يک دسـت
بيصــداسـت!
اين فشـرده که هـرگـز نمـيتواند
به درسـت يا نادرسـت بودن کـارنامــه سـياسـي محـمــد داوود (نخسـتين رييس
جمهــور افـغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکـار بودنش بپردازد، مـيخـواهـد
دسـتچيني از آگـاهيهـاي دسـترس در پيرامـون چگـونگـي کشـته شـدن او و
خــانواده اش باشـد.
کوشـيده خـواهـد شـد براي روشـن
شـدن برخـي آوازه هـاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شـنيده يا خـوانده
مـيشـوند، دسـتکم با چهـار تن از بلندپايگـان پيشـين حـزب دمـوکـراتيک
خـلـق افـغـانسـتان (کـريم مـيثاق، دسـتگـير پنجشـيري، ســليمـان لايق و
خيال محـمــد کتوازي) و نيز با جنرال امـام الـدين گفت و شـنودهـاي دامـنه
دار تلفـــوني راه اندازي شـود.
هـمچنان نياز اسـت به کمک هر
آنکه بخـواهـد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.
سـياه ســنگ
بيسـت و هشـتم اپـريل
2008
شـمـاره هـاي تلفــون:
1 (306) 5438950
و 1
(306) 5020882
نشـاني:
Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA
[][]
"خـونهـای
گـذشـته را با آب بشـوييد"
سـياه ســنگ:
با جگـرن فـتح مـحـمـد کـجـا رفـتيد؟
امـام الـدين: پيش از آنکـه مـرا به شـفاخـانه چهـارصــد بسـتر اردو
ببرند، در حاليکه خـون زياد ضــايع کـرده بودم، ســـرم چـرخ مـيزد و
پاهـايم سسـتي مـيکـرد، وي مـرا به تعـمـير راديو افغانسـتان برد و در
اتاقي که اعضاي رهبري حـزب دمـوکـراتيک خلق افغانسـتان آنجا حضور داشـتند،
رهنمـايي کـرد. در اتاق مذکور چهـــار نفـر بود. آن چهـار نفر را که هـمه
به لباسهـاي ملکي ملبس بودند، قبلاً نديده بودم و به چهــره هـاي شان آشنا
نبودم، امـا بعداً دانسـتم که آنهـا نورمحمد تره کي، ببرک کـارمل، دسـتگير
پنجشـيري و حفيظ الله امـين يا سليمـان لايق بودند.
سـياه ســنگ:
به آن چهـار تن چه گفتيد؟ آنهـا پس از شنيدن سخنان شـمـا چه گفتند؟
امـام الـدين: اول سلام دادم، بعد خـود را معرفي کـردم و گفتم: "نام
مـن امـام الدين اسـت. برايم وظيفه داده شـده بود که پيام شـوراي نظامـي را
به سـردار داوود ابلاغ کنم. داوود خان به مجرد شنيدن پيام عصبي شـد، با
سلاح دسـتداشـته اش بر سـرم فير کـرد و مـرا زخمـي ساخت."
در اين وقت يکي از هـمـان چهـار
نفر که به گمـان غالب پنجشـيري صاحب بوده باشـد، گفت: "او را زود به
شفاخانه ببريد." بعد از آن، ديگـر چيزي نمـيدانم.
سـياه ســنگ:
آيا در جريان سخنان تان، از دختر جواني که به گفته شـمـا "دسـت خـود را پيش
کـرد تا داوود را مـمـانعـت کـند" نيز ياد کـرديد؟
امـام الـدين:
نخير. مـن در حالت زخمـي قرار داشـتم و هـمـان دو سه جمله فــوق را گفتم.
ديگـر آنقدر توان نداشـتم که جزييات قضيه را هـم بيان کنم. مـوضوع آن دختر
و چگونگي زخمـي شـدنش را در آنجا به اعضاي رهبري حـزب دمـوکـراتيک خلق
افغانسـتان ياد نکـردم.
سـياه ســنگ:
عبدالکـريم مـيثاق بنيانگذار و عضــو بيوروي سـياسـي حـزب دمـوکـراتيک خلق
افغانسـتان/ وزير دارايــي/ داسـتاننويس و پژوهشــگـر در برگهـاي
224 و
225،
"افغانسـتان در قــرن بيسـتم: 1900-1969"،
از مجمـوعه برنامه هـاي بي بي سـي، ظاهـــر طنين،
2005، مـيگــويد:
"يک صاحبمـنصب آمـــد که از
دسـتش خـون مـي آمد. دسـتش خـونچکـان بود و در مقـابل اعضــاي کمـيته
مـرکزي ســلامـي زد و گفت که نام مـن امـام الـدين اسـت، عضـو حـزب اسـتم.
مـن در درون ارگ بودم. رفتم به [کـاخ] گلخـانه و داوود خــان را گفتم که
چـون قدرت به حـزب دمـوکـراتيک خلق انتقال کـرده، خـودت وظيفه داري که
تســليم شـوي. يک دخترش هـمـراهـش بود. عـبدالاله [معــاون صــدراعظــم و
وزير امـور خـارجه] هـم هـمـراهش بود. داوود خـان سـر مـن فير کـرد. وقتي
فـير کـرد، دسـتم را زخمـي ســاخت. در اين وقت دخــترش خـواسـت مـانع شـود
که فير نکــو کــه او هـم فير مـيکند. اگـر تو فير کـردي، او هـم فير
مـيکند. [امـام الـدين] گفت که در اين وقت سـر دخترش هـم فير کـرد و سـر
مـن هـم فير کـرد. در اين وقت مـن هـم کلاشـينکوف را کشـيدم و زدم کل شــان
را از بين بردم."
امـام الـدين:
اولاً وقتي که مـن به دفتر راديو افغانسـتان رفتم و مـوضوع انتقال پيام
شـوراي نظامـي و جريان زخمـي شـدنم توسط داوود خان را گـزارش دادم، آنجا
صرف چهـار نفري را ديدم که قـبلاً از آنهـا نام برده شـــد. دوم اينکه مـن
کلاشـينکوف نداشـتم. هـمه مـيدانند که در تشــکيل اردوي افغانسـتان
کلاشـينکوف سلاح يک افسـر نيسـت، بلکه سلاح داخل تشکيل سـرباز اسـت. هيچ
معمـول نبود که افسـران کلاشـينکوف را با خـود حمل نمـايند. سـوم اينکه
کلاشـينکوف چاقو يا شـمشـير نيسـت که از جيب يا از غلاف برون کشـيده شـود.
گفته هـاي فوق قطعاً درسـت نمـيباشند.
سـياه ســنگ:
ولي عبدالکـريم مـيثاق از نقش دختري که مـيخـواسـت محمد داوود را از فير
کـردن تفنگچه "مـانع شـود"، ياد مـيکند. آيا هـمـين بخش گفته هـاي او، با
چشـمديدهـاي شـمـا در کـاخ گلخانه هـمخـواني ندارد؟
امـام الـدين:
ممکن وي جريان حادثه بعداً از زبان خـودم يا از طريق کسان ديگـري شنيده
باشـد، امـا با تغييرات غيرواقعي که آگـاهـانه يا ناآگـاهـانه در آن وارد
شـده، به راديو بي بي سـي بيان کـرده اسـت. نقل قولهـا به شکلي که آن دختر
گفته باشـد، "فير نکــو کــه او هـم فير مـيکند. اگـر تو فير کـردي، او هـم
فير مـيکند." قطعاً حقيقت ندارد.
سـياه سنگ:
مـيگويند در جــريان فلم مسـتند/ هنري به نام "انقلاب ثور" که در آن
حفيظ الله امـين نقش خـودش را بازي مـيکـرد، شـما در دهليز مـنزل اول کـاخ
گلخانه، پيش از آنکه در برابر کمـره فلمبرداري بايسـتيد، در پيشـروي چند تن
از هنرپيشگـان، کـارمـندان بخش تکنيکي و کـارگـردان فلم گفتيد: "مـن
شخصاً سـردار داوود را اين قسم کشـتم..." آيا اين سخن درسـت
اسـت؟
امـام الدين:
نخير. اين گفته از مـن نيسـت. هرگـاه چنان گفته باشـم، يا آن نقش را بازي
کـرده باشـم، بايد ثبت نوار فلم يا ريکـارد ويديويي گـرديده و سند آن
مـوجود باشـد. مطمـيناً اين اتهـام نادرسـت و بي بنياد اسـت. البته از
جريان تهيه آن فلم اطلاع دارم. بعد از شش جــدي سـيزده پنجاه و هشـت [28
دسمبر 1979]،
براي آنکه بتوانند حفيظ الله امـين را خـودخـواه و جاه طلب معـرفي کنند،
قسمتهـايي از اين فلم را به نمـايش هـم گذاشـتند، امـا آنچه ناروا به مـن
نسبت داده شـده، دروغ مـحـض اسـت.
سـياه سنگ:
پس از خـواندن ســه گزارش زيرين، چه مـيگوييد؟
1)
سـايت "بينوا"، 18
جولاي 2008
http://www.benawa.com/details.php?id=19703
[پشـتو] "در روزهـاي آغاز جولاي
2008،
دادگـاه کيفري جهـاني که مـرکزش در شهر دنهـاخ/ هـاگ (هـالند) اسـت، جنرال
امـام الدين (قاتل اولين رييس جمهور افغانسـتان) را نخسـتين بار براي
تحقيقات احضار کـرده بود."
2)
ســايت "آرمـان ملي"، 24
سپتمبر 2008:
http://armanemili.af/spip.php?article828
"جنـرال امـام الدين از
كمـونيسـتان سـرشناس به اتهـام قتل سـردار محمد داوود خان از سـوي پوليس
كشـور هـالند بازداشـت گـرديده اسـت. اين مـوضوع را رزاق مـامـون نويسنده و
ژورناليسـت كشـور طي يك تمـاس به آرمـان ملي گفته، افزود: بازداشـت اين
جنـرال
كمـونيسـت در هـالند به اثر
تلاش اوپراتيفي داكتر نادرشاه احمدزي رئيس اداره مدني و حقوقي افغانسـتان
صورت گـرفته اسـت.
داكتر نادر گفته اسـت كه جنـرال
امـام الدين قاتل سـردار داوود خان و خانواده اش در اثر كشف يك تمـاس
تيلفوني ازداخل افغانسـتان با جنـرال مذكور در هـالند به دسـت آمــده اسـت.
داکتر نادر خاطر نشان ســاخته اسـت كه يكي از افسـران خلقي که کـارمـند
يونامـا بود و در زمـان اقامت جنـرال امـام الدين در ازبيكسـتان و سپس در
هـالند از طريق تيلفون شـمـاره 0799303280
با وي صحبت مـيكرد، جريان قتل سـردار داوود خان افشا مـيشـود.
دفتر مدني و حقوقي افغانسـتان
پس از كشف اين مـاجرا، مـوضوع را به پوليس
ICC
ارجاع مـيكند كه در
نتيجه تعقيب و پيگيري پوليس ويژه جنايتكاران جنگي و بشـري، محل اختفاي
جنـرال امـام الدين شناسايي شـده و به دام پوليس مـي افتد.
داكتر نادر تصريح كرد كه امـام
الدين از شش مـاه به اين سـو در بازداشـت به سـر مـيبرد و تا حـال جزئيات
تحقيق وي اعلام نشـده اسـت ، امـا دولت افغانسـتان در اين زمـينه كــدام
درخـواسـت مشخصي مبني بر تحــويلدهـــي وي به دادگـاه افغانسـتان، مطـــرح
نکـرده اسـت."
3)
ســايت "کـابل پرس"، 28
سپتمبر 2008:
www.kabulpress.org/my/spip.php?article2303
"يک مـنبع که نخـواسـت نامش فاش
شـود به نقل از يک فعال اسـتخباراتي ضد طالبان بنام نادر شاه احمدزي، به
کـابل پرس گفت که جنرال امـام الدين قاتل محمد داود پسـر کـاکـاي محمد ظاهر
و اولين رييس جمهور افغانسـتان بازداشـت شـد.
اين مـنبع به کـابل پرس گفت که
بر اثر تلاشهـا از داخل افغانسـتان در هـمکـاري با پليس آي، سـي، سـي (پليس
تعقيب جنايتکـاران جنگي و انســاني) جنرال امـام الدين قاتل سـردار داود شش
مـاه پيش درکشـور هـالند بازداشـت شـد. مـنبع مـي افزايد: وي شش مـاه پيش
زمـاني بازداشـت شـد که پليس بين المللي براساس شـمـاره تلفن
0799303180
از داخل افغانسـتان که با مخفيگـاه جنرال امـام الدين در هـالند در ارتباط
بود، رد پاي او را کشف کـرد. جالب اسـت که رابط تلفني از داخل افغانسـتان
يکي از افسـران مشهور خلقي به نام عبدالاحد سـرتيپ اسـت که تا مدتي پيش در
دفتر يونامـا نيز کـار مـيکـرد و اين طور معلوم مـيشـود که حالادر يونامـا
کـار نمـيکند. اين شـمـاره تلفن به هـمکـاري دفتر مدني حقوقي افغانسـتان که
در اختيار پليس جهـاني قرار گـرفت، کشف شـده و دراختيار پليس بين المللي
قرار داده شـده بود.
مـنبع کـابل پرس ادامه مـيدهـد
که عبدالاحد سـرتيپ تا يک سال پيش با امـام الدين که در ازبکسـتان به سـر
مـيبرد، در تمـاس بود و سـرتيپ شـرايطي را فراهـم کـرد که جنرال امـام
الدين با سـو اسـتفاده از امکـانات ملل متحد از ازبکسـتان به هـالند مـنتقل
شـود. دولت افغانسـتان تا کنون در زمـينه تحقيق و بازداشـت عبدالاحد سـرتيپ
کدام اقدامـي نکـرده اسـت."
امـام الدين:
پرداختن به يکـايک دروغهـاي هر سه گزارش بيهوده اسـت. گفتن هـمـينقدر کفايت
ميکند که مـن هيچگـاه در مخفيگـاه نبوده ام و در هـالند هـم نيسـتم. مـنحيث
يک افسـر نظامـي هـمه سالهـاي زندگي خـود را به شـمـول شش سال پس از سقوط
دکتور نجيب الله با شـرافت، افتخار و ايمـانداري در داخل افغانسـتان و در
بين مـردم و توده هـا سپري کـرده ام. هـم شـمـا که اين گفت و شنود تلفوني
را با مـن انجام مـيدهيد، مـيدانيد و هـم کساني که مـرا از نزديک
مـيشناسند، مـيدانند که در اين گوشه اروپا با خانواده ام، زندگي کـاملاً
آزاد و علني دارم و وظيفه مقـدس و پرافتخار معلمـي را پيش مـيبرم.
متاسفانه بعضي از نويسندگـان و
ژورناليسـتهـا به افواهـات دروغين دل خـوش مـيکنند. به نظر مـن کساني که به
چنين اعمـال غيرمسئولانه متوسل مـيشـوند، در حقيقيت مـيخـواهند براي سخنان
تخيلي خـود خـواننده و شــنونده بيشـتر پيدا کنند.
سـياه ســنگ:در
پيرامـون اين هفت نوشـته چه گفتنيهـايي داريد:؟
1)
سـترجـنرال محمــد نبي عظــيمـي
در برگ 142
کتاب "اردو و سـياسـت در سـه دهــه اخــير افغانسـتان"، چاپ سـوم،
مـرکـز نشـراتي مـيوند، پشــاور/ پاکسـتان، 1999:
امـر دسـتگيري سـردار محمد
داوود به لمـري بريدمـن امـام الدين افسـر قطعه کومـاندو داده مـيشـود.
امـام الدين هـمـراه با دگـرمـن گـل آقــا آمـر اپراسـيون
گـارد به نزد داوود مـيرود و به وي مـيگويد: "نظــر به امـر کمـيته مـرکـزي
حـزب دمـوکـراتيک خلق افغانسـتان شـمـا ســلاح خـود را به زمـين گذاشـته
تســـليم شـويد." داوود جواب مـيدهـد: "براي کمـونيسـتهـا تســليم
نمـيشـوم" و به سـرعت بالاي امـام الدين آتش مـينمـايد. امـام الدين از
ناحيه بازو مجروح مـيشـود، ولي با وجود مجــروح شـدن، آتش جناحــي را توسـط
کلاشـينکوف دسـتداشـته اش، بالاي محـمــد داوود و هـمـراهـانش باز
مـينمـايد. زدوخـورد شـروع مـيگـردد و در نتيجه سـردار محمد داوود، سـردار
محمد نعيم، عبدالاله، زينب داوود هـمسـر محمد داوود و خـواهر محمد ظــاهر
شــاه پسـران و اعضاي خانواده محمد داوود که تعداد آنهـا جمعاً به هفــده
نفر مـيرســد، جابجا کشـته مـيشـوند.
امـام الـدين:
به اينجانب امـر ابلاغ پيام شـوراي نظامـي داده شـده بود. مـوضوع
"دسـتگيري" اصلاً مطرح نبود. در مـورد دگـرمـن گـل آقــا
قبلاً هـم گفته ام که او نظر به مـوقف بلند سـياسـي و نظامـي که داشـت، مـن
به هيچ صورت نمـيتوانسـتم در مـوجوديت او ابلاغ کننده پيام شـوراي نظامـي
باشـم. اگــر مــوضـوع دســتگيري مطــرح ميبود، اين امـــر بايد به او داده
ميشــد؛ نه به اينجــانب. در مـورد "باز نمـودن آتش جناحي" با کلاشـينکوف
دسـتداشـته مـيخـواهـم توضيح دهـم که اولاً در تشکيل اردو، تفنگ کـره بين و
کلاشـينکوف سلاح افسـر نبوده و شايد تا حالا هـم نباشـد، بلکه ســلاح
سـرباز و اخـپوري (عسکـر) بوده اسـت.
مـيتوانيد از تمـام افسـران
اردو و خاصتاً آنهـايي که از رتبه دوهـم بريدمـن به مدارج عالي رتب نظامـي
رسـيده اند، بپرسـيد که آيا به جز دوره تحصيل، در دوراني که مـنحيث افسـر
وظيفه اجرا مـيکـردند، گـاهي کـره بين يا کلاشـينکوف به شانه هـاي خـود حمل
کـرده اند؟ يا مـيشـود بالاي کسـي که در يک اتاق خـورد به فاصله شش هفت متر
مقابل شـمـا ايسـتاده باشـد، آتش جناحي را باز کـرد؟ نخير. هرگـاه مـيل
سلاح به يک جناح دور داده شـود، مـرمـيهـا مطلقاً به هـدف مقابل اصابت
نمـيکنند.
2)
اکـادمـسـين دسـتگير پنجشـيري
در گفتگــوي تلفــوني به نگـارنده (سـياه سنگ)، ســاعت هفت شــام
روز 28
اپريل 2008:
امـام الــدين به راديو
افغانسـتان آمد و به نور محمــد تــره کي گـــزارش تقــــديم کـرد. او گفت
که از سـردار محمــد داوود چندين بار محـترمـانه تقاضا شـد تا با خــانواده
خـود در يک جـاي امـن تشـريف ببرند، امـا با وجــود خـواهشــهـاي مکـرر، او
به پسـرش فــرمـان داد که بر افسـران، سـربازان و حتا بر اعضاي خـانواده
خـود فير کند. در نتيجه آتش متقابل شـروع شـد.
هـمچنان، امـام الـدين يادآور
شـد که به سـردار داوود گفتم: قدرت سـياسـي به حـزب دمـوکـراتيک خلق
افغانسـتان انتقال کـرده و شـمـا بايد تســليم شـويد. داوود گفت مـن به
کمـونيسـتهـا تســليم نمـيشـوم. بعـد راســاً به سـر خـودم فير کـرد. مـا
هـم زديم، سـتياي شــان کــديم."
امـام الدين:
اين گفته محترم پنجشـيري صاحب برايم خيلي تعجب آور بود. وي در کتاب "ظهور و
زوال حـزب دمـوکـراتيک خلق افغانسـتان" چنين نياورده اسـت.
3)
محمــد اکـرام انديشـمـند با رويکـرد به برگ 596
کتاب "افغانسـتان از امـير کبير تا رهــبر کــبير"، نوشـته
عبدالحــق مجــددي و داکتر فضل الله مجـــددي، چاپ کـابل، بنگـاه
انتشــارات
مـيوند، کـابل/
افغانسـتان، 1999:
"صــاحبمـنصب خلقـي کـه
فــرمـان قـتـل محـمــد داوود را عـمـلي کـرد، امـام الــدين نـام داشـت.
او نـيز تـاييد مـيکـند کـه فــرمـان حـمـله به مـقــر سـردار داوود را
حـفيظ الله امـين صـادر کـرد."
امـام الدين:
مـن فرمـان گـرفتاري يا قتل نه، بلکه امـر شـوراي نظامـي را از قومـاندان
خـود گـرفته بودم و آن را به شکل محترمـانه اجرا نمـوده ام. با حفيظ الله
امـين ارتباطي نداشـتم، زيرا افسـر عادي بودم. در مـورد فرمـان صادر شـده
از جانب حفيظ الله امـين هيچ اطلاع ندارم. اين تصور و تخيل خـود نويسنده
اسـت.
4)
محـمـد نذير کبير سـراج در برگ
114
کتاب "رويدادهـاي نيمه اخـير ســده بيسـت در افغانسـتان" (چاپ
نخسـت، فرانکفورت، 1997):
زرهپوشهـا به زينه هـاي گلخانه
نزديک گـرديدند و از آنهـا يک نفر تورن و سه نفر خـورد ضابط خارج شـده به
داخل گلخانه هجوم بردند. [آنهـا] با تعـجب ديدند که محـمـد داوودخان هنوز
هـم سـر پا اسـت، امـا زخمـيهـا روي زمـين افتاده اند.
تورن امـام الدين بر محـمـد
داوود خان نعـره زد: "مقاومت فايده ندارد. تسليم شـو." سـردار محـمـد داوود
خان به جواب گفت: "سـرکـرده تان را بفرسـت که با مـن حرف بزند." تورن
دوباره گفت: "هـمه مـا سـرکـرده اسـتيم. هر چه داري به مـن بگو يا تسليم
شـو."
محـمـد داوود خان اضافه از اين
تحمل نتوانسـت و با تفنگچه يي که در دسـت داشـت، بر تورن مذکور آتش کشـود.
تورن که انتظار چنين حمله را از شخصي که هـمه چيزش را از دسـت داده بود،
نداشـت؛ بي محابا با تفنگ کلاشـينکوف چنان آتش را در داد که آناني را که
زنده و نيم جان بودند، نيز از بين برد.
امـام الدين:
مـن افسـر مخابره قطعه کومـاندو بودم و در تشکيل خـود مـوتر گـاز66
و مخابره بيسـيم داشـتم، نه زرهپوش. در آن روز حتا در اطراف گـارد (ارگ)
هيچ نوع زرهپوش ديده نشـده اسـت. از طرف ديگـر در مقابل گـارد، تانکهـا و
مـاشـينهاي محاربوي در اثر انداخت راکت انداز لواي گـارد حريق شـده بودند.
زرهپوش هيچ نوع مصونيت نداشـت که مـا به سـواري زرهپوش در يک مسافه کوتاه
آنهـم از دروازه شـرقي گـارد به زينه گلخانه رفته باشـيم. اين نوشـته از
تخيلات نويسنده مـنشا گـرفته اسـت نه از گفته هـاي اينجانب.
5)
محـمـد نسـيم خـوشــگـوار رييس
عـمـومـي اتحــاديه هـنرمـندان دولت اسـلامـي افغانسـتان در برگهـاي
162 و
163
کتاب "رازي که فايق افشـــاء نکـرد" (نويســـنده: خان آقا
ســعـيد، بنياد نشـراتي عـصــر، پشــاور/ پاکسـتان، خزان
2000):
در شــفاخــانه [چهـارصد بسـتر
اردو] داخــل اتاقــي شـديم. در بالاي چـپرکـت جــوان مـيانه قــد در
حــالي کــه دسـت گچ_گـرفته در گـردنش آويزان بود، خـوابيده بود. لـومـري
بريدمـن انجـنير حـفيظ الله مـيرکـي مـرا به او مـعـرفــي کـرد و از او به
نام کسـي که داوود خــان را به قـتل رســانده، ياد کـرد. هــر چند از ديدن
آن کثيف پشـيمـان بودم، ولــي با آنهـم خـونسـردانه از مـذکـور [امـام
الــدين] جـوياي معـلـومـات شـدم. نامـبرده گفت:
در شـب هـفت ثور مـا از
بالاحـصار جهـت اشـغال و مقـابله با ارگ مـحـمــد داوود وظيفـه گـرفتيم.
وقتي به ارگ رسـيديم، غــرش طيارات و بمباردهـاي ممــتد آنهـا و فيرهـاي
تانک از هــر طرف بالاي ارگ جـاري بود و زد و خـورد به شـدت ادامــه داشـت.
در نصفهـاي شـب مـوفـقيت نصـيب مـا شـد و داخـل محـوطه ارگ گـرديديم.
درآن وقـت قـومـاندان قطـعه به
تولـي مـن وظـيفه گـرفـتاري داوود را داد. مـن و عســاکـرم به طــرف قصــر
گلخــانه پيش رفته و تمـام پنجــره هـاي آنجــا را تحـت ضــربه شـديد
مسـلســل و ســلاحهـا قـــرار داده، داخـل عـمـارت شـديم. خـامـوشـي
حکــمفـرمـا بود. به افــراد مـعـيت خـود گـفتم کـه مـوضــع گـرفته و فــير
کـرده برويد. مـن توســط بلندگــويي کــه با خـود آورده بودم، به افــرادم
خطــاب مـيکـردم و آنهـا را وظيفــه مـيدادم.
در اتاق ذريعـه بلندگــوي
مــذکــور بيانيه دادم کــه سـردار داوود شـمـا نظــر به امـر شـوراي
نظـــامـي خـود را تســليم کنيد. در هـمـين آوان از عـقب يک فيلپايه به
صــداي مهــيبش گـفت: "در قــامـوس مـن تســليمـي نيسـت. به جــز از خــدا
به کـس ديگـر تســليم نيسـتم." و امـر فير داد. از هــر قســمت بالاي مـا
فـير صــورت گـرفت. زنهـا با تفنگـهـاي شــان بالاي مـا فــير کـردند. از
اينکه تعــداد مـا زياد بود، به اثر فـيرهـاي مـا يک زن کــه از نزديک
کلکــين فير مـيکـرد، به زمـين افـتاد، ولــي بالاي داوود کـــدام تاثيري
نداشـت.
يک وقـت متوجـه شـديم کـه
تفنگچــه ســفيد خـورد به دسـت مـذکـور اسـت و با آن از عقـب سـتون بالايم
فـير کـرد، شــانه ام را اندکـي زخـمـي ســاخت. زد و خـورد به شـدت ادامه
يافت. ناگـهـان، وقـتي کـه مـن در حـالت ترصــد بودم، ديدم کله اش از عـقب
سـتون معــلوم شـد. او فـير کـرد و مـن هـم فـير کـردم. مـرمـيهـاي
کـلاشـينکوف دسـتداشـته ام به سـرش اصـابت کـرد، فـــرق سـرش بلند پريد و
خـود به زمـين افـتاد. مـن ذريعـه بيسـيم اين مـوفـقـيت خـود را به
قــومـاندان خـود اطــلاع دادم و بـعــداً بيهــوش شـدم. تا اينکه به
هـــوش آمــدم، ديدم اينجــا اسـتم."
امـام الدين:
در مـورد آنچه محترم خـوشگوار مـيفرمـايد، اولاً مـيخـواهـم روشن سازم که
مـن قومـاندان تولي نه، بلکه قومـاندان بلوک مخابره بودم و افراد مـن با
وسايط مخــابره خـويش به ساير جزوتامهـا تقسـيم و توظيف شـده بودند. امـر
گـرفتاري بايد به جزوتام پياده داده مـيشـد نه به مخابره. دوم اينکه سـوق و
اداره جزوتامهـا در تمـام قدمه هـا توسط بيسـيم و آنهــم به خاطر محرمـيت
با اسـتفاده از جدول شفر صورت مـيگـرفت، نه توسط بلندگو. اگـر از افسـران
اردو بپرسـيد، واضح خـواهـد شـد که هرگز از بلندگوهـا در اداره جزوتامهـا و
پرسـونل اسـتفاده نشـده اسـت. جنگهـاي امـروزي "پهلواني" يا "کشـتي کج"
نيسـت. از بلندگو ترافيک اسـتفاده مـيکند، نه افسـران اردو؛ و نه در يک
اتاق کوچک تقريباً شش متر در هشـت متر با اسـتفاده از بلندگو کســي بيانيه
مـيدهـد.
با در نظرداشـت عـفـت کلام،
مـيخـواهـم بگويم که نوشـته فوق انعکـاس واقعيت از يک حادثه تاريخي نبوده،
بلکه مـيتواند زمـينه ساز طرح يک داسـتان تخيلي به خاطر ساختن کـدام فلم
هنري باشـد، زيرا نويسنده محترم بيشـتر تخيلات هـنري خـود را در زمـينه
تبارز داده اسـت. ميگــويند گل خشک به ديوار نمـيچسپد.
6)
حــامــد در پينوشـت برگ 305
کتاب "داوود خان د کي جي بي په لومـو کي"، (داوود خان در چنگـال
کي.جي. بي)، نوشـته هـارون، ترجــمه،
تصحــيح و تذکـر از حـــامد، چاپ مـرکــز نشـراتي مـيوند، پشــاور/
پاکسـتان، دســـمبر 1997:
يکــي از رفـقـاي مـحـمـد داوود
خـان به نام تورن امـام الدين هـمـراي گل آقـــا صاحبمـنصب
ارگ و دو تن از اعضــاي ســفارت شـوروي جـهـت مــذاکـره وارد اتاق داوود
خــان گـرديده و از وي خـواسـتند که تســـليم شـود. پس از اهـانتي کــه
آنهـا بر داوود خــان روا داشـتند، داوود آنان را مـورد حــمــله قـــرار
داد. بازوي امـام الـــدين مجـــروح شـد. کــودتاچـيان مـتقـابلاً داوود را
گـلـوله باران کـردند. آنگـاه امـام الـــدين از اتاق برون آمـــده و
فـــرياد زد: "
ظـالـم سـتمگـر را کشـتم".
امـام الدين:
قابل يادآوري مـيدانم که مـن از جمله رفقاي داوود خان نبودم، بلکه يک افسـر
پايين رتبه در اردوي سـردار داوود بودم. در مـورد "گل آقـــا و دو تن از
اعضــاي ســفارت شـوروي" که نظر به فرمـوده آقاي حامد گويا با مـن يکجا
وارد اتاق داوود خان شـده اند، قبلاً توضيحات مفصل و مکمل ارائه کـرده ام و
ضرورت به تکـرارش نيسـت. اين مـوضوع را نيز بار بار گفته ام که چه در وقت
داخل شـدنم به قصر گلخانه و چــه در وقت انتقال پيام شـوراي نظامـي به
سـردار داوود، شـيوه برخـورد مـن با وي بسـيار محترمـانه بود و قطعاً
کوچکترين اهـانتي صورت نگـرفت. امـا در مـورد نقل قول جعلي که از زبان مـن
مـي آورد، نمـيفهـمم که آقاي حامد بر مبناي چه ســند و مدرکي آن ادعاي بي
اساس را طرح مـيکند؟ آيا وي هـمـان روز در بيرون دروازه گلخانه مـنتظر
بيرون برآمدن مـن بود؟ کسـي که خـود در محل واقـعـه نباشـد، چگونه ميتواند
از زبان حاضرين صحنه مسئولانه نقل قول کند؟
7)
فــرهـاد لبيب (نويســـنده
کـتاب "چـنـد سـطـر شـکسـته در باره تجــاوز روس در افـغـانسـتان")
در گفت و شنود با سـياه سنگ، روز هـــژدهـم اگـسـت
2008:
روز چهـارشــنبه سـيزدهـم ثور
يا پنجشــنبه چهـاردهـم ثور سـيزده پنجـاه و هـفت [سـوم يا چهـارم مـي
1978]
به خـاطـر کـاري کـه داشـتم، راهـي شــفاخــانه چهـارصـــد بسـتر اردو
شـدم. در دهــليز شــفاخـانه با يک تن از دوسـتانم که دکـتـور طـب اسـت،
روبرو گـرديدم. او پس از احـوالپرسـي در مـيان ســخنان ديگـرش گفت: بيا کـه
امـروز دو نفـر "مهـم" (خـان عـبدالغـفـار خـان بود و امـام الـدين) را
برايت نشــان بدهـم. شــايد ديدن هـــر دوي شــان به دردت بخـورد. آنهـا در
هـمـين جـا بسـتر شـده اند.
امـام الــدين را از گـذشـته
هـا مـيشــناختم. گـرچــه او دو دوره پيشـتر از مـن بود، امـا زمـاني در يک
کــورس درس مـيخـوانديم و هـمصــنفي بوديم. وقـتي وارد اتاقـش شـدم، ديدم
هــر دو شــانه و بازوي راسـتش پلاسـتر اسـت. او روي بسـتر لـمـيده بود.
کســان زيادي به ديدنش آمــده بودند. از آن مـيان، چـند نـفـر چـگــونگــي
قـتل داوود را از او مـيپرسـيدند. امـام الــدين چـنين گـفـت:
زرهـپوش مـن مـقابل دروازه
شـرقي ارگ به حــالت آمـادگي آتش قــرار داشـت. صبح هشـتم ثور [29
اپريل 1978]
قطعـات گـارد با بلند کـردن بيرق ســفيد تســليمـي خـود را اعــلان
داشـتند. در هـمـين وقـت برايم امـر گـرديد کـه داوود را دسـتگـير کـنم.
قـبلاً داوود با مـا در تمـاس شـده و خـواسـته بود کــه با رهـــبران
کـودتا صـحـبت کـند. کـمـيته مـرکــزي حـزب [دمـوکـراتيک خـلـق
افغـانسـتان] خـواسـته او را پذيرفـته بود. آنهـا تصــمـيم داشـتند قــادر
و اســلم وطنجــار را براي مــلاقــات با داوود بفــرسـتند. هـمـزمـان بار
ديگـر برايم امـر گـرديد کـه داخل ارگ شـده و داوود را دسـتگير کـنم. ديدم
هيچـکسـي از جـمله دريوان زرهـپوش و صـاحـبمـنصبان حــاضــر نيسـتند، داخل
ارگ شـوند. خــلاصه، دريوري را مـيشــناختم کـه حـاضــر شـد زرهـپوش مـرا
به درون ارگ هـدايت کند. چـهـار نفـــر نظــامـي ديگـر نيز با مـن هـمـراه
گـرديدند. وقـتي داخــل ارگ شـديم، هـنوز صـــداي تک تک آتش مـرمـي به
گــوش مـيرسـيد. در ارگ اولين کسـي کــه مـا را مــلاقات کـرد، گل آقــا
بود. او مـا را به اتاقــي که داوود خــان در آنجــا بود، رهــنمـايي کـرد.
نام اصــلي "گل آقـــا"،
آقـا مـحـمـد اسـت. امـام الــدين قصـــداً نام او را "گل آقــا" گــفت
و ادامــه داد: مـن آگـاهي داشـتم کـه مـوصـوف [آقـا مـحـمـد] از نـفـرهـاي
مـاسـت. وقـتي با افــراد معــيتي خـود به رهــنمـايي گل آقــا [آقا
مـحـمـد] داخــل قصــر گلخــانه شـدم، ديدم که داوود خـــان با ده تن از
هـمـراهـان و اعـضـاي خــانواده اش (بدون خـانمهـا) مســلح مـنتظــر
اسـتند. با خـود گـفتم: زنده مـاندنم مـحـال اسـت.
در اين اثنا گل آقــا [آقا
مـحـمـد] به داوود خـان رســـم تعظـيم کـرد و گـفت: افـراد کـودتا
مـيخـواهـنـد شـمـا را مـلاقات کــنند. داوود خـان از هـمــه پيشـتر
ايسـتاده بود. مـن هـم بـعــد از رســـم تعـظـيم به آواز بلند گـفـتم:
"نظـــر به امـر کـمـيته مـرکـزي حـزب دمـوکـراتيک خـلـق ســـلاح خـود را
به زمـين بگـذاريد و تســليم شـويد."
هــنوز آخـرين کلمـه از دهـانم
خـارج نشـده بود که يکــي از پسـران داوود به سـرعت به طــرف دروازه عـقـبي
در حــرکت شـد. تا به او اخـطار دادم کـه از جـايش حـرکت نکند، داوود خــان
در حـالــي که اين جـمـله را ادا مـيکـرد: "براي روس و مــزدورانش تســليم
نمـيشـويم" به سـويم آتش کـرد. در نتيجــه، ســه مـرمـي، يکــي به نزديکــي
قـلب و دوي ديگـر به بازو و شــانه ام اصــابت کـردند. مـن با يک آتش
جـناحــي هـمـه را مـورد ضــربه قـــرار دادم و بعـد از آن از هـــوش
رفـتم. وقـتي چشـم باز کـردم، در شـــفاخـانه بودم."
امـام الدين:
آقاي فرهـاد لبيب مـيفرمـايد که با اينجانب "هـمصـنفي" بوده اسـت.
مـن ندانسـتم که مـا در کجا هـمصنفي بوديم؟ بعد از توضيحات اينجانب، شـمـا
خـود مـيتوانيد قضاوت کنيد که حرفهـاي اين هـمصـنفي محترمم تا کدام
حد واقعيت دارد:
وي مـيفرمـايد "هــر دو شــانه
و بازوي راسـتش پلاسـتر بود"، در مـورد گل آقا حکم مـينمـايد که
"نام اصلي اش آقا محمد اسـت"، ادعا مـيکند که "ســه مـرمـي، يکــي به
نزديکــي قـلب و دوي ديگـر به بازو و شــانه ام اصــابت کـرده بود" و در يک
قسمت اصطلاح "آتش جـناحــي" را هـم به کـار برده اسـت.
مـيخـواهـم بالمقابل توضيح دهـم
که هر دو شانه نه، بلکه يک شانه ام پلاسـتر بود و چناني که قبلاً عرض
کـردم، مـا زرهپوش نداشـتيم. به اين جمله هـم توجه فرمـاييد که مـيگويد
"نام اصلي گل آقا، آقا محمد اسـت." مـن نمـيدانم که مـنظور وي از اين ادعا
چيسـت و ادعايش کدام مفهوم را احتوا مـيکند؟
گل آقا کسـي بود که در هـمـان
روزهـاي اول پس از قيام، به صفت والي هرات توظيف گـرديد و بعد از شش جدي
مـنحيث رئيس عمـومـي امـور سـياسـي اردو اشغال وظيفه کـرد. آيا مـن
مـيتوانم عوض گل آقا، آقا محمد يا عوض آقا محمد، گل آقــا را در هـمـراهي
خـود معرفي کنم؟ آيا آنهـا به خاطر رد اين ادعا چيزي نمـيگفتند؟
وي از زبان اينجانب نقل قول
مـيکند و گويا خـودش هـم ديده اسـت و مـيفرمـايد که "ســه مـرمـي"، يکــي
به نزديکــي قـلب و دوي ديگـر به بازو و شــانه ام اصــابت کـرده بود و
علاوتاً اتهـام مـيبندد که مـن آتش جناحي را هـم اجرا نمـوده ام. هـمه اين
ادعاهـا دور از حقيقت مـيباشند.
واقعيت اين اسـت که دو مـرمـي
پهلوي هـمديگـر به شانه راسـتم اصابت کـرده بود و دو اصابت ديگـر خفيف و
پوسـتمـال به بغل چپ و پاي چپ خـود داشـتم. به بازو و نزديک قلب هيچ نوع
اصابتي نداشـتم و کوچکترين اثري از آن وجود ندارد. در زبان پشـتو يک ضرب
المثل اسـت که مـيگويد "دورغ ووايه، په شـرع يي روغ ووايه" (دروغ بگو، به
شـرع برابر بگو.)
تعريفي را که جناب محترم فرهـاد
لبيب از آتش جناجي به عمل آورده، هـم درسـت نمـيباشـد. آتش جناحي در داخل
اتاق از مسافه پنج شش متر بالاي هـدفي که در مقابل شـمـا قرار داشـته
باشـد، اجرا نمـيشـود. اگـر کسـي چنين آتشـي را اجرا کند، مـرمـيهـايش نه
به هـدف، بلکه به ديوار راسـت يا چپ اصابت مـيکند. معلوم مـيشـود که آقاي
لبيب به اصطلاحات نظامـي آشنايي ندارد. بهتر بود تا جناب ايشان به نوتهـا
يا تعليمـاتنامه هـاي حربي پوهنتون مـراجعه مـينمـودند و يا از افسـري که
تکنيک را مـيفهـمد، مـيپرسـيد که آتش جناحي چيسـت، در کجا و به کدام مقصد
اجرا مـيشـود. بعداً آن را ثبت خاطرات خـود مـيکـرد.
براي توضيح بيشـتر مـوضوع، توجه
خـوانندگـان محترم را يک بار ديگـر به نکـات عمده در هفت يادداشـت فعلي و
قبلي که غالباً يکديگـر را نقـض مـيکنند، ذيلاً جلب مـينمـايم:
(1) نويسندگـان محترم در
مـورد متن پيام، اتهـامـاً از زبان مـن ذيلاً نقل قول کـرده اند:
_ مقـاومت فايده ندارد. تسـليم
شـو.
_ شـمـا نظــر به امـر شـوراي
نظـامـي خـود را تســــليم کـنيد.
_ به فـرمـان کـمـيته مـرکزي
محکوم هسـتيد و خـود راتسـليم کـنيد.
_ چـون قدرت به حـزب
دمـوکـراتيک خلق افغانسـتان انتقال کـرده، شـمـا تسـليم شـويد.
_ چون قدرت به حـزب دمـوکـراتيک
خلق انتقال کـرده، خـودت وظيفه داري که تسـليم شـوي.
_ نظــر به امـر کـمـيته مـرکزي
حـزب دمـوکـراتيک خـلـق، شـمـا سـلاح خـو را به زمـين گــذاشـته تســــليم
شـويد.
يا سـردار محمد داوود خان
پرسـيده باشـد: "چــه گپ اسـت؟" و مـن در جواب گـفـته باشـم: "صــاحب گــپ
از گـپ تير اسـت، تسـليم شـويد. ... به شـوراي انقــلابي و قــواي مسـلح
تسـليم شـويد. قــواي مسـلح تمـام قطــعات را تصــفيه کـرده، فقــط شـمـا
مقـاومت مـيکـنيد."
(2) مـن گفته ام که رئيس
جمهور در جواب پيام ابلاغ شـده هيچ نگفت، امـا آقايون اتهـام مـيبندند و
جملات متفاوت ذيل را به نام گفته هـاي رئيس جمهور از زبان اينجانب نقل
مـيکنند:
_ مـن هــرگــز تسـليم
نخـواهـم شـد.
_ براي کـمـونيسـتهـا تسـليم
نمـيشـوم.
_ سـرکـرده تان را بفـرسـت کـه
با مـن حـرف بزند.
_ براي کـمـونيسـتهـا و مزدوران
او تسـليم نمـيشـويم.
_ در قـامـوس مـن تسليمـي
نيسـت. به جـز از خـدا به کـس ديگـر تسليم نيسـتم.
_ غـير از خـدا به کـس ديگـري
تسـليم نمـيشـوم و تا آخـرين گـلوله حـاضر اسـتم براي مبارزه.
ملاحظه مـيشـود که متنهـاي
متفاوت تحت نام پيام و يک سلسله متنهـاي مختلف ديگـر تحت نام جواب رئيس
جمهور را اتهـامـاً از زبان اينجانب نقل قول کـرده اند. حالا خـوانندگـان
محترم خـود توجه نمـايند که يک مـوضوع مشخص چگونه با چه کلمـات و جملات
مختلف و متفاوت حکـايت مـيشـود.
البته خـودم حکـايتگـر اين گفته
هـاي متفاوت نبوده ام، امـا يک تعداد نويسندگـان به شـيوه غيرمسئولانه صرف
به خاطر اينکه نوشـته هـاي شان را به اصطلاح دلچسپ سـاخته باشند، به تخيلات
هنري پرداخته، هرچه دل شان خـواسـت، بر اساس حدس و گمـانزنيهـا مـينويسند و
به مـردم ارايه مـيکنند.
مـن گفته هـمه آنهـا را رد
نکـرده، خاطر نشان مـيسازم که نوشـته هـاي بعضي از نويسندگـان محترم چون
دسـتگير پنجشـيري در کتاب "ظهــور و زوال حـزب دمـوکـراتيک خلــق
افغانسـتان"، ســلطان عـلي کشـتمـند در کتاب "يادداشـتهـاي سـياسـي
ورويدادهـاي تاريخــي"، هـارون در کتاب "داوود خان د کي جي بي په لومـو
کي"، و محمد اقبال وزيري در کتاب "د ثور پاحون، د کـا جي بي دسـيسـي او
شـوروي يرغل" قسمـا به واقعيت نزديک مـيباشند.
هـمه نويسندگـان مـينويسند که
مـن حامل پيام شـوراي نظامـي بوده ام، هـمه مـيگويند که رئيس جمهور با
شنيدن پيام آخرين مـرمـيهـاي خـود را بالاي امـام الدين خالي نمـود، بعضاً
علاوه مـيکنند که "امـام الدين زخمـي شـد، امـا کشـته نشـد."
بلي. به مجرد ابلاغ پيام،
بالايم فير صورت گـرفت و مفصل شانه ام از بين رفت. نظر به گفته دکتوران
شفاخانه، اسـتخـوانهـاي مفصل شانه ام شانزده پارچه شـده بود. هـمـن حالا پس
از گذشـت سـي سال، دسـتم صرف مـيتواند سـي فيصد فعاليت کند.
از طرف ديگـر، مـن در آن زمـان
افسـر مخابره بودم و وظيفه ام تامـين ارتباط بود. هيچ ضرورت نداشـتم که
مـانند يک سـرباز کلاشـينکوف را حمل نمـايم. طوريکه قبلاً گفته ام از اينکه
پيام را مـيرساندم، برايم امـر شـده بود که غيرمسلح باشـم و هـم تکـرار
مـيکنم که سلاح افسـر کلاشـينکوف نبود که مـن ان را با خـود گـرفته باشـم.
حتا اگـر چنان مـيبود، در حالت زخمـي نمـيتوانسـتم آن را بالا کـرده و
اسـتعمـال نمـايم. يقين دارم که اگـر نويسندگـان محترم هـم در مـوقف
اينجانب مـيبودند، نمـيتوانسـتند چنين عملي را اجرا نمـايند.
سـياه ســنگ:
فرهـاد لبيب در پايان گفت و شنود روز روز هـــژدهـم اگـسـت
2008
مـي افزايد:
امـام الــدين نه تنهـا به
خـودم، بلکـه بار بار در چـندين جـا و در حضـور کســان زيادي، کشـتن
مـحـمـد داوود و خـانواده اش را هـم مسـتقيم و هـم غـيرمسـتقيم به شــخص
خـود نســبت داده اسـت. او در آغــاز اين حـادثه را بزرگــترين نشــانه
افـتخــار و قـهــرمـاني خـود وانـمـود مـيکـرد. امـا اگـر با ذهـــن آرام
و بيطــرفــانه نظــر شــخصي خـود را بگــويم، فکـر مـيکــنم ديروز امـام
الـدين کشـتن داوود و خــانواده اش را به خـود تهـمت مـيکـرد و امـروز از
آن تهـمت خـودسـاخته سـخت پشـيمـان و پريشــان اسـت.
امـام الــدين در نقـش
کـومـاندوي زخـمـي، تصـادفـاً از کـام مـرگ زنده بيرون آمــد و در آخــرين
لحـظات مـامـوريت خـونينش مـرگ داوود را نيز به چـشـم ديد. فکـر مـيکـنم او
با يک محـاســبه خـيلـي سـاده امـا هشـيارانه به اين نتيجـه رسـيد: اگـر با
اشــاره به آثار گـلوله هـاي رييس جمهــور در سـينه و بازو و شــانه ام
بگــويم کــه سـردار داوود را به دسـتان خـودم کشـتم، تا زنده ام،
قهــرمـان و نور چشـم حـزب و دولت خـواهـم مـاند.
چناني که هـمه به ياد دارند، در
اوايل کودتا، بخـت امـام الــدين به اصـطلاح گـل کـرد، زيرا او با بسـتن يک
تـهـمت بسـيار بزرگ و خطــرناک بر خـود، واقـعـاً توانسـت به هـمـان مـوقـف
و مـوفـقـيتي کـه در تصــور و تخــيل داشـت، برســد. حـالا کـه آن جــوش و
خــروش "انقــلابي" فـروکـش کـرده و مـوضــوع پيگـرد قــانونـي نقـض
کـنندگـان حـقــوق بشـر، مـخصــوصـاً کســاني کـه مـرتکـب قتل شـده اند، و
به پاي مـيز محــاکـمه کشــانيدن شــان از سـوي نهـادهـاي حـقـوقــي و پليس
بين الملل در سـراسـر جـهـان به مـيان آمــده اسـت، امـام الــدين با
پشـيمـاني زياد مـيگــويد: مـن داوود خــان و خــانواده اش را نکشـته ام.
به نظــر مـن امـام الــدين
تازه راسـت مـيگــويد. چـگــونه امــکـان دارد کسـي کــه از شــانه و بازو
و آنهـم با مـرمـي از فــاصـله نزديک زخـمـي شـده باشـد، مـاشـيندار
کلاشـينکوف را دقـيقـاً نشـانه بگــيرد و آتش جـناحــي اجــرا کـند؟
امـام الدين:
در مقابل کـاري که نويسنده محترم با حدسـيات خـويش تصور مـيکند، مـن کدام
امتياز حـزبي و مـوقف دولتي را به دسـت نياوردم. بعد از پيروزي قيام نه به
معينيت رسـيدم، نه به وزارت، و نه به شـوراي انقلابي و کمـيته مـرکزي راه
يافتم که در جمع هـمقطاران جايگـاه خاصي را از آن خـود ساخته باشـم.
هفت مـاه پس از پيروزي قيام به
صفت قومـاندان کندک تعيين شـدم، پس از مدت کوتاهي نسبت خرابي وضع صحي، به
قطعه غيرمحارب تبديل گـرديدم و در پسـتهـايي چون آمـر مـرکز تعليمـي
چهـارآسـياب، احتياط پيژنتون، آمـر تعليم و تربيه فرقه هشـت، معاون دوم
رياسـت اپراسـيون، رئيس اپراسـيون و رئيس تعليم و تربيه اردو وظيفه اجرا
نمـوده ام.
رشـد اينجانب تدريجي بوده، در
طي چهـارده سال، با فداکـاري، پابندي، سعي و کوشش و کـار مشقتبار به دسـت
آمده اسـت. در وقت و زمـان آن به کمک قطعات و جــزوتامهـاي اردوي خـود به
ولايات مختلف شـتافته ام. در امـر تعليم و تربيه افسـران، خـوردضابطان،
تعليم و تربيه ســربازان و ارتقـاي احضارات محــاربوي قطعات، ايجاد
سـيسـتم مدافعه مطمـين مطابق به نورمهـاي تکتيکي، جلوگيري از اعـمـال
تروريسـتي و انداختهـاي سلاحهـاي ثقيله بالاي مـحلات مسکوني هـمگـام
قومـاندانهـاي وطنپرسـيت اردوي خـود بوده ام.
مـن با وجودي که پوهـاند علوم
نظامـي و ارکـان حرب بودم، دههـا نفر از هـمقطارانم جايگـاه بلندتري نسبت
به اينجانب در چوکـات حـزب و دولت داشـتند. آنچـه به دســت آورده ام،
نتيجـه و ثمـره مهــارت مسـلکي خــودم بوده است نه اينکه کــدام امتياز
خــاصي از طــرف مقـامات بالايي حــزبي و دولتي برايم داده شــده باشــد.
مـيخـواهـم علاوه کنم که مـن
هيچگـاه به اين اتهـامـي که متهـم شـده ام، افتخار نکـرده ام. هرگـاه
افتخار کـرده باشـم، اين بوده اسـت که مـنحيث يک خبررسان مخابره حامل پيام
شـوراي نظامـي به رئيس جمهور بوده ام. بعد از اداي احترام به رئيس جمهور
گفته ام: "محترم رئيس جمهور! قدرت سـياسـي به حـزب دمـوکـراتيک خلق
افغانسـتان انتقال پيدا کـرده، شـمـا بايد تسليم شـويد." او جواب پيام را
به مـرمـي داد که مـن سخت زخمـي شـدم.
افتخار و شهرت مـن زخمـي شـدنم
بوده اسـت و آنهـم در روز اول قيام توسط مـرمـيهـايي که از طرف رئيس جمهور
وقت فير گـرديده بود، نه اينکه خـودم بالاي آنهـا فير کـرده باشـم.
سـياه سنگ:
آيا در پايان اين گفتگو، سخنان ديگـري داريد؟
امـام الدين:
البته يک نکته را هـم
مـيخـواهـم يادآوري نمـايم که در پهلوي صفات ديگـري که داوود خان داشـت،
مـردم مـيگفتند که وي شخص احساساتي و اندک رنج مـيباشـد. شايد يکي از عوامل
توسل به خشـونت وي در برابر پيام صلحي که مـن از سـوي شـوراي نظامـي با
کمـال احترام برايش ابلاغ نمـودم، غلبه احساساتش بوده باشـد، وگـر نه
معمـولاً سـياسـتمداران و زمـامداران بزرگ به اسلحه دسـت نمـيبرند و جواب
صداي صلح را با سلاح گـرم نمـيدهند.
ابراز خشـونت سـردار داوود در
برابر پيامـي که مـن حامل آن بودم، حتا مـورد قبول هـمـراهـان و خانواده
خـودش نبود. چنانچه او در مقابل پيام شـوراي نظامـي عصباني مـيشـود و سلاح
برمـيدارد تا بر مـا فير کند. در هـمـان اثنا يک دختر از خانواده اش
برمـيخيزد، دسـت او را مـيگيرد تا مـانع به خشـونت کشـيدن اوضاع گـردد؛ ولي
دخترک در اثر اصابت مـرمـي تفنگچه دسـتداشـته داوودخان زخمـي مـيشـود و به
زمـين مـي افتد. اين خـود بيانگـر واقعيتي اسـت که برخـورد مـا با او اصلاً
خشن نبوده، صرف حامل پيامي بوده ايم که تسليمـي مسالمت آمـيز او را
براســاس فيصله شـوراي نظامـي مطالبه مـينمـود.
ايکـاش او به عوض فير مـرمـي
ســـخني مـيگفت تا گفته اش را به مقامـات مـربوطه مـيرسانديم و از حادثه
خـونيني که دور از تصور انساني بود، جلوگيري به عمل مـي آمد.
قسمـي که قبلاً هـم تذکـار
دادم، زمـاني که از قـصــر گـلخـانه خــارج مـيشـدم، سـاير پرسـونل قـطـعه
کوماندو که مـنتظــر نتيـجه بازگشـت اينجانب بودند، مـرا به حالت زخـمـي با
پيکـر آغشـته به خـون ديدند. ممکــن اسـت ديدن اين صـحـنه، زمـينه ســاز
حـمـله دسـتجـمعي و خـود بخـودي بعـدي پرسـونل گـرديده باشـد.
مـن روزنامه نگـار نيسـتم، ولي
اين واقعيت برايم ثابت شـده اسـت که برخي از نويسندگـان براي اينکه بتوانند
شـمـار خـوانندگـان خـود را بيشـتر سازند، در ارائه مـوضوعات از مبالغه
پردازيهـا و اضافه گوييهـا اسـتفاده مـيکنند و افــواهـات را به مثابه
واقعيتهـا انعکـاس مـيدهند.
هــرآنچه در زمـينه، چشـمديد
اينجانب بود، بدون کوچکترين تزييد و تصرف خدمت خـوانندگـان محترم سايت وزين
کـابل ناتهـ تقديم نمـودم و قضاوت را به مـردم مـيسپارم.
از شـمـا که به خاطر يافتن
واقعيت يک حادثه مهـم کشـور با سـرازير کـردن گـردآورده هـاي تان حـقيقت را
جسـتجو مـيکنيد، تشکـر مـينمـايم که گفته هـايم را با بسـيار حوصله مـندي،
بدون کم و کـاسـت به نشـر مـيرسانيد. براي شـمـا صبر و حوصله زيادتر آرزو
نمـوده، امـيدوارم بتوانيد عـوض افواهـات بي بنياد واقعيتهـا را تقديم
تاريخ کشـور نمـاييد.
اين واقعيتهـا خـواهـد بود که
بين مـردم جنگزده و رنج کشـيده کشـور تفاهـم را ايجاد نمـوده، زخمهـاي
مـردم را التيام بخشـيده و خـونهـاي گذشـته را شسـتشـو مـينمـايد. اينهـمه
باعث آن خـواهـد شـد تا مـردم سـرزمـين مـا کـاروان ترقي و پيشـرفت جوامع
بشـري را با غــرور و سـربلندي تعقيب نمـايند.
[][]
دنباله دارد
|