فعالیت های سازمانی در آقچه
ما حالا با معلومات نسبتاٌ منسجم و با روحیه آن زمان ما قناعت بخش مجهز
شده بودیم در زمستان که به آقچه بازگشتیم نمی توانستیم آرام بمانیم
میخواستیم متعلمین و افراد چیزفهم و علاقه مند را بطرف خود جذب کنیم.
احساسات نوجوانی ما حکم می کرد که تبارز داشته باشیم اگر چه برای ما تاکیید
شده بود که شما در میان ملکی ها خود را افشا نکنید اما افرادی از خانواده
ما هم که در مکتب بودند حالا به مسایل سیاسی علاقه مند شده بودند. گروه های
پرچم و خلق حلقاتی در متوسطه اقچه تشکیل داده بودند یک نفر از معلمین که
حبیب الله فرناس نام و تخلص داشت و بسیار سخنور فصیح بود در خانه رفیق ما
ستار آمد و رفت داشت اگر چه پرچمی بود اما تعصب نشان نمی داد و میگفت در
این محیط تاریک هر کس که افکار روشن دارد قابل قدر است ما هم به تب و تلاش
افتادیم که از دیگران پس نمانیم از کابل برای ما انجنیری را در تفحصات
شبرغان به نام عبدالباری معدن چی معرفی کرده بودند که برای آموزش نزد او
مراجعه کنیم. معدن چی امر یکی از شعبات تفحصات و نزد کارگران محبوب بود چون
به مبارزه صنفی آنها علاقه می گرفت و هویت سازمانی خود را به رخ کس نمیکشید
او نسبت به همه کسانی که ما دیده بودیم معلومات بالاتر و منظم تر داشت قرار
معلوم قبل از جدایی از گروه خلق عضو شعبه نظارت جمعیت بوده است. او خوش
برخورد, شوخ و بذله گو بود برخورد صمیمی و ساده او مارا بیشتر گرویده
میساخت. در آن ایام او با یک انجنیر روسی که کارگران را دشنام داده و تحقیر
می کرده است برخورد نموده و ضمن یادداشت مستدل و شدید اللحنی به شعبه
سازمانی حزبی شوروی ها ازان انجنیر انتقاد نموده و نزد مردم هویت مستقل و
ملی کسب نموده بود که وجهه اجتماعی اش را بالا برده بود او از جمله بیست و
هفت یا سی نفر موسسین محفل انتظار و میگفتند در حقیقت شخص دوم گروه است.
زبان روسی را هم میدانست و از رسالات و کتب شوروی ها که در شبرغان سازمان
حزبی داشتند استفاده می کرد. ما نزد او در تطبیق نظریات مارکس, لنین و
ماوتسه تونگ مباحثی راه انداختیم که برای ما آموزنده بود اما او بسیار به
نظریات لنین مخصوصاٌ اثار فلسفی او گرایش داشت و بعد از او کسی را در ردیف
او نمیدانست برای ما رساله چه باید کرد لنین را تشریح کرد و گفت این رساله
اساس تربیت انقلابی و کمونستی است گاه گاهی در آقچه نیز می آمد. یک بار
شاه محمود پسر مامای من که حالا در آقچه وظیفه معلمی داشت و چنانچه در
صفحات قبلی یاد کردیم در زمان متعلمی اش در دارالمعلمین مزار مرا تشویق
نموده و جند جلد کتاب برایم گرفته بود از من تقاضا کرد وقتی که انجنیر به
آقچه می آید زمینه یک صحبت و ملاقات را مساعد نمایم من که در شهر در خانه
پسر خاله ام که مامور برق بود به سر می بردم یک شب جمعه که انجنیر می آمد
او را خبر کردم او که حالا عضو گروه پرچم بود با سه نفر از رفقایش آمد شب
بحث شدیدی روی اشکال مبارزه و اینکه مبارزه مسالمت آمیز یا قهر آمیز مقدم
است و همچنین اولویت مبارزه طبقاتی بر مبارزه بر ضد تبعیض قومی و اینکه
مبارزه ملی به مبارزه با امپریالسم خارجی است صورت گرفت. در جریان صحبت
معلوم شد که گروه آنها هیچ تصوری از اینکه مسکوت ماندن نابرابری سیاسی
اقوام مانع مبارزه واقعی دمکراتیک است و اینکه اگر این مساله روشن نشود
بلاخره روشنفکران و طبقات محروم به دنباله روی طبقه حاکمه خود تبدیل می
شوند ندارند و اصلاٌ اینکه مارکس این مساله را جز ضروری تربیت انقلابی
دانسته یا لنین کتابی به نام حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نوشته است خبر
نداشتند. به هر حال انجنیر بحث را به خبرگی تمام کرد و تاکیید نمود که
اتحاد سیاسی همه نیرو های مترقی و پیشرو با وجود اختلافات ایدیولوژیک ترجیح
دارد اما تاکیید پرچمی ها بر حقانیت خود و اینکه افکار ما انحراف از اصول
انقلابی است پسر خاله ام را خشمگین ساخت و جانب انجنیر را که به اتحاد
توصیه می کرد گرفت و خصوصاٌ از این که آنان خود را شیفته شوروی نشان دادند
با آنها بسیار با لحن خشن و تحقیر آمیز سخن گفت و صحبت ما آنشب همانجا
خاتمه یافت.
در آن روز ها بازار مباحث میان گروه ها گرم بود البته هر قدر گفت و گو ها
تند می بود موجب آزردگی و تیرگی راوبط نمیشد. ولی کسی هم نمیتوانست دیگر را
قناعت دهد زیرا خصلت موضعگیری ادیولوژیگ همین است که مباحثات بخاطر تثبیت
درستی موضع خود و محکوم کردن مخالف می باشد نه به منظور کشف حقیقت حداقل در
حیات سیاسی دور ما هیچ جناح و گروهی نتوانست جناح دیگر را قناعت دهد. هم
زمان با بحث ها و گفت و گو ها بازار شایعه سازی اتهام و محکوم ساختن یک
دیگر هم رونق داشت خصوصاً راستی ها و چپی ها هیچ نسبت بدی را از یک دیگر
دریغ نمی کردند. طرف داران ترند چین جانب داران شوروی را از هر دشمنی دشمن
تر می دانستند. هر دو جناح دموکراتیک خلق که مدعی دفاع از برنامه واحد و
پیروی از اتحاد شوروی بودند اباعی نداشتند از این که یک دیگر را جاسوس سی
آی ای نوکر، نوکر سلطنت وغیره معرفی کنند. حالا که به استدلال های آن زمان
فکر می کنم در حقیقت میان اکثر گروه ها در اصول مسئله یعنی رفع ظلم و
استبداد، برقراری عدالت، تامین شرایط پیش رفت و ترقی تفاوت نظر لاینحل وجود
نداشت اما همگی با کج بحثی مسائل جزئی و فرعی را عمده می ساختند و در پی
تخریب و تظعیف یک دیگر بر می آمدند.
در سازمان ما سال ۱۳۴۹ را با تدویر کنفرانس ها گذشتاندیم دیگر سیستم تدریس
در حوزه ها تعویض گردید زیرا آن چیز هایی را که باید به صورت درسی می
خواندیم ختم شده بود. اولین کنفرانس را نورالله تالقانی در باره مسئله ملی
ایراد کرد او تمام نوشته های عمده مارکسیستی را در این مورد مرور کرده و
یادداشت برداشته بود، از اظهار نظر های پراگنده مارکس و انگلس در باره
مسائل استعمار و کشمکش ها میان جوامع کثیر المله گرفته تا کتاب حق ملل در
تعیین سرنوشت لینن، مارکسیزم و مسئله ملی و لیننزم و مسئله ملی از استالین،
تجارب اروپا، تجزیه امپراطوری های پروس و اتریش و هنگری، جدا شدن ناروی و
سویدن؛ تشکیل اتحاد شوروی،
وجود اختلافات در پاکستان, ایران, ترکیه و عراق برسر درخواست حقوق اقوام و
ملیت ها و نمونه های از نقاط دیگر به تجزیه و تحلیل گرفته شده بود و راه حل
های احتمالی از جدایی کامل تا تشکیل دولت های فدرال و خود مختاری های
فرهنگی برسی شده بود اما در افغانستان بنابر آمیختگی کامل مراکز عمده
اقتصادی و فرهنگی هیچ یک از این راه حل ها به صورت کامل وافق نمی آمد و
بنابراین فقط طرح مساله روشن بود نه راه حل آن.
می گفتند کورسی در باره تاریخ افغانستان دایر است که خود بدخشی آن را پیش
میبرد اما ما در آن جلسات اشتراکی نداشتیم همین قدر می دانستیم که بدخشی
تالیفی را زیر عنوان طرح تاریخی اقتصاد افغانستان زیر کار دارد اما بجز
جزوه ای بنام یادداشت های عاجل و شتاب زده در تاریخ افغانستان از این تاریخ
چیزی در اختیار عمومی اعضای سازمان قرار نگرفت این جزوه که بسیار دیر در
زمان جمهوری داود خان پخش گردید چند عنوان داشت. اول مطلبی تحت عنوان
آریانا و آریابازی که بصورت کلی این مقولات تردید گردیده و ساخت و پرداخت
مورخین برتری گرای غرب دانسته شده بود عنوان دیگر مرور مختصر بر حکومت دوره
محمد زایی ها و این که در زمان آنان به تدریج قسمت هایی از جغرافیایی
افغانستان مورد معامله قرار گرفته و از آن جدا شده است توضیح داده شده بود
همینجا باید یادآور شوم که در مورد جغرافیای تاریخی افغانستان بدخشی بسیار
جدی تر از افغانستان دعاوی تاریخی داشت و به خان عبدالغفار خان ارادت خاص
داشت و دیورند را همیشه خط تحمیلی میدانست او درمورد جمهوری های آسیای
میانه نیز نظر خاص داشت و آنها را توطیه استعماری برای تضعیف فرهنگی
ترکستان تاریخی و افتخارات فرهنگی دوره مدنیت اسلامی تلقی می کرد. بخش سوم
تحت عنوان جنبش های دهقانی شورش های حبیب الله کلکانی معروف به بچه سقا و
شورش ابراهیم بیگ لقی را جنبش های ضد فیودالی دانسته و از آنها دفاع کرده
بود حتا کلمه بچه سقا را بخاطر این که ماهیت طبقاتی فرودستان را داشت موجب
تجلیل حبیب الله کلکانی دانسته بود. مطالب دیگری از این جزوه به خاطرم نیست
اما در زمان نشرش به نسبت متفاوت بودن با تاریخ های رایج معاصر بسیار بحث و
مناظره برانگیخته بود.
در این وقت ها کنفرانس های عمومی سالانه نیز بخاطر تعیین خط مشی عمومی و
طرح تاکتیک های مبارزات سازمانی و سیاسی نیز دایر می شده است که من از آنها
اطلاع نداشتم. یکبار طرح دوازده ماده ای استقامت های تیوریک و عملی کار
سازمانی در اختیار ما قرار گرفت که در کنفرانس عمومی سازمان که در قندوز
دایر گردیده بوده است به دست من رسید که دو نقطه آن بخاطر جالب بودن هنوز
بخاطرم مانده است در یک ماده درنظر داشت تعلیمات اخلاقی و اجتماعی اسلام در
رفتار روزمره اعضای سازمان توصیه شده بود که با دید گاه های جنبش چپ آن
زمان متفاوت بود. در ماده دیگر سیاست خارجی سازمان مشی هوشی مین – کاسترو
تعبیر شده بود که به معنی استقلال سازمان از اختلافات چین و شوروی بود که
مخصوصاٌ هوشی مین رهبر انقلابی ویتنام آنرا با دقت و ظرافت بکار گرفته بود
اما این اولین بار بود که ما به استفاده از تجربه انقلاب کوبا و فیدل
کاسترو ترغیب میشدیم که از آن زمان گرایش تازه ای در سازمان شکل گرفت که
بلاخره به انشعاب و دوپارچه گی منجر شد.
کنفرانس عمومی دوم در تالقان دایر شده بوده که در آن نماینده گانی از گروه
انجنیر عثمان و شخص مجید کلکانی به حیث مهمانان شرکت داشته اند.البته این
اطلاعات را من از مجاری شخصی بدست آوردم.
حالا در مکتب لیسه من با افراد مربوط به گروه های دیگر چپی آشنایی یافته و
به نوعی همکاری و تبادل نظر میپرداختند یک نفر از همدوره ای های ما به نام
احمدزیا که از هواخواهان شعله جاوید بود با من دوست شد ما باهم تبادل کتاب
میکردیم و درباره مسایل بحث می نمودیم اما صحبت های ما بسیار دوستانه بود
به وسیله او با چند نفر دیکر از شعله ای ها که از فراه و نیمروز بودند نیز
آشنا شدم با یک تن خلقی که جمعه خان نام داشت و از هرات بود و یک صنف بالا
تر از من درس می خواند نیز دوست شدم اما با او مباحثه نمی کردم افراد آزاد
اندیشی هم بودند یکی از آن جمله نادر نام داشت و مطعلم صنف دوازده بود او
از بدخشان بود معلومات گسترده ای در مارکسیسم داشت اما از هیچ گروهی
طرفداری نمی کرد و با همه روشنفکران در صورت شناخت و اعتماد همکاری می کرد
یک تن دیگر به نام محمد شاهی خزان از رستاق ولایت تخار نیز مبارزی مستقل
بود او سخن وری شگفتی آور و تند زبان بود اگر چه خودش بی پروا بود ما را به
پنهان کاری ترغیب می کرد.
|