يک دســت
بيصــداســت!
اين فشـــرده کـه هـرگـز
نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه ســياســــي محمــد داود
(نخســتين رييس جمهــور افغانســتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد،
ميخواهــد دســتچيني از آگاهيهاي دســترس در پيرامـــون چگـونگـي کشــته
شــدن او و خــانواده اش باشــد.
کوشــيده خواهــد شــد براي
روشــن شــدن برخـي آوازه هــاي فزاينده کـه اينجـا و آنجــا شــنيده يا
خــوانده ميشــوند، دســتکم با چهــار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب
دموکـراتيک خلق افغانســتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري، ســليمان
لايق و خيال محمــد کتوازي) و نيز با جنرال امام الدين گفت و شــنودهاي
دامنه دار تلفـــوني راه اندازي شــود.
همچنان نياز اســت به کمک هر
آنکـه بخواهــد در بهــبود اين نوشــته ياري رســاند.
سـياه سـنگ
بيسـت و هشـتم اپـريل
2008
شــماره هــاي تلفــون:
1 (306) 5438950
و 1
(306) 5020882
نشــاني:
Siasang, 679 Rink Ave., Regina,
SK., S4X2P3, CANADA
[][]
مــــن
ســــردار داوود را نکشـــته ام
اکـادميسـين دســتگير
پنجشــيري، سـاعت هـفت شــام ســوم جــولاي 2008،
در دنباله گفتگوهاي تلفــوني پيشــتر با نگارنده (ســياه ســنگ) از آگاهــي
زيرين ياد کــرد:
ســـاعت پنج شــــام ديروز
دوم جــولاي
2008،
جـنرال امام الـدين به مــن [دســتگير پنجشــيري] زنگ زد و در جــريان
ســخنان ديگــرش گفت:
مــن ســـريال "و آن گلـوله
باران بامــــداد بهــــار" را در ســايت کابل ناتهـ خـوانده ام
و با يگـان قســمتهايي کـه دکـتور داوود جــنبش از زبان خـــانم زهـــره
نعيم، خـواهر ظاهر شـاه، نقل کرده و هـم با يادداشـــتهاي شـــما جناب
پنجشــيري صــاحب کــه با مــراعــات نمــودن اصـل امـانتداري، جـريان
واقعـه کشــته شـدن ســردار داوود و خـانواده اش را صـادقـانه نوشـته ايد و
همچنان با نقل قـولهاي دقـيقـي که از زبان اينجــانب آورده ايد، صــد
فيـصـــد مــوافـق ميباشـــم.
قســـمي کـه خـــانم زهـــره
نعيم مختصــراً قصـه کــرده، و خــود شــما هــم در سـايت کابل ناتهـ
و هــم در کتاب "ظهــور و زوال حـزب دمــوکراتيک خلق افغانستان"
مفصلاً بيان کـرده ايد، آخـرين صحـبت با ســـردار محـمــد داوود را مــن
انجــام دادم. خـلـص حـقيقت مــوضــوع چنين است:
من منحيث يک افســـر اردو، با
کمال عـــزت و حـــرمت، در مقابل ســردار محمد داوود به شکل "تيارســي"
ايســـتادم و اول به او "رســم تعظيم" کردم. بعــداً خيلي مــودبانه پيام
فــرمان رهبري حزب دموکراتيک خلق افغانســـتان را برايش رســاندم و تقاضــا
کـردم که همراه فــاميل خود در يک جــاي امــن تشــريف ببرند. داوود خـان
اين تقاضـا را قبول نکـرد. بعـداً گـفتم "چــون قدرت به حـزب دمــوکراتيک
خلق افغانســـتان انتقال کـرده، شـــما تسـليم شـويد."
ســـردار محمــد داوود از من
پرســيد: "اين امـــر را از طرف کــي داريد؟"، در جــواب گفتم: "اين امر را
از طـرف قـــادر دارم." او بلافاصله گفت: "غــير از خــدا به کمونيستها
تســليم نميشـوم و تا آخـرين گلوله حاضر اســتم براي مبارزه."
به مجــرد گـفتن همين جـمله،
راســاً مــرا هــدف قــرار داد و با ســـلاح دســتداشـته اش بالايم فـير
نمــود. در نتيجــه قســمتهاي مختلف ســمت راســت بازو و بدنم چـند جا
جــراحا شـديد برداشــت. دقيقاً در همـين وقت تبادل آتش بين ســـردار داوود
و ســـربازان مســـلحي که با مـــن يکجا به ارگ داخل شـــده بودند، شــروع
شــد.
شخصــاً خودم در چنان يک حالت
خراب صحي و روحي، قطعــاً آنقدر توان نداشـــتم که دسـت به سلاح ببرم، چه
رســد به اينکه تفنگ را بــردارم، صحـيح و دقيق نشــان بگيرم، فير کنم و
شــخص يا اشــخاصـي را به قتل برســـانم.
بســيار صــادقانه ميگويم که
مــن ســردار محمــد داوود را نکشــته ام، به خاطر آنکه خــودم در موقعيت
يک شخص قــريب الموت داراي جراحات وخيم قرار داشــتم. اول فکــر کــردم که
لااقل يکي از آن مــرميها به قـلبم اصـابت کــرده و مــن ديگــر چـانسـي
براي زنده مــاندن ندارم، امــا بعــد که دقيق متوجه شــدم، ديدم که
جــراحتهايم کلاً در ســمت راســت بدنم بـودند. وقتي ســربازان اين حـالت
را ديدند، مــرا در حالي که خــونريزي بســـيار شــديد داشــتم، کشــان
کشــان از صحــنه بيرون کشــيدند. مــن حـتا اين را هــم به چشـــم خــودم
نديدم که ســـردار داوود خان و اعضاي خانواده اش با مـــرمي کــدام تفنگ و
از طــرف کدام فير کننده به قتل رســيدند.
اين بود اصــل و حقيقت قـضــيه.
چـــون غــير آز آنچـه امــروز خدمت شـــما عــرض کــردم، معلومــات
اضــافي ديگــر نزدم مـوجــود نيســت، لذا کــدام گــفتني بيشـــتر در اين
رابطـه ندارم و نميخــواهـم کــدام چيز ديگــري را از خــود کــم يا زياد
کنم. از طــرف ديگــر فعــلاً به خـاطــر وضعيت بســيار خـراب صحــي که
دارم، نميتوانم در قســمت مصاحبه ها سهـــم بگيرم. به اين وســيله خـواهــش
ميکنم معــذرت مــرا بپذيرند."
خـواهشــي از
جـنرال امــام الـدين
آقـــاي امــــام الـــدين،
شــادمانم از اينکه "و آن
گلوله باران بامــداد بهــار" را يکســره خـوانده ايد. شــادمانتر
خـواهم شـد اگــر بخشهــاي آمــاده و آينده اش را نيز دنبال کنيد و بر
هــرآنچـه نادرســت مييابيد، انگشــت گــذاريد تا دروغ به جــاي راست
ننشــيند.
چناني که ديده ميشــود، پيغام
تان بدون کوچکترين کاسـت و فــزود تايپ گرديد. خــواهشــمندم بگــذاريد
گفتگــوي رويارويي با هــم داشـــته باشــيم. شـماره هــاي تلفون و
نشــانيهاي ايميل و خــانه ام در آغــاز هـمين نوشــته آمــده اند.
پيمـان ميبـندم راز تلفــون،
ايميل و نشــاني پســتي شــما تا زنده ام، نزد خــودم بمــاند و ســخني که
پخش شــدنش را نخــواهـيد، به جــايي درز نکـند. و اينک آنچـه ســـيزده تن
ديگــر گـفته انـد:
1)
امــام الـدين در شـــفاخانه چـهارصـد بســتر اردو
در
برگهــاي 867، 868
و
869 کتاب "افغانســتان
در پنج قــرن اخير"، نوشــته مير محمــد صـديق فـرهنگ، چـاپ نخســت،
انتشـارات عــرفان، تهــران/ ايران، ارديبهـشــت ســـيزده هـفتاد و چهـار
[اپريل 1995]
چــنين آمــده است:
به گفته عبدالصـمد غــوث "اندکي
پيش از ســاعت چهــار بعد از نيم شب [صبح]، غــرش طيارات و آواز توپ و تفنگ
دفعــتاً خامــوش شــد و جايش را به ســکوت سهـــمناکتر سپرد"
(برگ
200،
"ســـقوط افغانســتان"، عبدالصمد غــوث، چاپ پرگامــون بريســي،
امــريکا، 1988)
غالباً در اين وقت، هنگامي که
مدافعان نزديک به اضمحلال بودند، کودتاچيان به محمد داوود خان پيشـنهاد
کــردند که از مقــاومت دست کشــيده، تســليم شــود. مـعـروف است کـه رييس
جمهـــور اسـماي رهـبران کـودتا را جــويا شــد و بعد تقاضــا کــرد کـه
عـبدالقـادر و [محمــد اسلم] وطنجار را براي مـذاکــره نزد او بفـرســتند.
اين پيشنهاد در کميته مرکزي حزب
دموکراتيک خلق افغانســتان مطرح شــد. ببرک [کارمـل] و ســاير اعضاي پرچمي
که نميخواســـتند رييس جمهــور کشــته شــود، بلکه آرزو داشــتند حزب به
نام او قدرت را به دست آورد، طرفدار اعــزام دو نفر مذکور بودند، اما اعضاي
خلقي موافقه نکرده به دستگيري رييس جمهــور دســتور دادند.
فــرهاد لبيب [پيلوت آموزش ديده
در اتحاد شوروي که در برابر حزب دموکراتيک خلق افغانســتان ايســتاد و به
زندان افگنده شـــد] جــريان حـادثه را از زبان امــام الـدين، صاحبمنصب
تانک که يک هفته بعد در اتاق شــفاخانه چهــارصد بســتر اردو به دوستانش
حکايت کـرد، چنين روايت ميکند:
"زرهپوش مــن مقابل دروازه
شــرقي ارگ به حالت آمــادگي آتش ايســتاده بود. صبح هشـت ثور [ســـيزده
پنجاه و هفت] زماني که قطعات گارد يکي بعد ديگري تســليمي خود را با
بيرقهاي سفيد اعلان کردند، برايم امــر گرديد که داوود را دســتگير نمايم.
گــرچه قبلاً داوود با ما در تماس شده، خواسته بود با رهبران کودتا صحبت
نمايد که کميته مـــرکزي نيز پذيرفته و تصميم داشــتند چنين کار را بکنند.
براي من امـــــر گــرديد که داخل ارگ شــــوم.
وقتي داخل ارگ شــدم، صــداي تک
تک تيرهـــاي پراگنده نيز به گـوش ميرســيد. در داخل، اولين کسي که مــرا
ملاقات کرد، گـل آقا بود. مــن مطلع بودم که از نفـري ما است. گل
آقا همــراه با خود مرا به داخل اتاقي که داوود در آنجا بود، رهنمايي کرد.
وقتي که با افــــراد معيتي
خـود و گل آقــا وارد آن اتاق شــديم، ديدم که داوود با ده تن ديگر از
همــراهان و اعضاي فاميلش مســلح منتظـــر اند. با خــود گفتم: زنده
مــاندنم محــال است.
در اين اثنا گل آقا به داوود
رسم تعظيم کرده، گفت: افراد کودتايي ميخواهند شما را ملاقات کنند. داوود از
همه مقدمتر ايســتاده بود. مــن هم به آواز بلند گفتم: نظر به امر کميته
مرکزي حزب دموکراتيک خلق [افغانســـتان] شــما ســلاح خو را به زمين
گذاشــته تســليم شــويد.
داوود جواب داد: براي کمونيستها
و مزدوران او تســليم نميشـويم و به سرعت به سويم آتش کشود. من ديگرش را
ندانســتم. صــرف يادم است که يک آتش جناحــي اجــرا نمودم و بعد از خــود
رفتم. وقتي چشــم باز کــردم، در شـفاخــانه بودم."
(برگهــاي
99، 100
و
101، کتاب
"ريشـــه هــاي تاريخــي کودتاي ثور"، نوشـــته فـــرهاد لبيب،
نســـخه قلمي)
هــرچند فــرهاد لبيب به اين
روايت اعتماد ننموده و معــتقد است که همــراهان امــام الدين روسهاي تربيه
شده بودند، اما تا کنون مــدرک ديگري براي اثبات اين مطلب به دســت نيامده
است و در هر حــال روايت بالا جامعترين بياني است که در اين باره به مــولف
[مير محمـــد صديق فــرهنگ] رســيده است.
عبدالقادر نخســتين وزير دفـاع
رژيم تره کي در مصاحبه يي در اين باره ميگـويد: "چند بار با بلندگو
تســليمي او (محمد داوود خان) را تقاضا کرديم. ســـرانجام اعــلام کرد که
به شــرطي تسليم ميشــوم که قــادر و وطنجار شــخصاً جهــت مـذاکــره نزد
مــن بيايند. من و وطنجار به سوي کاخ حرکت کرديم، ليکن رفقا جلو ما را
گرفتند و به دو نفر ديگر ماموريت دادند که نزد داوود خــان بروند. داووخان
به ســوي آنان شــليک کرد، يکي از آن دو نفـر کشــته شــد و نفر ديگر به
نام ســروان امـام الــدين مجروح گرديد که اينک زنده است. با اقدام داوود
خان نظاميان برآشفته شــدند. شــليک گلوله از هر دو ســو شــدت يافت که
دراثناي آن ســردار محمــد داوود خان کشــته شــد."
در اين فــاجعه ســواي رييس
جمهــور و برادرش محمــد نعيم، اشــخاص آتي هــم ضايع شــدند: عــبدالاله
معــاون صـــدارت و عبدالقـدير نورســتاني وزير داخـله از همـــکاران او،
زينب داوود، عايشــه، بلقيس آصفي، شــينکي غــازي، زرلشــت داوود، محمــد
عـمــر داوود، ويـس داوود، شــيما داوود، خــالد داوود، زرمينه غــازي با
يک تعــداد اطفــال از خــانواده رييس جمهــور جمعاً هـفــده نفــر، در
حـالـي که عــده ديگــر از افــراد خــانواده او در زير آتش کــودتاچيان
زخـــم برداشــتند. (بــرگ
72،
کتاب "افغانســـتان"، انتوني آرنولد، انتشــارات هــــوور،
1998)
امــا تلفات مجمــوعي کـودتاي
ثور با اينکه دولت کوشــيد، تعــداد آن را اندک جلـوه دهــد، در واقع از
هـــزاران بيشــتر بود. دولت تعــداد کشــته شــدگان را بين هـفـتاد و
صـــد تن تذکــار نمـــود. (بـرگ
62،
کتاب "کمـونيزم دو حـزبي افغانستان"، نوشــته انتوني آرنولد،
انتشـارات هوور، 1981)
در حـالي که تنهــا تـعــداد
افــــراد گـارد چمهـــوري که اکثر آن در دفــاع از ارگ به قتل رســيدند،
در حدود دوهـــزار نفــر بود و بقية الســيف آنهم به دســتور دولت جـديد
ازبين برده شــد. (برگ
72،
کتاب "افغانســـتان"، نوشـــته انتوني آرنولـد، انتشـــارات
هـــوور، 1998)
عــده ديگــر در ميدانهــاي
هـــوايي خـواجـه رواش و بگــرام اعـــدام شـــدند و يک تعــداد پوليــس در
دفــاع از وزارت داخــله و عــده نامعـلــوم از افــراد فــرقـه هـفت
ريشــخور در اقــــدام براي رســـيدن به کابل کشــته شــدند.
(برگ
77،
کتاب "افغانســـتان"، نوشـــته انتوني هـــايمن، چـاپ هــانکانگ،
1984)
2)
امــام الــدين و زخـمهــاي خـونچــکان
در
برگهاي 96، 97، 98
و
99، کتاب "ظهــور
و زوال حــزب دموکــراتيک خلــق افغانســتان"، نوشـــته اکادمســين
دســتگير پنجشــيري، صبور ليزر کــمپوزينگ ســـنتر، پشــاور/ پاکســتان،
جــنوري 1999،
ميخــوانيم:
هنگامــي که امــام الــدين اين
فــرزند خـلـق زحــمتکش لوگـــر و قــوماندان يکي از توليهــاي کــماندو،
فــرمان انقلاب [ثور] را به ســردار داوود و عناصر برجســته رژيم اعــلان
نمــود و به آنان دســـتور حــزب [دمــوکــراتيک خـلق افغانســتان] را
رســـانيد کـه "به فرمان کميته مرکزي محکوم استيد و خود را تسليم کنيد"،
ســردار محمد داوود نه تنها به فرمان ح.د.خ.ا و تاريخ تســليم نشد، بل با
خشونت اشراف منشانه خود به قدير نورستاني و فرزند خود دستور صادر کرد تا به
سوي امام الدين و ديگر سپاهيان و همچنين به زنان و کودکان بيگناه خاندانش
آتش بگشــايد و آخرين مرميهاي خود را خالي کند.
آنان آخرين فرمان سردار محمد
داوود را بدون تزلزل اجرا کردند، به سوي امام الدين و ســربازان قطعــه
کماندو آتش کشــودند و در نتيجه به حيات خود سردار محمد داوود، سردار محمد
نعيم، عبدالاله وزير ماليه، فــرزندان و تعدادي از نزديکان خود خاتمه
بخشيدند. اما اکثريت اعضاي حکومت که از مقاومت دست کشــيدند و بي چــون و
چــرا تســليم شــدند، امنيت شــخصي آنان توسط نيروهاي قيام کننده تامين
شــد.
رهبري سياسي قيام هنگامــي از
سرکوب خونين و مقاومت سردار داوود و طرفدارانش اطلاع يافت که تورن امام
الدين با پيکر آغشته به خون به راديو افغانســتان نزد رهبري آمد، بعد از
رسم تعظيم با آنکه هدف آخــرين مرميهاي زهرآگين آخرين فرد مغرور و مســتبد
خاندان سـلطنتي قرار گرفته بود، با مــورال عالي گزارش مقاومت مسلحانه
سردار محمد داوود و ياران نزديکش را تقديم کــرد.
کــريم ميثاق که تازه وارد اتاق
رهبري سـياســـي شــده بود، با هوراهاي بلند و شعارهاي "زنده باد انقلاب!"
کارمندان داخلي ستديوي راديو افغانستان را از اين پيروزي تاريخي آگاه ساخت.
به زودي خبر مرگ سردار داوود و نزديکانش به وسيله رهبري قيام تنظيم و با
شور و هيجان وصف ناپذير نشر گرديد. نشر اين خبر آزادي آفرين واقعاً معجزه
کرد.
بعد از نيمســاعت صدها تيلگرام
از قــوماندانان گارنيزيونها و فرقــه ها، واليان کندهار، ننگرهار، بلخ،
هــرات، غــزني، خــوست، اسعد آباد، گرديز، ميدانهاي هوايي شــيندند،
مــزار شــريف، واليان و ماموران عاليرتبه، کادرهاي حــزبي، اهل معارف،
متنفذين روشــنبين محلي و اهل کســبه، بعضي روحانيون وطنپرست و عناصــر ملي
و دموکراتيک منفرد، همچنان از خانواده هايي که طي نيم قرن تســـلط بيچون و
چـــراي خــاندان نادر/ داوود، حقوق و آزاديهاي آنان با خشونت لگدکوب
گشــته بود و بدين منوال از بعضــي تاجران ملي مانند ســيل به رهبري انقلاب
ســرازير و به اين ترتيب قيام به تاريخ هشت ثور ســيزده پنجاه و هفت
شـمســـي پيروز گــرديد. قدرت سياســـي عمدتاً به تصرف ح.د.خ.ا افتاد.
رشــد مبارزه آگاهــانه پروســه
انقلابي کشــور، مســاله اســـتقرار دولت و تشــکيل حکــومت و استقرار نظم
نوين را مطرح ساخت. در اين مقطع زندگاني ملي ما باز ميان دستگاه رهبري
ح.د.خ.ا برخوردها و اختلاف نظرهاي معيني روي اشغال کرسيها و مقامات قدرت
دولتي به وجود آمد که ذکر آن براي تحليل وقايع تاريخ معاصر جنبش انقلابي و
شــناخت مقاصد و مواضع هر يکي از رهبران سياسي و نظامي به نظرم اهميت
تاريخي دارد.
خـلاصــه مغــاير آنچــه مير
محمد صديق فرهنگ در صفحه 77
اثر تاريخــي مشهــور "افغانســـتان در پنج قــرن اخير"، دکتور
حقشــناس، رشــتيا، صمــد غوث، کشــککي، ن.ا.هارون، مــورخـان،
واقعه_نگاران و افغانستان_ شــناســان نوشــته اند، اولاً از آغاز تا
انجــام قيام مســلحانه هفتم ثــور هيچ يکي از پيلوتان شـــوروي نه از
داخـــل قلمــرو افغانســتان و نه از تاشــکند به طــور قطع پرواز نکرده
بودند. هفت تن از اعضاي بيروي سياسي و پوهاند ضمير صافي استاد پوهنتون کابل
شاهد و ناظر زنده بوده اند که چگونه دگــروال قادر از محل قومانده به
پيلوتان ميدان هوايي شـــيندند قومانده هاي دقيق و مسئولانه را به زبانهاي
پشـــتو و دري صادر ميکرد.
ثانياً جلسه کميته مرکزي به طور
قطع در راديو افغانستان و در ميدان هوايي خواجه رواش داير نگرديده بود. در
پروگرام تاريخ شفاهي بي بي سي 1996
و 1998
نيز کريم ميثاق اشـــتباهاً از تدوير کميته مرکزي در راديو افغانســـتان و
ميدان هوايي حرفهايي گفته بوده است که يقيناً در نشــر مجدد اين پروگرام
اين اشــتباه تصحيح خواهد شـــد، زيرا کريم ميثاق و نور احمد نور اين دو
ســازمانده اصلي مراســـم تشييع جنازه مير اکبر خيبر به ابتکار خود پنهان
شـــده بودند. هنگامي که اين دو عضو برجسته تشکيلات مرکزي و دو عضو بيروي
سياسي مخفي شده بودند، چگونه جلسه کميته مرکزي دعوت و داير شـــده
ميتوانست؟
ثالثاً پوزانوف ســفير کبير
دولت شــوروي در افغانســتان به طور قطع در جــريان رويدادهــاي قيام ثور
حضور، نفوذ و اشـــتراک آشــکار و پنهاني نداشــته است. بنابر اين نقل
قــول عبدالصمد غوث تبليغات نادرست و يکجانبه و عــاري از حقيقت ميباشــد.
3)
کلاشـــينکوف امــام الــدين
ســترجـنرال محمــد نبي عظــيمي
در برگهــاي
141
و 142،
کتاب "اردو و ســياســت در سـه دهــه اخــير افغانســتان"، چاپ
سـوم، مـرکـز نشــراتي ميوند، پشــاور/ پاکســتان،
1999
مينگارد:
تانکها ديوار احاطه ولايت کابل
را تخريب کرده، رهبران حزب دموکراتيک خلق افغانستان را رها نموده و بالاي
تانکهاي خويش ارکاب مينمايند. در طول راه تانکي در يکي از چهارراهها توقف
ميکند. حفيظ الله امين از دريچه تانک در حالي که دستانش با اولچک بسته شده
است، سر خود را بيرون کرده و دستانش را براي ســربازان و افســران کودتاچي
و رهگذران تکان ميدهد. اين ژست در آن لحظات حساس محبوبيت وي را در بين
طــرفــداران خلـقي اش بالا ميبرد.
تانکها حرکت ميکنند و به سوي
راديو افغانستان به راه مي افتند. رهبران بعد از ساعتي به طرف قرارگاه قواي
هوايي و مدافعه هوايي حرکت ميکنند. در آنجا کميته مرکزي ح.د.خ.ا تشکيل جلسه
ميدهد و حفيظ الله امين موظف ميگردد تا اعلاميه شوراي نظامي را که در آن
خبر سقوط دولت محمد داوود خان به مـــردم اطلاع داده ميشود، ترتيب نمايد.
طبيعي است که نشر آن بالاي
اعضاي ح.د.خ.ا در تمام اردو تاثير گوارا بر جاي ميگذارد و باعث ميگردد تا
آنها قوماندانان خويش را در قطعات اطراف خلع سلاح و گرفتار نموده، قدرت را
به دست گيرند. بعد از نشر اعلاميه افسران بخش پرچمي حزب کلاً فعال ميگردند
و همراه با رفقاي خلقي خويش کار همآهنگ و مشترک را پيش ميبرند. ساعت يک بجه
شب گارد جمهوري سقوط ميکند. جگرن صاحبجان و بعضي از افســـران نزديک به وي
دستگير ميگردند.
امــر دســتگيري ســردار محمد
داوود به لمري بريدمن امام الدين افســر قطعه کوماندو داده ميشود. امام
الدين همراه با دگـرمــن گـل آقــا آمــر اپراســـيون گــارد به نزد
داوود ميرود و به وي ميگويد: "نظــر به امر کميته مــرکـزي حــزب دموکراتيک
خلق افغانســتان شــما ســلاح خود را به زمين گذاشـــته تســـليم شويد."
داوود جواب ميدهد: "براي
کمونيسـتها تســليم نميشــوم" و به ســرعت بالاي امـــام الدين آتش
مينمايد. امام الدين از ناحيه بازو مجروح ميشـــود، ولي با وجود مجــروح
شــدن، آتش جناحــي را توسـط کلاشــينکوف دســتداشته اش، بالاي محـمــد
داوود و همــراهــانش باز مينمايد. زدوخورد شروع ميگردد و در نتيجه سردار
محمد داوود، سردار محمد نعيم، عبدالاله، زينب داوود همســر محمد داوود و
خــواهر محمد ظــاهر شــاه پســران و اعضاي خانواده محمد داوود که تعداد
آنها جمعاً به هفــده نفر ميرســد، جابجا کشــته ميشــوند.
4)
نام من امام الدين است
دکتور ظاهر طنين در
برگهــاي
224
و 225،
"افغانســتان در قــرن بيســتم:
1900-1969"،
از مجمـوعه برنامه هــاي بي بي سي، انتشـارات عـرفـان، تهــران/ايران،
2005)
از زبان عبدالکــريم
ميثاق (بنيانگذار و عضــو بيوروي ســياسـي حــزب دمــوکراتيک خلق
افغانســتان/ وزير دارايــي/ داســتاننويس و پژوهشــگر) چنين مي آورد:
"ســوال اين بود که داوود خــان
از بين برده شــود يا داوود خــان زنده باشــد؟ يک بخش از کميته مــرکزي
ميگفت که داوود خــان زنده باشــد و کشــتن او يک مســئوليت تاريخي دارد.
[بهتر اســت] او آورده شــود در راديو و بگــويد که اقـــدامي که صورت
گــرفته درســت اســت، مــن حــزب دمــوکراتيک خلــق [افغانســتان] را
تاييد ميکنم و بخش ديگــري ميگـفت که اين خودش يک اشــتباه تاريخــي
خواهــد باشــد. به مجــردي که صــداي داوود خــان را زنده مــردم
بشــنوند، شــايد قيامهـا به نفعـش صـورت بگيرد و اين قيام ناکام شــود. در
اين طـرح عمـده دو نفـر زيادتر بحث ميکـردند: يکي دســتگير پنجشــيري بود و
يکي هم ببرک کــارمل بود.
يک صاحبمنصب آمـــد که از
دســتش خــون مي آمد. دســتش خــونچکان بود و در مقـابل اعضــاي کميته
مــرکزي ســلامي زد و گفت که نام مــن امام الـدين اســت، عضـو حـزب
اســتم. مــن در درون ارگ بودم. رفتم به [کاخ] گلخــانه و داوود خــان را
گفتم که چــون قدرت به حــزب دمـوکراتيک خلق انتقال کرده، خــودت وظيفه
داري که تســليم شــوي. يک دخترش همــراهـش بود. عـبدالاله [معــاون
صــدراعظــم و وزير امــور خـارجه] هــم همراهش بود. داوود خـان ســر من
فير کرد. وقتي فـير کرد، دســتم را زخمــي ســاخت. در اين وقت دخــترش
خــواســت مــانع شــود که فير نکــو کــه او هــم فير ميکند. اگــر تو فير
کــردي، او هــم فير ميکند. [امـــام الـدين] گفت که در اين وقت ســر دخترش
هــم فير کرد و ســر مــن هم فير کرد. در اين وقت من هم کلاشــينکوف را
کشــيدم و زدم کل شــان را از بين بــردم."
5)
نبايد روســـياهي تاريخي را پذيرفت
ســلطان عـلي کشـــتمند در
برگهــاي
343
و 344،
کتاب "يادداشــتهاي ســياســي ورويدادهــاي تاريخــي، خـاطــرات شـخصــي
با بـرهــه هــايي از تاريخ ســياســي معاصــر افغانســتان"،
انتشـــارات ژاکات، لندن/ انگلســتان،
2002،
نوشته است:
"درهم شکستن آخرين مقاومتها:
صبحگاهــان 28
اپريل [1978]
در اثر مســـاعي مشترک تانکيستها و پيلوتها، آخــرين مقاومتهاي گارد
جمهــوري درهم شکست، ولي محمــد داوود تا آنگاه مقاومت کرده بود. پس از آن
گــروهي از قاصدان نزد وي به ارگ فرســـتاده شدند. هيات رهبري حزب
[دموکراتيک خلق افغانستان] هنگامــي که در حدود ســاعتهاي هشت و نه صبح
28
اپريل [1978]
بار ديگر به مرکز راديو افغانســتان تشــکيل جلســه دادند، مطلع شــدند که
محمد داوود حاضر به تسليم [شــدن] نيست.
در باره اينکه با وي، همکاران و
خانواده اش چگونه برخورد صورت گيرد، بحث داغي ميان اعضـــاي کميته
مــرکــزي مــوجــود درگرفت. امين با نحو آتشين در باره انجام حمله مسلحانه
بر وي و در صورت مقاومت از ميان برداشــتن فوري او و همکارانش سخــن ميگفت.
عده يي از اعضاي کميته مرکزي حاضر در جلسه اين نظر را حمايت کردند، ولي
ببرک کارمل به نحو قاطع با آن مخالفت نمود و اظهــار داشت که نبايد به هيچ
صــورت به اين امــر مبادرت ورزيد. او گفت: "بگذار با حــوصله مندي و
خونسردي اين مساله حل گردد و از همين اکنون نبايد به مردم و جهانيان چنين
انتباه داده شود که انقلاب بيرحم است و ماوراي قانون عمل ميکند. بگذار
دادگاه مردمي در باره آينده وي تصميم بگيرد."
من به پشــتيباني جــدي از
موضــع کارمل گفتم که به تاييد از حــرف رفيق کارمــل، مــن هـــم به اين
عـقيده اســتم که نبايد از همين اکنون به خودســري راه داد و روســياهي
تاريخـي را پذيرفت.
اين حرفها موجب خشم امين
گرديد. وي درحالي که اظهار ميداشت: "ما با ســازشــکاري ســازگار
نيســتيم"، از جــا
برخـاســت و تحت بهانه تامين تمــاس با برخي از قــوماندانان قطعات،
جلســه را
ترک گفت و پس از ساعتي
بازگشت.
بحث پبرامــون اين مســاله و
مســايل ديگــر بدون مــوجــوديت
امين و با موجــوديت او
براي مــدتي ادامــه داشــت، تا اينکه يک تن از افســران کـه گفته ميشــد
از
زمــره خلقيهاي وفــادار ولــي
نه هــواخــواه شــخص امين بود، با دست و بازوي راســت خــونين وارد اتاق
گــرديد و مطــالبي به اين مفهــوم اظهــار داشت:
"مــن با عده يي از افســران
و ســربازان داخــل
گلخــانه ارگ شــدم و از نام شـــوراي نظــامــي به محمــد داوود ابلاغ
کــردم که
ســلاح بر زمين
بگــذارد و تســليم شـــود، ولي او نپذيرفت و با ســلاح دســتداشــته
خــود بر مــا فـير کــرد. يک تن از رفقــاي مــا کشــته شــد و طــوري که
ميـبـيـنـيد، مــن جــراحت برداشـــتم. همــراهــان مــن
طاقت نياوردند، او و
هــمـه را که همــراه او بودند، تحــت آتش متقابل گــرفتند."
آنچه که معلــوم اســت اينکه
حفيظ الله امين بنا بر هــر انگيزه يي که در ذهــن وي تســلط داشــت،
اعــم
از اينکه ســياســي
انقلابيگــرانه بود و يا شخصــي، ازهـمـان آغــاز تلاش ميورزيد تا محمــد
داود
را ازميان بردارد.
6)
امــام الدين نميتوانســت کلاشــينکوف را بردارد
اکادمـســين دســتگير پنجشـيري
ســاعت هفت شــام روز 28
اپريل 2008،
در گفتگــوي تلفــوني به نگــارنده (ســياه سنگ) گفت:
"در شـب گـرفتاري رهــبري جمعيت
دمـوکراتيک خلـق افغانسـتان، سـليمان لايـق، بـارق شـفيعي، نـور احمــد نور
و کــريم ميثاق مصـروف ثبت و تکثير کســت مـراســم تشــييع و تدفين اســتاد
مير اکـبر خـيبر بودند. بعد از شــنيدن خـبر گـرفتاري اعضاي دفتر ســياســي
از راديو افغانســتان، سـليمان لايق و بارق شــفيعي خــود را داوطلبانه به
پليس تســليم کردند، ولــي کــريم ميثاق و نــور احمــد نور در منزل يک
کارگــر حــزبي خــود را پنهان کرده بودند. بنا بـــر اين، روايت کــريم
ميثاق در کتاب "افغانســتان در قـــرن بيســتم") دقيق و کامـل
نيســت."
ســــياه ســنگ:
چشــمديد شــما چگونه اســت؟ امــام الــدين به کجا آمد و چــه گفت؟
پنجشــيري:
امــام الــدين به راديو افغانســتان آمد و به نور محمــد تــره کي
گـــزارش تقــــديم کـــرد. او گفت که از ســردار محمــد داوود چندين بار
محـترمــانه تقاضا شــد تا با خــانواده خـــود در يک جـاي امـن
تشــريف ببرند، اما با وجــود خـواهشــهاي مکــرر، او به پســرش فــرمان
داد که بر افسـران، ســربازان و حتا بر اعضاي خـانواده خـود فير کند. در
نتيجه آتش متقابل شــروع شــد.
همچنان، امـام الـدين يادآور
شــد که به سـردار داوود گفتم: قدرت ســياســي به حـزب دموکراتيک خلق
افغانسـتان انتقال کرده و شـما بايد تســليم شــويد. داوود گفت من به
کمونيسـتها تســليم نميشـوم. بعـد راســاً به ســر خـودم فير کرد. مـا هــم
زديم، ســتياي شــان کــديم." جـنرال امــام الــدين دقيقاً همين اصطــلاح
"ســتيا" را به کار برد. يادم اســت که گفت "ســتياي شــان کديم."
ســياه ســنگ:
"ســتيا..."؟ ســتيا چه معنا دارد؟ اين اصطلاح کجايي اســت؟
پنجشــيري:
ســتيا يعني "محــو و نابود". به خيالم که اين اصطلاح اردو يا هندي باشــد.
ســـياه ســنگ:
پيش از آنکـه به گپهاي مهمـــتر پرداخته شــود، بايد اعتراف کنم که کلمــه
"ســتيا" از زبان جنرال امام الدين، پرســش خـيلي ناشــايســتي را در ذهـنم
زنده ميســازد: به خـــاطر همــان اصطلاح، ميخواهـــم بدانم که امــام
الــدين از کــدام گوشـــه افغانســتان اســت.
پنجشــيري:
او از لوگر اســت، از پشــتونهاي لوگر. شــايد همانجا، اســتعمال "ســتيا"
در بين يک عده مردم رواج داشــته باشــد. خـــودم دقيق نمــيدانم.
ســياه ســنگ:
امـــام الدين عضــو کدام جناح حــزب بود؟
پنجشــيري:
او خلقي بود و از طريق سـازمان نظامـي جناح خلق با حفيظ الله امين رابطه
داشـت.
ســــياه ســنگ:
به اســاس گفته هاي شــما، امــام الــدين نه کلاشــينکوف برداشــته و نه
به ســوي محمــــد داوود و خــانواده اش آتش کشــوده اســت.
پنجشــيري:
کامــلاً درســت اســت. امـــام الـــدين نميتوانســت کلاشــينکوف را
بــردارد و فــير کـند. او خودش زخـمي شــده بود. عسـکرهـاي مســلحي که
همــراهــش بودند، ديدند که داوود و پســرش فير ميکنند. اينها هم دســت به
عمل متقابل زدند. به همين دليل اســت که امــام الــدين ميگويد: "مـا هــم
زديم، ســتياي شــان کــديم."
ســياه ســنگ:
امــام الــدين و همــراهان تفنگدارش فــرمان آن کشــتار بيدريغ را از چــه
کس يا کســاني گرفته بودند؟ رهبري حــزب در مـورد ســرنوشــت محمـد داوود و
خــانواده اش چه ميگفت؟ شــما چه نظر داشــتيد؟
پنجشــيري:
پس از انتقال نورمحمــد تـره کي، ببرک کارمــل، داکتر شــاه ولـي، مــن
(دســتگير پنجشــيري)، ســليمان لايق، بارق شــفيعي، عبدالحکيم شــرعـــي
جــوزجاني و حفيظ الله امين از بازداشــتگاه ولايت کابل به راديو
افغانسـتان، تقســيم وظايف چنين صورت گرفت: تره کي، کارمل، لايق و مــن
وظيفه تبليغ سـياسـي را به عهــده گرفتيم و حفيظ الله امين، عبدالقـادر
هـراتي و محمـد اسـلم وطنجار رهــبري نظامـي را به دوش گــرفتند.
نور محمـد تره کي و ببرک کارمل
در مــوضــوع چگـونگي برخورد با محمــــد داوود و خـاندانش نظرهــاي متفاوت
داشــتند. تره کي به کشــتن و کارمــل به زنده نگهــداشــتن شـان اصـرار
ميکرد.
مـــن به پاســخ نور محمــد تره
کـي گفتم: "نبايد اصــول مبارزه اجتماعــي را خــوار شــمرد و نبايد با
قيام بازي کــرد". ســليمان لايق که از مــرگ دامــاد و رفيق بســيار نزديک
خود، عميقاً غمگـين بود، درمــورد محمـد داوود گفت: "دا فـــرعـون ووژل
شــي" (اين فـــرعـون کشــته شــود).
در اين برهــه حسـاس و فيصله کن
تاريخ، نور محمــد تره کي به رهـبري نظامـي انقلاب (حفيظ الله امين،
عبدالقـادر و اســلم وطنجار) دســتور مشــخص زيرين را صــادر کــرد:
"هـــرگاه ســردار محمــد داوود
و وابســتگانش از فـــرمان انقلاب گردنکشــي کنند، در مقـابل قيام کنندگان
دســت به ســلاح ببرند و در برابر دســتور حــزب بيچون و چرا تســليم
نشــوند، نيروهـــاي مســلح مــا حــق دارند که از آزادي و امنيت شـخصــي
خود و از نظم انقلابي شــجاعــانه دفــاع کنند. هــرگاه آنها از مقاومت
مســلحانه دســت بکشــند و ســلاح بر زمين بگــذارند، بايد به جــاي مصــون
انتقال يابند. در اينصــورت، با آنان طبق قوانين مملکتي برخـورد محــترمانه
و افغـاني خـواهد شــد."
البته، متن اصلــي اين دســتور
پشــتو اســت و مــن (پنجشــيري) آن را به فـارســي ترجمــه کردم.
7)
به اتاق داوود خـان داخـل شــدم
محمــد اکرام انديشــمند با
رويکـرد به برگ
596
کتاب "افغانســتان از امـير کبير تا رهــبر کــبير"، نوشــته
عبدالحــق مجــددي و داکتر فضل الله مجـــددي، چاپ کابل، بنگاه انتشــارات
ميوند،
کابل/ افغانســتان، 1999،
چنين آورده است:
صــاحبمنصب خلقــي کــه
فــرمــان قـتـل محـمــد داوود را عـمــلي کــرد، امــام الــدين نـام
داشــت. او نـيز تـاييد ميکــند کـه فــرمــان حـمـله به مـقــر ســردار
داوود را حـفيظ الله امـين صـادر کــرد.
امــام الــدين با رتبه
لــومــري بريدمــن (ســتوان يکــم) يکــي از پايين رتبه تــرين افســران
قـطعــه کــماندو در ارتش بـود کـه سـپس در دوران حکــومـت حــزب
دمــوکــراتيک خـلـق افغانســتان در کــرســيهاي مـختلف ارتشــي تا رتبه
دگــرجـنرالــي (ســـپهبد) ارتـقــاي رتبه يافــت.
جـنرال امــام الــدين کــه پـس
از سـقـوط حکــومت حــزب دمــوکــراتيک خـلـق به عـنـوان رييـس تعــليم و
تربيه نظــامــي نيروهــاي جـنرال عــبدالــرشــيد دوســتم در
مــزارشــريف ايفــاي وظيفــه ميکــرد در مــورد جــريان حـمـله به محـمــد
داوود و قـتل وي ميگــويد:
"حـفيظ الله امــين کـه
قــومــانده کــودتا را به عهــده داشــت، به محــل قــومــانده در
راديــو افغانسـتان بود و از ادامـه مـقـاومـت داوود خـان و تسـليم نشــدن
ارگ با وجـود بمباران هــوايي و آتش توپچــي و تانک و هــکــذا
مــوجــوديت يک اندازه مـقـاومــت در ريشــخـور نگــران و هــراســـان
بود. [نامـبرده] جهــت بررســي اوضــاع و محــاکمه (بررســي) وضعيت يک
جلســه اضطـــراري متشــکل از قــومـاندانهــاي قطعـات بزرگ و آمــرين
جــزوتامهــاي کــوچک کــودتاچــي در ســاعـت نه شـب در راديـو
افغـانســتان داير کــرد و گـفت: در ارگ و ريشــخور مـقـاومت ادامــه دارد.
اگـر به زودي ايـن مـقـاومـت خـتم نشــود، امـکان دارد بعضــي از قطعــات
کـه تا حــال شــاهد و ناظــر صحــنه بـوده و بيطــرف باقـيمانده اند، به
نفــع داوود خــان فـعـال و متحــرک خــواهـند گــرديد. يا هــم قطـعـات
داوود خــان از ولايات به کـمـک او خــواهـد درســيد. لذا هرچه زودتر موضع
ارگ در قدم اول خاتمه
يابد.
افسران بلند رتبه شامل کودتا
پيشنهاد کردند که براي
حصول اين مطلب ضروري
است که برعلاوه فشــار هــوايي و توپچي بايد با تعرض افراد پياده
بداخل ارگ رخنه ايجاد
گردد و مقاومت ارگ از داخل ازبين برده شود. بعداً حفيظ الله
امين گفت: کدام قطعه
حاضر است وظيفه تعرض پياده را طور داوطلبانه به عهده بگيرد.
مـــن (امــام الــدين) کـه
جــوان لــوگــري خــونگــرم بودم، ايســتاده شــده، گــفتم کــه مــن
حاضــر اســتم تعــرض پياده را اجــرا نمــايم. به اتاق داوود خــان داخــل
شــدم. در اتاق نعــيم خـــان برادر داوود خــان، يکــي دو نفــر وزيــران،
يک دخــتر داوود خــان و چــند نفــر ديگـــر بــودند. مــن
به مجــرد داخــل شــدن
به اتاق داوود خــان رســم تعظيم و ســـلام عســکـري انجام دادم.
داوود خان که تفنگچه به دست
داشت، گفت: چــه گپ اســت؟ گــفتم: صــاحب گــپ از گـپ تير اسـت، تســليم
شــويد. داوود خان به قهر گفت: به که تسليم شوم؟ من برايش گفتم: به شــوراي
انقــلابي و قــواي مســلح تسـليم شــويد کـه قــواي مســلح تمــام
قطــعات را تصــفيه کــرده، فقــط شمــا مقــاومت ميکــنيد. داوود خــان
گفت: مــن هــرگــز تســـليم نخـــواهـــم شـــد.
من اصرار کردم دراين اثنا داوود
خان ذريعه تفنگچه يي که به دست داشت، بالاي من فير کرد که به دست من اصابت
کرد و شــديد جـــراحت برداشــتم. ديگر بين افــراد من و داوود خان و پهره
داران او فيرها تبادله شــد که در نتيجه داوود خان کشــته شـــد.
8)
واپســين آتش تفنگچه محـمــد داوود
دکـتور مـحـمــد حـليم تنوير در
برگهاي
219 و 220
کتاب "تاريخ و
روزنامه نگاري افغانســتان"، چاپ مــرکــز نشــرات اســلامي صبور،
پشــاور/ پاکســتان، جنوري
2000، چگونگي کشــته
شــدن محمــد داوود را بازميگــويد:
در هــمان روز با تانکهــاي
قــواي پانزده زرهــدار، حـفيظ الله امـين و خـيال محـمــد کــتوازي به
راديو رفته و آنجــا را مقــر فــرمــاندهــي خــود قــرار دادند. در
اعـلامـيه هــاي خــود پيهــم اعـلان ميکــردند که سـلسـله خــانواده نادر
غــدار با کشــته شــدن داوود پايان پذيرفت و قــدرت به دسـت حــزب
دمــوکراتيک افغانســتان و شــوراي انقــلابي است. چـند بار محـمـد اســلـم
وطنجــار و عـبدالقــادر اعــلاميه هــاي دولت انقــلابــي را و پيروزي
حــزب دمــوکــراتيک خـلق افغانســتان را تبريک گـفتند.
محـمــد خــالد داوود کـه در
تلويزيون بود به کـودکسـتان مـوسـسه نســوان در پهــلوي ســينما زينب رفت و
دو فرزندش را به مــوترش ســوار نمــوده جانب ارگ برد. وي در جــاده
شـمــالي ارگ توســط فير تانک از بين رفت. بعــد محـمــد عـمـر فــرزند
بزرگ داوود در ارگ کشــته شــد.
تانک دومــي از اســلم وطنجار
بود کـه داخــل ارگ گــرديد. قــواي گــارد در بيست و چهار سـاعت تلفـات
زيادي دادند.
به تاريخ هشـت ثور [ســيزده
پنجــاه و هفت] وزراي مـحمــد داوود هـمـه در آشــپرخـانه ارگ مـخفــي
گــرديده بــودند. محــمد داوود با برادرش محـمــد نعيم و خــانواده اش در
قـصـر محـاصـره مــاندند. قــواي کودتا داخــل ارگ گــرديد و يک تن از
کــودتاچيان به نام امــام الــدين با افــراد خــود داخــل قصــر گلخــانه
شــده و به داوود امــر کــرد کـه تســليم شــود.
محـمـد داوود آخــرين مــرمــي
تفنگچه اش را بالاي او فـير نمـود که امــام الـدين زخـمـي شــد و با
آتشــباري عــليه داوود و خــانواده اش پـرداخـت. محـمــد داوود تا آخــرين
لحـظه مـقـاومت کـــرد. در اين برخـــورد هـمـه خــانواده مـحــمد داوود و
خــودش به شهـــادت رســيدند. اجســاد شــان را در يکـي از گـودالهــاي
دامـنه کـوههاي پلچـرخـي انداخـتند و عــده يي از زنان خــانواده اش را در
زندان پلچــرخــي بـردند. بنابر تحـــقيقي، ميگــويند جـســد مـحمــد داوود
را در مــاهيپر، در جــاي نامـعـلومي انداخته اند.
9)
به مـــن تهــمت مـيـبند
نـد
ســاعت يازده شــب
30
اپريل 2008،
ســليمان لايق چـندين پرســش نگــارنده (ســياه ســنگ) را تلفــوني پاســخ
داد. بخش کــوتاهــي از آن گـفتگــو چنين اسـت:
سـياه سـنگ:
محـمـد داوود و خــانواده اش به فــرمان چــه کـس يا کســاني کشـته شــدند؟
لايـق:
ســردار داوود به اســاس فــرمان يا دســتور و يا در اثر تصميم جمعي کشته
نشده است. توجه کنيد، اول کودتا شد، به تعقيب آن پيام فرســتاده شــد که
تسليم شويد، آنها تسليم نشدند. نتيجه همان است که همه مردم از آن اطلاع
دارند: کشــته شــدن چـندين نـفــر.
سـياه سـنگ:
آيا هــدف شما اين است که بگــوييد محـمـد داوود و خانواده اش در اثر تصميم
جمعي و فرمان حزب دموکراتيک خلق افغانســتان کشته نشدند؟
لايـق:
اول بايد مباني و مـراحـل اين بحـث روشــن باشد. کـودتا را حــزب دموکراتيک
خلـق نکـرد. کـودتا را چـند نـفـر انجـام دادند.
سـياه سـنگ:
اين به گـفته شــما "چـند نـفـر" چـه کســاني اســتند يا بـودند؟
لايـق:
يک عـده عـناصر جـاه طلـب و چـوکـي خــواه که ميخـواســتند به کـرســي،
ويســکي، مـــوتر و جــايگاه بلند برســند، کـودتا کردند و حـزب دمـوکراتيک
خلـق افغانســتان را در برابر يک عـمل انجام شــده قــرار دادند. جناحهاي
خلــق و پرچـم به خـاطــر حـفـظ جــان خــود مجـبور شــدند کـه کـودتاي
کـامياب شــده را قـبول کـنند.
سـياه سـنگ:
آيا ميتوانيد از ســازمـاندهـندگان اين کـودتا نـام ببريد؟
لايـق:
مـن نه آدم ترســو اســتم و نه تشــويشـي از آينده دارم. جســور اســتم و
به صـراحت ميگـويـم کـه حفيظ الله امين و نورمحـمـد تـره کي ســازماندهـان
اصـلي کـودتا بـودند. مــا در زندان بوديم کـه کـودتا شــد.
سـياه سـنگ:
شــما چگـونه زندانـي شـده بـوديد؟
لايـق:
وقـتي که خـبر دســتگيري بـزرگان حــزب دمــوکـراتيک خـلق افغانســتان از
راديو پخش شــد، برخــي از رفـقا در بيرون از زندان به اين نتيجــه
رســيدند کـه "بهــتر است ميثاق صـاحـب و لايـق صـاحب بروند و خـود را به
دولت تسـليم کنند." مـن به اثـر تجـويز رفقـا رفـتم و خـود را به پوليس
تســليم کـردم.
مــرا دســتبند زدند و در اتاق
کـوچک زندان انداخـتند. يک افســر وردکــي آمــد و با خشــم زياد از مــن
پرســيد: "چــه شــي دي خــورلي دي چـي هضمولـي نشــي؟" (چـه خـورده اي کـه
نميتواني هضمــش کني؟) بعــد آواز فيرهــاي متواتر از هــر ســو بلند شــد.
افســر بيرون رفت. چـند دقيقه بعـد، مــن هــم از اتاق به دهــليز برامــدم
تا بدانم که مـوضــوع چـيسـت. يک نفــر ديگــر از اعضاي حــزب را ديدم. او
گفت: "چــند لحظـه انتظــار بکش، چـپه اش ميکــنيم."
ديدم دوباره هـمــان افســر آمد
و در يک بشــقاب برايم انگــور آورد. دســتهايم را باز کــرد. به اين
ترتيب، مــن از زندان آزاد شــدم.
سـياه سـنگ:
پـس از آنکه آزاد شـديد و آمـديد به راديو افغانسـتان، در مــورد محـمـد
داوود به نور محـمد تره کي گفتيد: "دا فـرعـون ووژل شي" (اين فـرعـون کشـته
شود). آيا اين سـخن درست است؟
لايـق:
نه! نادرست است. اين گفته قطعاً از من نيست. به من تهمت ميبندند. من چنين
نگفته ام. اصلاً خود اين حادثه برايم نفرت آور بود.
سـياه سـنگ:
کـدام حادثه براي تان "نفرت آور" بود: کشـتار محـمـد داوود يا کودتاي هفت
ثور؟
لايـق:
کـودتا. هـمين قيام نظامــي که در حــزب پخته نشــده بود، برايم نفــرت آور
بود. شــايد در تاريخ بســياري از قيامـها چنين بوده باشــند. اينکه آيا
شــوروي در اين قضيه دست داشت يا نداشت، برايم روشــن نيست. البته نور
محـمـد تره کي و حفيظ الله امين صــد فيصد ميدانسـتند.
سـياه سـنگ:
اگـر شـما به جاي نور محـمـد تره کي يا حفيظ الله امين ميبوديد، آيا
فــرمان کشــتار محـمـد داوود و خــانواده اش را ميداديد؟
لايـق:
اين ســوال بنياد ندارد. اگــر مــن به جـاي آنها ميبودم، کـودتا نميشــد.
طــريقه قيام کـودتايي در هيچ اصـل و اسـاس و معـياري تجـويز نشــده است.
کودتا راه حـل پرابلمهاي ســياســي نبود، نيست و در آينده هــم نخـواهــد
بود. مــن مخـالف کودتا بودم. در مجـمـوع، هـمه اعـضاي آگـاه حـزب
دمـوکــراتيک خـلق افغانســـتان مخـالف کـودتاي نظامــي بودند.
سـياه سـنگ:
آيا اين ســخن درسـت نيسـت که شــما در نقـش دوسـت و خـويشــاوند نـزديک،
بـه خــاطــر مــاتم کشـته شــدن مـير اکـبر خــيبر و پيوند دادن اين
رويـداد با محـمـــد داوود، گــفته ايد "اين فـــرعون کشــته شــود"؟
لايـق:
مــن از همــان آغــاز زندگي از کشــت و خــون نـفـرت داشــتم و حــالا
هـــم دارم. حتا پس از کشــته شــدن ســـردار داوود و خـانواده اش، براي
ديدن اجـســاد به ارگ نـرفـتم. هميشــه در باره مــن ميگـفتند "اين آدم
قـاطــع نيست". شـما در ســراســر افغانســتان يک نـفـر را پيدا کـنيد کـه
بگـويد از سـليمان لايـق متضــرر شــده ام. از ســوي ديگــر ســردار داوود
و دســتگاه دولت جمهـوري او در کشـته شـدن مير اکـبر خيبر دست نداشـتند.
چـرا مـردم حـرفهاي بيهوده ميسـازند؟
افســر کـماندو
دکتور ظـاهـر طـنين در
برگهــاي
224،
225
و 226،
"افغانســتان در قــرن بيســـتم"، از مجمـوعه برنامه هــاي بي بي
سي، انتشـارات عـرفـان، تهــران/ايران،
2005،
از زبان محمــد عــزيز
نعيم/ برادر زاده محمــد داوود چنين نگاشــته اسـت:
مـــادرم واقعـات را به چشــم
ديد. خـلاصــه آن گــزارشــات چنين است: در لحظــات آخــر يک افســر
[کمــاندو] داخـل ميشــود و به محمــد داوود خــان ميگــويد: بايد تســليم
شــويد. محمــد داوود خـان ميپرســد: شــما اين امــر را از طــرف کــي
داريد؟ او جــواب ميدهد: از طــرف قــادر دارم. محمــد داوود خان ميگــويد:
مــن غـير از خــدا به کـس ديگــري تســليم نميشــوم و تا آخـرين گلـوله
حـاضــر اســتم بـراي مبارزه. همــين بـود کـه جــريان گلولـه باري از هــر
دو طــرف شــروع شــد و در نتيجه مـرحــوم محمــد داوود خان و هفــده تن
ديگر از اعضــاي خــانواده شــان، به شمــول پســران و دو دختر شــان جـام
شهــادت را نوشــيدند.
10)
کسـي از دور ميگـفت: تســليم شــو!
دکتور داوود جـنبش (نويســنده،
گــزارشــگر، مترجــم و کارمند بي بي ســي) در نوشــته "ولسمشر داود
خـان او کورني يي حــرنگه ووژل ســـول؟ (رييس جمهــور داوود خان و
خانواده اش چگــونه کشــته شــدند؟) از زبان زهــره نعيم، خــواهر محمــد
ظاهر شــاه، مينويســد:
وقتي بمباردمان شـدت گـرفت،
داوود خان گفت: "به منـزل پايين برويد!" در وقت برآمـدن، از سـمت دروازه
گلخـانه آتشــباري شــروع شــد. فکـر ميکنم فـيرهـا از ســوي خـلقيهــا
وپرچميهـاي درون ارگ بود.
در دهــليز زرلشــت دخـتر داوود
خـان، و غـــزال نواســه هشــت ساله اش (دخــتر عــمر) زخـمــي شــده
بودند. آنهــا را به اتاق ديگــري آوردند. گلوله تخت ســينه صفــورا
نواســه ســيزده ســاله ام را ســـوراخ کـرده بود. نظــام [دامـاد محمــد
داوود] گفـت صفــورا بيهـــوش شــده اما وضعـش خوب است، مگـر وقتي از نزديک
ديد، او مــرده بود. صفــورا در پيش چشـــمان خــودم جــان داد. کــودکان
در آغــوش مــادر هــم مصـون نبودند. شـيمــا عــروس ســردارصــاحب داوود
خان/ همســر ميرويـس دو کودکش را در آغــوش داشت و به ديـوار تکيه کـرده
بود. وقتي از اتاق خـارج ميشــديم، ديديم هــر سه تن شـهـيد شــده بودند.
زرمينه (دخـتر مـن و نعيم
خـان)، عـايشـه (خواهـر معـيوب داوود خان) کـه با گادي حرکت ميکـرد، زينب
(خواهر من/ همسر داوود خان) و شيــنکي و زرلشـت (دختران ســردار داوود
خـان) همه نزد داوود خان رفتند و در پهلويش ايســتادند.
اين صحنه را خــودم نديدم،
مگــر برايم گفتند کـه کســي از دور به داوود خان ميگفت: تســليم شــو! و
او جواب داده بود: غــير از خــدايم به کســي تســليم نميشــوم. در همين
وقت آواز فيرها بلند شـــد. داوود خــان، نعيم خــان، زينب، شــينکي،
خــالد، ويس و عـمــر (فـــرزندان داوود خــان)، نظــام (پســر شــاه
محمــود خان) هـمــه در هـمانجــا کشــته شــدند.
کودتاچيان به دنبال مــا
آمــدند و گفتند از خانه بيرون شــويد و اگر بيرون نرويد، سـقف اين خانه بر
ســـر همه تان پايين خــواهد افتاد. در وقت برامــدن ديدم کـه جســدهــاي
داوود خــان، نعــيم خــان و ديگــران روي زمين افتــاده بودند.
پاي خــودم هــم زخمــي شـــده
بود. مــا را به شفــاخانه رســـاندند، ده روز در آنجا نگهـداشــتند و بعد
بردند به زندان. خورشــيد و توران (فــرزندان ســـردار تيمورشـــاه/
نواســه هاي نعيم خان) در شــفاخانه مــاندند. گـلالــي (همســر عـمــر/
عــروس داوود خان) با آنکـه هفت گلوله پايش را داغان کـرده بودند، زنده
ماند.
در آن روز باراني هــفتاد تن از
خانواده و خويشـاوندان نزديک ما کشـته شدند. آيا پس از سـي سال، کسـي پيدا
خواهد شــد کـه آرامـگاه کشـته شــدگان يادشــده را پيـدا کـند و گـور
اولين رييـس جمهـور افغانســـتان را زيارتگاه بســـازد؟"
[][]
(دنباله دارد)
|