۴۲
ای دیوانه، ای مست بیخود و مدهوش!
اگر درت را با پا زده از هم باز کنی و آنگاه به هزل در میان مردم آشکار
شوی، اگر کیسه ات را در یک شب تهی کنی و حزم و تدبیر بشکن بزنی، اگر راه
های شگفت را بپیمایی و با چیزهای بیهوده بازی کنی، اگر در پی رهبری دانش
نروی، اگر بادبان هایت را بروی طوفان بگشایی و سکان را بشکنی، آنگاه ای
رفیق من، من از تو پیروی خواهم کرد و خویشتن را مست و خراب خواهم ساخت.
من شبها و روزهای خویش را در صحبت همسایگان عاقل و فرزانه ضایع کردم و بباد
دادم.
بسیار دانش موهای مرا سپید ساخت. بسیار بینش چشمان مرا تاریک کرد.
سالیان زیادی پاره های اشیا را گرد آوردم و روی هم انباشتم. آنها را برون
آر. روی آنها رقص کن. آنها را لگدکوب کن و به بادهای تند بسپار.
دانسته ام که معراج دانایی در آنست که خویشتن را مست و خراب سازم و به فنای
خود بکوشم.
بگذار همه اندیشه های پست و وسواس های ناشایسته نابود شوند و من به یاس راه
خود را باز کنم.
بگذار موج دیوانه ای بیاید و وحشیانه مرا از جایی که لنگر انداخته ام با
خود ببرد.
دنیا از مردمان ارزنده، کارکن، مفید و هوشیار پر است. کسانی هستند که به
سهولت در قطار اول میآیند. کسانی هستند که محجوبانه بعد از ایشان قرار
میگیرند.
بگذار آنها شادی کنند و به عشرت بگذرانند. بگذار من به بیهوشی از همه چیز
باز مانم. زیرا میدانم که آخر همه کارها همین است که مست و خراب باشم.
سوگند میخورم که همین لحظه همه حق ها و دعوی های خود را با این مردم فرو
گذارم... از غرور و فخر، از دانش و قضاوت نیک و زشت درگذرم. ساغر خاطرات را
بشکنم، همه چیز را فراموش نمایم و در پایان همه آخرین قطرۀ اشک خویش را
نثار کنم.
با سرجوش شراب سرخ، خنده های خویش را درخشنده و پاک بسازم و در میان آن شنا
کنم.
نشان مردمان مهذب را محو کنم و برای این آرزوی آنی خویش همه را نابود سازم.
سوگند خواهم خورد که همه چیز را از دست بدهم و مست و خراب باشم و خویشتن را
فنا کنم.
.ادامه دارد |