده دانشمندانی که از بی بند و باری های حزبی در دوران سلطنت خسته شده
بودند، موضوعات و مطالبی ارائه دهند که عقيدتاً گردهم آيند و حزب واحدی را
برای هدف واحدی (سعادت مردم و اعتلای افغانستان) تشکيل دهند.
بنابرآن حزب انقلاب ملی از طرف اکثريت مردم با سردی و بی ميلی مواجه گرديد
و با وجودی که اساسنامۀ آن از جانب رئيس جمهور در سرطان 1356 اعلام گرديد
بازهم به جز تعداد محدودی از عناصر جاه طلب و دربار زده های مفلوک، کمتر
اشخاص دانسته عضويت آنرا می پذيرفتند.
با آنهم سردمداران حزب مثلی که از حزب رستاخيز ايران الهام گرفته بوده
باشند، زيرا سرخط مبارزۀ آنان مبارزه با کمونيست ها رقم خورده بود.
کدام کمونيست ها؟ خلق؟ پرچم؟ شعلۀ جاويد؟ ستم ملی؟ حزب تودۀ ايران؟ کمونيست
های کشورهای همسايه؟
نه بابا! بيچاره کودتاچيان 26 سرطان، همسنگران ديروزی شان، که از مرگ خود
خبر داشتند اما از کمونيست و کمونيستی بويی نمی بردند، اکنون برای هدف گنگ
و نامفهومی برای اينکه از خود رانده باشند از ساده ترين شيوه استفاده می
کنند و آنها را پرچمی می نامند. با چهار وزير که از کابينۀ محمد موسی شفيق
برگزيده شده بود عجين کرده و برای اينکه از جامعه تجريد شده باشند همه را
با هم نوکر روس گفته تبليغ و ترويج می کردند. آنهم وزرای کابينه ای که در
و ديوار و زمين و آسمان آنرا مخالف روس و طرفدار غرب می ناميدند.
سوال در اينجا است که چرا جمهوری خواهان را در روزهای اول کودتای 26 سرطان
کمونيست صدا می زدند، ولی با گذشت يکی دو ماه از پرچمی بودن آنان قرينه
سازی می کردند و بی عقيده بودن آنان را به خداوند بزرگ سر زبان ها می
انداختند؟
در زمان صدارت نوراحمد جان اعتمادی بود که جريدۀ پرچم ارگان نشراتی حزب
پرچمی ها سالگرد لنين، رهبر کمونيست های جهان، را در 12 صفحه پر از نظم و
نثر و حماسه در توصيف آن، و چاپ عکس يک صفحهای لنين تجليل می کنند. آنهم
در حاليکه يکی دو هفته پيش از اين ماجرا جريدۀ مذکور مولود حضرت پيغمبر
اسلام را در چند سطر کوتاه به مسلمانان جهان تبريک گفته بود.
بناءً استعمال لغات و جملات نامأنوس به مردم افغانستان در توصيف و حمد و
ثنای لنين و از آن جمله "درود بر لنين کبير" احساسات مردم افغانستان را
شديداً جريحه دار می کند. و در اثر آن علمای مساجد کشور به شهر کابل هجوم
می آورند و در مساجد شهر گردهم جمع می شوند و پرچمی ها را تکفير می کنند و
از حکومت می خواهند تا آنها را مطابق شريعت اسلام به کيفر اعمال شان
برسانند.
بنابرآن علمای مذکور در مسجد پل خشتی و ديگر مساجد کابل در روزهايی که
تکفير پرچمی ها از جانب سراسر علمای مساجد افغانستان اعلام شده بود به
نمايندگی از ديگران، مدت 43 روز به اعتکاف می نشينند و بالای خواست خويش
پافشاری می کنند و در تمام آن مدت از طرف مردم شهر کابل داوطلبانه اعاشه و
حمايت می شدند.
بی اعتنائی و بی توجهی حکومت به خواست علمای دينی زمزمۀ آن را بالا می کند
که شاه افغانستان از کفار حمايت و از علما روگردان شده است.
بناءً برای جلوگيری از گسترش بيشتر افواه مذکور شبانگاه 4 جوزای 1349 هـ.ش.
عساکر قوای مرکز تحت قومانده داماد شاه سردار عبدالولی به مساجد هجوم می
برند و اعتکاف کننده گان را دست و پا بسته به محل های سکونت شان انتقال می
دهند.
بدينسان تکفير پرچمی ها در سراسر افغانستان مسجل می شود، از آنرو به هر کسی
که پرچمی اطلاق می شد ولو که حافظ قرآن هم می بود، چه رسد به کودتاچيان 26
سرطان، مردم او را کافر می شمردند و گل سر سبد روسيه، و چون به کمونيست
بودن جمهوری خواهان سند و مدرکی وجود نداشت، بناءً جهت کوتاهی راه و آسانی
کار، وزرايی که از کابينۀ محمد موسی شفيق به کابينۀ جمهوری برگزيده شده
بودند، برای قرينه سازی از آنها پرچمی می سازند و کودتاچيان را به آنها
ضميمه می کنند.
کابينۀ محمد موسی شفيق واقعاً در دورۀ به اصطلاح دموکراسی دوم شاهانه
(دموکراسی اول در صدارت شاه محمود خان) کابينه ای بود متشکل از اشخاص
دانشمند، پاک نفس و با تجربه و در مسائل ملی و بين المللی باهم متفق و هم
نظر.
محمد موسی شفيق را همه می شناختند که او شخصی نبود که به کسانی اعتماد کند
و عضو کابينۀ خويش بسازد که کمونيست و غير مذهبی باشند، از آنرو کابينۀ او
را طرفدار غرب بر می شمردند و خودش را اخوانی می خواندند.
به اميد اينکه دشمنان جمهوری از سر کل ما دست بردار و از کافر گفتن ما در
همان روزهای اول شرمنده شوند، در اولين کابينۀ دولت جمهوری چهار نفر از
وزرايی که مناسبات نزديک تری با آقای شفيق و شناسايی بيشتری با نويسنده
داشتند، مانند داکتر نعمت الله پژواک وزير داخله، محمد خان جلالر وزير
ماليه، علی احمد خرم وزير پلان، و غلام جيلانی باختری رئيس عمومی احصائيه
به حيث مامور خارج رتبه (وزير) در حکومت محمد موسی شفيق، اعضای کابينۀ دولت
جمهوری شدند.
پژواک و باختری از جملۀ وزرای کابينۀ شفيق بودند که علاوه بر شناخت از
همديگر در زمان تحصيل در امريکا با هم آشناتر و صميمی تر شده بودند.
چنانچه نعمت الله پژواک به حيث والی کابل (رتبۀ وزير) و جيلانی باختری به
حيث مامور رتبۀ اول (به رتبۀ معين) در وزارت زراعت قبل از همکاری با شفيق
ماموريت داشتند که شمول مامورين عالی مقام در احزاب دوران دموکراسی تا آن
زمان نه شنيده شده بود، نه معمول و نه مروج بود.
علی احمد خرم دانسته ترين و با سابقه ترين مامور وزارت پلان در پلان
گذاریهای افغانستان بود. چنانچه در وزارت پلان دولت جمهوری خدمات ارزشمند
وی را همه اعضای کابينه می ستودند. او در تدوين پلان هفت سالۀ دولت جمهوری
و جذب سرمايه گذاری از کشورهای خارجی استعداد منحصر به فرد داشت.
متأسفانه زمانی که در جاپان سفير بودم داستان قتل او را از زبان سفير جاپان
که خود با هيئت تجارتی کشورش که به کابل رفته بود در محضر قتل حضور داشت
شنيدم و بی نهايت غمگين شدم.
به آن مناسبت رئيس جمهور به وزير داخله گفته بود که قاتل را به زودترين
فرصت از تو می خواهم و در غير آن برو و استعفا کن.
هدايات همانند در موضوعات همانند بارها در زمان صدارت محمد داود اتفاق
افتاده بود و تعميل هم شده بود.
جان مطلب در اينجا است که: فردای فرمان محمد داود اعلان می شود که قاتل خرم
در نورمحمد شاه مينه گرفتار و تحقيقات جريان دارد و سپس در جرائد و راديو
پخش گرديد که قاتل در اولين پرسش خود را مسلمان و انگيزۀ قتل خرم را انقلاب
اسلامی ناميد. و واقعاً اگر دستگيری قاتل را به زودی ها سر و سامان نمی
دادند با همه نزديکی که قديرخان با رئيس جمهور پيدا کرده بود، او را برطرف
می کرد.
عجب تر اينکه قاتل در محکمۀ ولايت کابل صريحاً به جرم خود اعتراف و محکمه
حکم اعدام او را صادر می کند. اما رئيس محکمۀ تميز اعدام او را به حبس ابد
تغيير می دهد. جزائی که نه به سياست کشورداری و نه به شريعت اسلام برابر
بود، زيرا در هر دو صورت قاتل واجب القتل بود و بايد اعدام می شد.
آيا مرجان واقعاً اخوانی، خلقی و يا قاتل بود؟
خودش خود را اخوانی گفته بود، ولی بعضی ها وی را خلقی و از پيروان امين و
ترهکی می شمارند. و باز هم اين خودش بود که در محضر محکمه صاف و ساده
(برخلاف شهود عينی) خود را قاتل وزير پلان معرفی می کند.
شواهد عينی: زمانی که سفير دولت جمهوری افغانستان در جاپان بودم به گمان
اغلب ماه دلو يا حوت 1356 هـ.ش. بود که سفير جاپان مقيم کابل که دورۀ
ماموريتش در کابل پايان يافته بود، ضمن ملاقاتی که در سفارت افغانستان در
توکيو با نويسنده داشت، ماجرای قتل علی احمد خرم وزير پلان را چنين قصه می
کرد:
من (سفير جاپان) و رئيس هيئت جاپانی که جهت مطالعۀ توسعۀ روابط اقتصادی و
تجارتی به کابل آمده بودند به ملاقات علی احمد خرم وزير پلان رفته بوديم.
هنوز چند دقيقه از ديدار ما نگذشته بود که شخصی با وضع پريشان و عصبانی
داخل اطاق وزير گرديد. وزير پلان از جای خود بلند شد و به صدای بلند به
يکديگر خود چيزهايی می گفتند که معنی آنها را نمی دانستم. اما شخص وارد
آمده از يخن وزير گرفت و از اطاق خارج شدند. وقتی که از اطاق خارج شديم،
جسد نيم مردۀ وزير پلان در دهليز افتاده و قاتل فرار کرده بود.
قبل از آمدن به توکيو در اثر خواهش وزارت خارجه به ملاقات وحيد عبدالله
معاون وزارت خارجه رفتم. او با تأثر و نهايت دوستانه چند قطعه عکس را که
از چند نفر با خود داشت پيش روی من گذاشته و خواهش نمود که اگر عکس قاتل
وزير پلان در ميان آنها باشد به وی معرفی کنم. اگرچه وزارت داخله اعلان
کرده بود که قاتل و معاونين قتل را دستگير کرده اند. اما من که چهرۀ قاتل
را در زندگی هرگز فراموش نخواهم کرد به وحيد عبدالله گفتم متأسفانه عکس
قاتل در اين عکس ها ديده نمی شود.
شهادت عينی سفير جاپان و تغيير حکم اعدام به حبس ابد گواه آن است که وزارت
داخله قاتل اصلی وزير پلان را نه دستگير کرده بود و نه از شواهد عينی پرس و
پالی.
بناءً برای اغفال رئيس جمهور و حفظ موقف وزير داخله، اگر مرجان خلقی بوده
باشد خلقی ها و در غير آن وزارت داخله قاتل جعلی را صحنه سازی کرده بودند.
اما در بارۀ محمد خان جلالر، بحثی داريم روی کمک های شيخ نشينان خليج فارس،
ايران، عربستان سعودی در صفحات آينده. و حالا دنبال می کنيم سروصداهای به
راه انداختۀ سه نفر از اعضای کميته مرکزی و چند نفر از وزرای جديد مانند
عزيزالله واصفی وزير زراعت، عبدالکريم عطايی وزير مخابرات و وحيد عبدالله
معين وزارت خارجه را، که به اطراف رئيس جمهور حلقه زده بودند و کوشش داشتند
به هر نام و عنوانی که شده وی را از رفقايش تجريد و مناسبات نيک افغانستان
و شوروی را خدشه دار کنند.
آيا رئيس جمهور از فعاليت های گمراه کنندۀ آنان اطلاع داشت و يا در حضور
شان چهره بدل می کردند، خبری در دست نيست، و اما با وجود سنگ اندازی های
اوشان خوشبختانه در سال 1354 و 1355 هـ.ش. پروژه های انکشافی طور دلخواه به
پيش می رفت و سياست بيطرفی افغانستان مثل هميشه سرخط فعاليتهای دولت
جمهوری با همه کشورهای جهان خصوصاً همسايگان بود. و برخلاف تصورات
خودساخته و قرينه سازی های با هم بافته عملاً علامه و دليلی بر خدشه دار
شدن روابط افغانستان با اتحاد جماهير شوروی ديده نمی شد.
با آنهم وزرای موصوف تلاش های دولت جمهوری را در جلب و اخذ کمک های اقتصادی
از کشورهای خليج و دول غربی به روی گشتاندن از شوروی تعبير و تفسير می
کردند و کوشش دولت جمهوری را در تقويۀ بيشتر اردو، در جلب علاقهمندی
کشورهای بيطرف خصوصاً هند، به بی اعتماد شدن به و دوری کردن از اتحاد
جماهير شوروی، دزدانه ترويج می کردند. در حاليکه در نزد دولت جمهوری همه
باهم، همان روشی بود که در پلان های پنج سالۀ اول و دوم عملی شده بود.
چنانچه در دو پلان مذکور تعدادی از پروژه های بزرگ و کوچک انکشافی از کمک
های بدون قيد و شرط ايالات متحدۀ امريکا و ديگر کشورهای غربی در افغانستان
اعمار و مورد استفاده قرار گرفته بود.
در آن سال ها دهها تن از صاحب منصبان اردو در امريکا و هند تحصيل می کردند
و تحصيلات عالی صاحب منصبان اردو به درجۀ ارکان حرب (رهبری اردو) به مصارف
دولت ترکيه و تنها در ترکيه صورت می پذيرفت. و اکادمی پوليس افغانستان را
در داخل و مصارف دهها تن از صاحب منصبان پوليس را در آلمان، دولت آلمان
متقبل شده بود.
بناءً روش و سياست دولت جمهوری افغانستان تا روزی که به جاپان سفير شدم
(ثور 1356 هـ.ش.) همان سياست و روشی بود که در سال های 1332 تا 1342 هـ.ش.
در زمان صدارت خود محمد داود آنرا تعقيب می کرد. زيرا دولت جمهوری نه
ضرورت و نه توانايی آنرا داشت تا در دسته بندی های سياس دول درگير با
يکديگر، درگير شود و نه مردم افغانستان اجازۀ آنرا می دادند که سياست
بيطرفی و عنعنوی آنان خدشه دار گردد.
بنابرآن پيش از رفتنم به جاپان روابط سياسی دولت جمهوری با همه کشورها چه
خُرد و چه بزرگ و چه دور و چه نزديک صريح و واضح و روشن بود. بناءً کمک
های اقتصادی بدون قيد و شرط کشورها بدون در نظرداشت عقايد و ايديالوژی آنها
پذيرفته می شد و تعليم و تربيۀ صاحب منصبان اردو مثل گذشته در روسيه،
امريکا، هند و ترکيه ادامه داشت.
ولی با همه آنچه در سال 1355 هـ.ش. به خوبی در کشور می گذشت، اينهم قابل
فهم بود که انکشاف سريع و همه جانبۀ کشور کمک های اقتصادی زيادتری را ايجاب
می کرد و از کشورهای شوروی، امريکا، هند و غيره از آنچه کمک کرده بودند
انتظار بيشتر برده نمی شد. از آنرو رئيس دولت به کمک های هنگفت اقتصادی
کشورهای مسلمان نشين خليج فارس چشم اميد بسته بود. آنهم به شيوخ عرب که
جان به اسرائيل می دادند، اما نان به فلسطين نه.
اما از طرف ديگر کشورهای خليج به شمول ايران همه با هم در آن روزها در ساحۀ
بين المللی از سياست دول غربی پيروی می کردند، که ممالک بيطرف به شمول
افغانستان را اقمار شوروی می خواندند.
بنابرآن سران خليج آنقدرها آزادی عمل و ترحم نداشتند تا کشورهای هم کيش و
محتاج مسلمان را که فقير و درمانده و برای حفظ استقلال خويش بيطرف مانده
بودند، به حيث کشورهای دارا و مسلمان ياری کنند. و آنهم افغانستان را که
در آن روزگار با سرنگونی شاهی، بزرگترين اتکای سلطنتی ها (ايران و عربستان
سعودی) را به هم زده بود، کمک های وسيع مالی و اقتصادی کنند، بدون اينکه از
افغانستان انتظار تغيير به روشی را داشته باشند که خليجی ها خود به آن
آغشته بودند.
از جانب ديگر، تغيير روش برای محمد داود که خود از بنيانگذاران همبستگی
کشورهای بيطرف و عضو نامدار هيئت رهبری آن بود، کار ساده ای نبود. آنهم با
حضورداشت کميته مرکزی حاکم بر سرنوشت سياست خارجی کشور و کابينۀ مربوط به
آن.
از آنرو با ترميم کابينه و ناديده گرفتن کميته مرکزی در تقرر وزرای آن،
مخالفين دولت جمهوری حدس و گمان به آن می بردند که محمد داود برای به دست
آوردن کمک های بی بديل مسلمانان ثروتمند در سياست خارجی به زودی با کشورهای
خليج همنوا می شود. حال آنکه مشکل محمد داود با کميته مرکزی هيچ نوع دخالت
و ربطی به سياست خارجی و بيطرفی افغانستان نداشت.
و اما سال 1355 هـ.ش. و دولت جمهوری: در
شمارهی آنیده می خوانید |