يک دسـت
بيصــداسـت!
اين فشـــرده کـه هـرگـز
نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه سـياسـي مـحـمـد داوود
(نخسـتين رييس جمــهـور افـغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد،
ميخـواهــد دسـتچيني از آگاهيهـاي دسـترس در پيرامــون چگـونگـي کشـته
شــدن او و خـانواده اش باشــد.
کوشــيده خـواهــد شــد براي
روشـن شــدن برخـي آوازه هـاي فزاينده کـه اينجـا و آنجـا شـنيده يا
خـوانده ميشــوند، دسـتکـم با چهـار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب
دمــوکـراتيک خـلـق افـغـانسـتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري،
سـليمــان لايق و خيال مـحـمـد کتوازي) و نيز با جنرال امــام الـدين گـفـت
و شـنودهـاي دامــنه دار تلفـــوني راه اندازي شــود.
هـمچـنان نياز اسـت به کـمک هر
آنکـه بخـواهــد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.
سـياه ســنگ
بيسـت و هشـتم اپـريل
2008
شـمــاره هـاي تلفــون:
1 (306) 5438950
و 1
(306) 5020882
نشــاني:
Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA
[][]
"خـونهـاي
گـذشـته را با آب بشــوييد"
سـياه ســنگ:
هنگامـــي کـه با مـحـمـد داوود رويارو شــديد، چــه کـرديد و چــه
گـفـتيد؟
امــام الـدين:
هـمينکـه با ســردار داوود مـقـابل شــدم، اول بسـيار احترامــانه رســـم
تعظــيم کـردم. بعـداً گـفـتم کـه قـــدرت سـياسـي به حـزب دمــوکـراتيک
خـلـق افـغـانسـتان انتقـال کـرده و شـمــا نظـــر به فيصــله شــوراي
نظـامـــي قـيام بايد تسـليم شــويد.
سـياه ســنگ:
مـحـمـد داوود پس از شـنيدن پيام شـمــا چـه گـفـت؟
امــام الـدين:
داوود خـان بعـد از شـنيدن پيام ارسـالي از طـرف شــوراي نظـامي کـه مــن
آن را انتقـال داده و برايش ابلاغ نمــودم به اندازه يک کلمــه هـم چـيزي
نگـفـت.
سـياه ســنگ:
آيا ميشــود گـمان برد که مـحـمـد داوود چـيزهـايي گـفـته باشــد ولي
شـمــا آن را نشـنيده باشـيد؟
امــام الـدين:
نخير. ســردار داوود يک حـرف هـم به زبان نياورد. او اصلاً چـيزي نگـفـت، و
اگـر ميگـفـت مــن حتمــا ميشـنيدم و امــروز آن را با کـمــال امــانتداري
بيان مينمــودم.
سـياه ســنگ:
مـحـمـد داوود را در کـجـا ديديد؟ چـند متر از او دور بوديد؟
امــام الـدين:
مــن ســردار داوود را در دهـليز مــنزل اول قصــر گـلخـانه ديدم. طــول و
عــرض آن دهــليز به گــمـان غــالب در حــدود شــش متر در هـشـت متر
خـواهـد بود. به اين ترتيب ميتوانـم بگـــويم کـه فــاصله مــن از داوود
خـان تقـــريباً شــش متر بوده باشــد.
سـياه ســنگ:
دروازه قـصــر گـلخـانه را چـگــونه باز کــرديد؟
امــام الـدين:
دروازه قـصــر گلخــانه قـفـل نبود، بلکــه باز بود.
ســـياه سنگ:
در برگهـاي 224
و 225
"افغـانسـتان در قــرن بيسـتم:
1900-1969"
(از مجمــوعــه برنامـه هـاي بي بي سـي، ظـاهــر طنين،
2005)
از زبان
مـحـمـد عــزيز نعـيم/ برادر زاده مـحـمـد داوود چـنين آمــده اسـت:
"مــادرم واقـعـات [بامــداد
هـشـت ثور ســيزده پنجـاه و هـفـت/ 28
اپريل 1978]
را به چشـم ديد. خـلاصــه آن گـزارشـات چـنين اسـت: در لحظـات آخــر يک
افســر [کـومـاندو] داخـل ميشــود و به مـحـمـد داوود خـان ميگــويد: بايد
تسـليم شــويد. مـحـمـد داوود خـان ميپرســد: شـمــا اين امــر را از
طـرف کــي داريد؟ او جــواب ميدهد: از طـرف قـادر دارم. مـحـمـد داوود
خـان ميگــويد: مــن غـير از خــدا به کـس ديگـري تسـليم نميشــوم و تا
آخــرين گـلــوله حـاضــر اسـتم بـراي مبارزه."
آيا مـحـمـد داوود به شـمــا
چـنان نگـفـته بود؟
امــام الـدين:
نخير. پس از شـنيدن پيام ارسـالي از طـرف شــوراي نظـامي کـه مــن آن را
انتقـال داده و ابلاغ نمــودم، ســردار داوود يک کلمــه هـم نگـفـت. ســوال
و جــوابي کـه در فــوق نقـل قــول شــده اســت، قـطعـاً واقـعـيت ندارد.
سـياه ســنگ:
به اين هـفـت يادداشـت توجـه کـنيد:
1)
برگ 97
کتاب "ظهـور و زوال حـزب دمــوکـراتيک خـلـق
افـغـانسـتان" نوشـته اکـاديمســين دسـتگير پنجشـيري:
"هنگامي کـه امــام الدين اين
فـرزند خـلـق زحمتکش لوگـر و قومــاندان يکي از توليهـاي کومــاندو،
فـرمــان انقلاب را به ســردار داود و عناصــر برجسـته رژيم اعلان نمــود و
به آنان دسـتور حزب را رسـانيد کـه "به فـرمــان کـميته مــرکزي محکوم
هسـتيد و خـود راتسـليم کـنيد"، ســردار مـحـمـد داود نه تنهـا به فـرمـان
حـزب دمــوکـراتيک خـلـق افـغـانسـتان و تاريخ تسـليم نشــد، بل با خشــونت
اشراف مـنشـانه خـود به قــدير نورسـتاني و فـرزند خـود
دسـتور صادر کـرد تا به سوي امـام الدين و ديگـر ســـپاهيان و
هـمــچـنين به زنان و کودکان بيگناه خـاندانش آتش بگشــايند و آخــــرين
مــرمـيهـاي خـود را خـالي کـنند. آنان آخرين فـرمـان ســردار مـحـمـد
داود را بدون تزلزل اجرا کـردند، به سوي امــام الدين و ســربازان قطعه
کومــاندو آتش کشــودند."
2)
برگهـاي 69
و 70
کتاب ""چـند ســطــر شــکـســته در باره
تجـــاوز روس در افــغـانســـتان"
(چـاپ ليتو، دهـلـي نو/ هـند،
1981)
نوشـته فـرهـاد لبيب:
"مــن [امــام الدين] به آواز
بلند گـفـتم: نظـــر به امــر کـميته مــرکزي حزب دمــوکـراتيک خـلـق
[افغانســـتان] شـمــا سـلاح خـو را به زمــين گــذاشـــته تســــليم
شــويد. داوود جــواب داد: براي کـمـونيسـتهـا و مزدوران او تسـليم
نميشــويم."
3)
برگ 868
کتاب
"افغانســتان در پنج قــرن اخير"، نوشــته مير محمــد صـديق فـرهنگ،
چـاپ نخسـت، انتشـارات عــرفان، تهــران/ ايران، ارديبهـشــت ســيزده
هـفتاد و چهـار [اپريل
1995]:
"عـبدالقـادر نخسـتين وزير
دفـاع رژيم تره کــي در مصـاحبه يي که قـبلاً هـــم از آن روايت شــده، در
اين باره ميگـويد: "چـند بار با بلندگو تسـليمي او (مـحـمـد داوود خـان) را
تقـاضا کـرديم. ســرانجـام اعــلام کـرد کـه به شــرطي تسـليم ميشــوم
کـه قـادر و وطنجـار شــخصاً جـهــت مـذاکـره نزد مــن بيايند. مــن و
وطنجـار به سوي کاخ حـرکت کـرديم، ليکـن رفقـا جلو مــا را گـرفـتند و به
دو نفـر ديگـر مــامــوريت دادند کـه نزد داوود خـان بروند."
4)
برگهـاي 141
و 142،
کتاب "اردو و ســياسـت در سـه دهـه اخــير
افغانسـتان" نوشـته سـترجـنرال مـحـمـد نبي عظــيمي:
"امــر دســـتگيري ســردار
مـحـمـد داوود به لمــري بريدمــن امــام الدين افســر قطعــه کومــاندو
داده ميشــود. امــام الدين هـمــراه با دگـرمــن گـل آقـا آمــر
اپراســـيون گــارد به نزد داوود ميرود و به وي ميگــويد: "نظــر به امــر
کـميته مــرکـزي حــزب دمــوکـراتيک خـلـق افغانسـتان شـمــا سـلاح خـود را
به زمين گذاشـته تسـليم شـــويد." داوود جواب ميدهد: "براي
کـمـونيسـتهـا تسـليم نميشــوم."
5)
برگ 596
کتاب "افغانسـتان از امـير کبير تا رهــبر
کــبير"، نوشـته عبدالحــق مجــددي و داکتر فضــل الله مجـــددي، چاپ
کابل، بنگاه انتشــارات
ميوند،
کابل/ افغانسـتان، 1999:
"امــام الــدين با رتبه
لــومــري بريدمــن (سـتوان يکـم) يکــي از پايين رتبه تــرين افســران
قـطعــه کـومــاندو در ارتش بـود کـه سـپس در دوران حکــومـت حــزب
دمــوکـراتيک خـلـق افغانسـتان در کـرســيهـاي مـختلف ارتشــي تا رتبه
دگـرجـنرالــي (ســـپهبد) ارتـقـاي رتبه يافـت.
جـنرال امــام الــدين کـه پـس
از سـقـوط حکــومت حــزب دمــوکـراتيک خـلـق به عـنـوان رييـس تعــليم و
تربيه نظـامــي نيروهـاي جـنرال عــبدالــرشــيد دوسـتم در مــزارشــريف
ايفــاي وظيفــه ميکـرد در مــورد جــريان حـمـله به مـحـمـد داوود و قـتل
وي ميگــويد:
"حـفيظ الله امـين کـه
قــومـانده کــودتا را به عهــده داشـت، به محـل قــومــانده در راديــو
افغانسـتان بود و از ادامــه مـقـاومـت داوود خـان و تسـليم نشــدن ارگ با
وجـود بمباران هـوايي و آتش توپچـي و تانک و هـکـــذا مــوجـوديت يک
اندازه مـقـاومـت در ريشــخـور نگـــران و هــراسـان بود. [نامـبرده]
جـهــت بررســي اوضــاع و محــاکـمــه (بررســي) وضعيت يک جلســه اضطـراري
متشـکل از قــومـاندانهـاي قطعـات بزرگ و آمــرين جــزوتامـهـاي کـوچک
کـودتاچـي در سـاعـت نه شـب در راديـو افغـانسـتان داير کـرد و گـفـت: در
ارگ و ريشــخـور مـقـاومت ادامــه دارد. اگـر به زودي ايـن مـقـاومـت خـتم
نشــود، امـکان دارد بعضــي از قطعــات کـه تا حــال شــاهد و ناظــر
صحــنه بـوده و بيطـرف باقـيمــانده اند، به نفــع داوود خـان فـعـال و
متحـرک خـواهـند گـرديد. يا هـم قطـعـات داوود خـان از ولايات به کـمـک او
خـواهـد درســيد. لذا هرچه زودتر مــوضع
ارگ در قدم اول خـاتمــه
يابد.
افســران بلند رتبه شــامل
کودتا پيشـنهـاد کـردند کـه براي
حصول اين مطلب ضروري
اسـت کـه برعلاوه فشــار هـوايي و توپچي بايد با تعرض افـراد پياده
بداخل ارگ رخنه ايجـاد
گـردد و مقـاومت ارگ از داخل ازبين برده شــود. بعـداً حفيظ الله
امين گـفـت: کدام قطعه
حاضر اسـت وظيفه تعرض پياده را طور داوطلبانه به عهده بگيرد.
مــن (امــام الــدين) کـه
جــوان لــوگـري خـونگـرم بودم، ايسـتاده شــده، گـفـتم کـه مــن حاضــر
اسـتم تعــرض پياده را اجــرا نمــايم. به اتاق داوود خـان داخــل شــدم.
در اتاق نعــيم خـان برادر داوود خـان، يکــي دو نفـر وزيــران، يک دخــتر
داوود خـان و چـند نفـر ديگـر بــودند. مــن
به مجــرد داخــل شــدن
به اتاق داوود خـان رســم تعظيم و سـلام عســکـري انجـام دادم.
داوود خـان کـه تفنگچه به دسـت
داشـت، گـفـت: چــه گپ اسـت؟ گـفـتم: صــاحب گــپ از گـپ تير اسـت،
تسـليم شــويد. داوود خـان به قهر گـفـت: به کـه تسـليم شــوم؟ مــن
برايش گـفـتم: به شــوراي انقــلابي و قــواي مسـلح تسـليم شــويد کـه
قــواي مسـلح تمــام قطــعات را تصــفيه کـرده، فقــط شـمــا مقـاومت
ميکـنيد. داوود خـان گـفـت: مــن هــرگــز تسـليم نخـواهـم شــد."
6)
برگهــاي 113
و 114
کتاب "رويدادهــاي نيمه اخـير ســده بيست در
افغانســتان" نوشــته محـمـد نذير
کبير سراج (چاپ نخست، فرانکفورت،
1997):
"زرهپوشهـا به زينه هـاي
گـلخـانه نزديک گـرديدند و از آنهـا يک نفـر تورن و سه نفـر خـورد ضابط
خـارج شــده به داخل گـلخـانه هجوم بردند. [آنهـا] با تعـجب ديدند کـه
مـحـمـد داوودخـان هنوز هـم ســر پا اسـت، امــا زخميهـا روي زمين افـتاده
اند.
تورن امــام الدين بر مـحـمـد
داوود خـان نعـره زد: "مقـاومت فايده ندارد. تسـليم شــو." ســردار مـحـمـد
داوود خـان به جواب گـفـت: "ســرکـرده تان را بفـرسـت کـه با مــن حـرف
بزند." تورن دوباره گـفـت: "هـمــه
مــا ســرکـرده اسـتيم. هر چه داري به مــن بگو يا تسـليم شــو."
7)
برگهــاي 162
و 163
کتاب "رازي که فايق افشـــاء
نکرد" (نويســـنده: خان آقا ســعـيد،
بنياد نشــراتي عـصــر، پشــاور/ پاکســـتان، خزان
2000):
"در شـب هـفـت ثور مــا از
بالاحـصار جـهـت اشـغال و مقـابله با ارگ مـحـمـد داوود وظيفـه گـرفـتيم.
وقتي به ارگ رســيديم، غــرش طيارات و بمباردهـاي ممــتد آنهـا و فيرهـاي
تانک از هــر طـرف بالاي ارگ جـاري بود و زد و خـورد به شــدت ادامــه
داشـت. در نصفهـاي شـب مــوفـقيت نصـيب مــا شــد و داخـل محـوطه ارگ
گـرديديم.
درآن وقـت قـومــاندان قطـعه به
تولـي مــن وظـيفه گـرفـتاري داوود را داد. مــن و عسـاکـرم به طـرف قصــر
گـلخـانه پيش رفـته و تمــام پنجــره هـاي آنجـا را تحـت ضــربه شــديد
مسـلسـل و سـلاحهـا قـــرار داده، داخـل عـمــارت شــديم.
خـامــوشــي حکـمفـرمــا بود.
به افـراد مـعـيت خـود گـفـتم کـه مــوضــع گـرفـته و فــير کـرده برويد.
مــن توســط بلندگــويي کـه با خـود آورده بودم، به افـرادم خطــاب ميکـردم
و آنهـا را وظيفــه ميدادم.
در اتاق ذريعـه بلندگــوي
مــذکــور بيانيه دادم کـه ســردار داوود شـمــا نظــر به امــر شــوراي
نظـامـــي خـود را تســــليم کـنيد. در هـمين آوان از عـقب يک فيلپايه به
صــداي مــهــيبش گـفـت: "در قـامــوس مــن تسـليمــي نيسـت. به جــز از
خــدا به کـس ديگـر تسـليم نيسـتم."
هـنگامــي کـه ميگــوييد
"مـحـمـد داوود پس از شـــنيدن پيام ارسـالي از طـــرف شــوراي نظـامـــي
به اندازه يک کلمــه هـم چيزي نگـفـت"، از نگاه شـمــا يکي
از هـفـت يادداشـت بالا درسـت نيسـت. آيا همينگـونه اســت؟
امــام الـدين:
مــن يک بار ديگـر هـمــان جواب قـبلــي خـود را تکـرار ميکـنم کـه ســردار
داوود پس از شــنيدن پيام ارسـالي از طـــرف شــوراي نظـامـــي يک کلمــه
هـم نگـفـت.
اولاً اگـــر به نوشـته هـاي
فــوق خـوب دقت گـردد، واضحــاً ديده ميشــود کـه آنهـا از هـمــديگـر
چـقــدر متفـاوت و حتا ضــد و نقـيض ميباشـند. اکـثريت اين نوشــته هــا به
داســتانهــاي هـنري شــباهت دارند نه به گـزارشـهـاي حـقـيـقـي از يک
واقـعـيت تاريخــي.
دوم: کدام عقل سـالـم قـبول
ميکـند کـه مــن در داخــل اتاق از فــاصــله پنج يا شــش مـتر از بلندگــو
اسـتفاده کـرده باشـم؟ و يا آنکــه در جـلســه قـــومــاندانان در محـضــر
حـفـيظ الله امـين حـاضــر شــده باشــم تا بالاي گــارد تـعــرض نمـــايم؟
در حــالــي کـه مــن در جـلســه اشــتراک نداشـــتم. مـطــابق گـفـته
خــود نويســنده، در آن جـلســه بايد قــومــاندانهــاي انقـلابي قـطـعـات
اشــتراک ميورزيدند، نه يک افـســـر عـــادي مخــابره.
ســـوم: هـرگـاه دگـرمـن گـل
آقــا هـمــرايم مـيبود، او از يکـطـرف از مـوقـف بلند سـياســي و نظـامـي
برخــوردار بود و از طــرف ديگــر دگــرمــن و اســتاد اينجــانب بود، در
مــوجــوديت او مــن نمـيتوانســتم پيام شــوراي نظـامــي را ابلاغ کـنم،
زيرا پيـام را بايد او ابلاغ ميکــرد.
چهارم: مــن از حقيقت چشـمپوشـي
نميکـنم. داوود خـان گـرچه در عمل نشــان داد کـه تسـليم نميشــود، امــا
ايکاش کـه يک حـرف هـم با مــن ميزد کـه آن را هـمــان لحظه به مقـامــات
مــربوطه انتقـال مـيدادم و امــروز آن را با کـمــال امــانتداري ايمــاني
و وجداني ثبت تاريخ ميکـردم.
سـياه ســنگ:
به گـفـته خـود تان، در بين سـاعـتهـاي شش و هـفـت روز هشـتم ثور، آخــرين
ديدار شـمــا با مـحـمـد داوود چــه اندازه طــول کشـيد؟
امــام الـدين:
آخـــرين ديدار مــن با ســردار داوود يک دقـيـقـه يا در نهـايت دو
دقـيـقـه بوده باشــد. به يقين ميتوانم بگويم کـه قطعاً بيشـتر از دو
دقـيـقـه نبود.
سـياه ســنگ:
در آن يکي دو دقـيـقـه چــه رخ داد؟
امــام الـدين:
وقتي داخل دهـليز قصــر گـلخـانه شــديم، ديدم کـه داوود خـان با چـند نفـر
مسـلـح ايسـتاده اند. يک تعــداد ســـلاح مـقـابل پايه نيز به چـشــم
مـيخــورد. مــن بـعـد از رســـم تعـظــيم، پيام شــوراي نظـامـــي را
ابلاغ نمــودم. داوود خـان به مجــرد شـنيدن پيام، عــصباني شــد و سـلاح
دســـتداشـته خود را کــه يک تـفـنگـچــه بود، بلند کــرد تا بالاي مـــا
فـير نـمــايد. در هـمـين اثناء يک دخـتر جـوان دســت خــود را پيش کــرد
تا وي را مـمـانعـت کـند، امــا فـير صـورت گـرفت. دســت آن دخــتر زخـمــي
شــد و دخــتر به زمـين افـتاد. هــمــزمــان مـتـباقــي هـمـراهـــان
داوود خــان با ســلاح دســتداشــته شــان بالاي مــا فـير کــردند. از آن
جــمله دو مــرمــي در مـفـصــل شـــانه راســتم اصـابت کرد و دســت
راســتم از اراده خــارج شــد. بـعـد، آنهــا بلافـاصله بر ســر يکــي از
ســربازاني کـه با مــن يکـجـا داخــل قصــر گـلخـانه شــده بود، فـير
کـردند. مــن در حالي کـه خــون از دســتم فــواره مـيزد و درد شــديدي را
احســاس ميکــردم، در حـالـت شــوک به فـکـر نجــات خــود از کـام مــرگ
افـتيدم و به ســرعـت از دروازه خـارج شـــدم.
سـياه ســنگ:
آيا پيش از آنکـه از دروازه بيرون شــويد، بر مـحـمـد داوود و خـانواده اش
فـير کـرديد؟
امــام الـدين:
قســمي کـه قـبلاً تذکـر دادم، باز هـم صادقـانه ميگويم کـه مــن دسـت
خـالي به ارگ رفـته بودم. شـخص غـيرمسـلح در حـالي کـه شــديداً زخـمـي
شــده و دســت راسـتش از فـعـاليت بازمـانده باشــد، چگـونه مـيتواند بالاي
کسـي فـير کـند؟ مـن نه سـلاحي در دسـت داشـتم و نه بر کســي فير کـرده ام.
سـياه ســنگ:
آيا پس از زخـمـي شـــدن، به ســربازان مسـلح فـرمــان داديد تا به ســوي
مـحـمـد داوود و خـانواده اش آتش کنند؟
امــام الـدين:
نخير. وظيفه مــن انتقـال دادن و ابلاغ نمــودن پيام شــوراي نظـامي بود،
نه صــادر نمــودن فـرمــان قتل و کشـتار. نه تنها چنان فــرمان ندادم،
بلکــه صـلاحيت آن نوع فـــرمان دادن را هــم نداشـــتم. مــن در آن حـالـت
صـرف در غــم جــان خــود بودم.
سـياه ســنگ:
دخـتري کـه ميگــوييد دســت خـود را پيش کـرد و گــويا نمـيخـواســت
مـحـمـد داوود از تفنگچـه کار بگــيرد، چـه کســي و چـند ســاله بود؟
امــام الـدين:
مــن او را نمـيشــناخـتم. شــايد دخـتر يا نواســه داوود خـان بوده باشــد
و فـکـر ميکـنم در حـدود هــژده ســال داشــت.
سـياه ســنگ:
مـحـمـد داودد و خـانواده اش چگونه کشـته شــدند؟
امــام الـدين:
گـفـته هــاي قـبلي خــود را يکـبار ديگــر تکــرار ميکــنم: مــن براي
مــدت کـوتاهــي نزد داوود خــان بودم کـه آنهـــم به مـجــرد ابلاغ پيام،
شــديداً زخــم برداشــتم و به حــالت شــوک درآمــدم. در آن لحـظـه قــدرت
تصـميم گـيري را از داســت دادم و به فکــر اين شــدم که خــود را چـطــور
از کام مــرگ نجــات بدهــم. لــذا جــزييات قتل داوود خــان و قســمتي از
اعـضـاي فـاميلـش را کـه به چـه شــکل بوده باشــد، دقـيـق نمـيدانم.
بـعــد از اقــدام مســلحانه داوود خــان و زخـمـي شــدن خــودم و يک
ســربازم، مـمکــن مـتـقابلاً هـــم فـيرهــايـي صـورت گـرفـته باشـــد.
سـياه ســنگ:
آيا مـحـمـد داودد در جــريان هـمــان گـلوله باران کشـته شــد؟
امــام الـدين: در اين مــورد چـيزي بيشـتر نميدانم. مــن در حــالي
که دردهــاي شــديد از ناحـيه زخــم را تحـمـل ميکــردم و خــونريزي
داشــتم، در حـالت شــوک به فکــر يافتن راه نجــات از کـام مــرگ بودم. در
آن لحـظـه مــن صــرف در غـــم جـان خـود بودم و نميتوانســتم به حـالت
طــرف مـقـابل فـکــر کـنـم.
سـياه ســنگ:
به سـخـن ديگـر، ميگــوييد کـه کشـته شــدن مـحـمـد داوود و خـانواده اش را
نديده ايد. آيا هـمين پنداشـت درسـت اسـت؟
امــام الـدين: بلي. کاملاً درسـت اسـت. مــن کشـته شــدن شخص داوود
خـان و اعضاي فاميلش را به چشـم خـود نديدم.
سـياه ســنگ:
پس از آنکـه ميگوييد خـود را از دروازه گـلخـانه بيرون انداختيد، چه رخ
داد؟
امــام الـدين:
وقـتي از دروازه قـصــر گـلخـانه خــارج شــدم، به عـقـب نگـاه کــردم.
ديدم سـربازاني کـه مــرا هـمــراهــي ميکــردند، با مــن نيســتند و
هـمـانجـا باقــي مــانده اند. در بيرون گلـخـانه سـاير پرسـونل قـطـعه
کـومـاندو که مــنتظــر نتايـج قضـايا بودند، مــرا به حـالت زخـمـــي و
خـونچـکان ديدند. ممکــن اسـت تمــاشــاي اين صـحـنه، زمينه ســاز حـمـله
دســـتجـمعي و خــود بخـودي پرســونل قـطـعـه کـومــاندو شــده باشــد که
باعــث زخـمــي شــدن و شهــادت طــرفين گــرديد. به دروازه شــرقي گــارد،
جگـرن فـتـح مـحـمـد قومــاندان کـندک لــواي چهـار زرهـــدار (کـه فعـلاً
در اروپا زندگي ميکـند) مــرا به سواري مــوتر جيپ از محــوطـه گـارد
انتقـال داد.
سـياه ســنگ:
آيا شــمار پرســونل قـطـعه کومـاندو در بيرون کاخ گلخـانه را به ياد
داريد؟
امــام الـدين: فکــر ميکــنم تـعـداد آنهــا از دوصــد نـفـر
تجــاوز ميکــرد.
سـياه ســنگ:
با جگـرن فـتح مـحـمـد کـجـا رفـتيد؟
امــام الـدين: پيش از آنکـه طـرف شـفاخـانه چهـارصــد بسـتر اردو
برويم، به تعـمير راديو افغانسـتان رفـتيم و در آنجـا ....
[][]
دنباله دارد
|