يک
دســت بيصــداســت!
اين فشـــرده که هـرگـز
نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه ســياســــي محمــــد داود
(نخســتين رييس جمهــور افغانســتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد،
ميخواهــد دســتچيني از آگاهيهاي دســترس در پيرامـــون چگـونگـي کشــته
شــدن او و خــانواده اش باشــد.
کوشــيده خواهــد شــد براي
روشــن شــدن برخـي آوازه هــاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شــنيده يا
خــوانده ميشــوند، دســتکم با چهــار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب
دموکراتيک خلق افغانســتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري، ســليمان
لايق و خيال محمـد
کتوازي) و نيز با جنرال امام الدين گفت و شــنودهاي دامنه دار تلفـــوني
راه اندازي شــود.
همچنان نياز اســت به کمک هر
آنکه بخواهــد در بهــبود اين نوشــته ياري رســاند.
سـياه سـنگ
بيسـت و هشـتم اپـريل 2008
شــماره هــاي تلفــون:
1 (306) 5438950
و 1 (306) 5020882
نشــاني:
Siasang, 679 Rink Ave.,
Regina, SK., S4X2P3, CANADA
[][]
تا آخـــرين
گلــوله ...
امــروز درسـت ســي ســال از
مــرگ محمــد داوود و خـانواده اش ميگــذرد. اگــر او زنده ميماند، در
هـــژدهم جــولاي 2008، نودونه ســاله ميشــد.
امام الــدين (افســر
کماندوي ديروز ارتش افغانســتان و جنرال افســرده امـــروز در گوشــه يي از
اروپا) هـــر باري که زخمهاي دســت راســتش را نگاه ميکند، به ياد رويداد
خــونين بيســت و هشــتم اپريل 1978 مـــي افتد و واپســــين ســخنان
محمــــد داوود را از نزديک ميشــنود: "غـير از خـــدا به کسـي تســليم
نميشــوم و تا آخرين گلوله حـــاضر اســتم براي مبارزه."
شــگفتي ندارد. هـــر که به
جــاي امــام الدين ميبود، اين گفتگــوي کوتاه با محمـد داوود را تا پايان
زندگي فــراموش نميکـــرد:
_ "چون قدرت به حـزب
دمکراتيک خلق انتقال کـرده، بايد تسـليم شـويد.
_ شــما اين امـــر را از
طرف کــي داريد؟
_ از طـرف قـــادر دارم.
_ غير از خــدا به کسـي
تســليم نميشـوم و تا آخـرين گلوله حاضر اســتم براي مبارزه."
نام مــــن
امــام الدين اســت
عبدالکـــريم ميثاق
(بنيانگذار و عضــو بيوروي ســياسـي حــزب دمــوکراتيک خلق افغانســتان/
وزير دارايــي/ داســتاننويس و پژوهشــگر ميگــويد:
"ســوال اين بود که داوود
خــان از بين برده شــود يا داوود خــان زنده باشــد؟ يک بخش از کميته
مــرکزي ميگفت که داوود خــان زنده باشــد و کشــتن او يک مســئوليت تاريخي
دارد. [بهتر اســت] او آورده شــود در راديو و بگــويد که اقـــدامي که
صورت گــرفته درســت اســت، مــن حــزب دمــوکراتيک خلــق را تاييد ميکنم و
بخـش
ديگــري ميگـفت که اين خودش يک اشــتباه تاريخــي خواهــد باشــد. به
مجــردي که صــداي داوود خــان را زنده مـــردم بشــنوند، شــايد قيامهــا
به نفعــش صــورت بگيرد و اين قيام ناکام شــود. در اين طـــرح عمــده دو
نفـر زيادتر بحث ميکــردند: يکي دســتگير پنجشــيري بود و يکي هم ببرک
کــارمل بود.
يک صاحبمنصب آمـــد که از
دســتش خــون مي آمد. دســتش خــونچکان بود و در مقـابل اعضــاي کميته
مــرکزي ســلامي زد و گفت که نام مــن امام الـدين اســت، عضـو حـزب
اســتم. مــن در درون ارگ بودم. رفتم به [کاخ] گلخــانه و داوود خــان را
گفتم که چــون قدرت به حــزب دمـوکراتيک خلق انتقال کرده، خــودت وظيفه
داري که تســليم شــوي. يک دخترش همــراهـش بود. عـبدالاله [معــاون
صــدراعظــم و وزير امــور خـارجه] هــم همراهش بود. داوود خـان ســر من
فير کرد. وقتي فـير کرد، دســتم را زخمــي ســاخت. در اين وقت دخــترش
خــواســت مــانع شــود که فير نکــو کــه او هــم فير ميکند. اگــر تو فير
کــردي، او هــم فير ميکند. [امـــام الـدين] گفت که در اين وقت ســر دخترش
هــم فير کرد و ســر مــن هم فير کرد. در اين وقت من هم کلاشــينکوف را
کشــيدم و زدم کل شان را از بين بردم."
(برگهــاي 224 و 225، "افغانســتان در قــرن بيســتم:
1900-1969"،
از مجمــوعه برنامه هــاي بي بي سي، ظاهـــر طنين، 2005)
ســــــتيا
....؟
دســتگير پنجشـيري
(بنيادگـذار و عضــو بيوروي سـياسـي حـزب دمـوکراتيک خلق افغانسـتان/ وزيـر
آمــوزش و پـرورش، ســرودپـرداز، نويســنده و پژوهشــگــر) در پيرامــون
گفته هاي بالا ســخنان دگرگونه يي دارد:
در شـب گـرفتاري رهــبري
جمعيت دمـوکراتيک خلـق افغانسـتان، سـليمان لايـق، بـارق شـفيعي، نـور
احمــد نور و کــريم ميثاق مصـروف ثبت و تکثير کســت مـراســم تشــييع و
تدفين اســتاد مير اکـبر خـيبر بودند. بعد از شــنيدن خـبر گـرفتاري اعضاي
دفتر ســياســي از راديو افغانســتان، سـليمان لايق و بارق شــفيعي خــود
را داوطلبانه به پليس تســليم کردند، ولــي کــريم ميثاق و نــور احمــد
نور در منزل يک کارگــر حــزبي خــود را پنهان کرده بودند. بنا بـــر اين،
روايت کــريم ميثاق در کتاب
"افغانســتان در قـــرن
بيســتم") دقيق و کامـل نيســت.
ســــياه ســنگ:
چشــمديد شــما چگونه اســت؟ امــام الــدين به کجا آمد و چــه گفت؟
پنجشــيري:
امــام الــدين به
راديو افغانســتان آمد و به نور محمــد تــره کي گـــزارش تقــــديم
کـــرد. او گفت که از ســردار محمــد داوود چندين بار محـترمــانه تقاضا
شــد تا با خــانواده خـــود در يک جـــاي امــن تشــريف ببرند، اما با
وجــود خـواهشــهاي مکـــرر، او به پســرش فـــرمان داد که بر
افســران، ســربازان و حتا بر اعضاي خــانواده خــود فير کند. در نتيجه آتش
متقابل شــروع شــد.
همچنان، امـــام الــدين
يادآور شــد که به
ســردار داوود گفتم: قدرت ســــياســــي به حــزب دموکراتيک خلق
افغانســتان انتقال کرده و شــما بايد تســليم شــويد. داوود گفت من به
کمونيســتها تســليم نميشــوم. بعــد راســاً به ســر خــودم فير کرد. مــا
هـــم زديم، ســتياي شــان کــديم." جـنرال امــام الــدين دقيقاً همين
اصطــلاح "ســتيا" را به کار برد. يادم اســت که گفت "ســتياي شــان کديم."
ســياه ســنگ:
"ســتيا..."؟ ســتيا چه معنا دارد؟ اين اصطلاح کجايي اســت؟
پنجشــيري:
ســتيا يعني "محــو و نابود". به خيالم که اين اصطلاح اردو يا هندي باشــد.
ســـياه ســنگ:
پيش از آنکـه به گپهاي مهمـــتر پرداخته شــود، بايد اعتراف کنم که کلمــه
"ســتيا" از زبان جنرال امام الدين، پرســش خـيلي ناشــايســتي را در ذهـنم
زنده ميســازد: به خـــاطر همــان اصطلاح، ميخواهـــم بدانم که امــام
الــدين از کــدام گوشـــه افغانســتان اســت.
پنجشــيري:
او از لوگر اســت، از پشــتونهاي لوگر. شــايد همانجا، اســتعمال "ســتيا"
در بين يک عده مردم رواج داشــته باشــد. خـــودم دقيق نمــيدانم.
ســياه ســنگ:
امـــام الدين عضــو کدام جناح حــزب بود؟
پنجشــيري:
او خلقي بود و از طريق سـازمــان نظامــي جناح خلق با حفيظ الله امين رابطه
داشــت.
ســــياه ســنگ:
به اســاس گفته هاي شــما، امــام الــدين نه کلاشــينکوف برداشــته و نه
به ســوي محمــــد داوود و خــانواده اش آتش کشــوده اســت.
پنجشــيري:
کامــلاً درســت اســت. امـــام الـــدين نميتوانســت کلاشــينکوف را
بــردارد و فــير کـند. او خودش زخـمي شــده بود. عسـکرهـاي مســلحي که
همراهش بودند، ديدند که داوود و پســرش فير ميکنند. اينها هم دســت به عمل
متقابل زدند. به همين دليل اســت که امــام الــدين ميگويد: "مـا هــم
زديم، ســتياي شــان کــديم."
ســياه ســنگ:
امــام الــدين و همــراهان تفنگدارش فــرمان آن کشــتار بيدريغ را از چــه
کس يا کســاني گرفته بودند؟ رهبري حــزب در مـورد ســرنوشــت محمـد داوود و
خــانواده اش چه ميگفت؟ شــما چه نظر داشــتيد؟
پنجشــيري:
پس از انتقال نورمحمــد تـره کي، ببرک کارمــل، داکتر شــاه ولـي، مــن
(دســتگير پنجشــيري)، ســليمان لايق، بارق شــفيعي، عبدالحکيم شــرعـــي
جــوزجاني و حفيظ الله امين از بازداشــتگاه ولايت کابل به راديو
افغانسـتان، تقســيم وظايف چنين صورت گرفت: تره کي، کارمل، لايق و مــن
وظيفه تبليغ سـياســي را به عهــده گرفتيم و حفيظ الله امين، عبدالقـــادر
هــراتي و محمـد اســلم وطنجار رهــبري نظامــي را به دوش گــــرفتند.
نور محمـد تره کي و ببرک
کارمل در مــوضــوع چگـونگي برخورد با محمــــد داوود و خـاندانش نظرهــاي
متفاوت داشــتند. تره کي به کشــتن و کارمــل به زنده نگهــداشــتن شـان
اصـرار ميکرد.
مـــن به پاســخ نور محمــد
تره کـي گفتم: "نبايد
اصــول مبارزه اجتماعــي را خــوار شــمرد و نبايد با قيام بازي کــرد".
ســليمان لايق که از
مــرگ دامــاد و رفيق بســيار نزديک خود، عميقاً غمگـين بود، درمــورد
محمـد داوود گفت: "دا فـــرعـون ووژل شــي" (اين فـــرعـون کشــته شــود).
در اين برهــه حســاس و
فيصله کن تاريخ، نور محمــــد تره کي به رهــبري نظامــي انقلاب (حفيظ الله
امين، عبدالقادر و اســلم وطنجار) دســتور مشــخص زيرين را صــادر کــرد:
"هـــرگاه ســردار محمــد
داوود و وابســتگانش از فـــرمان انقلاب گردنکشــي کنند، در مقـابل قيام
کنندگان دســت به ســلاح ببرند و در برابر دســتور حــزب بيچون و چرا
تســليم نشــوند، نيروهـــاي مســلح مــا حــق دارند که از آزادي و امنيت
شـخصــي خود و از نظم انقلابي شــجاعــانه دفــاع کنند. هــرگاه آنها از
مقاومت مســلحانه دســت بکشــند و ســلاح بر زمين بگــذارند، بايد به جــاي
مصون انتقال يابند. در اينصورت، با آنان طبق قوانين مملکتي برخـورد
محترمانه و افغاني خـواهد شــد."
البته، متن اصلــي اين
دســتور پشــتو اســت و مــن (پنجشــيري) آن را به فـارســي ترجمــه کردم.
ســياه ســنگ:
پيش از آنکه به جــزييات نوشــته هاي تان در کتاب "ظهـور و زوال حــزب
دمــوکراتيک خلق افغانســتان" پرداخته شــود، بايد گفت که کســــي به نام
غــلام رســول باوري (باشــنده لندن/ انگلســتان) شــما را قاتل اصلي محمـد
داود و خــانواده اش خــوانده اســت. بخشــهايي از نوشــته نامبرده در يکي
دو ســايت چنين اند:
"بنده [غلام رســول باوري]
آن روز در دســتگاه
راديو تلويزيون وظيفه تخنيکي داشــتم. /.../ دروازه ســتديوي ثبت و پخش به
شــدت با برچــه و قنداق تفنگ باز شــد و يک جــوقه ســرباز مســلح همــراي
[خيال محمــد] کتوازي و دســتگير پنجشــيري در لباس به اصطلاح خودش
"پلنگينه پوش" و با عينکهاي نهايت ضعيف بين داخــل گــرديد.
اتاق فــرمان در محاصــره
قــرار گرفت. افســري به رتبه جگــرن ميان پنجشــيري و کميته انقلابي در
راس [آن] قــومندان انقلاب حفيظ الله امين و [محمــد اســلم] وطنجار در رفت
و آمــد بود. او يادداشــتها را انتقـال ميداد. دســتگير پنجشــيري در اتاق
بزرگ دســتگاه قـــدم برميداشــت و به داوود و خـاندان يحيي و
محمـــدزاييها دشــنام ميداد و منتظــر اطــلاع قتل او بود.
جگــرن مــوصــوف با عجــله
داخــل آمــد و گفت نســبت مخـالفت پرچميها و به خصــوص ببرک کارمل از
کشــتن ســردار محمـد داود جلوگيري [ميشــود]. آنها پيشــنهاد دارند که
موصوف رييس جمهــور قانوني و انتخـابي مــردم اســت، [بايد] زنده دســتگير
گــردد! پنجشــيري با عصبانيت گفت: آنها "گـ..." ميخــورند! ببرک جاســوس
آنهاســت و در خــوان آنها بزرگ شــده. خــودش را با داوود يکجا به قتل
برســانيد.
بعداً به من دســتور دادند
که کمره ســــيار را گــرفته و در اتاق قـــوماندان انقلاب برويم. ناگزير
با کمــره مجهـــز جاپاني و آقايان پنجشــيري و کتوازي پيش حفيظ الله امين
رفتيم.
پنجشــيري با عصبانيت از
حفيظ الله امين پرســــيد: اين چـه قــوم پرســتي و مليت پرســتي را به راه
انداخته ايد؟ چــرا دســتور قتل ســردار ديوانه، اين وارث جــلاد
عبدالــرحمان، حبيب الله و نادر غــدار را صــادر نميکنيد؟ مگـــر خون
تاجکها ســفيد و از پشــتونها ســرخ اســت؟ حفيظ الله امين در حــالي که
خنده بر لب داشــت و مســت باده پيروزي بود گفت رفيق انقلابـي داخل ارگ
شــما، ســردار ببرک کارمل مخـــالفت نموده اســت. تنها ســلطانعلي
کشــتمند طــرفدار قتل او ميباشــد. پنجشــيري باعصبانيت از تره کي معلومات
خواســت و همه صلاحيت و قـــرار را به قـــرارگاه انقلاب ســپرد. بعد از
اين دســتور، دســتگير پنجشــيري عقب مخـــابره قــرار گرفت، ابتدا شــعر
حماســي خواند و بعد مکــرراً دســتور پي در پي قتل بدون چــون وچراي
ســردار محمــــد داود را ميداد. دراين وقت جگــرن رفيع با عصبانيت از
دســتگاه او را ديد و از تلويزيون خـــارج شــد و نزد ببرک کارمل رفت.
جنگ شــديد در گرفت. بعد از
ظهر تمام مخـــابره ها وگــزمه هاي ســــيار انقلابي اطلاع داد که ســردار
داود، ســردار نعيم و ســــي نفر از اعضاي فاميل شــان کشــته شــدند و ارگ
تســليم گرديد.
حفيظ الله امين، وطنجار،
پنجشــيري، کتوازي و چند تن ديگر با باز نمودن بوتلهاي ودکا جشــن شــادي و
ســرور را برپا کردند. دســتگير پجشــيري با شــعار بر ضد همه پشــتونها
نشــه حفيظ الله امين را خراب کرد. او عصباني شــد و پنجشــيري را دعوت به
خـــاموشــي کرد."
گذشــته از شــناختن يا
نشــناختن غلام رســول باوري، واکنش شــما در برابر اين نوشــته چيســت؟
پنجشــيري:
اولاً بايد گفت ....
[][]
دنباله دارد.
|