کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

خوانده اید:

 

 

 

آغاز مجرا

 

 

آغاز سفر: به ‌سوی تهران
 

 

در قم

 

 

اینک «اصفهان نصف جهان»
 

 

به ‌سوی سی‌وسه پل
 

 

باغ پرنده‌گان اصفهان

 

 

به ‌سوی خیابان رؤیاهایم: خیابان انقلاب

 

 

در میدان نقش جهان

 

 

 

دوباره به ‌سوی «تهران شهر بی‌آسمان

 

 

 
 

   

نویسنده: منوچهر فرادیس

    

 
از آسه مایی تا دماوند

 




مسجد چمگران


فرهنگستان هنر
علاقه‌ای به این محل ندارم. و برای ما می‌گویند به دیدار علی معلم می‌رویم و از این‌ حرف‌ها، از علی معلم نه‌ خوشم می‌آید و نه بدم. فقط یک مدحش را برای رهبر مذهبی فعلی ایران، شنیده‌ام که بسیار با هیجان، رهبر را وصف می‌کند و ستایش، دیگر تمام. البته در چند گفت‌وگو از چند شاعر افغانستانی هم نام علی معلم را شنیده‌ام که به‌عنوان استاد و مرشد و رهبرشان معرفی کرده‌اند. و بعضی حرف‌های عجیب و غریب درباره عادات شخصی‌ا‌ش در بعضی رسانه‌های مجازی خوانده‌ام.
ساختمان فرهنگستان هنر، بی‌نهایت زیبا است. معماری دل‌فریب و دوست‌داشتنی‌ای دارد. یکی از همسفران می‌گوید که این ساختمان را آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر پیشین و نامزد انتخابات دور دهم ریاست جمهوری ایران در سال 1388 هجری شمسی، خودش طراحی کرده و نقشه‌اش از او است. الحق که بسیار زیبا و دوست‌داشتنی طراحی شده. اگر اشتباه نکرده‌ باشم تا پیش از علی معلم، آقای موسوی رییس فرهنگستان هنر بوده است. یادش بخیر! همیشه از کسانی که در راه‌شان ، که درست بوده است، مقاوم و تسلیم‌ناپذیر باقی‌ مانده‌اند، خوشم می‌‌آید و برای‌شان احترام قایل هستم.
همه در طبقه دوم یا سوم، یادم نمانده، در سالون کانفرانس‌ها جابه‌جا می‌شویم. سالون هم بسیار زیبا و هنری طراحی شده است که آدمی کیف می‌کند در آن سخن‌رانی‌ای داشته باشد یا متنی بخواند.
منتظر هستیم تا آقای معلم بیاید. اما آقای معلم رغبتی به این دیدار ندارد. زمان طولانی‌ای می‌گذرد و از آقای معلم خبری نیست. آقای عارفی فهرست کتاب‌ها را که حالی نزدم است، می‌گیرد و با آن مصروف می‌شود. گفته‌اند ما باید ساعت دو آن‌جا حاضر باشیم که هستیم، اما مهمان‌دار نمی‌آید، اهانت به جمع می‌دانم و بی‌پروایی کسی‌که به دیدارش برده شده‌ایم. سرانجام آقای معلم می‌آید. با دوسه نفری سلام و علیک می‌کند و دست می‌دهد و می‌رود در جایگاهی که در مقابل ما است، می‌نشیند. خوش آمدید و سلام و از این حرف‌ها و بعد هم آقای باقر کاظمی از گروه ما به عنوان سخن‌گوی گروه و اتحادیه، حرف می‌زند و مدح و ستایش و این‌که زبانی نداریم تا در برابر استادی مثل شما حرف بزنیم و از این تعارف و تعریف و هندوانه زیر بغل دادن‌ها که هیچ خوشم نمی‌آید. بعد شاعران مداح هم شعرهای به قول خودشان ارزشی و آیینی‌شان را که در ستایش امامان دوازده‌گانه است، به خوانش می‌گیرند و کوچک نشان دادن و عجز و بی‌چاره‌گی و این‌که ما هیچ هستیم و در برابر استادی مثل شما هیچ‌تر، در تمام شاعران هویدا است و اگر من آقای معلم را نمی‌شناختم، با اوصافی که همسفران من از ایشان کردند در مقابل خودش، احساس می‌کردم که او قدیسی است بالاتر از هر مقدسی!
نوبت حرف‌زدن به آقای عارفی داده می‌شود و آقای عارفی هم اعتراف می‌کند که در برابر استادی مثل آقای معلم نمی‌تواند حرف بزند و این‌که اصلاً سخن‌ران خوبی نیست و در ستایش زبان پارسی دری و این‌که تنها نقطۀ عطف ما و پیوند‌ دهندۀ ما همین زبان است، حرف می‌زند و کوتاه حرف‌هایش را تمام می‌کند.
سخن‌گوی گروه هی می‌گوید که دوستان زیادی می‌خواهند شعر بخوانند، اما می‌دانیم که وقت شما بسیار گران‌بها است و نمی‌خواهیم وقت شما را بگیرم. و آقای معلم هم اصلاً نمی‌گوید که خواهش می‌کنم یا نه بگذار بخوانند و کاملاً نشان می‌دهد که آقا زود گم شِد برید.
در آخر هم یک سخن‌رانی طولانی و کاملاً خسته‌کنندۀ آقای معلم دربارۀ زبان پارسی می‌کند که از کجا آمده و در کجاها حرف زده می‌شده و این که زردشت فلان استان ایران زنده‌گی می‌کرده و...
برای منی که اندک معلوماتی دربارۀ زبان پارسی دارم، حرف‌های آقای معلم کاملاً اضافی و تکراری و پراکنده است.
به شدت خسته شده‌ام و اصلاً حوصله‌ای باقی نمانده، اما آقای معلم ادامه می‌دهد و بیان جغرافیای پارسی تمام‌شدنی نیست. عده‌ای از دوستان هم دهان‌ها باز و چشمان از حدقه برآمده سراپا گوش ‌شده‌اند به سخن‌رانی آقای معلم!
سرانجام سخن‌رانی تمام می‌شود و همسفران هجوم می‌برند به مرشدشان و عکس پشت عکس و خلاصی ندارد. من بیرون می‌شوم از سالون. آقای عارفی می‌آید و کسی هم برای ما از طرف فرهنگستان اثری را از جامی هدیه می‌دهد که نامش یادم نمانده که بهارستان جامی است یا کدام کتاب دیگر. فکر می‌کنم بهارستان است. بعد هم چای و شیرینی‌ای.
در پایین دوستان را دعوت می‌کنند به دیدن نمایشگاه نقاشی و راستش جز نقاشی رئالیستی، من با دیگر آثار نقاشی اصلاً تا حالی نتوانسته‌ام رابطه برقرار کنم، بخصوص سبک پست مدرن آن! فکر می‌کنم پست مدرن در شرق و حوزه ما، یعنی چرند و مبتذل شدن هنر و تمام. یعنی این‌که تو برای هر ندانم کاری‌ات به‌ویژه در عرصۀ شعر در افغانستان، واژۀ پست مدرن را پیش بکشی که کارم پست مدرن است.
سه چهار اثر را نگاه می‌کنم و می‌خواهم بروم کتاب‌فروشی فرهنگستان. همسفران مشغول نگاه کردن نقاشی‌ها هستند و من خودم را به کتاب‌فروشی می‌رسانم. کتاب‌فروشی کتاب‌های چندان جالب برای من در بخش ادبیات ندارد. دو سه جلد کتاب در بخش طراحی و عکاسی برای طراح و دوست عزیز و قوی دلم، آرش شرر، که پشتی هرسه کتابم کار او است و الحق که در این دو سال گذشته، طراحی شده بسیار هنرمند و بسیار ظریف‌کار که اغلب طراحی جلد کتاب‌های نشر زریاب کار اوست، می‌گیرم و بعد دوستان می‌رسند و کتاب‌فروشی شلوغ می‌شود.


برج میلاد؛ نگاهی از آسمان به ‌سوی تهران در شماره ی آینده

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۳    سال  دوازدهم       میزان     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    اول اکتوبر   ۲۰۱۶