|
سخنی در بارهً صوفی احمد علی قندهاری به قلم نـــــایل بسم الله الرحمن الرحيم
انعکاس بيشتر وارسته گی و صوفی منشی در شعر
بدانگونه که شماری از سخن سرايان سده های پيشين، به بيان مسايل عرفانی توجه داشته اند، در ميان سخن پردازان سدهء سيزده نيز، ميتوان با چهره هايی آشنايی به دست آورد که به گمان خودشان، طعم سخن خود را با چاشنی تصوف گوارايی بيشتر بخشيده اند. درين برشگاه زمانی، گاه به گاه، دو گونه تمايل سبب بهم پيوسته گی و گره خورده گی شعر با تصوف گرديده، يکی اينکه انگيزه يی شاعری را بر آن داشته تا به يک روش عرفانی دل ببندد و احکام آنار زمينه يی برای سخن پروری مناسب بشمارد و دو ديگر اينکه صوفی نستاً با سواد نشسته در کنج خانقاهی ، شهر را وسيلهء خوبی برای بيان آرزوهای صوفيانه ء خويش بداند و به شعر دست بيندازد و نتيجه هر دو يکی ميشود : آميزه ء شعر با تصوف. احمد علی شاعر صوفی منش قندهاری، گويندهء سدهء سيزدهم وطن ما که اشعارش رنگ و بوی صوفيانه دارد، معلوم نيست که اول شاعر بوده و بعد صوفی شده يا اينکه شعر را خدمت گزار عرفان گردانيده است. علی الظاهر، او پيش از اينکه به حلقهء وارسته گان بپيوندد با شعر رابطه نزديک داشته و از آن در بيان اداراکات خود کار می گرفته. دربارهء اين احمد شاعر که سيمای وارسته يی از ادبيات ما در سدهء سيزدههم است و آرزوها و برداشت های خود را در شعر پياده ميکرد، معلومات موثق و کافی در دست نيست، يعنی تا کنون پژوهشی در ارتباط بـــــــه زنده گی و شعر او صورت نپذيرفته است. آگاهی موجود به هيچوجه برای شناخت اين سخنسرای عزلت گزين که انسان و طبيعت را از زاويه ء به خصوصی مينگرد و چيز هايی برای گفتن و شنيدن دارد، بسنده نيست. مع الوصف آنچه گاه به گاه و به صورت پراگنده راجع به او گفته شده و يا به نوشته آمده برشهايی از حالات و اداراکات او را مينماياند. دو نامه يی که از يک آدم مطلع دربارهء شاعر در دست است ، اطلاع خواننده و پژوهنده ار درين زمينه بيشتر ميسازد، اما ديوان اوست که از اعتقاد و انديشه و پايه ء سخنوری او پرده بر مي دارد در سطور معدودی که در آغاز ديوان از زبان خود شاعر افاده يافته او خود را «خانه زاد کشور خرابی و تعليم يافتهء دبستان نامرادی» و «فقير عجز و تصوير» می داند و اشعار خود را «اخگط پارهء چند» و ديوانش را «شرارستان» نام ميگذارد و در ارتباط به نامرادی و بی سامانی خود ياد کرد هايی دارد که می نگريم:
در ميان آتش جگر آتش، دل آتش، سينه آتش ، ديده ها آتش ازين هر چار آتش کار و بارم خوش به سامان است
موج اشک موج اشکم اين زمان تعليم توفان ميکند هفت دوزخ کی شود سد ِ رهء سيلاب ما
چشم سيلابی وه که اندر دل شبها چه تماشا دارم چشم سيلابی ما را مژه فواره بود
ما حضر غذا از خون دل آب زلال از ديده پرنم به عالم ما حضر چيزی که من دادم همين دارم
آهء جانکاه کشد ز سينهء من آه آگر زبانه برون يقين که جان شود از قالب زمانه برون
خصلت ديا زند پهلو به توفان موج اشکم که چشمم خصلت دريا گرفته
مانند گفته هايی که ياد شد، ابيات فراوانی در ديوان او ديده ميشوند که بيانگر درد و سوزو نا بسامانی او توانند بود. احمد صوفی بود و در طريقهء چشتيه گام ميزد و به وحدت وجود که رمزی از رابطه علت و معلول است، به گونهء مثال به ابياتی از سروده های او در اينجا توجه می کنيم که دلبسته گی او را به يگانه گی هستی می نماياند. اول از آب يقين صاف بشو لوح وجود تا ببينی که همو دايره هم پرگار است
از ناز باکسی متکلم نگشته يی ليکن ز هر دهن چه خوش آيد صدای تو
يار ناپيدا مرا معذور ميدار ای خرومند که ما را آن نگار از ما گرفته
بر ارباب تحقيق است پيدا که احمد يا ر ناپيدا گرفته
بهانه ساز بچين تو دام حدوث از ميانه ای صياد که مرغ دل نشود بهر آب و دانه برون فراق ووصل و شب و روز و ماه و سال کجاست بهانه ساز من آمد به اين بهانه برون
صدای يار تو بر گرد حريم و ديد گردی صدای يار می آيد ز خانه
شناخت ازلی فتاده روز ازل چشم من به عارض ماهت به هر لباس که آيی شناسمت که همانی
در اينکه احمد چه هنگامی و تخت چه شرايطی و با چه ذهنيتی در دفاع از طريقت چشتيه برخاست، چندان روشن نيست. اما گفته می شود که او ابتدا به فقه و مسايل اسلامی متمايل بود و از ين سبب به ملا شهر ت داشت و چون دارای آواز خوش بود به روضه و موعظه نيز اهتمام می جست و به قول يکی از باز مانده گانش ، پس از ملاقت با يک صوفی به طريقهء ياد شده تمايل پيدا کرد و بدان پابند گرديد. (1) گويند شهرت خوش آوازی و فصاحت احمد به کابل رسيد و دوست محمد خان امير وقت او را به مرکز کابل طلب نمود. در آن هنگام، در استالف خانقاهی داير بوده که شماری از صوفيان و صوفی منشان به تفکر و ترويج انديشه خود در آن اشتغال دشاته اند و احمد با آنان سر وکاری پيدا ميکند و از آنجا و به تشويق آن دستگاه به غرض ارشاد هندوان به هند ميرود. گويا از همين هنگام، کلمهء «ملا» در نام او به «فقير» تغيير يافته و به اين صفت موصوف گرديده. محمد حسن مولوی ضمن نامه يی به عبدالرزاق غفوری ميگويد که موضوع تبديل يافتنصفت آخوند به فقير در نام احمد علی بحص بيشتر به کار دارد و آنچه ميتوان درين باره گفت چندان موثق نيست و لايق شان جد شما نمی باشد. به اساس روايات موجود، احمد در امرتسر ساکن گرديد و به ارشاد دست زد و در همانجا چشم از جهان بربست و مزارش تاکنون زيارتگاه مردم است. ابراهيم خليل در صفری که به سال 1320 شمسی به هنر انجام داده در امرتسر به زيارت مرقد اينشاعر وارسته وطن رسيده و تاريخ وفات او را از سنگ مزارش نقل کرده که ( دوم رجب سال 1311 هجری است).(2) اشعار احمد حد اکثر مفاهيم صوفيانه دارد و به جلال زنده گی ارجی نمی گذارد. کاسهء زرين خورشيد است بر دست فلک صد فلک باشد گدا جام سفالين مرا عشرت آباد جهان باد فدای غم يار نمک حنده مار بخيه به ناسور بود
تاکی به جيفه خواری دنيا فتاده يی ای بی نصيب ميل به شهد و شکر نما
در سروده های احمد، اضافه بر بيان انديشه عرفانی، پيام هايی وجود دارد که انسان را به تهذيب نفس و نيکو کاری و مقاومت در برابر ناملايمات و جز اينها دعوت مينمايد: خاکساری به من ارازانی دار در رهت دار مرا خاک نشين حرم غير نسازی دل من اين مکان را نسزد جز تو مکين
تحمل در سختی هر جا به خشت سر بنه و خواب ناز کن ميدان عذاب، راحت بالين ناز را
پيش روی باد غم چو کوه از جا مرو عاشق آن باشد که همچون کوه پا بر جا بود
تو مشو تنکدل از تيره گی شام فراق شعلهء آه بود شمع شبستان غمش
دلاوری نشود جز به وقت مرگ عيان به زير دار برو حلقهء طناب ببوس
مقام انسان احمدا مصحف ناطق نبود جز انسان بسته از تار تجلی همه شيرازه ء ما
دوری از نام جويی در فردوس وصالش جويی روبگردان ز در نام و نشان بی خطر تا بر دوست رسی چو رهی از خطر نام و نشان
نداری گر به سر چشم خدا بين دو چشم از خويشتن بستن بياموز به گوشم دوش گفت اين نمته مستی حديث دوست از دشمن بياموز
برای هدف از جان گذشتن بيک ابريق آبی کی طهارت ميشود حاصل شهيدان وفايش را نخست از خون وضو باشد
تسليم و قناعت به سر ز افسر تسليم افتخارم بس ز شهد ناب رضا، کام خوش گوارم بس مرا که خلعت عريانی است و مفرش خاک ز دولت ازل اين قدر و اقتدارم بس زگلشن دلم اين نکته غنچه وار شگفت ز خود کنار شدم، يار در کنارم بس
احندا کار به يکبار به آن يار سپار خوب کرد اول و هم خوبتر انجام کند ز هجران نيست بر من زار ناليها که می بينی که منهم خود نميدانم که ما در فغان دارد
بد عهدی وعده امشب کنی و صبح قيامت آيی اين چنين وعده ء نزديک گمان نيست دگر
در مقاله يی که زير عنوان «شاعر گمنام قندهاری» در بارهء احمد به چاپ رسيده گفته ميشود: «اين شاعر در اوايل حکمرانی امير دوست محمد خان ميزيسته، ابتدا مدرس و فقيه بوده از قندهار به کابل مسافرت کرده و چندی به امور دفتری پرداخته است.» (3) اين مطلب که او چندی به امور دفتری پرداخته است، گويا به حقيقت نزديک نيست. زيرا او اهل ديوان و دفتر نبود و علی الظاهر با ميرزا احمد علی نام ديگری که او هم از قندهار و معاصر وی بوده و در شعر نيز دتسی توانا داشته اشتباه شده است. نويسنده مقاله در جای ديگر به شرح مختصری از عقيت شاعر توجه نموده و گفته است« حيرت که توجه خست به فلسفه شناخته شده، فقير آنرا به تلازم نيکو و الفاظ شيرين پيرايه می بندد.» و در جای ديگر نوشته : «اين خراب بادهء عشق چنان بلند پروازی دارد که ازل را قيام معشوق خود، ابد را جلوهء او ، حسن و عشق را تار و پود دامانش می انگارد.» اين مفاهيم از اشعار احمد گرفته شده اند. با تأمل بيشتر در ديوان احمد، افزون بر شعر صوفيانه و شعر ارشادی ، به شاعاری که انسان را به پهلو های ديگر زنده گی ملتفت ميسازد، نيز ميتوان دست يافت. شکست دل هر چيز را نشان شکستن صدا بود هر جا شکست شيشهء دل را صدا نشد يارم به بر رسيد و من از خويش بی خبر در حيرتم که امد و آواز پا نشد تا شست ناز را به خدنگ آنشا نمود يک تيرش از دل و جگر ما خطا نشد
عقل بيچاره بر کالای خرد را عسس حسن به زور عقل بيچاره به پيش که به فرياد رود طبع رنگين مار نطق من اصلاح کند پيش مشاط کجا حسن خدا داد رود بسکه از ضعف و نفاعت تن احمد کاهيد از ضعيفی دو قدم پيشتر از باد رود
وامانده گی و امانده ام ز قافله، دفتند همرهان ای خضر پی خجسته به فرياد من برس در انتظار ديدهء ما فرش راه شد پيمانه در کف ای بت پيمان شکن برس
حاصل دل عشق رويد زمين دل من تا چه باشد ثمر و حاصل من تلخی مرگ شود شهد و شکر گر رسد بر سر من قاتل من
توفان اشک توفان خيز من پهلو به توفان ميزند گر ز سر بگذشت آسان ميکند بنياد من يار گر آيد ببالينم نيايد باورم من به هجران خو گرفتم ، وصل رفت از ياد من
عذر نگه ميچکد خون سرشک از سر مژگان احمد عذر دارم ز رخت پای نگ در گل بود دل زشوقش بسکه اند خون تلاطم ميکند ديده بهر ديدنش راه نظر کم ميکند
دولت بيزوال بگذر از خضر و آب حيوانش کوثر چشم پر زنم بر دار زر شادی مجو که ناياب است دولت بی زوال غم بردار
در نامه يی که محمد حسن مولوی يکی افضالی نيکنام معاصر قندهار نزد عبدالرزاق غفوری از احفاد شاعر موجود است، معلوماتی در باره ء احمد ديده می شود که خلاصه ء آن چنين است: ملا سيف علی با دو پس خود ملا غلام و ملا احمد علی در اوايل عمد امارت دوست محمد خان از زمين داور به قندهار مهاجرت کرد. جد نويسنده ء نامه، از او پسرانش پذيرايی نمود و سر پرستی مسجد آخوند ملا طاهر را به او تفويض داشت و پسرانش در آن شهر فراگيری درس مشغول شدند. احمد علی نسبت داشتن صدای خوب به کابل خواسته شد و مورد توجه قرار گرفت و پس از مدتی در کابل، برای سياحت به هنر رفت و در امرتسر ساکن گرديد و بهترويج طريقه ء چشتيه و ارشاد دست يازيد و سر انچام در همانجا وفات يافت و مدفون گرديد و قبرش تاکنون زيارتگاه مردم است. او يکبار در ايام حيات خود به قندهار مراجعت نمود و بعد از شش ماه دوباره به امرتسر رفت و احمد قلی جد عبدالرزاق غفوری را با خود برد و بعد از مدتی اقامت و تحصيل در آنجا به وطن برگشت عبدالرزاق غفوری که از مردان نيکنام وطن است و ديوان احمد را در اختيار دارد، به سه واسطه به احمد علی احمد شاعر مورد گفت و گو پيوند می يابد. (4) نسخه يی مقبول و خوش خط از ديوان احمد دارای دو سر لوحه متناظر و يک سر لوحه ديگر و جداول مذعب تشعيری در اطراف صفحه ها و غزلها ميباشد بدانسان که يادش رفت موجود است. اين نسخه هم از نظر کميت اشعاری که در خور توجه به شمار می آيد. در پايان مقدمهء کوتاهی که بر اين نسخه نوشته شده، مهری ديده ميشود که«نظام الدين حسين» نقش آن است و چنان می نمايد که اين نسخه به وسيله همين شخص تهيه و آماده شده باشد. نام کتاب درين نسخه ديده نمی شود، خط آن نستعليق متوسط است اما از اشتباهات املايی خالی نيست. به قول مايل هروی خط تذهيب اين نسخه ، کار هنر است. گويا از اشعار احمد فقط همين يک نسخه ديده و شناخته و نسخهء ديگری از آن را کسی سراغ نداده است است. از حسن اتفاق اين نسخه ء يگانه ، به ملاحظه و مطالعهء چند تن از اصحاب شعر و ادب رسيده و هر کدام راجع با آن نطری ارائه داشته و سخنی گفته. به موجب ياد داشت پنسلی که در آخر ديوان به نظر ميرسد، اين نسخه به سال 1328 ش در دسترس محمد حسين بهروز قرار داشته و او درين يادات چنين گفته است: «از مولف اين ديوان به ظن غالب نسخهء مرغوب ديگری در کتابخانهء مطبوعات موجود است که حاوی غزليات ، مثنويات، رباعيات ، قطعات ، مخمسات و غيره ميباشد. کاغذ آن نيز کشميری سفيد بوده و جداول مطلا و لاجورد و شنجرف دارد و خطش نيز خوش ميباشد و اگر حافظه ام به اشتباه نرود با خط کاتب اين نسخه زياد شباهت و همرنگی دارد وممکن است کاتب هر دو نسخه يکی از مريدان و علاقه مندان شاعر بوده باشد ـ 29 دلو 1328 ، بنا بر ادعای ذکر شده فهرست دواوين مخطوط موجود در آرشيف ملی که قبلاً شمار قابل توجهی از آن در کتابخانه مطبوعات بوده از نظر گذرانده شد و ديوانی بدين صفت و از اين شاعر به چشم نيامد. ديوانی از احمد پسر دوست محمد خان که به سال 1283 هجری به نتعليق نسبتاً خوب و به صورت مذهب تنظيم گرديده و قبلاً به موزيم کابل تعلق داشته ، فعلاً در آرشيف ملی نگهداری ميشود، احتمال دارد بهروز اين ديوان را ديده و به تصور احمد مورد بحث به اشتباه رفته باشد. از احمد نام ديگری نيز ديوان بدون آغاز و انجامی در آرشطف ملی هست که آن هم غير از احمد طرف گفت و گوست. [نويسنده] مقالهء ـ «شاعر گنام قندهاری» و محمد حسن مولوی و نگارنده کتاب « در کندهار مشاهير» نيز ديوان احمد را ديده وراجع به آن سخن گفته اند. محمد حسن مولوی که از نامه اش ياد شد، از قول طالب که او هم به ديدن ديوان توفيق يافته، اظهار مينمايد که اين ديوان شايد از احمد علی قلعه چه يی باشد و مولوی قضاوت دين امر را مشکل ميداند و با به ميان آمدن نام احمد علی قلعه چه يی بعد ديگر در مشکل شناخت شاعر طرف بحث عرض وجود ميکند. نويسنده د کندهار مشاهير، که از زيبايی خط و تذهيب ديوان به ستايش می نشيند، نکتهء قابل توجهی رامتذکر شده که چنين است: احفاد و در قندهار به ورثه و اقربای قربان علی بولکی معروف است که در سال جهاد استقلال از طرف عمال انگليس به تهمت ناحق شهيد شد.» (5) نسخهء حاضر ديوان احمد علی احمد ، شاعر درويش مشرب که در دست است و به عبدالرزاق غفوری تعلق دارد، نسخه يی نفيس و با ارزشی است و نسخه ديگری گويا تاکنون از آن ديده نشده است. درين نسخه که شايد کامل هم نيست بيش از سه صد غزل و شماری مخمس و مستزاد و رباعی و مثنوی به ضبط آمده که جمعاً نزديک به سه هزار بيت ميشود و بخش عمده ء آنار غزل احتوا ميکند. غزليات در دو قسمت آورده شده که قسمت آول آن از صفحهء اول تا صفحهء ( يکصد و هفده) ادامه يافــته و (يکصد و هشتاد و هفت) غزل را در بر دارد و قسمت دوم آن از صفحهء (دو صد چهارده) تا صفحهء (سه صد و نزده) شام (يکصد و هيجده) غزل ميباشد و هر دو قسمت به (سه صد و پنج ) غزل بالغ ميگردد.
از صفحه ء (يکصدو هيجده) تا صفحهء (يکصدو نو دو سه) اشکال ديگر سروده های شاعر جای دارد و صفحات بين يکصدو نودو سه تا (دو صد و سيزده) سفيد گذاشته شده که شايد برای ثبت قسمتی ديگر اشعار او اختصاص يافته ولی فرصت ثبت آن به دست نيامده است. بايد ياد آوری شود که غزلهای قسمت اول کوتاه تر از غزلهای قسمت دوم است، يعنی حد اگثر بين( پنج) تا (هفت) بيت و به ندرت بيشتر از آن ميباشد در حاليکه غزلهای قسمت دوم بين (هفت) تا (ده) بيت و گاهی بيشتر از آن است. چون مهر نظام الدين حسين در پايان مقدمه ديوان تاريخ ( 1271) هجری را دارد لذا تاريخ متابت بعد تر از آن سال تواند بود. اشعار احمد بدانسان که گفته آمد چاشنی عرفانی دارد و از جانبی که به دفاع بر خيزد روشن است با توجه جنبه های سودمندی که دارد . اما اين اشعار از استواری و استحکام زيادتر بر خوردار نيست و عذوبت و جاذبهء کمتر دارد و خيال و تصوير تمثيل آن چشمگير نيست و عرصهء نفوذ آن محدودتر است، مانند اشعار بسياری از صوفيان ديگر. از نظر ساختار بيرونی و خصوصيات لفظی نيز ميتوان ايرادهايی بر اشعار احمد وارد نمود که اين امر به نقد گفته های وی می انجامد و اين مطلب درين نوشته مورد توجه قرار ندارد، و بحثی است جداگانه. با تمام آنچه گفته آمد، احمد چهره يی از ادبيات سدهء (سيزده) وطن ماستو در ادبيات اين سده جای پايی دارد و حرفهايی برای گفتن داشته گه غالباً در خور شنيدن است و لا به لای آن حرفها ، ميتوان با سيما وبا انديشهء او آشنايی بيشتر به دست آورد. درين بخش از بحث، به نمود های ديگر و پيامهای ديگر از گفتار احمد، التفات خواننده را معطوف ميسازيم. جام باقی ز دست ساقی ماهر که نوشد جام باقی را ز مستی پنجهء منصور را بر دار می تابد نباشد حضرت دل خود ز ياد از قطره خونی به زير بار غم بين، گردن کهسار می تابد سيه کاری نباشد جز خيال وصل و هجرانش ز غيرت ريش ما بنگر که نيش خار می تابد ز هر تار رگم صد نغمهء داوود می آيد مغنی بسکه تار چنگ را بسيار می تابد
وعدهء نزديک بخرام ای بت طوبا روش سرو خرام چون تو سروی به خيابان جنان نيست دگر وعدهء امب کنی و صبح قيامت آيی اينچنين وعدهء نزديک گمان نيست دگر نفسم شعلهء کانون جگر ميباشد چون من آتش نفسی در دو جهان نيست دگر ميزنم همچو جرس هر قدم از دل فرياد به لبم چون لب نی، غير فغان نيست دگر
حيات دگر تمروز روز قتل به ميرسد مرا فردا چه غم، حيات دگر ميرسد مرا بالد به خويش گلشن دل از نهال او در حيرتم که کی به ثمر ميرسد مرا احمد ز خويشتن شده ام تا که در کنار از هر کنار يار ، دگر ميرسد مرا
شعر احمد از نظر خودش در مجلسی که شعر من آيد در آن ميان احمد به وجد افگند ارباب راز را
گواه حال به احمد زبان ناطقه اش چنانچه بوی گل آيد، همه برون ز گلاب
نالهء شب بادل زار تو اندر دل شب نالان باش کاروان را دم رفتن جرسی در کار است
حسن ساقی حسن ساقی کار صد خم ميکند در هر ادا بی شراب از ديدگان او گشت ياران بی خبر
راه بی پايان هر کسی رفت درين باديه واپس نامد تا ابد طی نکند خضر بيابان غمش
وظيفهء چشم چشم از برای ديدن يار آفريده شد بی روی دوست ديده به روی که وا کنم
ماجرای دل صد نفخ صور، نغمهء بلبل به گوش ماست محشر نمونه يی بود از ماجرای دل |