والی ومامورین بریتانیه در پشاور
افزون برآن، هنگامی که والی دست خالی و در کمال بیچاره گی اما دل مملو از
عشق به مقام شاهی وارد پشاور شد، از طرف مقام های انگلیسی پذیرفته نشد.
انگلیسهای پشاور خوش صحبتی وخوش خدمتی های او را و درکل مراجعۀ او را
نپذیرفته، وقت تعیین نموده بودند که یا خاک هند را ترک کن ویا برو دوباره
به سوی افغانستان. والی هم رفت قندهار. امان الله خان را دید. بار دیگر
شاید درظاهردرخدمت او کمر بست. اما با بیرون شدن امان الله خان، کمر خویش
را برای به دست آوردن مقام شاهی بست.
اما جای تعجب است که هرگز جایی از والی نگفته اند که آیا از خود هم نپرسید
که:
ای بریتانیایی های که مــرا تهدید می کنید، اینجا را ترک بگویم، اما از
محمد نادر وبرادرانش با گرمی پذیرایی می نمائید.
چون دیری نگذشت که مرگ به سراغش آمد، چه توانیم گفت که چنان پرسشی او را
مشغول نگهداشت ویانه. زیرا مرگهای آنچنانی در جوامع ما، مرگ بسا پرسش ها و
عبرت های کمک کننده وآموزنده نیز بوده اند.
***
چندی نگذشت که مشرقی شنوندۀ سخنان نمایندۀ محمد نادر، برادرش سردار محمد
هاشم خان شد. فردی که درمقایسه با نفوذ وامکانات علی احمد خان، به ویژه
واپسین وظیفۀ حکومتی اش، به عنوان رئیس تنظیمیۀ امورمشرقی، نفوذ وتأثیر
نداشت. اما با طرح وزیرکی، بهره مندی از عقبگاه رهبردی، علی احمد خان را
بدون اینکه خودش بداند، "لخت وبرهنه" فراری نموده بودند.
علی احمدخان در پشاور
و
پوزخـــــــــند نادرخان
باری از زبان زنده یاد داکترمحمد اکرم عثمان درصحبت تلفونی نکاتی را شنیدم.
پسانتر که فشردۀ "بررسی حکومت های افغانستان" را برای تارنمای رادیو صدای
آلمان تهیه می نمودم،(63)
آن صحبت تلفونی به یادم آمد.
موضوع درخاطرات پدر ایشان(غلام فاروق خان عثمان)، است. همین که روزی
پیشنهاد خویش را برای داشتن صفحه یی از آن خاطرات مطرح کردم، زنده یاد
داکتر اکرم عثمان، به زودی صفحۀ مورد نیاز را فرستاد. اما در پیوند با بقیه
خاطرات گفت که ایجاب ویراستاری و ترتیب وتنظیم را می نماید.
موضوع چنین است:
هنگامی که علی احمد خان به پشاور رسیده بود، محمد نادرخان نیز در پشاور
بود. محمد نادر خان به سردار فاروق خان عثمان گفته بود که علی احمد خان را
ببیند و از مکنونات او آگاهی حاصل نماید
آنچه فاروق عثمان نوشته است:
"والی احمد خان پیشنهاد نمود که «باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات
افغانستان، سعی به خرج دهند. فرقی نمی کند که ریاست کشور از آن من باشد یا
از آن سپهسالار نادرخان.»
وقتی که آن پیشنهاد را به نادرخان رساندم، پوزخند زد و هیچ نگفت."(64)
تصور می شود که والی این حدس و گمان را داشته است که سپهسالار بدون مرام
ومقصد فرانسه را ترک نگفته و نادر که از رهبردهای دقیقتر بهره مند بود،
نیاز داشت که از اجزای فعال و به ویژه قدرت جویان و اهداف روزمرۀ شان
آگاهی بیابد. والی در واقع پیشنهاد مشارکت نموده بود و نادر با کسب اطلاع
از مکنونات والی، کاری کرد که والی زودترخود را به سوی قندهار برساند. از
آنجایی که در اهداف نظامی محمد نادر، مشغول سازی سپاه امیر کلکانی در
سرتاسر کشور و تضعیف او، همچنان جنگ وگریز وشکست سایر داعیه داران، حضور
داشت و می خواست از طرف امان الله خان نیز خاطرجمع شود که برنمی گردد،
شتابی درکار خویش روادار نبود. افزون بر آن نیاز داشت که روابط و وظایف
دوستان خود را در جبهات هماهنگ نماید.
دیدیم که جبهۀ جنگ دینی را نیز با جبهۀسیاسی و نظامی هماهنگ نمود.
نورالمشایخ را به کار گمارد که از امیر کابل سلب بیعت نماید و در جنگ قدرت،
او را توظیف به بسیج سلیمانخیل کرد.
پس در پشت آن پوزخند، شاید سخنی در دل محمد نادرخان دوره نموده است که:
من درچه خیال و علی احمد درچه خیال.
ادامه دارد
|