۲
آه شاعر، شام نزدیک و فضا تیره میشود. موهای تو سپید میگردند.
آیا در تنهایی و تخیلات دقیق شاعرانه ات پیام آینده و سرانجام جهان را
میشنوی؟
شاعر گفت: شام است و من گوش داده ام. شاید کسی از دهکده آواز کند. هر چند
وقت گذشته است.
من گوش داده ام و نگران هستم که اگر دو قلب مستمند و آواره با هم روبرو
شوند و چشمان خواهنده و پر از شوق شیفتگان به نغمه نیازمند باشند، خموشی
آنها را درهم شکسته و برای آنها بسرایم و صدایی بلند کنم.
اگر من بر ساحل حیات نشسته و در عوالم مرگ و ماورای مرگ سیروسگال کنم و
روحم را به آن جایهای دور بفرستم، سرودهای عاشقانه و نواهای پر از جذبات
آنها را کدام کس بهم درخواهد آمیخت؟
ستارگان شامگاهان ناپدید میشوند. ستاره ایکه در آغاز شام طلوع کرده بود،
روشنی آتشی که جسد مرده ای آن را افروخته بود در کنار دریای خاموش و آرام
آهسته آهسته میمیرد. شغالها بیک صدا در حیاط ویرانه در پرتو ماه رنگباخته
ای فریاد میکنند.
اگر من درب خانه ام را بسته و بکوشم که خویشتن را از علایق دنیا و زنجیرهای
فانی آزاد بسازم و آنگاه اگر مسافری بیاید و با گردن خمیده ای درینجا
بزمزمۀ ظلمت گوش بدهد، کیست که راز زندگی را آهسته در گوش او فرا خواند؟
اینکه موهای من سپید میشوند امریست خرد و ناچیز. من هماره مانند جوانترین
جوانان و پیرترین سالخوردگان این ده جوان و پیر بوده ام.
برخی، لبخندهای شیرین و ساده دارند و برخی، در چشمان شان مکر و حیله دیده
میشود. بخشی، اشکهای شان در روشنی روز است و دیگران سرشک شان در ظلمت شبها
نهان است.
اینها همه نیازمند من اند و من وقت ندارم که به آینده فکر کنم و خود را به
آن مشغول دارم.
من با همه کس همسایه هستم. اگر موهای من سپید میشوند، بگذار سپید بشوند!
۳
بامدادان نور خود را به آب افگندم. از اعماق تاریک و تیرۀ دریا چیزهایی
بیرون آوردم که جلوههای شگفت و جمالهای غریبی در آنها دیده میشد. بخشی چون
تبسم میدرخشیدند. پارهای مانند قطرات اشک برق میزدند. برخی چون رخسار زیبای
عروس رنگین و روشن بودند. هنگامیکه بار کارهای روز را بدوش برداشته و بسوی
خانه رفتم دیدم محبوبۀ من در باغ نشسته گلبرگها را پاره میکند و با این
بازی وقتش را میگذراند.
لحظهای درنگ کردم. آنچه را از بحر برون آورده بودم چون گرامیترین گوهر در
پای او نثار کردم و خموش ایستادم.
به آنها نگریست و گفت: چه چیزهای شِگفت؟ به چه کار میآیند؟
سرم را بشرم فرود آوردم و خیال کردم که من برای این چیزها نه جنگیده ام. من
در مقابل آنها چیزی صرف نکرده ام. این تحفهها شایان نیند که به دوست ارمغان
شوند.
شب همه شب یگان یگان آنها را به کوی افگندم. سحرگاهان مسافران آمدند، آنها
را از رهگذر یک به یک چیدند، برداشتند و به سرزمینهای دور بردند.