کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

۱

 

 

 

۲

 
 

   

محمد اسماعیل اکبر

    

 
سرگذشت و چشم‌دید‌ها

 

 

مسئله نامزادی و تشکیل خانواده

دختران و پسران اغلب مطابق صوابدید پدران و مادران صاحب شوهر و زن می شدند اما این مساله به معنی اجبار و اكراه نبود.  اغلب ذوق و تمایل آنها مطالعه شده و در نظر گرفته می شد. اما گاهی اجبار و اكراه هم پیش می آمد. از جمله من به خاطر دارم كه دختری را بزور و بدون رضایتش نكاح كردند. خانه داماد در همسایگی ما قرار داشت. این دختر شب تا زمانیكه حال و نفس داشت، فریاد كشید و بعد ظاهراً از هوش رفت. بلاخره ماجرای آن زن و شوهر به طلاق كشید. این اولین طلاق در قریه ما بود كه ما شاهدش بودیم و ریش سفیدان می گفتند كه هرگز در گذشته ها چنین چیزی را بخاطر ندارند. این البته به آن سبب نبود كه همه ازدواج ها بطوع و رغبت صورت می گرفت بلكه روحیه مقاومی كه سركشی و مخالفت كند باقی نمانده بود. آن دختر بعد از طلاق گرفتن با مرد مطلوب خود بدون هیچ مراسم و تشریفات و بدون مهر و جهیز عقد شد و تا حد زیاد روحیه بزرگان قریه را تغییر داد. دختران دیگری هم بودند كه مقاومت كردند و تا آخر عمر در خانه ماندند. این ها مربوط خانواده های دارا و به اصطلاح اشراف قریه بودند. بجز چند خانواده محدود اكثر اهالی پابند قید و قیود سختگیرانه نبودند. چون اجبارا زن و مرد باید در كارها اشتراك می داشتند مساله حجاب و پرده بجز در مورد دختران نامزد شده چندان مراعات نمی شد. اما تا جائیكه من بخاطر دارم از فساد و روابط نامشروع نیز سخنی در میان نبود. چون همه خود را در حفظ آبرو و ناموس یكدیگر متعهد میدانستند. تبصره ها و شایعه هایی در باره خانواده های مستور شایع می گردید كه بیشتر ناشی از همان سخت گیری ها بود. گاهی واقع میشد كه دختری نامزد دار قبل از نكاح باردار شود كه در چنان صورتی مسئله توی و عقد جلو می افتاد. مردم در تدویر مجالس همکاری می کردند. کسی هیزم، کسی یک راس گوسفند یا بز و کسی مقداری برنج یا غله را تعهد می کرد تا کسانی که توانایی نداشتند. از تشکیل خانواده باز نمانند. سازماندهی این کمک ها به عهده بزرگ و ریش سفید کوچه و گذر میبود. که البته برای او چپن می دادند. قریه دار و ملا امام نیز مستحق جامه «چپن» شناخته می شدند. در عوض مهر چند راس بز و گوسفند یا گاو یا مقداری گندم و جو البته بقیمت های دلخواه و بلند به صاحب دختر داده می شد تا مورد طعنه واقع نگردد. خلاصه در این موارد نوعی تعاون اجتماعی وجود داشت. همچنین در مراسم مرده داری کسانی در قریه بودند که خود را مکلف می دانستند به افراد نادار قرض تکفین و تدفین را تهیه نمایند. و تا مدت یک هفته، ده روز و حتا بیشتر همکوچگی ها، اقارب و بعضی خانواده هایی که خود را حافظ رسوم میدانستند به خانه مرده دار غذا می فرستادند.

اگر كسی متهم به ارتكاب زنا می شد و یا بالفعل دستگیر میگردید او را تشهیر و تقبیح می كردند. اگر قضیه پنهان می ماند حرف به قتل هم می كشید. من دو سه مورد از افتضاح و قتل را از آن سالها به خاطر دارم. دختری را هم بیاد دارم كه بعد از بدنام شدن با زهر خودكشی كرد. اما بصورت عموم روابط مطابق موازین اخلاقی سالم و استوار بود و ناراحتی ها حالت استثنائی داشت.

***

یادداشت: بمناسبت تجلیل از میلاد حضرت رسول اکرم (ص) ما  اینجا روال معمول نشر سرگذشت و چشمدید ها را اندکی تئغیر می دهیم  و رسوم برگزاری این مناسبت مبارک را در قریه حیدرآباد در آن سال های که یادداشت هایش اینجا به نشر می رسد در این شماره میآوریم بعد روال عادی سرگذشت را تعقیب خواهیم کرد.

مراسم مولودی را  در قریه ما یازدهم می نامیدند. نمیدانم چرا اگر چه روز تولد پیامبر بزرگوار مطابق یکی از روایت های معمول روز دوازدهم ربیع الاول است. به این مناسبت در قریه جشن بزرگی بر پا می شد. که تفاوتی اساسی با دیگر مناسبت ها داشت زیرا در آن همه مردم از خورد و بزرگ و زن و مرد در حویلی خلیفهء سلسله مبارک قادریه که خانقاهی نیز در آن وجود داشت جمع میشدند. هفته ها قبل از مراسم خلیفه با دو سه نفر از مریدان از مردم قریه نذر جمع می کردند. کسی مقدار گندم یا جو، کسی قدری آرد و افرادی هم پول نقد میپرداختند. زنان و مردان مشترکاً و با اخلاص در این نذر دهی شرکت داشتند. بعد روز یازدهم، دوازدهم یا یکی از روز های بعدی ربیع الاول مجلس ختم و ذکر برگزار میشد. شبی که فردایش مراسم ختم انجام میشد طبق هدایت مشایخ طریقه قادریه ذکر دسته جمعی مریدان با آواز بلند که جهر نامیده میشد. ادا می گردید. ذکر چند دوره یا حلقه داشت اول صوفیان یا مریدان به طور حلقه در  داخل خانقاه یا روی صفه بزرگ آن (بسته به وضع آب و هوا)  نشسته ذکر را آغاز می کردند. مضمون یا محتوای ذکر اسماء الحسنی بود. از اسم های مختصر مانند هو یا الله هو شروع می گردید و بعد لا اله الالله در حلقه سوم یا حی یا قیوم در حلقه چهارم یکی دیگر از اسماء با صدای  بلند  و دسته جمعی ذکر می شد در فاصله هر حلقه یکی از اعضا نعت ها را با آواز خوش میخواند به اصطلاح رایج حافظی میکرد. جالب ترین قسمت ذکر برای ما بچه ها این بود «انت الهادی انت الحق لیس الهادی الاهو» چون طنینی بسیار خوش داشت. در جریان ذکر نیز همآهنگ با ذکر جهر بعضی حافظان خوشخوان اشعار مناسب را با آهنگ ذکر میخواندند. بعضی از صوفیان مجذوب دچار جذبه گردیده صدا های خاص و مجنونانه میکشیدند و حتا بیهوش گردیده می افتادند. افراد بیمار مخصوصاً آنانی را که فکر می شد دیوانه شده اند به هدف شفا یابی در میان حلقه مینشاندند. دو سه حلقه آخری ذکر ایستاده ادا می شد. زنان طفلانشان را به خاطر تبرک بدست بچه ها میفرستادند  تا لحظاتی در وسط دایره ذکر گذاشته شده و از بلا ها و امراض مصئون گردند. در پایان صفه یا اگر ذکر داخل خانقاه می بود زنان بالای صفه جمع شده آرام به ذکر گوش میدادند، دعا می کردند، مقاصد خود را از خدا می خواستند و بعضی هایشان گریه می کردند.

اما مراسم اصلی فردای این شب بود که در خانقاه ختم قرآن برگزار می گردید بعد از ختم قرآن درود ها و صلواة های خاص مانند درود اکبر و درود تاج خوانده میشد بعضی ها دسته جمعی و بعضی ها انفرادی. یک درود مخصوص روز مولود هم بود که هنگام قرائت آن وقتیکه به ذکر نام حضرت محمد (ص) میرسیدند همه ذکر کنندگان قیام می کردند. که در سال های اخیر مخصوصاٌ  این قیام مورد ایراد بعضی از ملا ها قرار گرفته اگر چه عده ای تمام مراسم مولود را زیر سوال میبرند و آنرا بدعت قلمداد می کنند.  در آن روز برای همه مردم غذا تهیه می شد معمولاً برنج با یک نوع قورمه یا بعضی سال ها دلده و قورمه گوشت آماده می شد و به همه گان توزیع میگردید. برای کسانیکه نسبت مریضی یا پیری نمیتوانستند به خانقاه بیایند در منزلشان غذا فرستاده میشد. چون مردم آن را مبارک دانسته صرف آن را ثواب و مدافع امراض و بلا ها میگفتند. غذا چاشت مصرف میشد. اما مراسم آنشب هم دوام میکرد. زنان در حویلی خلیفه و خانه های مجاور آن جا می گرفتند. البته سر و صدای اطفال گاهی وضع خاصی به وجود می آورد.شاید این یکی از دو سه روز خاصی در سال بود که تقریباً همه زنان قریه یکجا جمع می شدند اما برای پسران نوجوان یا خورد تر آنشب جشن واقعی بود -البته اگر فصل بهار و تابستان یا به هر حال وضع هوا مساعد می بود- شبانه تا دیر وقت بازی های مختلف براه می انداختند و شادی می کردند که تفصیل بازی های اطفال و نوجوانان را بجای دیگری میگزاریم فردای آن هر کس به منزل خود میرفت یا برخی ها همان شبانه البته ناوقت شب به خانه هایشان میرفتند و خاطره آنشب و روز را تا سال دیگر بیاد میداشتند. در قریه حیدرآباد مریدان دو فرقه نقشبندیه و قادریه وجود داشتند که چگونگی نشر آن طریقه ها را در محل؛ در یادداشت دیگری توضیح خواهیم داد.

مشغولیت های مردم در ایام بیکاری

    در ایام زمستان، اكثرا مردم بیكار می بودند. بجز گاهی آبیاری كشت ها یا وارسی از حیوانات و تا حدی قلبه ی كشت های زمستانی؛ كار دیگری نبود.  بنا بر این فصل زمستان موسم تفریحات و سرگرمی ها بود. اكثر توی ها چه عروسی ، چه شیرینی خوری و ختنه سوری در این فصل انجام می گرفت و غیر آن جوانان به بازیهای دسته جمعی، توپ بازی، بجل بازی، كشتی گیری و گاه گاهی بزكشی می پرداختند. شبانه اغلب بطور پنهانی مجالس ساز و آواز بر پا می شد. گاهی جوانان خوش طبع قریه بچه بازی هم می كردند. یعنی پسران رقاص را از دهات دوردست با دار و دسته اش طور پنهانی می آوردند و بزم های شبانه بر پا می كردند. این رقاص بیچاره در پس خانه ها پنهانی به سر می برد و برای حفظ اسرار از ریش سفیدان نهایت پنهانكاری بكار می رفت. یكبار كه موضوع افشاء شده بود شبانه پدرم محفلی را بر هم زده برادر و پسر كاكایم را به شدت لت و كوب كرده بود كه آثار زخم آن مدت ها دوام كرد. اما در مورد ساز و آواز عادی تا حدی اغماض صورت می گرفت. یعنی بزرگان خود را بی خبر می انداختند و البته در توی ها و مراسم خوشی برپایی این محافل آزاد بود و گاهی برای لحظاتی انضباط چیان و سخت گیران هم اشتراك می كردند.این مراسم ساز و سرود كه با آلات بسیار ساده، یعنی دنبوره، زنگ، گاهی غچك و ندرتاً زیر بغلی و توله همراه میبود بسیار پركیف و جذاب بود. بر علاوه سرودهای عشقی و حماسی، و گاهی تفننی؛ مشاعره نیز میان آواز خوانان راه می افتاد و هر یك از خوانندگان مجبور میبودند كه جواب جانب مقابل را در مورد مسایل مختلف به نظم پاسخ بگویند. این موارد بسیار هیجانی بود و مردم را بوجد می آورد. مجالس قصه گویی نیز بر پا میشد. در قریه ما دو نفر قصه گوی مشهور بودند یكی بنام پیریم قل دیگری بنام حسن  كه بسبب اینكه بسیار پابرهنه كار می كرد به حسن پای لچ مشهور بود. پیریم قل قصه های فولكوریك میگفت و حسن قصه های مشهور و اغلب كتابی از قبیل قصه های امیر حمزه، رستم، حاتم طائی وغیره. البته این قصه ها را آب و تاب ذوقی می داد و برای مردم دلچسپ تر می ساخت. قصه های پیریم قل عموما بر سه نوع بودند، قصه های عشقی، قصه های حماسی و قصه های اجتماعی. در قصه های اجتماعی اكثر قهرمانان كل بودند كه شاهان و قدرتمندان را به مبارزه می طلبیدند، مسخره می كردند و بلاخره بر آنان پیروز می شدند. قصه مظالم بر زنان در خانواده های چند زنه از جمله قصه سنگ صبور كه سنگی در اثر شنیدن دردهای یك زن تاب نمی آورد و شروع به پندیدن و آماس می کرد. تا آنكه حجم آن به اندازه خانه میشد و بعد پارچه پارچه می گردید. یا قصه پسر یتیمی كه بدست پدر و بدستور مادر اندر كشته میشود و مادر اندر گوشت او را می خورد و خواهرش استخوان های او را داخل كدویی جمع كرده و بالای سرش آویزان می كند . بعد این استخوان ها به پرنده ای تبدیل شده پرواز می كنند و هر روز بالای درختی كه در زیر آن خواهرش مشغول ریسیدن پشم است، آواز میخواند.

  و از همین گونه مظالم مردان بر زنان، ظلم مادر اندرها به فرزندان یتیم، قصه های ثروتمندان ظالمی كه حقوق ناتوانان را پایمال می كنند وغیره.  اغلب فرجام این قصه ها و افسانه ها به نابودی و شكست ظلم و ظالمان و كامیابی مظلومان می انجامید و ندرتا به مرگ و ناكامی مظلومان كه هر یك تاثیر خود را بر شنونده میداشت. پیریم قل محبوب همه جوانان ده بود.

او ناخواسته روحیه عدالت ، انسانیت و مروت را در جوانان پرورش میداد. هم چنین در میان زنان نیز افسانه گویان توانایی موجود بودند كه دختران به اطراف آنان جمع میشدند و در حالیكه به ریسیدن پشم، یا جدا كردن دانه از پنبه او را یاری می كردند به قصه هایش گوش میدادند. در میان این قصه ها، قصه دختران دلیر و آزادی هم بود كه در همه چیز بر مردان پیشی می گرفتند و آنان از را از خطرها و مهالك، طلسم ها و جادو ها می رهانیدند. از آن جمله قصه دختری بود بنام دختر جنگلی، كه وقتی پادشاهی در هنگام شكار از یاران خود جدا افتاده در جنگل با او روبرو میشود. دختر از چشمه ای مصروف گرفتن آب است. پادشاه در حالیكه سوار بر اسپ است از دختر آب میخواهد. دختر اولاً بسیار تاخیر می كند. بعد وقتیكه ظرف آب را بدست پادشاه می دهد. قبل از آنكه پادشاه آنرا بدهان نزدیك كند ظرف را سرنگون می كند. این عمل دو سه بار تكرار می شود. بعد كه پادشاه بسیار خشمگین گردیده و میخواهد با شمشیر دختر را بكشد. دختر می گوید صبر كن در این كار حكمتی بود. پادشاه آرام می گیرد و می پرسد حكمت آن چی بود. دختر می گوید اگر تو در آن حال خستگی بصورت فوری آب مینوشیدی، خطر هلاك شدنت موجود بود. حالا كه اندك آرام گرفته ای آب بنوش اما به آهستگی. به این ترتیب دختر در دل شاه راه باز می كند و بعد ماجراهایی پیش می آید كه در همه آنها شاه به تدبیر و همت آن دختر از خطرها نجات می یابد. خلاصه آنكه باید در باره این افسانه ها به ترتیب موضوع و با در نظرداشت وی‍ژگی ها تحقیقات گسترده صورت گیرد. جانب دیگر این افسانه ها راز آمیز نگاه داشتن ماحول، پیش آمدها و حوادث در   جامعه با خلق تصورات دیو و پری، جن و شیاطین طلسم و جادو وغیره است كه جزء روان اجتماعی مردم گردیده و جوانب مختلف مثبت و منفی را پدید آورده است.

    در عیدها و نوروز، همان مراسم عمومی كه در سراسر كشور وجود دارد در ده ما نیز وجود داشت. سرگرم كننده ترین تفریحات در این ایام تخم جنگی بود كه در همه خانه ها تخم ها را به رنگ های گوناگون جوش میدادند. بعد در مسجد، كوچه ها و خانه ها همه جا تخم جنگی صورت می گرفت. ملاها در ایام نوروز و عیدین، اوراقی را با گل و نقوش به صورت رنگی تزئین كرده ابیات عیدی را بر آن مشق می كردند و به شاگردان می دادند. شاگردان نیز پول ناچیزی در عوض آن پرداخت می كردند. بعد این اوراق زیب دیوار خانه ها میشد و مدت های مدید باقی می ماند.

   زنان در ایام عید و نوروز، و بلكه تمام چهارشنبه ها در زیارتی به نام سید ابراهیم جان جمع می شدند و غذاهای نذری می پختند. با یكدیگر دیدار و صحبت می كردد كه این بزرگترین تفریح شان بود. در باره این سید ابراهیم؛ صاحب زیارت، قصه ای در میان مردم شایع بود كه او پسری نابالغ بوده كه میخواسته با پدرش به شهر برود اما پدرش او را با خود نبرده و خود به سواری اسپ روانه شهر شده است. وقتی از قریه بیرون می شود، صدای غیر معمول به گوشش می رسد. وقتی سر بر می گرداند می بیند كه پسرش بر دیواری سوار شده و ماری را به صورت تازیانه در دست گرفته از عقب او روان است. پدرش به قهر شده می گوید: ای زنده غایب، چرا به سخن من گوش نكردی و بدنبال من آمدی؟ سید ابراهیم همانجا غایب میشود و دیگر پیدا نمیشود. بعد همانجا زیارتی نیز بر پا می كنند. این زیارت تا حالا محل رجوع خاص و عام است و مردم با رفتن به آنجا و بردن نذرها طالب رسیدن به مقصد و آرزوی خود میشوند و دعا می كنند. زیارت متولی هم دارد كه برای مردم دعا می كند.

***

دعا خوانی و طبابت عامیانه

    در ده چند ملای دعا خوان هستند كه مردم هنگام مریضی علی الخصوص حالات دیوانگی و جنون به آنان مراجعه می كنند. آنها بر علاوه خواندن؛ تعویذ میدهند و چیزهایی را دم كرده به مریضان می خورانند. یكی دو زن هم هست كه به نام بخشی مشهور اند و مراسمی خاص برای دور كردن جن از وجود بیماران دارند. آنها آتش روشن می كنند یا شمع های زیاد را می افروزند، ظرفی آب را نزدیك مریض می گذارند بعد اورادی را خوانده حركاتی انجام میدهند. مثلا دور خود و دور مریض می چرخند و یا چوبی مشتعل را دور سر مریض می گردانند یا بر سر او آب می پاشند و از همین كارها. البته این اعمال حداقل تاثیر روانی دارد. گاهی به بهبود مریضان كمك می كند اما با همه اینها، مرگ و میر اطفال خصوصاً از ناحیه چیچك، سرخكان و مرض اطفال كه حالا بنام مننژنیت شناخته شده است، بیداد می كند. از جمله در سالهای 1336-37 در یك هفته از خانه ما جنازه چهار طفل را كشیدند. در همه قریه تقریبا نود فیصد اطفال در اثر سرخكان و چیچك تلف شدند. در همین سالها بود كه موضوع واكسین پیش آمد و مزیت و برتری طب جدید را در ذهنیت عامه بالا برد، بلكه تثبیت كرد.

 در همین سالها در قریه ما طبیبی پیدا شد كه بنام كاكو شهرت داشت. می گفتند هندو است  یكی از دلایل هندو بودن او هم آنرا می دانستند كه خط را از طرف چپ می نوشت. او مریضان را معاینه میكرد و بعد اغلب آنها را با پیچكاری انواع امپول ها تداوی می نمود. او اكثرا به ده می آمد و در خانه ما می بود. اولین انسان مسنی كه من دیدم كه ریش خود را می تراشید او بود. مردی كوچك اندام و سیاه چرده بود و  بسیار برخورد سرد و خشك داشت. به سبب پیچكاری اش اكثر اطفال ازاو می ترسیدند. اما پدرم او را زیاد احترام می كرد و شب تا ناوقت ها با او می نشست و در باره چیزهای مختلف با او سوال و جواب مینمود

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۳۳                       سال دهم                          دلو          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی          اول فبوری      ۲۰۱۵