هندو هزاره شیعه سنی احمدزایی و پوپلزایی نداریم بلكه همه یك ملت هستیم و آنهم افغان. « شاه امان الله خان غازی »

 

گلگشت انديشه

 

 صــــــــله

 

واصــف باخــتری

 

ايا هزاز هزازان
درخت بيشه ابريشمين آواها
ايا حروف الفبا
نهال باور من تا هميشه، تا هرگاه
تهی مبادا از برگهای سبز شما
چه سالها دراز
که با خضوع گياهان در آستانه ی باد
مديحه خوان شما بودم
مديحه خوان صله خواهد کنون زدرگهء تان
ايا هزاز هزاران
درخت بيشه ی ابريشمين آواها
ايا حروف الفبا
...

 

 

سوگنامه يي برای مادرم

که اسطورهء بزرگ شکيبايي بود.

 

پــــــــــــرتو نــــادری

   

 ما درم از قبيله ء سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
چادری از بريشم ايمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا می ماند
که به اندازه ء حقيقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او می شنيدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانه ء ما بود
و بی آن که کسی بداند...

 

خــــــدا حافظ

داکتر صبورالله سیاه سنگ

به جايی ميروم اما نميدانم کجا، اينگونه آواره؟

نميدانم، ولی شايد برای من به اين زودی شقايقها نميخندند

و هد هد برنميگردد

 پرستوها شما بيهوده ميخوانيد

تلاش و جستجو تان را رواق خانه پاسخ نيست

خدا را دست برداريد ازين ديوار و سقف و پشت و پهلوها

خدا حافظ گل لاله - خدا حافظ پرستوها!

 

کـــــابــــل

محمـــد آصف آهنــــــگ

کابل آن شيران پيکارت چـه شد

رستم و رتبيل سالارت چـه شد

مشک عالم رفت و محمود بيات

آن محمد جان سپردارت چه شد

قلــــعه مستحکم بــالا حصــــــار

آن دژ و ديوار کهسارت چه شد

گنـــبد کوتوالی و چوک و چــته

چارباغ و ارگ سرکارت چه شد

رونق هـــــــندو گذر باقی نماند

دختر ديوان و دربارت چه شد..

 

باز هم یک تنفس

میر حسین مهدوی

مردی تمام کودکی خویش را گریست
وقتی که دید مختصر و کهنه است وزشت
دیگر تمام می شوم اینجا ، دو روز بعد
درازدحام مسجد و بتخانه و کنشت
یک جلد – چون کتاب مقدس – برای خویش
ازچشم های روشن تو می توان نوشت

 

چند برگ سبز به رسم خانه نوی

 

 حميرا نگهت دستگیر زاده

  

 صدای در شب

زیبایی بود که ته نشین میشد
وقتی بر می آشفتم
نظر از نظاره هراسان
چشم ها –دروازه دو پله – بی مهمان
بی هیچ دیواری
سیم خار داری
مسد ود!
زینه را جارو کن
شاید گرد زینه هاست
که با لا شدن را سد شده است
....

 

افسـر رهبـين

 

لاله ی زردشت
گل را سپيد و سرخ کشيدند، برگ برگ

پروانه های زرد پريدند، برگ برگ

گلدسته ها، چه زار فتادند روی خاک

گلبرگها چه خار خميدند برگ برگ

پرواز را دريچه نبود و هزارها

بيجا گلوی صبر دريدند، برگ برگ

پر گفت باد و قافله سوزان رنگ و بو

افسانه ی تگرگ شنيدند، برگ برگ

پائيز هم نگفت چه بود آن بلای سرخ!

 

بشير صديقی

 

بهـــــــــــــــار
 
به وزای باد بهار
و به افشان به هو
ا

عطر گلهای سردامنه را

و نوازش گر شو

زلف آن دخترک تنها را

اشک چشمی که به رخساره او..

 

 

هزارو یکشب

 

 

سلطان سکندر شاخ دارد!

 

اکرم عثمان

آ

آورده اند که سلطان سکندر کابلی ملقب به صاحبقران! دو شاخ داشت. شاخهایی برا، براق و تابیده به عقب، که جز ملکه و وزیر دست راستش دیگری از آنها خبر نداشتند. پادشاه دراختفای شاخهایش بسیار می کوشید و از داشتن شان دلگیر و عصبانی بود.
هنگام روز شاخهایش را تاجی جواهرنشان از انظار می پوشاند و شبها با شبکلاهی می خفت تا متکا و لمحه پاره نکنند و به سر و صورت ملکه نخلند. اما بعد از اصلاح سر ریشش چاره ای نمی ماند جز اینکه امر کند جلاد خاصش سلمانی را سر ببرد تا رازش در افواه نیافتد و مردم مسخره اش نکنند.

 

ترس از تنــــهایی

 

دوکتور اسدالله حبیب

 

 

 

 

 

 

 

عید رمضان با یکی از رخصتی های آلمان برابر شده بود. روزانه می توانستی بعض دوستان را در خانه بیابی. تیلفون کنی، بروی یا بیایند و یک تغییر عید گونه در گردش لیل و نهار پیدا شود. دست و پای حنا کدره، چشمان سرمه آلود، جامه های نو و در کوچه ها تخم جنگی، صدای غرغرانک و دیگر نشانه های عیدی وطن، نباشد نباشد.
از خواب برخاسته، مگر هنوز بیخی بیدار نشده بودم که تیلفون زنگ زد. یکی از دوستان عید مبارکی داد ، باز زنگ تیلفون صدا کرد، خانمی بود.
گفت: «حاجی جان، سلام!»
گفتم: «حاجی جان نیستم. اشتباهی زنگ زده اید»

 

غارت هوش

 

احسان پاکزاد

در زیرزمین یکی از ایستگاه های" مترو" منتظر ترن شاخه ای جنوب شهر بودم که چشمانم به ناگاه به سوی کشانیده شد که ماه پاره ای حجاب بر دریده ای انجا بر بالای نیمکتی بناز نشسته بود.
کافر مذهب فرنگی مشرب، چون
افت عقل و غارت هوش، با دو چشم مست و مدهوش که چون نرگس شهلا و می پرست بر باغ حسنش دلربایی داشتند و داعیه ای جمال به حد کمال رسانیده بود، بران هنگامه ای که بر پا داشت حکم روایی میکرد.

 

 

سخنی در بارهً صوفی احمد علی قندهاری


 

به قلم نـــــایل

بدانگونه که شماری از سخن سرايان سده های پين، به بيان مسايل عرفانی توجه داشته اند، در ميان سخن پردازان سدهء سيزده نيز، ميتوان با چهره هايی آشنايی به دست آورد که به گمان خودشان، طعم سخن خود را با چاشنی تصوف گوارايی بيشتر بخشيده اند.......

 

 

گزارشی از محفل روز جهانی زن

 

گزارش از: عتیق

 

روز یکشنبه سیزدوهم ماه مارچ محفلی زیر نام " روز جهانی زن را گرامی میداریم" در سالون زیبای موزیک هاوس در شهر هامبورگ دایر گردید، که تعداد زیادی از هموطنان و عده یی از المانی ها در آن اشتراک کرده بودند.

این محفل که به ابتکار خانم زهره چوپان از خانم های فرهنگ دوست و خیرخواه و همکاری آقای نصیر مهرین نویسنده نامور، دایر شده بود، با دعوت از خانم اندیا دختر، احسان الله دافغانستان پسر، لیلا طرزی دافغانستان و سکندر فرزند خانم اندیا گیرایی خاصی یافت. هنگام ورود خانوادهً مرحوم اعلیحضرت امان الله خان، شرکت کننده گان به پای برخاسته و با کف زدن های دوامدار از آنها استقبال کردند.
...

 

عیسی به دین خویش

موسی به دین خویش!

 

 ایشور داس

داستان نویس فرزانه و اندیشمند بزرگ وطن ما جناب زلمی بابا کوهی، هفته گذشته اثری ارزشمند و گرانسنگ شادروان دوکتور احمد علی کهزاد بنام «
بالاحصار کابل و پیش آمد های تاریخی» را با مهربانی و غریبنوازی، برایم ارسال فرمود تا از تاریخ کابل قدیم آگاهی بیشتر حاصل کنم و در چاپ دوم «ما باشنده گان دیرینهء این سرزمین» مطالبی را از آن گنجینه وام گیرم. طبعأ ازمعاونت جناب بابا کوهی ممنونم و مرهون فراوان....

 

سخن کابل ناتهـ

مجسمه های بامیان را

از یاد نبریم!

 

 ایشور داس

 

يازدهم مارس سال روان میلادی مصادف به چهارمین سال تخریب مجسمه های بامیان توسط طالبها بود.
در آن سال جهان همصدا آن کار زشت و قبیح را نفرین کردند زیرا که آن تندیسها از چند نظر ارزشی بی نظیر و نمادین داشتند:

یکی اینکه آن مجسمه ها از نظر فن معماری و هنر مجسمه سازی شاهکاری به شمار میرفت و در نوع خودش بی بدیل بود و دیگر اینکه یادگار مجد و تعالی فرهنگ ما در یکهزازو پانصد سال قبل بود و گواه واقعیتی بود
...

 

بودای باميان چگونه

به خاک نشست

 

درست چهار سال پیش روز یازدهم ماه مارچ، در اثر دستور رهبران طالبان، تندیس های بودای برزگوار در بامیان، تخریب شد. جهانیان به این وحشت قرن بیست به حیرت نگریستند. صدای اعتراض از هرگوشهء گیتی بلند شد. در آغاز وعده های گوناگون جهت بازسازی آنها،از سوی منابع مختلف، در افغانستان و دنیا اعلام گردید. ولی اکنون آشکارا گردیده که آن همه سخن های میان تهی بودند و با در نظر داشت منافع سیاسی شان، به زبان آورده بودند.  و بدون پذیرش هیچگونه مسوؤلیتی به نیسان سپردند...

 

در حاشیهء زنده گی

هندوان افغانستان

 

نصـــــیر مهــــــرین

کمتر اتفاق افتاده است که هنگام صحبت از اهل هنود افغانستان، من به یاد یک تن از همصنفی های ما که هندو بود، نیافتم. روزهای را به یاد دارم که حين قرأت قرآن مجید و مضمون دینیات، یا خودش صنف را ترک می گفت و یا بقیه شاگردان بنای سروصدا را می گذاشتند تا او از صنف خارج شود. بعد ها که او را به عنوان کارمند و کنترولر شرکت سرویس میدیدم، سلام واعلیک می گفتیم ومن لحظاتی سالهای پیش را به یاد می آوردم....

 

درس اخلاقی از یک فاجعهً تاریخی

 

فیاض بهرمان نجیمی

در 22 ماه می سال 2001 ترسایی، رژیم طالبان ضمن اصدار حکمی، هندوان و سکهان افغانستان را مجبور به حمل علامت فارقه نمود ـ یعنی هر هندو و یا سکهـ شهروند افغانستان می باییست خود را با رنگ زرد نشانی میکرد. عمل طالبان هیچگونه تفاوتی با اقدام نازی های آلمان، که یهودی ها را مجبور به داشتن ستارهء سفید شش ضلعی بر روی سینه های شان نموده بودند، نداشت
.....

 

بازسازي متون درسي در افغانستان‌

 نبشتهً محمد کاظم کاظمی

 طرح بحث

بياييد فرض كنيم كه مدارس ما ساخته‌شدند و معلّمان ما بر سر كار برگشتند و ما توانستيم مدارس و معلمان بسيار ديگري را نيز براي آموزش فرزندان كشور خويش به خدمت بگيريم‌. سخن بعدي‌، كه از حال‌، بايد به فكر آن بود، اين است كه در آن مدارس‌، چه چيزي درس داده‌شود؟ با چه شيوه‌اي و با چه اصولي‌؟...

 

دریایی از پَر طاووس

 

رهنورد زریاب

بيدل، در سراسر زنده گانيش، به هزار کوچه دويد، اما به تسليی نرسيد و غريق دريای حيرت شد و نظر از ماسوی برگرفت و ديد که عالم همه يار است و ندانست که در پای کدامين يک بيفتد و در کار طواف گوشهء دل ها، کعبه و بتخانه، هر دو را، سنگ راه يافت و دانست که تحير، حيله و نيرنگِ عشق است تا آدمی را رام سازد. و باری نيز، همانند پير قونيه، در جوش جنون عاشقانه، فرياد کشيده بود: "ز جهان فطرتِ بيدلم، نه زمينيم نه سماييم!"....

 

 

خدا یکی است، اما او را
به هزار نامش می خوانند!


دوکتور پـــــــروین پژواک

پروردگار تو یکتاست

اوست که هر چه بر زمین است، بهر تو آفریده

هر چیز را که است او نگهدار است، افتادن هر برگی را آگاه است.

از هر دانه ای که در دل خاک است، با خبر است.

صبحگاه و شامگاه

با خوف و خضوع ذکر خدای خود گوی

شب هنگام در ثنای او آواز بردار

و به گاه غروب ستاره گان ستایش او کن.

 

Deutsch

 

 

کابل ناتهـ

 

 

ز دست عنایت و

چشم محبت

این اَبَرمردان

قلم و

فـرهنگ

برخوردار

خواهد بود:

 

 

 

 

 

دوکتور محمد اکرم عثمان

محمد آصف آهنگ

استاد رهنورد زریاب

استاد نصیر مهرین

دوکتور صبورالله

 سیاه سنگ

پــــــــــرتو نادری

زلمی بابا کوهی

مريم محبوب

محمد کاظم کاظمی

میر حسين مهدوی

احسان الله پاکزاد

افسر رهبین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

 

Detusch

 

 

دریچهء تماس

 

 

 

 

 


 

[همدلان کابل ناتهـ] [دریچهء تماس] [Deutsch]

 

 

 

Zugriffszähler

 

 

Updated:          23.03.2005                                                              Next Update:                15.04.2005