کابل ناتهـ، Kabulnath





















بخش اول



بخش دوم



بخش سوم

















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

(بخـش چهـــــــارم)

صبورالله ســــــــياه ســـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 
 
 

يک دســت بيصــداســت!

 

اين فشـــرده کـه هـرگـز نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه ســياســــي محمــد داود (نخســتين رييس جمهــور افغانســتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد، ميخواهــد دســتچيني از آگاهيهاي دســترس در پيرامـــون چگـونگـي کشــته شــدن او و خــانواده اش باشــد.

 

کوشــيده خواهــد شــد براي روشــن شــدن برخـي آوازه هــاي فزاينده کـه اينجـا و آنجــا شــنيده يا خــوانده ميشــوند، دســتکم با چهــار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب دموکـراتيک خلق افغانســتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري، ســليمان لايق و خيال محمــد کتوازي) و نيز با جنرال امام الدين گفت و شــنودهاي دامنه دار تلفـــوني راه اندازي شــود.

 

همچنان نياز اســت به کمک هر آنکـه بخواهــد در بهــبود اين نوشــته ياري رســاند.

 

سـياه سـنگ

بيسـت و هشـتم اپـريل 2008

 

شــماره هــاي تلفــون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882

نشــاني: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X 2P3, CANADA

 

[][]

 

ســــی ســــال در دل دشــــت

 

از میان پژوهشــگـران ســه دهــه پســین، دکتور محمــد حـلیم تنویر نویســنده و چهــــره برجســـته حـــزب اســــلامی افغانســـتان (به رهــبری انجــنیر گلبدین حـکـمتیار) نزدیکترین نشـــانی آرامگاه محمــــد داوود و خــانواده اش را نوشـــته بود: "یکـــی از گـــودالهــای دامـنه کوههــای پلچــرخی" (برگ 220، تاریخ روزنامـــه نگاری افغانســـتان/ مــرکــز نشـــرات اســـلامی صبور/ پشــاور_ پاکســتان، جنوری 2000)

 

روز دوم جولای 2008، جنرال پاچا میر در گفت و شـــنود ویژه با حمید مومند کارمند "رادیو آزادی" در افغانستان، جایگاه گورسـتان محمد داوود و خانواده اش در نزدیک زندان پلچرخی، هــــژده کیلومتری شـــرق کابل، را چنین روشـــن گردانید:

 

حمـید مــومـند: جنرال صاحب پاچا میر! در گزارشهایی که شنیده ایم، گفته میشود: شما یکتن از کسانی که گواه به خاک سپرده شدن ســـردار محمد داوود خان و اعضای خانواده اش بوده اند، میباشید. وقتی مـــرده ها میرسیدند و یکجایی زیر خاک میشدند، شما در آنجا بودید. مردگان چگونه آورده میشدند و چگونه دستجمعی گور میشدند؟ لطفاً در این باره معلومات بدهید.

 

جنرال پاچا میر: روز پنجشــنبه هفتم ثور [ســــیزده پنجاه و هفت] کودتا شد. فردایش که روز پایان یافت، ساعت دوازده شب، مرده ها را آوردند. موتر آمد. آن وقت من مدیر حفظ و مراقبت قوای چهـــار زرهــدار بودم. امر شـــد که خــود را با عســکـرها به پلیگون برســـانم. با آنها یکجـا به پلیگون رفتم.

 

موترها از سوی شهر می آمدند و چــراغهای شان از دور به چشــــم میخوردند. با خود گفتم: خدایا در این نیم شب، موترها از کدام طرف به پلیگون آمــدند.

 

اولین مــوتری که رســید، جیپ وزارت دفــاع بود. پس از سـلام و مـانده نباشـی، پرســیدم: برادر! خیریت باشد؟ چطور آمده اید؟ گفتند مرده های داوود خان و خانواده اش را آورده ایم و میخواهیم در اینجا که قبلاً "موضع" (زمین حفر شده) نظامی بود، برای شان جای پیدا کنیم. گفتم: خیلی خوب.

 

اسلم وطنجار که در کودتا هم نقش داشت و در قوای چهار زرهدار بود، میدانست که کدام قسـمتهای زمین برای "موضع" کنده شده بودند. او گفت اینجا یک "موضع" قبلی تانک وجود دارد.

 

گودالها پیشاپیش کنده شده بودند. پس از موترهای جیپ، یک زیس نو آمد و به سوی گودال "موضع" reverse شد. به من گفتند: عسکرها را بگو که مــرده ها را پایین کنند. عسکرها یکی یکی به پایین کردن مرده ها شروع کردند. خودم به لحد پایین شدم. اولین کاری که کردم، روی اجســاد را به سوی قبله گرداندم. وقتی که امروز گورها را باز کردند، خوشبختانه، همه اسکلتها رو به ســوی قبله دیده میشــدند. کارمندان وزارت امنیت و ســایر هیات دیدند که ســرهای اجساد به سوی قبله بودند.

 

ترپال یکی از موترها را باز کردم و به راننده موسپیدش گفتم: آزرده نمیشوی اگر این ترپال را بگیرم و به روی مـــرده ها بیندازم؟

 

حمـید مــومـند: جنرال صاحب! لطفاً بگویید که در همین یک گور دســتجمعی چند مرده را یکجا زیر خاک ساختید؟

 

جنرال پاچا میر: تقریباً ســـیزده نفر را زیر خـاک کردیم. ســـیزده نفر.

 

حمـید مــومـند: آیا در این میان زنان و کودکان هم بودند؟

جنرال پاچا میر: در میان آنها سه زن بودند و دیگران همه مرد.

 

حمـید مــومـند: گفته میشود که جمعاً هژده تن از خانواده داوود خان در گور دستجمعی زیر خاک شدند. مرده های دیگر چه شدند؟

 

جنرال پاچا میر: سیزده مرده را همان شب آوردند و دیگران را شب بعدی. از آنجایی که سه شبانه روز بیدار خوابی کشیده بودم، به خانه ام به شهر آمدم. به گفته معاونم ضابط شاه ولی خان، شانزده مرده دیگر که زیادتر شان زنها بودند، بیست و پنج قدم دور در موضع دیگر (کنده شده برای تانک) آورده شــدند.

 

فردای آن روز، شاه ولی خان گفت: آمرصاحب شما دیشب نبودید، مرده های دیگر را هم آوردند. پرسیدم: آیا آنها را شناختی؟ گفت: نه! نشناختم. اما دیدم که زنها و کودکان زیاد و مردها کم بودند.

 

حمـید مــومـند: جنرال صاحب! گفتید که خود تان در لحد پایین شدید و مرده ها را یکی یکی جابجا ساختید. به نظر شما، آنها با گلوله کشته شده بودند یا کدام زور و زیادتی دیگری هم در میان بود؟

 

جنرال پاچا میر: دروغ گفتن گناه است. شب بود. چهـــره ها درست دیده نمیشـــدند. همه خـونالود بودند. دســـتهایم در وقت اینسـو و آنسـو کـردن شان به خون آغشته میشدند. آنها یکسره گلوله باران شده بودند.

 

حمـید مــومـند: آیا جســد سردار داوود خان را به چشم خود دیدید؟

جنرال پاچا میر: از سویی شب تاریک بود و از سوی دیگر میگفتند مرده ها را با عجله پایین کنید. پس از مرگ، چهره هم تغییر میکند. مـــرده ها درست شناخته نمیشدند. در شب تاریک اگر کسی مرده برادر خود را هم ببیند، نمیشناسد. ولی از ساختمان بدن، درشــتی اندام و کوتاهی قامت، حدس زدم که باید داوود خان باشـــد.

 

در این روزها، وقتی او را از قبر بیرون کردیم، در کنار استخوانهای همسرش بود. همسرش دندانهای طلا داشت، از آنجایی که طلا در خاک خراب نمیشود، امروز هم همانگونه مانده است.

 

حمـید مــومـند: مرده ها را چه کسانی می آوردند: افســرهای بلند رتبه یا عسـکرهای عادی؟

جنرال پاچا میر: در راس آنها نور احمد نور وزیر [داخله] بود. نمیدانم که او حالا در کدام کشور زندگی میکند. دیگران وزیرهـــایی که نمی شناسم، بودند. یکی از آنها از اســـلم پرسید: آیا این افسر که در پایین سرگرم کار است، "ملگری" (رفیق حزبی) است یا نه؟

 

حمـید مــومـند: آیا این سخن را در باره شما میگفت؟
جنرال پاچا میر: بلی. آنها میخواستند این راز فاش نشود و مرده ها همانجا ناپدید شوند.

 

حمـید مــومـند: گفتید مرده ها در دو شب جداگانه آورده شدند و زیر خاک گردیدند. برخورد شان با شما چگونه بود؟ چه قومانده میدادند و چه میگفتند که مثلاً چه کنید؟

 

جنرال پاچا میر: آنها پس از آنکه کار خود را تمام میکردند، از کانتین قوای چهار زرهدار چای و کیک و کلچه و به اصطلاح چیزی مانند "نان پس_شبی" میخواستند، میخوردند و واپس به ســوی شهـــر میرفتند. شــبی در هـــمین جـــریان (با اشاره به مـــن) گفته بودند: این شـــخص "رفیق حـــزبی" نیست.

 

بعداً بزرگان و کسانی به سطح وزیرها را آنجا می آوردند و تیرباران میکردند. وزیرهای خیلی خوب خوب بودند. البته، پس از آنکه میزدند و به شهادت میرساندند، میگفتند: به کسی نمیگوییم. انکار میکنیم. کار مخفی است. زیرا اینها بدون محاکمه کشته میشوند.

 

حمـید مــومـند: آیا آنها افراد کابینه داوود خان بودند؟

جنرال پاچا میر: بلی. آنها اعضای کابینه داوود خان بودند.

 

حمـید مــومـند: نام کسی یاد تان است؟

جنرال پاچا میر: بلی. یکی وفی الله ســـمیعی وزیر عدلیه بود و دیگری وزیر خارجه، برای آنکه میگفتند وزیر خارجه را پایین کنید. جمعاً هشت نفر بودند. آنها را هشت شب پس از کشتن سردار صاحب شهید، زنده آوردند وگفتند از کشــتار شــان منکــر میشــویم.

 

یکی دیگر از آن میان موســـا شفیق بود. از او ســـوال هم میکردند. او در جواب میگفت: من بسیار بیگناه استم. در خانه ام سطرنجی هموار است. اولادم چـیزی ندارند. چیز دیگری در بساطم نیست. اینها گفتند تو آب هــیرمند را فـــروخته ای. او گفت: تو (به نور احـمـــد نور گفت: تو)، اناهیتا راتب_زاد، ببرک کارمل و حفیظ الله امین همه وکیلهای کابینه بودید. شـــما پاس کــردید و من که صـــدراعظم آن وقت بودم، امضـــا کــردم.

 

حمـید مــومـند: آیا این مباحثه همانجا در گرفت؟ موســا شــفیق با نور احمــد نور بحث کرد و بعد در آن جا کشـــته شد؟

 

جنرال پاچا میر: بلی. بحث مستقیماً در همان جا شــروع شــد. بعد از همان گفتگو موســا شفیق را کشـــتند. پس از او، وزیر عدلیه را از مــــوتر پایین کردند.

 

حمـید مــومـند: وقتی اعضای کابینه قبلی را میکشتند، چه احساساتی نشان میدادند؟ میخندیدند؟

جنرال پاچا میر: اینها آتش میکرند و آنها میگفتند: "الله اکبر" و به زمین می افتادند.

 

حمـید مــومـند: کسانی که فیر میکردند، چه نوع احساسات بروز میدادند؟

جنرال پاچا میر: راستش، احساسات آنها را نمیتوانستم بدانم. از یکسو تاریکی شب بود و از سوی دیگر فیرکنندگان کلاههایی داشتند با دو ســـوراخ برای چشمها. چیزی از چهره شان دیده یا خوانده نمیشد. آنها کلاشینکوف به دست، از پشت موتر جیپ بیرون می آمدند، از هشت متری فیر میکردند و واپس به پشت جیپ میرفتند.

 

حمـید مــومـند: وقتی بحث میشد، دیگران در چه حال قرار داشتند و چه میکردند؟

جنرال پاچا میر: دیگـــران در وقت بحث اینها خاموش ایستاده بودند و چیزی نمیکردند.

 

حمـید مــومـند: آیا همه آنچه گفتید در پیش چشم تان رخ داده است؟

جنرال پاچا میر: بلی. هرآنچه گفتم، در پیش چشم خودم رخ داده است.

 

حمـید مــومـند: و آن جــر وبحـثها و مشـاجره [میان موسـا شــفیق و نور احمد نور] هم در پیش روی خود تان صورت گرفته بود؟

 

جنرال پاچا میر: بلی. آن جــر و بحـثها هم در پیش روی شـخص خودم صورت گرفته بودند.

 

حمـید مــومـند: وقتی سردار صاحب داوود خان و خانواده اش را به خاک سپردید و اعضای کابینه اش در پیش چشم تان کشـته شدند، چه احساس داشتید؟

 

جنرال پاچا میر: مـــا همه مســلمان اســـتیم. به خـــداوند باور داریم و میدانیم که پس از شــب روز می آید و پس از روز شب. تا حال در هیچ گوشه جهان چنان نشده که مرده رئیس جمهور سی سال تمام در دل دشت بماند.

 

در همین دشت، روسها آمدند و تانکهای شان همه جا را کند و کپر کردند. در دلم گشت که ممکن است روزی خــداوند افغانســـتان را آزاد ســـازد. مــن از جــایی که داوود خــان در ته آن به خاک سپرده شده بود، با قدمهایی به خطوه یک متر اندازه گرفتم: دقیق 65 متر دور از سرک.

 

آمدم و این عدد 65 متر را جایی یادداشت کردم. با خود گفتم شاید روزی افغانستان از چنگال کمونیستها آزاد شود. آنوقت، روسها نبودند، همین کمونیستها بودند. گفتم مبادا این گورستان که آرامگاه یک شخصیت است، گم شود. در این دو ماه گذشته، جاهای گوناگونی به اثر گزارشهای نادرست مردم، کنده و کشوده میشدند و اثری به چشم نمیخورد.

 

حمـید مــومـند: جنرال صاحب! شما چگونه خبر شدید که دولت افغانستان کمیسیونی را وظیفه داده تا گور دستجمعی داوود خان و خانواده اش را پیدا کند؟

 

جنرال پاچا میر: در خوست از رادیو و تلویزیون شنیدم که کرزی صاحب کمیسونی را به این منظور تعیین کرده است. تلفون کردم و پرسیدم که موضـــوع کمیســـیون از چه قرار است. گفتند: هله! زود بیا! هــرچه میکردیم شــــماره تلفونت را نمییافتیم. هـــــر چه احوال میدادیم و نفر روان میکردیم، نتیجه نمیداد. خوب شـد که تلفون کردی. فردا خود را اینجا برسان که کار ضرور است. همان بود که آمدم.

 

حمـید مــومـند: جنرال صاحب! از محدود کسانی که راز جایگاه گور دستجمعی داوود خان و خانواده اش را در سینه داشتند، یکی شما استید. حالا که این گورســـتان پیدا شده و مــرده ها ازآن بیرون کشیده شدند، چه احساسی دارید؟

 

جنرال پاچا میر: وقتی که به سر خاک سردار داوود خان میرفتم، ســردار نادر جان و سرداد محمود جان غازی (نواسه داود خان) با من میبودند. آنها به پاس گرامیداشت پدر بزرگ شان از سر صبح آنجا میرفتند و خاکها را با انگشتان شان اینسو و آنسو میکرند تا استخوانها آسیب ندیده به دست بیایند. دلش برای مرده هایش بسیار میسوخت.

 

استخوانها را به شفاخانه امنیت ملی آوردیم تا نظر به تصمیم رئیس جمهور یا امنیت ملی یا حکومت شناسایی شوند. البته شناسایی هویت ممکن نیست، برای آنکه همه اش استخوان است.

 

حمـید مــومـند: احســـاس خـــود تان چگــونه است؟ آیا خوش اســـتید که از چنین راز بزرگ پرده برداشتید؟

 

جنرال پاچا میر: خوش استم منحیث مسلمان. تا امروز در هر گوشه جهان، چه کفر و چه اسلام، اگر رئیس جمهور مـــرده، جسدش گم نشده است. آنهم رئیس جمهوری مانند داوود خان که بسیاری از مـــردم افغانســـتان در مرگش غمگین شدند. با یافتن گورش حالا احساس میکنم که داوود خان زنده شده است. خیل خوشحالم که گورش یافت شد و مردم خواهند توانست به زیارتش بروند.

 

در شـــــماره آینده خواهـید خـواند:

 

1) "مـــن ســــردار داوود را نکشــــته ام"

پیام تلفونی جنرال امام الدین/ چهارشـــنبه دوم جـــولای 2008

 

2) پيش از روز هـفتم ثور ســيزده پنجـاه و هـفت نيز نقشـه هـايي بـراي کشــتن محمــد داوود کشـيده شــده بود. نشـان انگشـت چـه کسـاني در خـاکـه آن نقشـه پيداسـت؟

 

3) يک تن از چهـــره هــاي بســيار پرآوازه حــزب دمــوکــراتيک خلـق افغانســتان کـه اکنون در افغـانسـتان اسـت، اندکــي پس از کشــته شــدن محمــد داوود و خـانواده اش، به ارگ آمـد، هـمـه را از نظــر گـذراند و سـپـس اتاق را ترک کــرد.

 

ميگــويند هـمــو به کســي گـفـته بـود: "...در نظــر بود يک بـــم پنجصـــد کيلويي بالاي ارگ پرتاب شــود. ميدانيد بمب پنجصــد کيلويي چـه ميکــرد؟ خـاک ارگ را به هــوا بلند ميکــرد!"؟

 

"... از جيب عبدالله عـمـــر که پهلــويم ايســتاده بود، کليد مــوتر بنز را گـرفت و گـفت: "حـالا نوبت مــاست کـه مــوتر ســواري کنيم." در همين حال ديدم که شـمــاري چـند از اعضاي فـاميل، کســي مجــروح و کسـي سـالم، از برابر دروازه ميگــذرند و مـيرمــن سـلطــانه نور/ همســر ســردار محمــد عـمــر نور در پيشــروي ديگــران قــرار دارد. زهــرا و داوود/ فــرزندان محمــود غــازي را ديدم، هــر دو مجــروح شــده اند. وقتي چشـمان ميرمــن سـلطانه نور به مــن افتاد، مکـث نمـوده و با اشــاره دست به مــن گفت: "گناه از اينهاســت. اينهــا را چـنواري کـنيد." چــه او کــه همشــيره مـحمــد ظاهـــر شــاه/ پادشــاه ســابق افغانســتان و خـشـوي وليعهــد ســردار احمــد شــاه بود، فکــر ميکـرد کـه مـن يک تن از عـاميلن عـمـده...."

 

[][]

 

(دنباله دارد)

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٦             سال چهـــــــــارم                   سرطان    ١٣٨۷                  جولای 2008