کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

خوانده اید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آغاز مجرا

 

 

آغاز سفر: به ‌سوی تهران
 

 

در قم

 

 

اینک «اصفهان نصف جهان»
 

 

به ‌سوی سی‌وسه پل
 

 

باغ پرنده‌گان اصفهان

 

 

به ‌سوی خیابان رؤیاهایم: خیابان انقلاب

 

 

 
 

   

نویسنده: منوچهر فرادیس

    

 
از آسه مایی تا دماوند

 

 

 

در میدان نقش جهان

مقصد بعدی میدان معروف نقش جهان است. اما دقیق یادم نمانده است که آیا ما بعد از صرف غذای چاشت در هوتل به این محل آمدیم، یا نه مستقیم از آسمان‌فراز صُفه به این میدان رفتیم.

این میدان برایم آشنا است. سال‌ها پیش، سینماگر دوست‌داشتنی ایران، بهمن فرمان‌آرا، در فلم شگفتی‌انگیز یک بوس کوچولو، این میدان زیبا و تاریخی را به تصویر درآورده. برایم آشنا است و دو بازیگر معروف سینمای ایران: جمشید مشایخی و رضا کیانیان، که هر دو به سلامت باشند، نقش داشتند و اسماعیل شبلی (جمشید مشایخی)، و محمدرضا سعدی (رضا کیانیان) که بعد از سال‌ها دوباره به ایران آمده، هر دو هم نویسنده هستند، به این میدان می‌آیند. و آن‌جا دیالوگ‌های این دو شخصیت شنیدنی است:

اسماعیل شبلی: «در این سال‌ها خیلی سعی شده تا تاریخ سه‌هزار ساله‌ ما نادیده گرفته شود.»

سعدی: «بی‌هوده است، تو اگر شناس‌نامه‌ات را پاره کنی، اسم بابات عوض نمی‌شود.»

در واقع با فرهنگ و زبان ما، در کشور خودمان عده‌ای بی‌سواد و کوردل و جاهل، این کار را می‌کنند: زبان پارسی از ایران، دری از افغانستان، تاجیکی از تاجیکستان. هیچ گاهی با این بی‌منطق‌های بی‌سواد بحث نکرده‌ام، چون با جاهل بحث کردن فایده ندارد و او به جاهلیت خود ثابت است و نمی‌خواهد به آن چیزی بیفزاید. اما حرف خوبی است با این نامگذاری‌ها و جدا کردن‌ها، زبان پارسی دری در کشور استحکام بیش‌تر پیدا کرد، در واقع اینان با ضدیت‌شان با زبان پارسی دری، کمکی کردند که اصلاً نمی‌شد از راه فرهنگی ما برای توسعۀ زبان‌مان انجام بدهیم. در زمانی‌که اوج تنش‌های قومی است و اقوامی، قومی را بر فرهنگ و زبان و تاریخ خود، معترض می‌بیند، این حرف‌ها و این مخالفت‌ها با واژه‌گان این زبان و به‌ویژه با واژۀ دانشگاه و دانشکده، چنان کمکی به پارسی‌زبانان کرد که اگر ما سال‌ها هم به بی‌سوادهای پارسی‌‌زبان‌مان می‌گفتیم که وقتی گذرگاه داریم، لشکرگاه، فروشگاه و منطقۀ خواب‌گاه کابل را داریم، چگونه واژۀ دانشگاه ایرانی است و این‌ واژه‌های دیگری که از خودمان است، ایرانی باشند؟ آن پارسی‌زبانان ناآگاه هم قبول نمی‌کردند. اما وقتی مسئله از جهت قومی آن بیان شد، وضعیت تغییری صد و هشتاد درجه‌ای کرد. یادم است سال پار که به بدخشان رفته بودم، گرچه از کشم پیش‌تر رفته نتوانستیم، بنا بر تظاهرات مردم، اما آن‌جا هم دیدم که جایی واژۀ کورس انگریزی، واژۀ دل‌نشین آموزشگاه را نوشته بودند. بلی با پاره کردن شناس‌نامۀ ما، هویت و فرهنگ ما را تغییر داده نمی‌توانند.

به میدان نقش جهان نارسیده، آقای کاظمی می‌گوید هر که گز می‌گیرد، این‌جا گزش عالی است، از «گز شیرین» بگیرد. همه در میدان نقش جهان پیاده می‌شویم و بقیۀ همسفران پراکنده می‌شوند و من می‌مانم و عارفی و سیامک. دور میدان را نصفه می‌گردیم و بعد می‌خواهیم به طرف گز شیرین برویم که متأسفانه دکانش بسته است. به دکانی می‌رویم و می‌خواهیم هدیه‌ای بگیرم که چشمم به تابلویی از زرتشت می‌افتد. چه با شکوه و با عظمت! در میان تابلو، عکس زرتشت بزرگ نقش بسته است و به طرف راستش به خط زیبای نستعلیق نوشته شده: گفتار نیک، در بالای سر زرتشت نوشته شده: کردار نیک، به طرف چپش هم اندیشۀ نیک. کاش می‌نوشتند: پندار نیک. تابلو چنان زیبا است که نمی‌توانم از آن بگذرم. با فروشنده حرف می‌زنم و یک‌باره به ذهنم می‌گذرد که این تابلوی نسبتاً بزرگ را چگونه به کابل انتقال بدهم؟ مرد فروشنده راه حلی دارد. آن را در اخبار می‌پیچد و دلم جمع می‌شود.

 بلی زرتشت بزرگ، حضرت زرتشت. مگر می‌شود او را نادیده گرفت؟ تویی که با پول امریکا در این ده‌ دوازده سال گذشته صاحب زن و فرزند و رفتن به اروپا شده‌ای و امروز برای من در شبکۀ اجتماعی فیس‌بوک می‌نویسی که یاد کردن از زرتشت و حافظ و سعدی و مولانا، فردوسی و سنایی، شیوونیسم‌گری مقابل شیوونیست‌های قبیله‌ای است و نباید یاد کنی، می‌گویم بد می‌کنی. چه احمقانه! من هویت دارم، به این هویت هم شناخته می‌شوم، چون تو به لطف دالرهای امریکایی صاحب جا و نام و زن و فرزند و خانه شده‌ای، حالی برای من از دموکراسی قلابی‌ات می‌گویی که باید هویتم را کتمان کنم؟ اصلاً و ابداً. به قول نیما یوشیج: «جهان خانۀ من است.» بلی من خودم را شهروند این جهان می‌دانم، همۀ جهان برای من قابل احترام و دوست‌داشتنی است. اما این هویت من است، من در جهانی‌شدن گم نخواهم شد. ریشه‌های فرهنگی و تاریخی من آن‌چنان قوی و محکم است که هیاهوی غربی و سروصداهای جهانی‌شدن‌شان مرا نابود نمی‌تواند.

دوباره داخل میدان نقش جهان می‌شویم و چند قطعه عکس می‌گیریم و بعد در جایی که پیاده شدیم منتظر می‌مانیم تا بس بیاید و همه برویم.

آهسته، آهسته بقیه همسفران هم می‌آیند و همه منتظر هستیم تا بس بیاید.

  

دوباره به ‌سوی «تهران شهر بی‌آسمان

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل            ۲۷۱    سال  دوازدهم       سنبله     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    اول سپتمبر   ۲۰۱۶