کابل ناتهـ، Kabulnath





























بخش اول



بخش دوم



بخش سوم




بخش چهارم




بخش پنجم








بخش ششم


بخش هفتم



بخش هشتم















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

(بخـش نهـــــــــم)

 

صبورالله ســــــياه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

يک دسـت بيصــداسـت!

 

اين فشـــرده که هـرگـز نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کارنامــه ســياســــي محـمـد داوود (نخسـتين رييس جمهــور افغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکار بودنش بپردازد، ميخواهـد دسـتچيني از آگاهيهاي دسـترس در پيرامـــون چگـونگـي کشـته شـدن او و خــانواده اش باشـد.

 

کوشــيده خواهـد شـد براي روشــن شـدن برخـي آوازه هــاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شــنيده يا خــوانده ميشـوند، دسـتکم با چهــار تن از بلندپايگان پيشــين حـزب دموکراتيک خلق افغـانسـتان (کـريم ميثاق، دسـتگـير پنجشــيري، ســليمان لايق و خيال محـمـد کتوازي) و نيز با جنرال امام الدين گفت و شــنودهاي دامنه دار تلفـــوني راه اندازي شـود.

 

هـمچنان نياز اسـت به کمک هر آنکه بخواهـد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.

 

سـياه سـنگ

بيسـت و هشـتم اپـريل 2008

 

شــماره هــاي تلفــون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882

نشـاني: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA

 

[][]

 

 

نســــيم خـوشــگـوار ...

 

در برگهــاي 115، 116، 117 کتاب "ســيما و کــردار رييس جـمهـــور شـهــــيد" (تهـيه و ترتيب: خــان آقـا ســعـيد، مـرکــز نشـــرات سـعـيد، پشــاور/ پاکســتان، 2003) آمــده اســت:

 

"قـبلاً خــاطــرات محــترم محـمـد نســيم خـوشــگـوار رييس عـمـومــي اتحــاديه هـنرمندان دولت اسـلامي افغانســتان وارد بر عــين مــوضــوع [چگــونگي کشــتار مـحــمـــد داوود و خـانواده اش] را در کــتاب "رازي که فايق افشــاء نکـرد" آورده بودم. ص - 162/ .../ اينک آن را خــدمـت خــوانندگان عـــزيز تقـــديم مـيدارم:

 

در ســال ســيزده پنجــاه و هـفـت، بعـد از کودتاي هـفـت ثور نظـــر به پيشـــنهاد حــمـيد روغ در بســت رتبه ســـوم در شــعـبه ضــد پروپاگـند روزنامـــه هـيواد مصــروفيت داشـــتم. روزي از روزهـــاي مــوســـم گـــرم و به گــمان غــالب مـــاه جــوزا بود، در پارک شهــــر نو گشـــت و گــذار داشــــتم کــه مــوتر والگــا به شــدت برک کرد. چــون در آن روزهـــا گـير و گــرفت زياد بود، ترســـيدم و به جــوار ســرک ايســتاده مــاندم. ديدم از بين مـوتر لـومـري بريدمــن انجـنير حـفيظ الله مـيرکـي صــدايم کــرد و چــون آشـنايم بود، از ترس خلاصـي يافـتم.

 

ميرکـي از مـن پرســيد: "چـه ميکـنيد؟" گـفتم: "به چکـر آمده ام." او مـرا به نشــستن [در مـوتر] دعــوت کرد. به صــوب وزير اکـبرخان روان شــديم. از آنجــا گـذشــتيم و به ســوي شــفاخــانه چهــارصــد بســتر اردو حــرکت کــرديم. در ضـمـن گـفت: "شــما ژورناليسـت اســـتيد. بياييد يکجـا به ديدن يک قهــــرمـان برويم. شــايد چـيزهــاي دلچســپي براي تان داشــته باشـــد."

 

در شــفاخــانه داخــل اتاقــي شــديم. در بالاي چـپرکـت جــوان ميانه قــد در حــالي کــه دســت گچ_گــرفته در گــردنش آويزان بود، خــوابيده بود. مــيرکي مــرا به او مـعـرفــي کرد و از او به نام کســي که داوود خــان را به قـتل رســانده، ياد کــرد. هــر چند از ديدن آن کثيف پشــيمان بودم، ولــي با آنهــم خونســردانه از مـذکـور [امــام الــدين] جـوياي معـلـومـات شــدم. نامـبرده گفت:

 

در شـب هـفت ثور مـا از بالاحـصار جهـت اشـغال و مقـابله با ارگ مـحـمــد داوود وظيفـه گـرفتيم. وقتي به ارگ رســيديم، غــرش طيارات و بمباردهــاي ممــتد آنهــا و فيرهــاي تانک از هــر طرف بالاي ارگ جـاري بود و زد و خـورد به شـدت ادامــه داشـت. در نصفهـاي شـب مـوفـقيت نصـيب مـا شــد و داخـل محـوطه ارگ گــرديديم.

 

درآن وقـت قـومـاندان قطـعه به تولـي مــن وظـيفه گــرفـتاري داوود را داد. مــن و عســاکــرم به طــرف قصــر گلخــانه پيش رفته و تمــام پنجــره هــاي آنجــا را تحـت ضــربه شـــديد مسـلســل و ســلاحهــا قـــرار داده، داخـل عـمــارت شــديم.

 

خـامـوشــي حکــمفـرمـا بود. به افــراد مـعـيت خـود گـفتم کـه مــوضــع گــرفته و فــير کـرده برويد. مـن توســط بلندگــويي کــه با خــود آورده بودم، به افــرادم خطــاب ميکــردم و آنهــا را وظيفــه ميدادم.

 

در اتاق ذريعـه بلندگــوي مــذکــور بيانيه دادم کــه ســردار داوود شـمــا نظــر به امـــر شــــوراي نظـــامي خــود را تســليم کنيد. در هــمين آوان از عـقب يک فيلپايه به صــداي مهــيبش گـفت: "در قــامــوس مــن تســليمــي نيســت. به جــز از خــدا به کـس ديگــر تســليم نيســتم." و امـر فير داد.

 

از هــر قســمت بالاي مــا فـير صــورت گـرفت. زنهــا با تفنگـهــاي شــان بالاي مـــا فــير کــردند. از اينکه تعــداد مــا زياد بود، به اثر فـيرهــاي مــا يک زن کــه از نزديک کلکــين فير ميکـــرد، به زمـين افـتاد، ولــي بالاي داوود کـــدام تاثيري نداشـت.

 

يک وقـت متوجـه شــديم کـه تفنگچــه ســفيد خــورد به دسـت مـذکـور است و با آن از عقـب ســتون بالايم فـير کـرد، شــانه ام را اندکـي زخـمـي ســاخت. زد و خورد به شــدت ادامه يافت.

 

ناگـهـان، وقـتي کـه مــن در حـالت ترصــد بودم، ديدم کله اش از عـقب ســتون معــلوم شــد. او فـير کــرد و مــن هـــم فـير کــردم. مـــرميهــاي کـلاشـينکوف دســـتداشــته ام به ســرش اصـابت کـرد، فـــرق ســرش بلند پريد و خــود  به زمين افـتاد.

 

مــــن ذريعـه بيســـيم اين مــــوفـقـيت خــود را به قــومــاندان خـود اطــلاع دادم و بـعــداً بيهــوش شــــدم. تا اينکه به هـــوش آمــدم، ديدم اينجــا اســـتم."

 

کـشــته شـــدن در پاي درفـش؟

 

الف. هــارون در کتاب "داوود خان د کي جي بي په لومو کي"، (داوود خان در چنگال ک.ج.ب)،  ترجــمه، تصحــيح و تذکــر از حـــامد، برگهـاي 152، 153 و 154، ‏چاپ مــرکــز نشــراتي ميوند، پشــاور/ پاکســتان، دســـمبر 1997، مينويســـد:

 

روز پنجشــنبه هـفتم ثور [ســيزده پنجاه و هفت] داوود در جلســه وزرا بر سـر مـوضوع مظاهــره مصـروف مباحثه بود. اين جلسـه با هــدف غـير از ضـياع وقت داير نگــرديده بود. در حـالـي کـه بايد آمــادگـي نظـامــي گــرفـته شــده يا حکــومت نظــامـــي اعـــلام ميگـــرديد.

 

حـــوالي ظهر به تحـــريک و قـــومانده اجانب تانک وطنجــار در راس تانکهــاي کندک تحــت قــومــانده وي در قـــواي چهــار زرهـــدار در برابر درب شــرقي ارگ مـوضــع گـرفت. در وهـله اول وزارتخــانه دفــاع مـلـي را مــورد حـمله قـــرار داد. ســاخـتمان وزارت لـرزيد. وزير و لـوي درســتيزش قـبلاً از ســاخـتمان بيرون رفـته بـودند. آنگـاه برج ســاعت ارگ را هــدف قـــرار داد. بعداً لوله توپ تانک خــود را به طــرف ارگ چــرخ داده و ارگ را زير آتش قــرار داد.

 

بـعــدهــا هــمين تانک به عـنوان نشــانه پيروزي انقـلاب ثور بر بالاي صفـه يي در برابر ارگ قــرار داده شـد.

 

داوود خـان خــواسـت منحـيث قـومــاندان اعــلاي اردو، اداره و رهـبري را به دســت گـيرد؛ لـذا به جــانب دســتگاه مخــابره يي رفت که براي چـنين مــواردي هـمــواره بالاي مـيزش قـــرار داشــته و به وســيله آن مســتقيماً با قـطــعات تـمـاس ميگــرفت، امـا دريافـت کـه کـاتل (دســتگاه) مخــابره از کـار افـتاده و کـود و چـينلش تغــيير يافته است. در هــمان لحـظـه بود کـه گـفت: "روسـهــا کار خـــوده کــدن." (روسـهـا کـار خــود را کـرده اند.) و به وزرا اجــازه داد به مـنزل بروند.

 

وزاري دفـاع مـلـي و داخـله قـبلاً از ارگ بيرون رفـته بودند. اعـضــاي خــانواده اش را دور خـود جـمـع کــرد. داوود تســليم نميشــد، و نه در جســتجــوي راه فــرار برآمــد. مـيتوانسـت از طــريق ســفارتخـانه فـرانســه کـه مـتصل به ارگ بود، از صحـنه کنار رود امـا مـرگ در خـاک خــود را مــرگ با عــزت ميدانسـت. لــذا تا لحـظه مــرگ مـقـاومت کــرد. گـفت نميخــواهــد به دســت روسـهـا در باغ وحــش محـبوس گـردانيده شـــود.

 

کــودتاچـيان ديوارهــاي گلين و خـاکين توقيف خـانه را توســط يک تانک لـمبانده [رمـبانده] و درون رفـتند. رهـبران شــان را با ســرور و غــرور زايدالـوصـفي از محـبس داوودي رهـــانيدند. آنان را ســوار تانک گــردانيده و به مــرکـز کـودتا در تالار راديو بردند. رهـبران جــديد دســتهاي شــان را از تانک بيرون آورده و براي تمـاشــاچـيان کـنجکاو کـابل تکان مـيدادند.

 

روحـيه نظــاميان ارگ ضـعيف بود. مــانده و مـايوس به نظــر ميرســيدند. ســاير قـطـعات به کـمک شــان نرســيدند. لــذا مقـاومت شــان نيز ضعيف گــرديد. پس از آنکه عـمليات قــواي هــوايي شــدت کسـب کرد و ارگ تحـت حـمـلات هــوايي و زمـيني قــرار گــرفت، از مـقـاومت گـارد هــم تدريجـاً کاســته شــــد.

 

اعـضـاي خـانواده داوود بالنوبه جــراحـت برداشــتند، او مــرگ هـــر دو پســرش عــمـر و خــالـد را با چـشــمان خــود ديد. مشـکلترين لحظــات عـمــر بود و وي تنهــا مــانده بود. کـمـونيســتان به ارگ نـفـوذ کـرده، داخـل شــدند و خـواســتار مـلاقات و مــذاکـره با داوود گــرديدند کـه از طــرف وي پذيرفـته شـــد.

 

ســه تن از کــودتاچــيان پايين رتبه به رهــبري تورن امــام الـدين به حـضــور رييس جـمهــور داوود خـان رفته ازش خـواســتند تســليم شــود. ســـردار محـمــد داوود خـان بدون اينکـه خـواســتار نجـات خـود يا اعـضاي خـانواده اش گـردد، آخـرين گـلوله تفنگچـه خــود را بر امـام الـــدين شــليک کرد. او مجـــروح گــرديد ولـي به قـتل نرســيد. ســاير رفـقـاي امـام الـدين رييس جمهــور داوود خــان را زير ضــربه آتش قـــرار دادند. وي که زير بيرق مــلي افـغـانســـتان ايســـتاده بود، به شهــادت رسيد.

 

ســپس نعــيم خــان و ســاير اعــضـاي مـــرد خــانواده اش را يکـي بـعـد ديگــري به قـتل رسـانيدند. اعـضاي مــونث خـانواده اش در محـبس پلچـــرخــي محـبوس شــدند. محــبس پلچرخـــي محـبســـي بود که داوود آن رابه پيشــنهاد قـــدير نورســتاني براي مخـالفين رژيم خود اعـمار کــرده بود. به اين ترتيب ســلطنت درانيان به پايان رســـيد.

 

اجســاد داوود خــان و اعـضـاي خـانواده اش را کســي نديد. صــرفاً اچکـــزاييان چـمــن و کــويته در مســـاجد شــان مجـالس فـاتحــه آنان را برگــزار کــرد ه و به منظـور خشــنودي ارواح شـــان دعــا کــردند. گـفته ميشــود کـه اجســاد آنان در دامنه تپه مــرنجان به خـاک ســپرده شــده است.

 

[حـفيظ الله] امين از طـريق امـواج راديو افـغانســتان، جگـرن اســلم وطنجـار مشهـور به "تورپيکي" و دگــروال قــادر مشـهــور به "قــادر ســگ" را مـنحيث نطـاق معــرفي کــرد. و طنجـار به لســان پشــتو و قــادر به لسـان دري اســـتقرار حکـومت نظـامي رژيم جــديد را اعــلام کــردند.

 

در حـالـي که مــردم هـنوز درسـت نميدانســتند کـه چـه واقــع گـرديده و چـه واقـع خــواهـد گـرديد، از وراي امــواج راديو به آواز و کـمپوز دکـتور صــادق فـطــرت ناشــناس شعــــر ذيل سـليمان لايق پخـش شــد:

 

ســـتره تياره تيره شـــوه ســتا په ســردرو باندي

شـه شـوله چه تيره شـوه سـتا خـوارو بچـو باندي

هــــره تياره پاي لـــري خـلکـــو، ولســــو باندي

لمـر د عـد الت وخوت سـتا په جگـو غـرو باندي

 

(تاريکـــي سـهمـگـيني بر واديهــايت گــذشــت

خــوب شـــد که بر بيچاره فــرزندهايت گذشت

هــر تاريکــي بر مـردمهـا و جمهـورهـا پايان مييابد

آفـتاب دادگســتري بر کـوههـاي بلندت فــراز آمـــد)

 

امــا از هـمـان روز ريخـتن خــون و جـاري شــدن اشـک در کشــور آغــاز گــرديد. /.../ مشـخص بود کــه آينده مـصيبتـبار و دردناک در انتـظــار مـلت افـغـان اسـت. در پاســخ به شـعـر مـذکـــور [ســليمان] لايق، يک شــاعــر مـلي چـنين ســرود:

 

لـمــر د آزادي پريوت ســـتا په ســردرو باندي

توره تياره راغــلله ســــتا خــوارو بچــو باندي

 

(آفـتاب آزادي در دامنه واديهــايت  فــــــرو نشـسـت

تاريکي سهـمگيني بر فـرزندان بيچاره ات فـرارسـيد)

 

"يادداشـــــتهاي مــترجـــم"

 

روز پنجشــنبه بيســتم نوامـبر 1997، حـامـد گــزارنده کـتاب "داوود خان د کي جي بي په لومو کي" (داوود خــان در دامهـاي ک.ج.ب.) در بـرگ ســوم ديباچــه فـارســي خـويش نوشــت: "اين کـتاب کـه به لسـان شــيرين پشــتو نوشــته شــده، تاليف نويســنده بااحسـاس وطـندوسـت مســلمانــي به اســم احـتمـالاً مســتعار "الف هــارون" اسـت کـه در ســال ســيزده هـفـتاد و ســه (1994) آن را در آســتراليا به چــاپ رســانيده اند."

 

نـامـبرده در برگ ســيزدهــم مــي افــزايد: "خــواننده عـــزيزي کـه مـترجــم را مــرهـون لطـف و احســان خـويش قــرار داده اشــتباهـات وي را اصــلاح کـند و يا نظــر، پيشــنهاد و انتقاد مشـخصي در مــورد ترجـمـه تصحـيح يا تذکــرهـا [از ســوي حـامــد] داشــته باشــد، در صــورت تمـايل لطـفاً آن/آنهــا را به آدرس ذيل براي مـتـرجـــم بفـرســتد: حــامــد، صـندوق پســتي 1164، پســته خـانه مــرکــزي، صـــدر، پشـــاور، پاکســتان

 

حــامــد در پينوشــت برگهــاي 153 و 154 و 305 "داوود خــان در دامهــاي کـي جـي بـي" (يا به گـفته خـودش: داوود خــان در چـنگـال ک.ج.ب) دو يادداشـت زيرين را نيز افــزوده اسـت:

 

1 " ظـالــم ســــتمگر را کشــــتم": مولف محترم [الف. هـــارون] به صحنه مــرگ داوود خــان به دسـت کســاني که هـمـواره مغــرورانه با تعـيبر "رفـقـاي مــن" از آنان ياد ميکــرد، رنگ افسـانوي و فـلـمي بخشــيده و نوشــته اند که وي [محـمــد داوود]  در زير بيرق افغانســتان مــرد. اگــر او به بيرق افغانســتان ارزشــي قابل بود، به توصيه رفقــا آن را تغــيير نميداد.

 

محــترم الف هارون خــواســته اند در تصــوير صـحـنه مـــرگ داوود خــان از فـلمهـــاي کاوبايي تقليد کـنند کـه يک امــريکايي ســفيد پوسـت يعـني اروپايي متجــاوز ســفاک پس از قتل عــام صــدها ســـرخپوست يعني ســکنه اصـلـي و بومــي آن ســرزمين اشـغالي، ســـرانجام در زير بيرق امــريکا جـان ميســپارد.

 

يکــي از رفـقـاي مـحـمـد داوود خـان به نام تورن امام الدين هـمــراي گل آقـــا صاحبمنصب ارگ و دو تن از اعضــاي ســفارت شــوروي جـهـت مــذاکــره وارد اتاق داوود خــان گـرديده و از وي خـواســتند که تســـليم شــود.

 

پس از اهــانتي کــه آنهــا بر داوود خــان روا داشـــتند، داوود آنان را مـــورد حــمــله قـــرار داد. بازوي امـــام الـــدين مجـــروح شـــد. کــودتاچـيان مـتقـابلاً داوود را گـلـوله باران کــــردند. آنگــاه امـــام الـــدين از اتاق برون آمـــده وي فـــرياد زد: " ظـالـم ســتمگر را کشــتم".

 

2) مـحـمـد اســلم وطـنجــار و عـبدالقــادر: خــبر جـمـع شــدن گـليم آل يحـيـي  را "تورپيکي جان" يعـني وطـنجــار به لســان پشـــتو و قــادر "دَيدو" به زبان دري از طــريق راديو افـغـانســتان اعــلان کـردند. امـروز اين دو تن در راس سـلطنت طلبان قـرار دارند. البته، نه براي اينکـه "لوي ســردار" را بر تخـت بنشــانند، بلکـه براي آنکــه بار ديگــر ســوار شـانه هــايش گــرديده، ارگ مـبارک را به "د خـلکـو کـور" مـبدل ســازند.

 

"وطنجــار را به اين جهــت تورپيکي ميگــفـتند کـه رفـيق و وزير هــر کـس مـيبود. وطـنجــار از جـانب روسهــا براي انجـام کـودتاي ديگــر مـد نظــر گــرفته شـده بود. (اســناد لانه جــاسـوســي، جـلـد اول، صـفحــه 109).

 

قــادر نه خـلقــي بـود و نه پرچـمــي و در برابر پول دسـت به هــر کاري ميزد. از زمــان مکتب به نام "ســگ" شـهــرت داشـت. حـتا در دوران ســفارت کـبري  در پولند با کـانالـهـاي اســتخباراتي بعضــي از کشــورهــاي غـــربي نيز تمــاس برقــرار سـاخته بود. ص 93)

 

ســخـني چند با حـامــد گــرامي، گران هــارون و ...

 

با ارج فـراوان به نويسـندگان و گـزارندگان "داوود در چنگـال ک.ج.ب" و "اسـناد لانه جـاسـوسـي" بايد گـفت آنچــه در پيرامـون زندگي محـمــد اســـلم وطـنجـار و عـبدالقــادر نوشــته اند، درســت نيســت.

 

ايکاش اين بزرگواران ميدانســتند که روزگـار ســگ، ديدو، گـاو، الاغ، روباه، بز، شغـــال، کـفتار، شـــير و پلنگ نامــيدن آدمهـــا، يا کســاني را با برچســـپ نام دخــترانه/ زنانه خــوار شـمــردن، پيش از آنکه فـــرا رســد، ســپري شـــده اسـت.

 

گـذشــته از آن، شـــنيدگـيهاي حـامـد يا الف هارون از ســرچـشــمه گل آلــود انـد، زيرا:

 

مــحـمــد اســلم وطـنجـار را در نوجــواني به خـاطــر شــکنج مــوهــاي فــروافـتاده بر پيشــاني و آواز باريکــش "تورپيکي" ميخــوانند. اين نام شــوخي آمـيز کــوچــکـترين پيــوندي با " رفـيق و وزير هـر کـس" بودن نداشـت. و اگـر چـنان ميبود، بسـي از بالانشــينان دستگاه دست_نشانده رهبري امروز افغانســتان (با هـزار پوزش از دوشــيزگان افغان) "تورپيکي" خــوانده ميشــدند.

 

وطنجــار در 1944 در زرمــل، اندر/ پکـتيکـا چشــم به جهــان کشــود و در نوامــبر 2000، در اوکــراين/ روســيه به بيمــاري ســـرطان مــرد.

 

عبدالقـادر مشهـور به "دگـروال قــادر" يکــي از ســه رهـبر ســه روزه افـغانســتان (هــفـتم، هـشــتم و نهــم ثور ســـيزده پنجــاه و هـفـت/ 28، 29 و 30 اپريل 1978) اســت. او در 1944 در هــــرات زاده شـــده و اکـنون در مســکو/ روســيه زندگــي ميکــند.

 

نام کـوتاه قـادر از دو رهـگـذر بيشــتر در يادهـا مـانده است:

 

1) براي بار بار خــواندن دو متن زيرين در شــام هــفـتم ثور ســيزده پنجـاه و هـفت/ 28 اپريل 1978 و نيمــروز فــرداي آن:

 

"براي اولين بار در تاريخ افغانسـتان به آخـرين بقاياي ســلطنت، ظلم و اســتبداد و قـدرت خـانواده نادري پايان داده شــد و تمـام قــدرت دولتي به مــردم انتقال يافت. قــدرت دولتي اکنون در دســت شــوراي نظامــي انقلابي اسـت."

 

"اعــلامـيه شــوراي نظـامــي قــواي مســلح افغانســتان: ســردار مـحـمــد داوود آخــرين فـــرد خـاندان مســتبد نادر خــان، اين عــوامـفـريب بينظــير تاريخ و خــاين به اراده خــلق افـغـانسـتان براي هـميشــه از مـيان رفـت. حــاکـميت مــلـي بـعـد از اين به شـــما خــلق نجــيب افـغانســتان تعــلـق دارد. دفــاع از دســـتاوردهــاي انقــلاب، از بين بـردن هـــواخــواهــان اين ســـردار مســـتبد و ســتمگـر وظيفـه فــرد فــرد مـردمــان روشــنفکـر افـغـانســتان اســت."

 

2) براي پيهــم و پيوســته خـوانده شــدن گـزارشهــاي راديويـي بازداشــت "قـــادر، شــاهـپور، ميرعـلي اکبر و ..." با برچسـب کـودتا در برابر دسـتگاه نور محمـد تره کي و حـفيظ الله امين.

 

KGB و GRU

 

براي آشـنايي اندکي بيشـتر با عـبدالقـادر، نگاهـي به پاره هـاي زيــرين بيهــوده نخـواهـد بود:

 

1) "در ارتش عــلاوه بر افســران وابســته به پرچــم و خـلــق، گــروههــايي از افســران تحصيلکــرده شــوروي وجــود داشــتند کـه در کـودتاي مـحـمـد داوود مســتقلاً شــرکت کــرده و بعــد از آن آهـســته آهـسـته به يکـي از دو گــروه خـلـق و پرچــم پيوســتند.

 

رهـبر يک گــروه نظامــي مســتقل ژنرال عـبدالقادر رييس ســتاد نيروي هــوايي ارتش بود کــه بعــداً به ســازمــان نظامــي جناح خلـق پيوست و در کـودتاي اپريل 1978 نقـش اسـاسـي بازي کـــرد." (برگ 207، "افغانســتان در قــرن بيستم"، مجمــوعــه برنامــه هـــاي بي.بي.ســي، دکتور ظاهــر طنين، 2005)

 

2) "افغانســتان_شـناس امــريکايي سـليگ هـــريسن به اين عقيده است که مــوجوديت اين گــروهها و نقش آنهــا در کودتاهــاي 1973 و 1978 با رقــابت و فعـاليت دو ســازمان اطــلاعاتي شــوروي يعني "جــي آر يو" يا ســازمان اطلاعــات ارتش و "کـي جـي بي" يا ســازمان امنيت دولتي شـوروي رابطه مســتقيم داشت:

 

مهـمترين مــوضـوعـي کـه به کـودتاي 1978 در کـابل انجـاميد و کـمتر کســي هــم از آن اطـلاع داشـت، رقابت بين کـي جـي بي ســازمــان مــرکــزي جـاســوســي شــوروي و جــي آر يو سـازمان اطلاعــات ارتش شــوروي در افغانســتان بود.

 

اين مـوضــوع بســيار مهــمي بود، به خصــوص وقتي کـه معلـوم شــد ســازمان ارتش شـــوروي با ارتش افغـانســتان در ارتباط بوده است، در حالـي کـه کـي جـي بي بيشــتر با غـيرنظـاميان حـــزبي و در حکــومت افغانســتان ارتباط داشت، نه با ارتشــيان. اين وضـع باعـث به وجـود آمــدن رقـابتي شــد که در دو واقعـه مهــم نقش اســاســي ايفـا کــرد:

 

يکــي خــود کــودتا و ديگــر شــرايطي کـه با مــداخـله ارتش شــوروي و اشــغال افغـانســـتان انجــاميد. در آن زمــان، ســازمان اطلاعــات ارتش شــوروي از يکــي از جناحهــا در ارتش افغانســتان حـمايت ميکــرد، يعـني جناح مهـمــتر در ارتش که جناح خـلقـي به رهــبري حفيظ الله امين بود و به طــور محــرمانه و بدون کـنترول کـي جـي بي در حـال ســازمان يافتن بود.

 

در واقـع، در ارتش سـه گـروه از افسـران کمونيســت به وجـود آمـد. بزرگـترين آنها، گــروه خـلقي به رهـبري حـفيظ الله امين و بعـد گــروه پرچـميهـــا به رهـبري مـير اکـبر خـيبر که با جــي آر يو يا ســازمان اطـلاعـات ارتش شــوروي ارتباط داشـت و جـي آر يو به طــور جــداگـانه با گــروه ديگــري از افســران ارتش هـــم در ارتباط بود.

 

جـنرال عـبدالقــادر رييـس ســتاد نيروي هــوايـي ارتش کـه در کـودتا نقـش اســاســي ايفا کــرد، يکــي از آنهــا بود. (برگ 208، "افغانســتان در قــرن بيستم"، مجمــوعــه برنامــه هـــاي بي.بي.ســي، دکتور ظاهــر طنين، 2005)

 

3)  و امــا از هــمان آغــاز، ســوال اين بود کـه چــه کســي کـودتا کــرد؟ روسهــا يا افغـانهـــا؟ صــرفـنظر از اينکــه روسهــا در کــودتا مســتقيماً شــرکت داشــتند يا نه، آنچــه واضــح است، اين است که آنهــا از نقـشــه کـودتا آگـاه بودند.

 

مـحـمــد عــزيز اکـبري از فـعـالين ســازمــان نظامــي جـناح خـلـق در اين زمــينه ميگــويد: "ســيد مـحـمـد گـلابزوي کـه يکــي از فيگـــورهــا (چـهـــره هـا)ي  به اصـطلاح مهـــم در انقلاب ثور بود و کســي بود که به اصــطلاح دســتور انقـلاب ثور را از امـين گـرفت و به تمــام ســـازمانهـــاي نظــامي ابلاغ کــرد، صـبح هـفت ثور [ســيزده پنجـاه و هفـت] با شــورويهــا تماس گــرفت. يعـني به اصـطلاح دســتوري [را] که از حفيظ الله امين يا مســئول کـميته مــرکــزي دريافت کـــرده بود، به شـــورويهــا ابلاغ کــرد.

 

امــا جــنرال قــادر رهـبر کـودتا ميگــويد کـه شــورويهــا در قـيام اپريل هـيچگــونه دخـالتي نداشــتند: "مــن به صــراحـت اعــلام ميکــنم و به شــما به صــراحت ميگــويم کــه در اين هــيچ نوع نقـش شــورويهــا عـملـاً نداشــتند. البته مــا انکـار نميکــنيم کـه مــا در زمــان تحـصيل در شــوروي چــيزهــايي را آمــوخـته بوديم و ديده بوديم، ولــي مــا از خــود اراده يـي داشــــتيم، به خـاطـر وطــن، به خـاطـر آرمــاني کـه در ســر داشتــيم، به خــاطر ســعادت تلاش مــا بود و با هــم يکجـا شــده بوديم. اين مســاله با شـورويهــا هيچگــونه ربطي نميتواند داشــته باشــد. (برگ 226، "افغانســتان در قــرن بيستم"، مجمــوعــه برنامـه هــاي بي.بي.ســي، دکتور ظاهــر طنين، 2005)

 

4) "دســتگاه اســتخبارات نظامــي اتحــاد شــوروي در حــاليکه چشــم به آينده دوخــته بود، افســران تربيت يافته را در ســپتمبر 1964 تشــويق کــرد کــه ســازمـان انقـلابي مخـفـي قــواي مســلح را تشــکـيل دهــند". (برگ 24، جــلد اول، فصــل اول، "حـقايق پشـت پرده تهــاجــم شـــوروي بر افغانســـتان"، ســليک هــريســـون، ترجـمـه عـبدالجـبار ثابت/ با اســتناد صـفحــات 159 تا 169 اثر روســـي "تاريخ قــواي مســلح افغانــستان 19471977"، انتشــارات شــرقي، مسـکـو/ 1985)

 

5) "دوشـادوش حــزب دمــوکـراتيک خـلق افغانســتان، ســازمان زيرزميني مســـتقـلي به نام جـبهـه کـمـونيسـتهــاي افـغانســتان (به رهــبري ســـرهنگ عـبدالقـادر) ايجــاد گـرديد. اين ســــازمان در کار با افـســران ارتش نقـش ســازنده داشــت. اعـضــاي جـبهــه کـمـونيسـتهــاي افـغـانســـتان در ســــرنگــوني پادشــاه افـغانســتان نيز نقـش مهـــمي بازي کــرده بودند." (برگ 44، جـلد نخـسـت، "طـوفـان در افغانســتان"، الکـســاندر لياخـفـســکي، ترجـمـه عــزيز آريانفــر)

 

6) "بعـد از حـادثه ثور روزي از عـبدالقــادر مشـهــور به قـادرخـان پرســيدم چــرا از مـا بريدي؟ گـفـت راسـت را ميپرســي، از بيتوجهــي رهــبر کــودتا. گـفـتم: چــي ميگــويي؟ گـفـت حـقيقـت را. سـپـس ادامـــه داد و گـفـت: طــوريکــه اطــلاع داريد، مــن در حـلقـه دوم رفـقـا بودم و براي بار اول پس از اينکــه به قــومـانداني قــواي هــوايي مـقــرر شــدم، به حـضــور رهـبر مشــرف ميشــوم و به اجــازه اوشــان هـفـته وار کارهـاي قـومــانداني را جهــت اخــذ اجـازت خــدمت شــان مــيبرم. ولـي از صحـبتهــاي شــان روز به روز بدون اينکــه چـيزي درک کـنم و يا چــيزي برايم گــفته باشــند، کاســته شــده ميرفت تا اينکــه روزي ضــابط امــر آمــد و گـفـت: دگــرجـنرال مـوســي خـان آمــده و مـيخــواهـند شـما را تنهــا مـلاقـات کـنند. تا برون دروازه به اســتقبال شــان رفـتم و زمـاني کــه با وي تنهــا شــدم، فــرمــان رهــبر را برايم داد. در آن فــرمــان، بدون اينکــه از مــن تذکــري داده شـــده باشــد، نوشــته بود "دگــر جـنرال مــوســي خــان را به حـيث قـــومــاندان قـــواي هـــوايي مـقـــرر نمــودم". به ايشــان وظيفــه جــديد را تبريک گـفتم و از اتاق کار خـارج شــدم. خـلاف انتظـار مـتوجــه ميشـــوم کـه چـند ضـابط ناشــناخته به دروازه اتاق پهـــره ميدهــند. از خـود پرســـيدم آيا طــرفــداران شـــاه کـودتا کــرده و فــرمــان تقــرر مـوســـي خـــان ســاختگي اسـت؟ زيرا مـوســـي خــان از طــرفــداران شـــاه بود." (برگ 183، "تاســيس و تخــريب اولين جمهــوريت"، داکـتر مـحـمـد حسـن شــرق)

 

7) "به رغــم بازيهـــاي داوود با غــرب، حــزب کـمــونيســت شــوروي از طـــريق حــزب کـمـونيســت هــند و نشـــنل پارتي پاکســتان ميکـوشــيد فــرکســيونهـــاي حـــزب دمــوکــراتيک خـلــق افـغـانســتان را به عــنوان گام نخســت براي ســرنگـونـي داوود، متحـــد گــرداند. (برگ 42، جلـد نخست، "طـوفان در افـغـانســـــتان"، الکســاندر لياخـفســکي، ترجــمــه عــزيز آريانفر)

 

8) "دگروال مــدهــو ســـميران که در آن وقت اتشــه نظامـي هـند در کابل بود و با افســران هــوايي ارتباطـات وســيع داشـت، به مــن گـفـت کـه قــــادر ســـازمـان اســتخبارات شـــوروي را از پلان امين مطلــع ســاخته بود، امــا دســتور اشـــتراک در کـودتا را به دســت نياورده بود.

 

ســميران ميگــويد: قــادر مجــبور بود اشــتراک خــود در کــودتا را تا به دســت آوردن مــوافـقـه مشـــاورين شــــوروي به تعــويق اندازد. مشــاورين شــوروي در مــدت اندکــي قبل از آغـــاز کودتا بايد تصــميم ميگـــرفتند. امـا از مسـکـو خــيلي به مـوقـع هــدايت به دسـت آوردند کـه با کـودتا کمک نمـــايند." (برگ 51، "حــقايق پشـت پرده تهــاجم شـــوروي بر افـغـانســــتان"، سـليگ هـريســون، ترجــمـه عـبدالجـبار ثابت)

 

9) جـگــرن مـحـمــد رفــيع رييس ارکــان قــواي چهـــار زرهـــدار (بعــدهـا ســترجـــنرال، وزير دفـــاع و معــاون رييس جـمهـــور) کـه قــومــانده مــرکــزي اشـتراک کــنندگان اين قــــوا را در جـــريان کــودتا به عهــده داشت، در يادداشــتهاي نشــرنشــده خـويش در مــورد دگــروال شــوروي که در آن وقت مشــاور قــواي چهــار زرهــدار بود، نوشــته که مـوصــوف ســرانجام بعــد از تماس تلفـوني، به مـن گفت: دســتور گـرفته ام که در صـورت شـکـسـت قيام، با هـم يکجـا کشــته شــويم."

 

ســــــپاس

 

پاراگـرافهـاي نشـاني شــده با شـماره هـاي 4، 5، 6، 7، 8 و 9 در بالا، از "شــتر دزد رســواي تاريخ با تلاش بيهـوده خـم خـم رفـتن" نوشــته فـقـير مـحـمـد ودان برگرفته شــده اند.

 

براي خــواندن مـتن کـامــل "شــتر دزد رســواي تاريخ..." ميتوان رو آورد به:

www.payamewatan.com/Article-4/f.wadan030708.htm

 

در شــماره [هـاي] آينده خــواهـيد خـواند:

 

1) گفت و شـنود ويـژه با جنرال امـام الــدين

2) پيـش از روز هـفـتم ثور ســيزده پنجـاه و هـفت نيز نقشـه هـايي بـراي کشــتن محــمــد داوود کشـيده شــده بود. نشـان انگشـت چـه کسـاني در خـاکـه آن نقشـه پيداسـت؟

 

 [][]

(دنبالـه دارد)

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٨١           سال چهـــــــــارم                  میــــــــزان    ١٣٨۷                 سپتمبر/ اکتوبر 2008