کابل ناتهـ، Kabulnath




























































بخش اول



بخش دوم



بخش سوم




بخش چهارم




بخش پنجم








بخش ششم


بخش هفتم



بخش هشتم


بخش نهم




بخش دهــــــم



بخش یازدهم







بخش دوازدهم





بخش سیزدهم


بخش ۱۴/۱۵








Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

(بخـش شــانزدهـــم)
 

صبورالله سـياه ســنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

يک دسـت بيصــداسـت!

 

اين فشـرده که هـرگـز نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کـارنامــه سـياسـي محـمــد داوود (نخسـتين رييس جمهــور افـغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکـار بودنش بپردازد، مـيخـواهـد دسـتچيني از آگـاهيهـاي دسـترس در پيرامـون چگـونگـي کشـته شـدن او و خــانواده اش باشـد.

 

کوشـيده خـواهـد شـد براي روشـن شـدن برخـي آوازه هـاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شـنيده يا خـوانده مـيشـوند، دسـتکم با چهـار تن از بلندپايگـان پيشـين حـزب دمـوکـراتيک خـلـق افـغـانسـتان (کـريم مـيثاق، دسـتگـير پنجشـيري، ســليمـان لايق و خيال محـمــد کتوازي) و نيز با جنرال امـام الـدين گفت و شـنودهـاي دامـنه دار تلفـــوني راه اندازي شـود.

 

هـمچنان نياز اسـت به کمک هر آنکه بخـواهـد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.

 

سـياه ســنگ

بيسـت و هشـتم اپـريل 2008

 

شـمـاره هـاي تلفــون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882

نشـاني: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA

 

[][]

 

 

"روز ســياه هـفـت ثور ســـيزده پنجـاه و هـفـت"

 

روز ســه شـنبه بيسـت و دوم برج حـمـل ســال ســـيزده پنجـــاه و هـفـت [يازدهـــم اپريل 1978]، قـبل از شـــروع مجـلـس وزراء در اطـاق رئيس دفـتر با چـند تن از رفـقـاي کـابينه نشــسـته بوديم. غـوث الدين فـايق وزير فـوايد عـامـه آمـد و بـدون تامـل گـفـت: "خبر داريد که يکـي از اين لعـنتيهـا مـردار شـده اسـت؟" و قـصـه را سـر داد که جسـد مـير اکـبر خـيبر در نزديکـي مطبعـه در جـويچـه کـنار سـرک پيدا شـده اسـت. کمـي بعــدتر مجـلس شـروع شـد و اگـر فرامـوش نکـرده باشـم، وزير داخـله نيز از قـضيه در مجـلـس تذکـر داد.

 

پرچــمـيهـا با بهـره برداري از قـتل خـيبر سـر و صــداي زيادي بلند کـرده و حکـومت را عـامـل اين عـمـل مـيخـواندند. روز دفـن و مجـلس فـاتحـه گـيري خـيبر، در پهـلـوي ديگـر مـربوطينش، از طـرف ببرک کـارمـل و اناهـيتا راتب زاد نيز در اعـلانهـاي فـوتي راديو به سـمـع عـمـوم رسـانيده شـد. (اسـاسـاً اعـلان فـوتي در مطبوعـات و راديو صـرف با ذکـر نام نزديکـترين اقـارب مـرده قـابل قـبول بود. در اين مـورد ممکـن پرچــمـيهـايي که در راديو دسـت داشـتند، با کدام دسـتبازي، بـدون آنکه وزير اطلاعـات مـلتفـت شـود، اعـلان را گـذشـتانده بود.)

 

جـنازه با مظـاهـره عـجـيبي از مکــروريان برداشـته شـده، از مقـابل سـفـارت امـريکـا با نعـره هـاي "مـرگ بر امـريکـا" گذشـته، از طـريق سـرک مقـابل ارگ، مـيدان پشـتونسـتان، پل خشـتي و جـاده مـيوند به شهـداي صالحين، در حـالي که از طـرف جـمعـيت انبوه بـدرقه مـيگـرديد، انتقـال داده شـد.

 

در بالاي قـبر نصـب لـودسـپيکـرهـا پيشبيني شـده بود. هـر يک از سـرگله هـاي پرچــم و خـلـق بيانات پرطمطـراقي ايراد نمـوده، با تاخت و تازهـاي زياد، حکـومـت را به قـتل خـيبر متهـم مـينمـودند.

 

فــرداي آن روز، مجـلسـي تحت رياسـت مـعـاون رئيس جـمـهـور، ســيد عـبـدالاله، در صـدارت داير گـرديد و روي اين مـوضوع نيز بحث به عـمـل آمـد. وزير تجـارت مـحـمـد خـان جـلالـر که از اطـاق دفـتر وزير پلان واقـع مـيدان پشـتونسـتان مظاهـره را تمـاشـا کـرده بود، از تعـداد زيادي مظـاهـره چيان تذکـر داد و آن را قـابل انديشــه خـواند. وزير داخـله اصـرار مـيکـرد و مـيگـفـت: "هـيچ قـابل انديشــه نيسـت، زيرا اکثر مظاهـره چيان گمـاشـتگـان خـود مـا بودند." (در مجـلـس فـاتحه گـيري ازدحـام زياد بود، چـنانچـه مـردم از پل اندرابي يا پل لـرزانک تا مسـجـد شـاه دوشـمشـيره دنبال بسـته بودند.)

 

در مجـلس هـمـه به اين نظـر بودند که در برابر مظاهـره چيان مطـابق به قـانون اقدام به عـمـل آيد. مـوضوع را بعداً مـعـاون رئيس جـمـهـور و وزير مـاليه، سـيد عـبـدالاله و عـبـدالـقدير وزير داخـله با رئيس جـمـهـور مـذاکـره کـردند.

 

در مجـلـس وزراء به تاريخ بيسـت و نهــم حـمـل سـيزده پنجـاه و هـفـت [هــژدهـم اپريل 1978] بحـث دامـنه دار در زمـينه صـورت گـرفـت و چـنين نظـر تثبيت گـرديد که دسـتگـاه دولت از عناصـر پرچــمـي و خـلـقي پاکسـازي شـده و در برابر مظاهـره چيان مطـابق به قـانون عـمـل شـود. صــديق مـحـبي وزير تعـليمـات عـالـي مشکل_تراشــي کـرده، مـيگـفـت: "تعـويض بعضي اسـتادان کـار سـاده نيسـت."

 

در مجـلس وزرا به تاريخ پنجـم ثور سـيزده پنجـاه و هـفـت [26 اپريل 1978] وزير عــدليه و لـوي حـارنوال وفــي الله ســـمـيعي در باره مظـاهـرات کــمـونيسـتهـا و تجـاوزات بيشـرمـانه شـان بر دولت در روز دفـن مـير اکـبر خـيبر، نظر به قـانون جــزا توضيحـات داد و گـفـت که مطـابق حکـم مـاده ... قـانون، محکــمـه مـيتواند مـرتکـبين را به حـبس الي هـفـت سـال مـحکـوم کـند.

 

ظهـر وقـتي که به طـرف اطـاق نان روان بوديم، وزير مـاليه در راه زينه به مـن گـفـت: "به عـقـيده مـن هيچ اقــدامـي ضرور نيسـت." گـفـتم: "چـه بايد کـرد؟" گـفـت: "هـيچ چــيزي نه."

 

در مجـلس بعد از ظهـر، روي گـرفـتاري سـرگله هـاي پرچــمـي و خـلـقي صحبت به عـمـل آمـد و وزير داخـله هدايت خـود را اخذ کـرد. از آنجـايي که اجـنداي مجـلس پايان نيافـته بود، در اخـير روز قـرار بر اين شـد که مجـلس آينده روز پنجشـنبه هـفـت ثور سـيزده پنجـاه و هـفـت [28 اپريل 1978] داير گـردد.

 

هـمـينکه به خـانه رسـيدم، از صـدارت تلفـون آمـد [و گـفـته شـد:] "بياييد مجلس اسـت."

 

در صـدارت وزير مـاليه به مـن گـفـت: "خـوب اسـت هـمـه اينجـا بمـانيم تا مـوضوع گـرفـتاريهـا محـفـوظ بمـاند." شــب تا دير وقـت در صــدارت مـانديم. وزير داخـله وقـتاً فـوقـتاً از اجــراآت پوليس به مـجـلـس اطـلاع مـيداد. تا جـايي که به خـاطـر دارم، هـمـه گـرفـتاريهـا انجـام يافـته بودند، بجـز حـفيظ الله امـين که گـرفـتاري وي روشـن نبود. ناوقـت شــب مجـلــس تمـام شــد و هــمـه به خـانه هـاي خـود برگشـتيم.

 

شـام چـهـارشـنبه [26 اپريل 1978] نسبت گـرفـتاريهـاي مـتذکـره اعـلامـيه يي از راديو نشـر گــرديد. در تســويد اعـلامـيه به قلم رئيس جـمـهـور کلمـات "نور مـحـمـد تره کـي" به "نور مـحـمـد مشهـور به تره کـي" تصحــيح شـده بود.

 

روز پنجشـنبه هـفـت ثور [27 اپريل 1978] قـبل از مجـلس به وزرات رفـتم. ضـمـن امـضـاي مکـاتيب، رئيس اداري، مـحـمـد رحيم رفـيق، برايم گـفـت کـه يکـي از هـمسـايگـان وي که عـضـو پرچــم اسـت، صـبح امـروز برايش گـفـته اسـت که مـا به کـوه مـيرويم و مقـاومت مسلحـانه در برابر دولت را آغـاز مـيکـنيم.

 

قـبل از شـروع مجـلس در عـمـارت گلخـانه، حـين مصـافـحـه با وزير داخـله، از گـفـتار رئيس اداري يادآور شـدم. او گـفـت: "برادر! بايد چشـم و گـوش خـود را باز داشـته باشيم." پس از اين گـفـته، هـر دو داخـل اطـاق مجـلس شـديم. طبق مـعـمـول مـرحـوم مـحـمـد داوود لـحـظـه بعد به اطـاق مجـلس آمـد و پس از احـوالپرسـي از هـر يک از وزراء، در صـدر مجـلس قـرار گـرفـت.

 

در شـروع وزير داخـله راپور امـنيتي را ارائه نمـود و در باره اينکه سـرگله هـاي خـلـق و پرچــم در کجـا در توقـيف مـيباشـند، به مجـلس مـعـلـومـات داد. وزير عــدليه که عـهـده لـوي حــارنوال را نيز داشـت در قـسـمت اقـامـه دعــوا مـطـابق به قـانون توضيحـات داد. بعداً مجـلس بحـث و مـذاکـره روي مسـايل پيشــبيني شـده را شـروع نمـود. يکـي از مـواد آجنداي مجـلس، قـانون کـار و کـارگـر بود و بايد روي فصل اعتصاب آن بحث به عـمـل مـي آمـد.

 

ديري نگذشـته بود که يکـي از ياوران رياسـت جـمـهـوري داخـل اطـاق شـد، راسـا به طـرف رئيس جـمـهـور رفـت و کـاغــذي را به وي تقـديم نمـود. مـرحومـي به ياور چيزي گـفـت و با اشـاره سـر او را مـرخـص نمـود. پس از لـحـظـات کوتاهـي، صـاحـبجـان قـومـاندان گـارد و شـخص ديگـري (فــرامـوش کـرده ام که او کـي بود) داخـل اطـاق شـدند. آنهــا مسـتقيمـا نزد رئيس جـمـهـور رفـتند و کـاغـذي را به وي ســپردند. ايشـان [مـحـمـد داوود] بعد از مطـالعـه کـاغــذ فـوراً از جـا بلند شـد و با گـامـهـاي سـريع از اطـاق مجـلس به طـرف اطـاق کـار خـود روانه گـرديد.

 

چـند دقـيـقـه گـذشـته بود که صــداي مـهيب فير توپ عـمـارت را تکـان داد. وحــيد عـبـدالله به مـن گـفـت: "قـواي زرهــدار از پلچــرخـي به طـرف کـابل حرکـت کـرده است". اين مـوضوع گوش به گوش به هـمـه رسـيد و مجـلس قـطـع گـرديد. اعضاي مجـلس هـمـه در ميان اطـاق، دهـليز و اطـاق رئيس دفـتر در رفـت و آمـد بوديم. وزير مـاليه عـبـدالاله و زير داخـله عـبـدالـقـدير در اطـاق رئيس جـمـهـور بودند. وزير دفـاع غــلام حــيدر رســولي و وزير فـوايد عـامـه غوث الـدين فـايق اصـلاً نيامـده بودند.

 

مـن اکثر وقـت در اطـاق رئيس دفـتر ميبودم و گـاهگـاه به دهـليز و چــمـن مقـابل عـمـارت گلخـانه مـي آمـدم تا ببينم اوضــاع از چـه قـرار اسـت. در اين فـرصت چـند مـرتبه قـومـاندان گـارد جـمـهـوري، مـرحوم صاحبجـان، را ديدم که غــرض اخــذ هدايت به حـضـور رئيس جـمـهـور رفـت و آمـد مـيکـرد. دروازه هـاي ارگ هـمـه مسـدود گـرديده بودند. عسـاکـر اضــافي در اطـراف عـمـارات پهـره داري مـيکـردند. آواز غــرش تانکهـا و آواز فيرهـاي مسـلسـل از خـارج ارگ به گوش مـيرسـيد.

 

به اطـاق ياور که در درآمـد اطـاق رئيس جـمـهـور قـرار داشـت، رفـتم تا ببينم چـه خـبر اسـت. از آنجـا به وزارت مخـابرات تلفـون کـردم کـه احوال بگـيرم. از آن طـرف، رئيس تلفـون سـيد فـقـير عـلـوي بسـيار به عـصبانيت گـفـت: "از براي خدا! اين چـه حـال اسـت؟" ادامـه مکـالمـه با وي ســودي نداشـت، زيرا او قـرار خـود را به کلي از دسـت داده بود. با مـرکز تلفـون ارتباط گـرفـتم. نفر مـوظف که تقـريباً هـمـه مـامـورين بلندرتبه را از آوازهـاي شـان مـيشـناخت، به مـن گـفـت: "وزير صاحب! احوال بسـيار خـراب اسـت و هـمـين حــالا اشخـاص مســلح داخـل عـمـارت شـده اند." مـن آواز فـيرهـاي مسلسل را از طـريق تلفـون شـنيدم و مـايوسـانه گوشــي را به جـايش گذاشـتم.

 

هـمـينکه وزير داخـله از اطـاق رئيس جـمـهـور برآمـد، برايش از وضع مخـابرات گـفـتم. او که سـراسـيمـه مـعـلـوم مـيشـد، گـفـت: "بلي. مـرکز راديو را هــم اشغال کـرده اند." در اطـاق ياور اشخـاص ديگـري نيز ديده مـيشـدند که اکـنون چـهـره هـاي شـان به يادم نيسـت. وقتي که از زينه پايان مـيشـدم، رئيس دفـتر مـرحوم اکـبر جـان با مـن روبرو شـد و گـفـت: "اعضاي فـاميـل بايد از خـانه هـاي شـان از طـريق دروازه دلکـشـا به عـمـارت گلخـانه آورده شـوند. عــمـر جـان مـيگويد با فـامـيل خـود مـنزلش را ترک نمـيکـند. اگـر خـودت بتواني او را بياوري خـوب خـواهد شـــد." با اين گـفـته، يکجـا با وي داخـل اطـاقـش شـديم. بعـضي از اعــضاي کـابينه نيز در آنجـا ديده مـيشـدند.

 

زنگ تلفـون دوامـدار به صدا بود و قطـع نمـيشـد. تلفـونهـا از هـر طـرف، بعضي به غــرض دادن اطلاعـات و بعضي به به غرض گـرفـتن احـوال در جــريان بودند. در اين هنگـام، تلفــوني از حـضـرت مشهـور به "شــيرآغا جـان" آمـد. او مـيگـفـت: "به رئيس صاحب جـمـهـور عـرض کـنيد که اگـر کــدام امـري باشـد، مـن براي کمک حـاضر اسـتم." جـواب: "تشکـر! هـر وقـت ضرورت باشـد، به شـمـا مـيگويم." هـمچـنان تلفـون رئيس مصئونيت مـلي جنرال مـحـمـد اسـمـاعيل رسـيد. او مـيگـفـت: "هـمـين اکـنون طياره هـاي جـت به طـرفــداري از دولت به پرواز آغاز کـردند. امـيد اسـت در چـند لـحـظـه ديگـر به مـاجرا خـاتمـه داده شـود." وقـتي اين اطـلاع را شـنيديم، غــرش طيارات در فـضــا طنين انداز بود.

 

سـاعت حوالي بين دو الي سـه بعد از ظهـر را نشـان مـيداد. مـيخـواسـتم به مـنزل بالا بروم، با عـمـر داوود در اخـير زينه روبرو شـدم. با او احوالپرسـي کـرده و جـويا شـدم که چـرا به گلخـانه نمـي آيد. گـفـت: "مـن با تفـنگ در خـانه خـود بودم. هـر که تجـاوز مـيکـرد، به رويش فـير مـيکـردم." از اطـلاع رئيس مصئونيت مـلي برايش گـفـتم و اندکـي با هـم صحبت کـرديم. او گـفـت: "اين جنجـال که بگــذرد، با يک پاککـاري در حکـومت، مسـايل بايد بسـيار جدي گـرفـته شـوند."

 

حـال ديگـر اعضاي فـامـيل هـمـه به گلخـانه انتقـال يافـته و در اطـاقهـاي عقـب دفـتر رئيس جـمـهـور جـا داده شـده بودند. مـرحــوم مـحـمـد نعيم، وزير مـاليه، وزير داخـله و يک يا دو نفر ديگـر (نه اعضاي کـابينه) در اطـاق رئيس جـمـهـور با آن مـرحوم يکجـا بودند. ايشــان [مـحـمـد داوود]  از طـريق تلفـون با وزارت دفـاع در تمـاس شـد، ولي اوضاع بسـيار مغشـوش بود.

 

مـن در دهـليز نزديک دروازه درآمـد عـمـارت ايسـتاده و به فکـر فــرو رفـته بودم. ديدم وزير مـاليه با يک قـبضه کلشينکـوف از زينه پايين آمـد. هـر دوي مـا از آنجــا بيرون شـده، در چــمـن مقـابل گلخـانه ايسـتاديم. به کلشينکـوف اشـاره کـرده، پرسـيدم: "اين را چـه مـيکـنيد؟" او گـفـت: "برادر! گـفـته نمـيشـود، اقلاً بتوانيم از خـود دفـاع کـنيم."

 

در اين مـوقع يک افسـر گـارد (عـبـدالحـق عـلـومـي که بعداً پرچــمـي کلان از آب برآمـد) به مـا نزديک شـد و گـفـت: "تا از سـر سـينه مـا کسـي نگــذرد، نمـيتواند به شـمـا نزديک شـود."

 

هـر دو دوباره داخـل عـمـارت شـديم. او به زينه بالا شـد و مـن در پايين مـاندم. در اين اثنا ديدم مجــيد ياور (پسـر باز مـحـمـد خـان) از زينه به بسـيار عجـله پايان شـد و از کلکـيني که در نيمـه راه زينه قـرار داشـت و به طـرف باغ دلکشـا باز مـيشـد، با کلشينکـوف به ســوي طيارات جـت فـير مـيکـند.

 

خـود را به او رسـانيدم و پرسـيدم: "گپ چيسـت؟" مـجـيد بـدون اينکه به مـن نگـاه کـرده باشـد، گـفـت: "آنهـا برخـلاف مـا عـمـليات مـيکـنند." اين کلمـات وي امـيدي را که با اطلاع رئيس مـصـئونيت مـلـي خـلـق شـــده بود، به ياس مبـدل گـردانيد. در هـمـين وقـت از کلکـين ديدم که برج سـاعـت دلکشـا هـدف راکـت طياره قـرار گـرفـته اسـت.

 

هنگـام عصـر اسـت و آفـتاب آرام آرام رو به تنزل مـيرود. آواز فـيرهـاي تفـنگ يکـه يکـه و آواز غــرش طيارات که از شـدت عـمـليات شـان کـاسـته شـده، کـنده کـنده به گوش مـيرسـند. اعـضاي کـابينه در اطـاق کـوچک در پهـلـوي اطـاق رئيس مجـلس جـمـع شـده و خـامـوشـانه به هـمـديگـر نگـاه مـيکـرديم.

 

رئيس جـمـهـور داخـل شـد. هـمـه از جـا برخـاسـتيم و از وي پذيرايي کـرديم. او در چوکـي بازودار نشـسـت. مـعنوياتش خـيلي خـوب و حتا لبخـندي در چـهـره اش هـويدا بود. رئيس جـمـهـور آهسـته شـروع به سـخـن نمـوده و گـفـت که تمـام مسـئوليت را به دوش خـود مـيگـيرد و اين حـالت را تصور نمـيکـرد.

 

هـمـه خـامـوش مـانديم. بالآخـره مـن گـفـتم: "مـا هـمـه هـمکـارهـاي شـمـا اسـتيم. آنچـه مسـئوليت شـمـاسـت، مسـئوليت مـا نيز مـيباشـد." ديگـر آوازي بلند نشـد. پس از چـند لـحـظـه، رئيس جـمـهـور گـفـت: "قـواي گـارد بسـيار کـوچک اسـت. ببينيم چـه مـيشـود." در هـمـين وقـت دروازه اطـاق باز گـرديد و ...

 

[][]

دنباله دارد

 

نام نويسـنده و شــناســنامه کـتابي که بخـشـهاي شــانزدهــم و هـفـدهــم "گلـوله باران بامــداد بهــار" از آن برگــرفته شــده اند، در شـــماره آينده خــواهـند آمــد.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۸۷          سال چهـــــــــارم                 جـــــــدی    ١٣٨۷  خورشیدی             جنــــــوری 2009