خوانده اید:
آغاز مجرا
آغاز سفر: به سوی
تهران
در قم
اینک «اصفهان نصف
جهان»
به سوی سیوسه پل
باغ پرندهگان اصفهان
به سوی خیابان رؤیاهایم: خیابان انقلاب
در میدان نقش جهان
دوباره به سوی «تهران شهر بیآسمان
فرهنگستان هنر
برج میلاد؛ نگاهی از آسمان به سوی تهران
|
|
|
|
|
|
|
|
|
شبکۀ تلویزیونی العالم
برای روز یکشنبه، برنامه اینست که پیش از ظهر برویم شبکۀ
تلویزیونی العالم و بعد از ظهر هم موزیم دفاع مقدس. یا همان موزیمی که
ایرانیها بعد از جنگ هشت ساله با دولت وقت عراق، دولت صدام حسین داشتند.
برای من شبکۀ العالم چیزی ندارد و یک برنامه کاملاً اضافی است. چون
استدیوهای بعضی از تلویزیونهای خودمان خیلی عالیتر از استدیوی العالم است
و اینکه ایرانیها فکر کردند اگر این شبکه را نشان بدهند برای ما کاری
کردهاند، فکر میکنم کاملاً اشتباه است. کاش جای آن ما را میبردند
آرامگاه قیصر امینپور، یا دیگر شاعران و نویسندهگانی که هم نظام حاکم
فعلی ایران قبولش داره و هم مردم، مثل قیصر امینپور، جلال آل احمد و
شهریار و یا دیگران. میدانیم که هرگز در چنین دعوتهایی نمیشود که
بخواهیم مثلاً ما را ببرند آرامگاه زنده یاد احمد شاملو یا اخوان ثالث یا
فروغ فرخزاد یا احمد محمود.
از شبکۀ العالم که دوباره میآیم هوتل برای غذای چاشت، اعلام میشود که
برنامۀ بعدی برای بعد از ظهر دیدن از موزیم دفاع مقدس است، یا دیدن از
موزیم آثار بهجامانده از جنگ هشت سالۀ ایران و عراق. من همیشه مردمی را که
برای آزادی کشورشان در برابر تسخیرگر جنگ کردهاند، دوست دارم و ستایش
میکنم، آنانیکه به این هدف و نیت به جنگ عراقیها رفتند تا کشورشان مستقل
و آزاد باقی بماند، یا به قول بعضی ایرانیها «اگر اینان نبودند، حالی
حتماً نام ما عربی بود.» چنین رزمندهگانی همیشه در تاریخ سربلند میمانند
و ستایش میشوند. همیشه این تسخیرگر است که نفرین شده است. البته حرفهای
بسیاری است دربارۀ آغاز این جنگ. اینکه نخستینبار ایرانیها بودند که به
جهان و کشورهای همسایه خود هشدار دادند که ما «انقلاب اسلامی را به جهان
صادر میکنیم.» اما با آنهم رنج و ویرانیای را که حکومت پیشین عراق برای
ایران به بار آورد، قابل دفاع نیست. اما بدتر از آن سرانجام صدام حسین بود.
صدامی که خودش را مسلمان میدانست و عراقیهای همپیمان با ایران و
امریکا، او را در روز عید قربان به وسیلۀ قدرت و توانیکه امریکاییها در
اختیارشان گذاشته بودند و به اصطلاح بهزور امریکا، در روز عید قربان،
قربانیاش کردند، اعدامش کردند. این فکر میکنم از اخلاق و انسانیت یک
دیندار واقعی بهدور است که دشمنش را به کمک بیگانهها در یکی از روزهایی
که جشن دینی مردمش است، اعدام بکند.
هم خسته هستم و هم خون از بینیام آمده و میل رفتن به موزیم را ندارم. از
طرفی هم جان و دلم بهسوی خیابان انقلاب کشیده میشود. بعد از ظهر به یکی
از همسفران میگویم که من خستهام و رفته نمیتوانم. در اتاقم هستم. آن
همسفر با ترس میگوید: «عرف دیپلماتیک را رعایت کن و این کار خوب نیست.»
اعصابم خراب میشود و دوباره میگویم: «نمیخواهم، نمیروم. تو هم به من
رسم دیپلماتیک یاد نده.»
دوباره ترس و دوباره نگرانی دارد. در حالیکه مهمانداران ایرانی ما اصلاً
شرط نگذاشتهاند که باید برویم. امان از ترس، امان از ترس!
و باز هم خیابان انقلاب در شماره ی آینده می خوانید |
|