يک دسـت
بيصــداسـت!
اين فشـــرده که هـرگـز
نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه ســياســــي محـمـد داوود
(نخسـتين رييس جمهــور افغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد،
ميخواهـد دسـتچيني از آگاهيهاي دسـترس در پيرامـــون چگـونگـي کشـته شـدن
او و خــانواده اش باشـد.
کوشــيده خواهـد شـد براي
روشــن شـدن برخـي آوازه هــاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شــنيده يا
خــوانده ميشـوند، دسـتکم با چهــار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب
دموکراتيک خلق افغـانسـتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري، ســليمان
لايق و خيال محـمـد کتوازي) و نيز با جنرال امام الدين گفت و شــنودهاي
دامنه دار تلفـــوني راه اندازي شـود.
هـمچنان نياز اسـت به کمک هر
آنکه بخواهـد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.
سـياه سـنگ
بيسـت و هشـتم اپـريل
2008
شــماره هــاي تلفــون:
1 (306) 5438950
و 1
(306) 5020882
نشـاني:
Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA
[][]
"فصــل پنجم:
رژيم کـمونيسـتي"
در برگهــاي
106 تا
117
کتاب "رويدادهــاي نيمه اخـير ســده بيست در
افغانســتان" نوشــته محـمـد نذير کبير سراج (چاپ نخست،
فرانکفورت، 1997)
آمده است:
صبح روز
27
اپريل 1978،
قواي زرهـدار تحت قومانده جگرن محـمـد اسلم وطنجار از قشله بيرون شـده و به
اسـتقامت کابل به حرکت درآمد. دگروال محـمـد سرور نورسـتاني قوماندان قواي
چهار زرهـدار و يکي از رفقاي جمهوري، که در سـال
1977 انتظار ترفيع به
رتبه جنرالي را داشـت و موفق نگرديد، اعـتراض کنان تمارض نموده، غـرض تداوي
رهسپار ماسکو شـده بود، عـمداً ميدان را براي تاخت و تاز کمونيسـتان خالي
کرده بود.
ميگويند "سقوط رژيمهاي دکتاتوري
جز با حمايت اردو، تنها با قيام ملت امکان پذير نيسـت. اردو هنگامي ممکن
اسـت از حمايت دکتاتور دسـت بردارد که عـلاوه بر اطمينان از سرنوشـت خود،
کشـور را با خطر تجـزيه و جنگ داخلي مــواجه نبيند و ملت به تنگ آمده از
ظلم دکتاتور هنگامي دسـت به قيام ميزند که از حمايت اردو اطمينان حاصل
کند." کمونيسـتان وطني اردو را با خود هـمراه و و هـمنوا سـاخته بودند.
وقتي که قواي چهار زرهـدار به
سرعـت از پلچرخي به طرف کابل روان بود، دگرجنرال غـلام حيدر رسولي وزير
دفاع با دگرجنرال عـبدالعـزيز لوي درسـتيز و تورنجنرال عـبدالله روکي در
دفتر وزير دفاع نشسـته و مشغـول مذاکره هسـتند که تلفون زنگ زد. رييس جمهور
بود و پرسـيد: "وزير صاحب دفاع! قواي چهار زرهـدار را چرا به مرکز خواسـته
ايد؟" وزير دفاع از اين واقعـه اظهار بيخبري نموده و گفته بود: "کدام امري
در اين مورد به قواي چهار زرهـدارداده نشـده اسـت."
بعـد از اين سوال و جواب تشـويش
و سراسـيمگي در قرارگاه وزارت دفاع پيدا شـد. وزير دفاع فوراً تيلفوني
جنرال يحيا نوروز رييس حرکات و جگرن خان محـمـد قوماندان انضباط شهري را
نزد خود فراخواند.
بعـد از احضار اين دو نفر، وزير
دفاع از جنرال نوروز پرسـيد: "امر حرکت قواي چهار زرهـدار به طرف شهر را
شما داده ايد؟" چون او هـم از اين امر اظهار بي اطلاعـي نمود، با عـجله به
قواي پانزده زرهـدار که در پلچرخي و در جوار قواي چهار زرهـدار موقعـيت
داشـت، تلفون زده و به دگرمن محـمـد يوسف قوماندان اين قوا امر داد تا جلو
حرکت قواي چهار زرهـدار را گرفته و به آنان بفهـماند که به آمدن شـان به
شهر کدام ضرورتي نميباشـد.
از آن سمت قوماندان قواي پانزده
زرهـدار جواب داد: "قواي ما از طرف قواي چهار زرهـدار محاصره شـده اسـت.
هيچ کاري از دسـت ما برنمي آيد." وزير دفاع که از اين طرف مايوس شـد به
حربي پوهنتون تلفون کرد و به تورنجنرال شـاهپور قوماندان حربي پوهنتون امر
داد که در برابر قواي چهار زرهـدار برامده و امر وزارت دفاع دائر به عـودت
دوباره شـان به قشله را به آنها حالي سـازد.
قوماندان حربي پوهنتون چنين
معـذرت آورد: "قواي چهار زرهـدار به سرعـت از اينجا گذشـته و از دسـت ما
خارج شـده اند."
وزير دفاع با شنيدن اينهـمه
لاطايلات به کلي گيج و دسـتپاچه شـد و براي آخرين چاره به جگرن خان محـمـد
قوماندان انضباط شهري که در دفترش حاضر بود، دسـتور داد که شخصاً به
اسـتقامت پلچرخي رفته و به قواي چهار زرهـدار به هر جايي که رسـيده باشـد،
هـدايت دهـد که به قشله خود بازگردندد.
جگرن خان محـمـد در يکه توت با
اين قوا مقابل شـد و امر وزارت دفاع را ابلاغ نمود. [آنها] نامبرده را از
موتر جيپش بيرون کشيده، دسـت و پاي بسـته به يک تانک داخل کردند که از آن
روز تا حال مفقود الاثر اسـت.
اندکي نگذشـته بود که دگرمن
صاحبجان قوماندان گارد جمهوري با شـتاب به دفتر کار وزير دفاع داخل شـد و
خواسـت چگونگي اوضاع را به خود معـلوم کند. وزير دفاع به او امر کرد که
بالاي وظيفه اش رفته و ترتيبات مدافعـه ارگ را اتخاذ نمايد. او اطمينان داد
که براي اين کار آمادگي کامل دارد.
قواي چهار زرهـدار بعـد از
مواصلت به کابل به سه اسـتقامت حمله برد: يک قطار به ميدان هوايي عـسکري
رفته و در آنجا به کمک دگروال عـبدالقادر درسـتيزوال قواي هوايي موفق شـدند
که دگرجنرال محـمـد موسـا قوماندان هوايي و تورنجنرال عـبدالسـتار معـاون
او را دسـتگر کنند و به قتل برسـانند. قومانده قواي هوايي را دگروال قادر
شخصا به عـهـده گيرد. قطار دوم به جانب بالاحصار شـتافته و در آنجا قطه
444
کوماندو را محاصره و خلع سلاح کردند. قطار سوم تحت قومانده جگرن محـمـد
اسلم وطنجار متوجه مرکز شهر شـد و ارگ و قرارگاه وزرات دفاع را تحت تهـديد
قرار داد.
پوره سـاعـت دوازده روز اولين
گلوله توپ به عـمارت وزارت دفـاع فير شـد. وزير دفـاع و لوي درسـتيز با
وارخطايي مقر خويش را ترک گفته و ميخواسـتند خود را از راه عـقبي به يکي از
قطعـات اردو برسـانند و کمک بخواهند. در اين اثنا هـمه موظفين وزارت دفـاع
به حالت پريشـان از عـمارت خارج شـده و در صحن عـقبي اجتماع کردند. هر يک
از ديگري ميپرسـيد: "چه خبر اسـت؟" هيچکس نميدانسـت که چه روي داده اسـت.
در اين گيرودار بريد جنرال
محـمـد ذکريا ابوي رييس تشکيلات اردو به وزير دفـاع نزديک شـد و گفت: "وزير
صاحب! شما بايد به زودي خود را به قواي مرکز برسـانيد." وزير دفـاع و لوي
درسـتيز به جيپي که آنجا حاضر بود، سوار شـده و از راه عـقب وزارت دفـاع
ملي به سرعـت زياد جانب فرقه هشـت قرغـه به حرکت افتادند. آنها در عـرض
[طول؟] راه تصادم خفيفي هـم کردند، اما موفق شـدند که به فرقه هشـت قرغـه
مواصلت نمايند.
قطعـه گارد جمهوري خوب مقاومت
نمود و يک تعـداد تانکها را با ضربات کوبنده راکت ضد تانک در جاده مقابل
ارگ از بين برده و قواي پياده حمله کننده را به شکسـت مواجه سـاخت.
قواي متمرد گمان نميکرد که با
چنين مدافعـه روبرو گردد، از آنرو از قواي هوايي اسـتمداد جسـت. دگروال
عـبدالقادر که اداره تام قواي هوايي را به دسـت آورده بود، با عـجله با يک
هليکوپتر به ميدان هوايي بگرام شـتافته و در آنجا محـمـد رحيم دگروال،
قوماندان ميدان را محبوس سـاخت و اداره پروازهاي ميدان را به دسـت گرفت. او
به منسوبين قواي هوايي بگرام گفتار کوتاهي ايراد نموده و خاطر نشـان سـاخت
که اردو کودتايي را موفقانه به راه انداخته اسـت، اما در دو نقطه مقاومت
موجود اسـت که بايد توسط قواي هوايي از بين برده شـود: ارگ و فرقه هشـت
قرغـه.
سـاعـت پانزده بجه روز طيارات
"ميگ" به پروز درآمده، ارگ و فرقه هشـت را تحت ضربات آتش توپ و راکت
گرفتند. مقاومت فرقه هشـت به زودي درهـم شکسـت، اما گارد جمهوري تا سـاعـت
شش عـصر هنوز هـم مقاومت مينمود که سرانجام آنهـم اضافه تر تاب نياورده و
خاموش شـد.
وزارت دفـاع ملي به قطعـات قواي
مرکز و فرقه يازده مشرقي امر داده بود که به طرف کابل حرکت کنند. از قواي
مرکز فرقه هشـت ريشخور تحت قومانده تورنجنرال نظيم گل خان از دو اسـتقامت
به حوالي کابل رسـيده بود که تحت حملات قواي هوايي قرار گرفته و تارومار
شـد.
فرقه يازده مشرقي تحت قومانده
تورنجنرال محـمـد يونس از قشله جلال آباد خارج شـد و طرف کابل در حرکت بود،
به بند درونته نارسـيده صاحبمنصبان کمونيسـت اين فرقه بغـاوت نمودند و
تورنجنرال محـمـد يونس با والي ننگرهار و درسـتيزوال فرقه را به قتل
رسـانيده، اداره فرقه را به دسـت گرفتند و قوا را دوباره به قشله عـودت
دادند.
به اين ترتيب تا سـاعـات هژده
عـصر قواي مقاومت ديگر باقي نماند که به نفع دولت جمهوري از جا بجنبد. اما
ارگ هنوز هـم کشـوده نشـده بود.
اين بار به عـوض طيارات،
هليکوپترها ارگ را هـدف قرار داده و با انداخت راکت و ماشيندار بر آن حمله
بردند. فعـاليت و هـدف_گيري قواي هوايي فوق العاده دقيق و موفقيت آميز بود.
از هـمينرو، بعـضي ناظرين غـربي که صحنه اين عـمليات را از نزديک ديده اند،
ميگفتند که وسـايط هوايي را پيلوتان شـوروي رهبري کرده اند. اين ظن و گمان
آنها از حقيقت به دور اسـت. هـمه طياره ها و هليکوپترها توسط پيلوتهاي
افغـاني سوق و اداره ميشـدند.
نظر به اظهار محـمـد وليد
عـثمان پيلوت جت که روز 27
اپريل 1978
در ميدان هوايي بگرام مشغـول اجراي وظيفه بود، جريان قضايا را چنين تعـريف
ميکند:
"عـبدالقادر دگروال، درسـتيزوال
قواي هوايي و مدافعـه هوايي سـاعـت ده و نيم بجه با وجودي که جنرال موسـا
خان قوماندان عـمومي هوايي هر نوع پرواز را ممنوع قرار داده بود، با
هليکوپتر به ميدان هوايي بگرام رفت، دگرمن غـلام سخي قوماندان ميدان بگرام
را محبوس سـاخت و خودش اداره را به دسـت گرفت. او به پرسونل ميدان بگرام از
وقوع کودتا اطلاع داده و امر جديدي براي حمله بر قطعـات فرقه هشـت مقيم
قرغـه، قواي فرقه هفت و ارگ صادر نمود تا به نفع کودتا هـدفهاي مذکور را
بکوبند.
در اين روز دو نفر معـلم پرواز
روسـي براي جتهاي MiG_21
و دو نفر معـلم پرواز روسـي براي جتهاي
SU_7
در بگرام وجود داشـتند و پيلوت
روسـي در ميدان هوايي بگرام قطعـاً موجود نبود. پيلوتهاي افغـاني که در
پرواز اشـتراک کردند، قرار ذيل بودند:
_ از جتهايSU_7:
حکيم، شير محـمـد، گليار و رحيم
_ از جتهاي
MiG_21:
مير غـوث الدين، سنت الله، تيمور، عـبدالروف، شرف الدين، رسول، کافي خان،
مختار گل، دوران خان و وهاب
متخصصين و مشـاورين شـوروي که
در قواي افغـانسـتان مصروف خدمت بودند، مانند ديگر مشـاورين اين مملکت
اجــازه نداشـتند که به پروازهــاي جنگي يا فعـاليتهاي حـربي اشـتراک کنند.
اين ممانعـت از طرف حکومت شـوروي نظر به قراردادهاي منعـقده به عـمل آورده
شـده بود.
وزير دفـاع ملي و لوي درسـتيز
که به سواري جيپ به سرعـت ميراندند، به حادثه ترافيکي روبرو شـدند، با
آنهـم به راه خود ادامه داده و به فرقه هشـت قرغـه رسـيدند. آنها چندين امر
در باره حمله و پيشروي به طرف کابل دادند، اما کسـي حاضر نشـد امر شـان را
اطاعـت کند. تنها غـند توپچي زير قومانده دگرمن محـمـد عـلي به طرف شهر
حرکت کرد و از آنجايي که بدون حمايه قواي هوايي و پياده بود، نتوانست کاري
از پيش ببرد، لذا تيت و پاشـان شـد.
محـمـد عـلي دگرمن قوماندان
توپچي قطعـه خود را به سرنوشـتش واگذاشـته و خودش از راه دشـت چمتله به
کابل آمد و به منزل برادرش مخفي شـد. بعـدتر کمونيسـتها او را دسـتياب
نموده سر به نيسـت کردند.
قوماندان فرقه هشـت قرغـه جنرال
محـمـد صديق (مشهور به صديق سـياه) که آن وقت در مزار شريف مشغـول تفتيش
قطعـه بود، به وکالتش يک نفر دگروال فرقه را اداره ميکرد که قبلاً با
کمونيسـتها هـمدسـت شـده بود. دگروال مذکور به وزير دفـاع و لوي درسـتيز
خبر داد که زود از اين منطقه دور شـوند، ورنه هر دو را گرفتار و جابجا
اعـدام خواهـد کرد.
وزير دفـاع و لوي درسـتيز مايوس
و ســرگـردان فــرقـه هشـت را ترک گفته و از کــوره راههــا جانب قــرارگاه
قواي مرکز (قصر تاج بيگ) راهي شـدند. در اينجا تورنجنرال عـبدالعـلي وردک
درسـتيزوال قواي مرکز از ايشان اسـتقبال کرد. [آنها] جلسه يي تشکيل دادند و
در باره آينده حرکات قوا و اينکه فرقه هفت به موفقيت نايل خواهـد شـد يا
نه، شـور و مذاکره ميکردند. در همين وقت، دفعـتاً قصر تاج بيگ هـدف حملات
توپچي قرار گرفت.
آتشباري توپچي از مهتاب قلعـه
به امر و قومانده دگرمن خليل الله بابکرخيل (يکي از رفقاي انقلاب جمهوري)
صورت گرفت و در اثر آن قسمت بالايي قصر طعـمه آتش شـده و از بين رفت. وزير
دفـاع، لوي درسـتيز و جنرال عـبدالعـلي قرارگاه را ترک گفته جانب چهاردهي
رهسپار شـدند. بقيه صاحبمنصبان و منسوبين قرارگاه نيز قصر را ترک گفته و در
دره عـقبي پناه گرفتند تا از آتشباري توپچي در امان باشند.
وزير دفـاع با دو نفر از
هـمراهانش به منزل عـبدالمجيد باغـبانباشي قصر دلکشـا که از دوسـتان نزديکش
بود، پناه برده و ميخواسـت شب را در آنجا گذشـتانده و عـلي الصباح به طرفي
فرار کند، مگر از بخت بدش، پسر باغـبانباشي موضوع را به متمردين اطلاع داد.
آنها آمدند، هر سه را دسـتگير کرده و در پليگون پلچرخي بدون محاکمه اعـدام
نمودند.
ارگ هنوز هـم به مقـاومت ضعـيفش
دوام ميداد. بعـد از حــمله قــواي چهـار زرهـــدار به کابل، محـمـد داوود
خان هـمه افراد خانواده اش را به ارگ فراخواند. آنها از راه باغ ارگ به
گلخانه ارگ يکجا جمع شـدند.
وزرايي که در مجلس گلخانه موجود
بودند، به محـمـد داوود خان مشـوره دادند که از ارگ خارج شـده، به جانب يکي
از قطعـات قـواي مــرکز رفته و اداره آن را به دسـت گيرد. محـمـد داوود خان
اين مشـوره را پذيرفت.
يک موتر سـياه والگا به طرف
زينه هاي گلخانه نزديک گرديد. رييس جمهور از دروازه خارج شـد و ميخواسـت به
موتر سوار شـود. محـمـد عـمر جان پسرش به دنبال او برآمد. در اين هنگام، يک
فير تفنگ از طرف قطعـه گارد هر دو را متوقف سـاخت. عـمر جان زخم برداشـت و
رييس جمهور دوباره به گلخانه داخل شـد و گفت: "نه! هـمه چيز تمام اسـت.
مسئول هـمه اين بدبختيها شخص خودم ميباشم. هر که نميخواهـد کشـته شـود، به
تالار عـقبي برود."
قراري که بعـدها گفتند، فير
کلاشينکوف بر داوود خان و عـمر جان به وسـيله يکي از صاحبمنصبان گارد که
طرف اعـتماد کلي محـمـد داوود خان بود، صورت گرفته بود.
با تاريک شـدن هوا، مقاومت
قلعـه ارگ هـم آهسـته آهسـته از بين رفت و عـلايم تسليمي هويدا گرديد. بعـد
از مفاهـمه با طرف مهاجم، دروازه ارگ کشـوده شـد و قواي متمرد با زرهپوشها
به داخل نفوذ نمود. بلندگوها تسليمي بلاقيد و شرط سردار محـمـد داوودخان و
سردار محـمـد نعـيم خان را تقاضا ميکردند. اين وقتي اسـت که غـير از سردار
محـمـد داوود خان، خانمش و يکي دو نفر ديگر، بقيه هـمه افــراد خانواده به
شــمول سردار محـمـد نعـيم خان به اثر تيراندازيهاي زميني و هوايي زخم
برداشـته و در خون خود غـرق اند. دو سه طفل هـم هلاک شـده اند.
زرهپوشها به زينه هاي گلخانه
نزديک گرديدند و از آنها يک نفر تورن و سه نفر خورد ضابط خارج شـده به داخل
گلخانه هجوم بردند. [آنها] با تعـجب ديدند که محـمـد داوودخان هنوز هـم سر
پا اسـت، اما زخميها روي زمين افتاده اند.
تورن امام الدين بر محـمـد
داوود خان نعـره زد: "مقاومت فايده ندارد. تسليم شـو." سردار محـمـد داوود
خان به جواب گفت: "سرکرده تان را بفرسـت که با من حرف بزند." تورن دوباره
گفت: "هـمه ما سرکرده اسـتيم. هر چه داري به من بگو يا تسليم شـو."
محـمـد داوود خان اضافه از اين
تحمل نتوانسـت و با تفنگچه يي که در دسـت داشـت، بر تورن مذکور آتش کشـود.
تورن که انتظار چنين حمله را از شخصي که هـمه چيزش را از دسـت داده بود،
نداشـت؛ بي محابا با تفنگ کلاشينکوف چنان آتش را در داد که آناني را که
زنده و نيم جان بودند، نيز از بين برد.
در اين قتال، دسـتجمعـي کسـاني
که جانهاي شـان را از دسـت دادند: سردار محـمـد داوود خان رييس جمهور،
سردار محـمـد نعـيم خان نماينده خاص رييس جمهور و سرپرسـت امور خارجه،
شـاهـدخت زينب خانم محـمـد داوود خان و هـمشيره محـمـد ظاهر شـاه، شـاهـدخت
بلقيس خانم تيمور شـاه آصفي و هـمشيره ظاهر شـاه، محـمـد عـمر پسر ارشـد
محـمـد داوود خان، ويس پسر محـمـد داوود خان، خالد پسر محـمـد داوود خان،
شينکي دختر محـمـد داوود خان، زرلشـت دختر محـمـد داوود خان، شيما عـروس
محـمـد داوود خان خانم ويس، هيله نوه محـمـد داوود خان دختر عـمر جان،
غـزال نوه محـمـد داوود خان دختر عـمر جان، حارث پسر ويس، وايگل پسر ويس،
زرمينه خانم عـبدالعـظيم غـازي دختر محـمـد نعـيم خان، صفورا دختر
عـبدالعـظيم غـازي، عـايشه هـمشيره داوود خان، نظام الدين پسر سردار شـاه
محمود خان غـازي، عـبدالاله معـاون رييس جمهور و عـبدالقدير نورسـتاني وزير
داخله
کسـاني که زخم برداشـتند و
بعـداً شفاياب شـدند: گلالي خانم عـمر جان دختر عـبدالله خان ملکيار،
خورشيد دختر عـبدالعـظيم غـازي، زهرا دختر نظام الدين غـازي، داوود پسر
نظام الدين غـازي، زهره دختر تيمور شـاه آصفي، تورن پسر تيمور شـاه آصفي و
شيرين گل پرسـتار عـايشه جان
مجموعـاً بيسـت و هفت نفر کشـته
و زخمي بيلانس ضايعـات آن روز در گلخانه ارگ اسـت. زهره جان خانم سردار
محـمـد نعـيم خان، تيمور شـاه آصفي و عـده باقيمانده وزرا که در اين روز در
گلخانه ارگ بودند، از معـرکه جان به سـلامت بردند.
عـبدالله روکي و صــلاح الدين
غـازي دو عـضو ديگر خاندان محـمـد داوود خان بعـدتر از اين واقعـه از طرف
کمونيسـتها اعـدام شـدند. احمد عـلي خان ســليمان در زندان پلچرخي جان
ســپرد. چندي بعـدتر سـيد وحيد عـبدالله را که در زيرخانه وزارت دفـاع
زنداني بود، به پوليگون پلچرخي نقل داده و اعـدام کردند. نور محـمـد تره کي
در برابر سوال يک روزنامه نگار چنين گفت: "سـيد وحيد عـبدالله مقاومت کري
وه، وژل شـوي دي." (سيد عبدالله ايستادگي کرده بود، کشته شده است.) دروغ
شـاخداري که طرف قبول هيچکسـي قرار نگرفت.
يک قطار تانکهايي که به ميدان
هوايي رفته بودند، به تصفيه آنجا پرداخته و اداره اش را به عـبدالقادر
دگروال سپردند. [سپس] جانب وزارت داخله به حرکت درآمده، قوماندان عـمومي
ژاندارم و پوليس جنرال محـمـد طاهر خان را به قتل رسـاندند و وزارت داخله
را که وزير آن لادرک و مخفي بود، به تصرف خويش درآوردند. بعـداً توقيف_خانه
ولايت کابل را کشـوده و زعـماي حزب خلق و پرچم را آزاد سـاختند.
حفيظ الله امين بعـد از رهايي
از توقيفگاه به مرکز راديو افغـانسـتان آمده و از آنجا به اداره امور کودتا
پرداخت. بقيه زعـماي کمونيسـتي به ميدان هوايي کابل اقامت موقت اختيار
کردند و انتظار ميکشيدند که نتيجه کار به کجا خواهـد انجاميد، [زيرا] هنوز
متيقن نبودند که کودتا کامياب ميشـود.
حفيظ الله امين در مرکز راديو
افغـانسـتان يک شـوراي نظامي تشکيل داده و از آنجا اوامري به قوتهاي هوايي
و زرهـدار و تمام قطعـات اردو به اطراف و مرکز صادر نمود. دگروال
عـبدالقادر، جگرن محـمـد اسلم وطنجار و جنرال محـمـد رفيع از نزديک با او
هـمکاري مينمودند.
پوره سـاعـت هشـت شـام روز
17
اپريل 1978
صداي حفيظ الله امين از راديو بلند شـد. او اسلم وطنجار و عـبدالقادر را
معـرفي کرد و به آنها وظيفه سپرد تا اطلاعـيه شـوراي نظامي را قرائت
نمايند.
اسلم وطنجار ابلاغـيه پشـتو و
عـبدالقادر آن را به زبان دري پخش نمود. [آنها] به اطلاع هـمگان رسـانيدند
که نظام جمهوري خانداني برچيده شـده و از مردم خواسـتند که آرامي را حفظ
نموده و مشغـول کار و بار زندگي خود باشند.
فرداي آن روز به سـاعـت هشـت
صبح، 28
اپريل 1978
ابلاغـيه ديگري از راديو پخش شـد و از کشـته شـدن داوود خان، نعـيم خان و
عـبدالاله که مقاومت مينمودند، به مردم خبر دادند. [آنها] در عـين وقت به
هـمه وزرا و جنرالان رژيم جمهوري امر دادند که به وزارت دفـاع حاضر شـوند و
ضمناً تهـديد نمودند که هر کسـي حاضر نشـود، با وي برخورد انقلابي خواهـد
شـد.
هـمان بود که وزرا و جنرالان به
وزارت دفـاع مراجعـه نمودند و آنجا براي مدتي در زيرزميني عـمارت وزارت
دفـاع ملي به صورت "زندانيان مهـمان" تحت مراقبت قرار گرفتند. بعـد از
جمله، هفت نفر از توقيف رها گرديدند و در منزل تحت نظارت قرار گرفتند. شش
نفر به تاريخ سوم مي 1978
به پوليگون اعـزام و اعـدام شـدند. بقيه در وزارت وفاع باقي ماندند و
بعـدتر به زندان پلچرخي انتقال داده شـدند.
در شــماره
[هـاي]
آينده خــواهـيد خـواند:
1)
محـمـد اســلم وطنجــار و عــبدالقـادر
2)
گفت و شـنود ويـژه با جنرال امـام الــدين
3)
پيـش از روز هـفـتم ثور ســيزده
پنجـاه و هـفت نيز نقشـه هـايي بـراي کشـتن محـمـد داوود کشـيده شـده بود.
نشـان انگشـت چـه کسـاني در خـاکـه آن نقشـه پيداسـت؟
[][]
(دنبالـه دارد)
|