کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

۱

 

 

۲

 

 

۳

 

 

۴

 

 

۵

 

 

۶

 

 
 

   

محمد اسماعیل اکبر

    

 
سرگذشت و چشم‌دید‌ها

 

 

حركت در مسیر دیگر:

شاه محمود و دوست برای من از كدام تشكل و جریان سیاسی خاص نام نبردند. فقط در باره مسایل عمومی و ضرورت مبارزه برای تغییر وضع ومسئولیت نسل نو سخن گفتند.  با ختم رخصتی ما به كابل باز گشتیم. یكی دو روز دیگر به شروع وقت رسمی سال نو تعلیمی مانده بود ازین سبب روزها در شهر گشت و گذار می كردیم. از اتفاق در همان شب و روز جریده پرچم شروع به نشرات كرده بود. در این جریده مقالاتی از ببرك كارمل، داكتر اناهیتا راتب زاد، میر اكبر خیبر و كسان دیگر چاپ شده بود.  شعری هم از بارق شفیعی،  با خواندن این شماره ما به یك لحن مخالف دولت و مخالف آنچه ارتجاع منطقه و امپریالیزم جهانی گفته می شد مواجه شدیم.بعداً جراید آزاد دیگر را نیز مطالعه کردیم برخی از این جراید خط مشی منظمی را تعقیب می كردند. پرچم و شعله جاوید ازین جمله بودند. اینها از طبقات و مبارزه طبقاتی، ضرورت یك تغییر بنیادی به نفع طبقات زحمتكش، حرف می زدند. پرچم راه های مشخصی برای رسیدن به این اهداف نشان میداد  و آن تكیه به مبارزه مسالمت آمیز و قانونی، كوشش در متحد ساختن كارگران و دهقانان و سایر طبقات تحت ستم، شركت در مبارزه پارلمانی، راه اندازی اعتصابات و تظاهرات و غیره تاكید می نمود. اما لحن شعله جاوید بجز در بیان واقعیت ناگوار كنونی و ضرورت دگرگونی انقلابی چندان مشخص نبود. اولی لحن امیدوار و دومی زبان تهییج كننده داشت. مثلا در مورد نشر گزارش اعتصاب و مارش كارگران تفحصات نفت و گاز شبرغان، پرچم عنوان مارش ظفر نمون كارگران و شعله جاوید، عنوان مارش نبرد انگیز رنجبران را بكار برده بودند. از سایر جراید لحن "صدای عوام" نیز انقلابی بود. اما دیگران زبان و بیان آرام، اصلاحی و اعتدالی داشتند. سال 47 بطور عموم سال تظاهرات و اعتصابات متعلمین، محصلین و كارگران بود. جنب و جوش وسیع و عظیمی در شهر كابل احساس می گردید و ما هم با در نظرداشت احتیاط این نشریات را تهیه می كردیم و به مكتب می بردیم. خود ما آنرا مطالعه می كردیم و به دوستان دیگر خود میدادیم. درباره مطالب آنها بحث می كردیم. اما به نتیجه گیری روشن نمی رسیدیم. ما چاشت های روز در میدانی روبروی مسجد كه با سنگچل ها و جغله فرش شده بود در آفتاب می نشستیم و ضمن صحبت با سنگ ها خود را مصروف می ساختیم. ملا امام مسجد كه خود دوره عسكری را سپری می كرد و از سمت مزار بود نیز با ما می نشست و قصه می كرد. روزی در همین میدانی با یك عسكر دیگر كه نام خود رامسجدی معرفی كرد و گفت از مزار است، آشنا شدیم. او با ما بحث منظمی را در باره طبقات، دوره های تاریخی  و دگر گونی های انقلابی شروع كرد.

او تمام تاریخ بشری را به پنج دوره تقسیم كرد و گفت در ابتدا انسان ها همگی زنده گی مشترك داشتند كه آنرا كمون اولیه می گفتند. بعد در اثر رشد تولید دوره دیگری ظهور كرد كه انسان ها به برده و آزاد تقسیم شدند. عده ای از این آزادها فقیر بودند و به زراعت، پیشه وری، تجارت و غیره می پرداختند. اما عده صاحبان املاك، ثروت و منصب بوده و انسان های فقیر را به غلام خود تبدیل می كردند و آنها را خرید و فروش می كردند. بعد برده ها انقلاب كردند و دوره فیودالی كه در آن جامعه به فیودال ها یعنی زمینداران بزرگ و دهقانان كه از خود زمین نداشتند و در زمین فئودال ها كار می كردند، تقسیم شدند. در میان این جامعه بور‍ژوازی یعنی طبقه سرمایدار رشد كرد و با اتحاد دهقانان نظام فئودالی را سرنگون ساخت. بعد رژیم سرمایداری برقرار شد كه همه دارائی را در انحصار خود آورد و افراد فقیر جامعه را به كارگران مزد بگیر تبدیل كرد. در اتحاد شوروی كارگران رژیم سرمایداری را سرنگون و سوسیالیزم را برپا كردند كه در آنجا هر كس به اندازه كار خود مزد می گیرد. این جامعه سوسیالیستی است و بلاخره در اثر تكامل بجائی می رسد كه انسان ها بدون در نظرداشت كار به اندازه ضرورت خود از ثروت اجتماعی بهره می گیرند و كار از حالت اجبار به اشتیاق خدمت بدل می گردد و آنرا جامعه كمونیستی می گویند. در آن جامعه دیگر دولت، پلیس، زندان و اردو وجود نخواهد داشت و جامعه به وسیله سازمان های مردمی اداره خواهد شد.  شیوه بحث   به اندازه منظم بود و او با چنان لحن قاطع و یقینی سخن می گفت كه شنونده تحت تاثیر می رفت. اما ما محتاط تر بودیم و فكر می كردیم كه باید خود ما مطالعه كنیم. اما نمیدانستیم كدام كتاب ها را بخوانیم و آنرا از كجا بدست آوریم.     گفت من شما را در شهر به یك رفیق بزرگ معرفی می كنم او به شما كمك خواهد كرد و به این ترتیب ما را روز جمعه در كارته چهار به منزلی برد كه با قالین فرش شده و در دورش با كوچ های زیبا تزئین شده بود. در وسط یك میز دراز و دو میز كوچك گذاشته شده بود. یك جوان خوش سیما، كوتاه قامت و چاق از ما پذیرایی كرد. چای و نان و مسكه آورد. اما ما گفتیم كه چای صبح را خورده ایم. او نیز از همان دوره های تاریخی حرف زد و گفت جامعه افغانستان وضع خاصی دارد. یعنی در اینجا نظام فیودالی مسلط است. در در كنار آن بورژوازی در حال رشد است. اما این بورژوازی دو قسمت دارد. یكی بورژوازی آله دست خارجی است كه آن را بورژوازی كمپرادور یا دلال می گویند و یكی بورژوازی ملی است كه میخواهد تولید، ثروت و سرمایه افغانستان در دست خودش باشد. دیگر تجار كوچك، پیشه وران، دكاندارها، مامورین دولت و روشنفكران اند كه خورده بورژوازی نامیده میشوند.  دیگر كارگران صنعتی هستند  كه در موسسات تولیدی جدید كار می كنند. اینها اگر چه مقدارشان كم است چون در مراكز معین جمع اند، سواد دارند، زود آگاه شده و بقوت خود پی می برند و به كمك روشنفكران انقلابی، دهقانان، خورده بورژوازی و بورژوازی ملی  را در یك جبهه وسیع بدور خود جمع می كنند و با یك مبارزه انقلابی قدرت را از دست طبقات حاكم فیودال و بور‍ژوازی كمپرادور می گیرند، اما این انقلاب نه انقلاب بورژوازی است، نه انقلاب سوسیالیستی، بلكه انقلاب دموكراتیك ملی است. چون بورژوازی ملی را از بین نمی برد بلكه ساحه رشد آنرا محدود نموده و رهبری اش را بدست می گیرد. بنا بر این در این انقلاب مالكیت خصوصی به طور كامل لغو نمی گردد بلكه شكل اش غوض می شود چون زمین فیودال ها میان دهقانان تقسیم می گردد. بعد دهقانان اختیار دارند كه آنرا به طور خصوصی کشت كنند یا در كوپراتیف ها متحد گردیده و دسته جمعی در زمین كار نمایند.  كسبه و پیشه وران نیز در این دوره صاحبان مالكیت خصوصی خود خواهند بود. اما جلو استثمارشان توسط دولت انقلابی گرفته می شود. انقلاب دموكراتیك ملی بعد از آن كه صنایع رشد نمود و طبقه كارگر از لحاظ كمی و كیفی به حد كافی رسید، به انقلاب سوسیالیستی تغییر می یابد و تا آنوقت، فرهنگ و ذهنیت جامعه نیز در اثر تبلیغ و تربیت انقلابی آماده می گردد.  برای رهبری این مبارزه به حزب انقلابی ضرورت است كه از میان آگاه ترین نماینده گان كارگران، دهقانان، خورده بورژوازی و روشنفكران انقلابی تشكیل می گردد. ما باید نهایت درجه بكوشیم كه این انقلاب به طور مسالمت آمیز به ثمر برسد و اگر تمام راه های مسالمت آمیز و قانونی بسته شد و طبقه حاكم به خشونت متوسل شد، انقلاب قهر آمیز ضرورت پیدا می كند. خلاصه آنروز آن جوان كه خلیل زمر نام داشت همه مسایل را برای ما حل و فصل كرد و گفت برای اینكه آموزش تان تكمیل گردد، شما باید شامل حوزه گردیده و منظم كار كنید. جایی را در ده بوری ادرس داد و گفت آنجا استاد حیدری كار را پیش می برد و جمعه آینده ساعت هشت همانجا حاضر شوید. ما جمعه آینده به آن خانه رفتیم. اول ما را داخل خانه بردند. پنج نفر دیگر هم نشسته بودند. اما قبل از شروع درس استاد گفت: رفقای عزیز، چون شما لباس عسكری به تن دارید و ما هنوز اجازه نداریم كه با منسوبین اردو در حوزه ها كار كنیم، شما امروز بروید تا من با رفقای بزرگ درباره كار با شما مشوره كنم. كه البته این حركت بما سخت برخورد و دیگر نه استاد حیدری را دیدیم و نه آنطرف ها دور خوردیم. از یك طرف زنده گی خلیل زمر به نظر ما بسیار تجملی آمده بود و ما آن را مغایر با شخصیت انقلابی میدانستیم و از آن خوش ما نیامده بود.

  بعد یك همشهری ما كه ابراهیم نام داشت و مامور فنی مطبعه بود و با ما یك خویشاوندی هم داشت، یك روز جمعه ما را به اتاق خود  دعوت كرد و جزوه ای كوچكی را كه الفبای مبارزه نام داشت بما داد و یك مقدار در باره محتوی آن هم صحبت كرد. این رساله چهار قانون اساسی دیالكتیك را توضیح میداد كه بر اساس آن همه اشیای عالم در حركت دایم اند. این حركت ها در اثر تضاد درونی اشیاء و پدیده ها بوجود می آید. سمت حركت همیشه به سوی پیشرفت و تكامل است و در عین زمان میان همه اجزای عالم در عین تضاد ارتباط وجود دارد و تكامل جامعه در اثر تضاد میان طبقات استثمارگر و طبقات استثمار شونده بمیان می آید و بر خی چیزهای دیگر. او در تهیه و خرید كتاب ها نیز بما كمك كرد و از جمله كتاب كوچكی به نام مكتب های سیاسی را خریدیم. او هم چنین نام كتاب های "پاشنه آهنین" از جك لندن، "مادر" از ماكسیم گوركی، بشر دوستان ژنده پوش رابرت ترسال، آنها كه زنده اند و رز فرانس از ژان لافیت  را گرفت و ما را به مطالعه آنها تشویق كرد. البته ما موفق نشدیم این كتاب ها را پیدا كنیم. اما هر جمعه كتابفروشی های تازه ای را جستجو می كردیم. یكروز در یك كتابفروشی نزدیكی های شاه دو شمشیره، یك محصل حربی پوهنتون با ما سلام و علیك كرد و بعد از اینكه ما كتاب مادر را خواستیم و كتاب فروش گفت ندارم. با ما یكجا از كتابفروشی خارج شد و پرسید از كجا هستید. ما گفتیم از آقچه. گفت من نیز از آقچه هستم و ستار نام  دارم. بعد ما را به نوشیدن چای دعوت كرد.  تا جاده نادرپشتون قدم زنان رفتیم و در آنجا در یك رستورانت به نام هوتل هلال بالا شدیم. در این رستورانت ترتیب میزها بنحوی بود كه دو میز، با چهار، پنج چوكی، یك واحد جداگانه را تشكیل میداد. فضای كافه بسیار آرام و پاكیزه بود و فقط عده مردمان عصری و چند خارجی مصروف صرف غذا و نوشیدن چای بودند. ما هم چای خواستیم و آن محصل ستار نام با مهربانی خاص ما را به مطالعه منظم دعوت كرد. اما گفت احتیاط كنید و هرگز خود را نزد ملكی ها افشا نكنید. در مكتب نیز با هر كس صحبت نكنید. از ارتباط تان در بیرون از مكتب با هیچ كس حرف نزنید. چون فعالیت انقلابی برای نظامی ها بسیار خطرناك است و جزای آن اعدام می باشد. بعد از فعالیت های خسرو روزبه یك انقلابی نظامی ایران قصه كرد و وعده داد كه دفاعیه او را برای ما بیاورد. هم چنین گفت جمعه آینده همینجا بعد ازچاشت كتاب های مادر و پاشنه آهنین را خواهد آورد.

     جمعه آینده ستار با یك رفیق دیگرش كه او را بنام عبد الرحیم یاد كرد آمدند. عبدالرحیم با ما از ضرورت آموزش فلسفه یاد كرد و بلافاصله مسئله اساسی فلسفه را كه ارتباط ماده و شعور است برای ما تشریح نمود. مطابق گفته او اساس عالم ماده بوده و شعور در اثر تكامل مغز كه خود یك پدیده مادی است بمیان می آید. ما در باره پیدایش حیات پرسیدیم. او مختصرا گفت كه علما ثابت كرده اند كه حجره یا سلول زنده در اثر تكامل ماده از حالت عادی به حالت پیچیده ماده عضوی یعنی تشكیل تیز آب ها و چیزهای دیگر پدید می آید. و بعد در جریان تكامل طولانی، حیات تكامل بیشتر یافته، موجودات عالی بوجود می آیند. او وعده كرد كه درین مورد نیز كتاب ها برای ما بیاورد.

    بعد از آن ما هر پنجشنبه آنجا می رفتیم. درباره مطالعه جریان هفته خود صحبت می كردیم و چیزهایی را كه نفهمیده بودیم می پرسیدیم. عبدالرحیم برای ما كتاب های اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتسر، اصول فلسفه آفاناسیف، منشا و تكامل حیات از اوپارین، تكامل انواع داروین، تكامل موجودات زنده از اوپارین و تعداد كتب علمی دیگر را آورد. هم چنان او کتاب پسكیولو‍ژی یا علم الروح داكتر ارانی را نیز غرض مطالعه به ما داد. البته ما به همه محتوی این كتاب ها چندان پی  نمی بردیم. عبدالرحیم می گفت انسان باید برای پیدا كردن یك جهان بینی علمی، قوانین عمومی طبیعت و قوانین حیات که توسط بیولوژی تشریح می گردد و قوانین تكامل جامعه را كه در آثار ماركسیستی به شكل علمی بیان شده اند بیاموزد و بعد از تكمیل آموزش در باره مبارزه تصمیم بگیرد. او از عضویت خود در هیچ سازمانی سخن نمی گفت و ما را از پیوستن به هر سازمانی منع می كرد و می گفت اصلا با ملكی ها كه از انضباط انقلابی بویی نبرده اند هیچ حرف نزنید.

بدین ترتیب آن سال ما بطور فشرده، منظم و همه جانبه مصروف آموزش دانش انقلابی شدیم و نه تنها داستان های انقلابی بلكه مبادی فلسفه ماركس و چیزهایی در باره حیات، روان شناسی و جامعه شناسی البته از دیدگاه خاصی كه استاد ما القا می كرد فرا گرفتیم. صحبت های ما آن سال در همان كافی هلال برگزار می شد و هرگز برای یكبار هم قطع نگردید. البته بعضی از پنجشنبه ها برای اینكه تظاهرات در شهر جریان داشت از بیرون شدن ما جلوگیری می كردند. دوبار در روزهای جمعه هم این مسئله پیش آمد كه در مكتب محافل موسیقی، ورزشی و غیره دایر می كردند و هنرمندانی را می آوردند.  یك تعداد متعلمین مكتب نیز آواز میخواندند. از آن جمله یك هم صنفی ما به نام صادق بود كه آهنگ های ناشناس را كاپی می كرد. ما آن سال در داخل مكتب رابطه خود را محدود نگه داشتیم و فقط من و عبدالله بطور منظم و دایمی با عبدالرحیم و ستار ملاقات و صحبت می كردیم و این مطلب را به دیگران نمی گفتیم.

ما البته مقداری رسالات دیگر از نشرات حزب توده از جمله مجله دنیا و مسایل بین المللی را نیز بدست آورده مطالعه كردیم و هم چنان كتابی بنام جامعه شناسی از مولفی به نام احمد قاسمی را بطور درسی خواندیم كه در آن درباره طبقات، نقش اقتصاد و تولید در تكامل اجتماعی و مقوله ای به نام ماتریالیسم تاریخی معلومات داده میشد.

شیوه ای كه عبدالرحیم و ستار بكار گرفته بودند بالای ما بسیار موثر بودند. آنها نشان داده بودند كه در پی تحمیل نظر خود نبوده و میخواهند آگاهی عمومی ما را بالا ببرند تا خود خط مشی سیاسی اینده خود را انتخاب كنیم. آنها فقط از تماس با ملكی ها ما را منع می كردند كه ظاهرا برای حفظ جان خود ما و در نظرداشت شرایط كار انقلابی در اردو بود. به این ترتیب آنها موفق شده بودند اعتماد ما را به خود جلب كنند و طبعا ما براهی می رفتیم كه آنها روان بودند. در جریان سال یكبار نامه ای از شاه محمود برای من آمده بود كه در آن نظرم را درباره جراید آزاد جویا شده بود. من در جواب نوشته بودم كه جراید پرچم و شعله جاوید مشخصا از طبقات و مبارزه طبقاتی سخن می گویند. و نظر دیگران چندان روشن نیست. اما من هنوز از وجود احزاب و سازمان های متعدد و رنگارنگ اطلاعی نداشتم و با روشی كه عبدالرحیم و عبدالستار بما تلقین كرده بوند هنوز هم كسب معلومات  در این باره برای ما مشكل تر شده بود. آن سال جشن استقلال با شكوه فوق العاده ای دایر شده و در آن نمایشگاه هایی از بعضی كشورها بر پا شده بود. از آن جمله بود نمایشگاه ایران و اتحاد شوروی كه در آنها كتب و مجلات، پوستر ها و بروشورهای معلوماتی در باره آن كشورها به بیننده گان توزیع می گردید. هم چنین نمونه های برخی از صنایع و هنرهای شان موجود بود. در نمایشگاه اتحاد شوروی از جمله كارمندان دو سه نفر زنان هم بودند كه یكی از آن زنان به زبان فارسی هم سخن می گفت و احتمالا از تاجیكستان بود. ما از او خواستیم كه از كتاب های نمایشگاه برای ما بدهد یا بفروشد. او گفت این كتاب ها فقط از هر عنوان یكی دو جلد به خاطر نمایش است. اما نماینده گی انتشارات اتحاد شوروی در كابل موجود است. او كتابخانه ای به نام میهن را در مركز شهر در محمد جان خان وات به ما آدرس داد. اما نشریه ای را برای ما داد كه در آن معلومات عمومی در باره چگونگی زنده گی، كار، تفریح، آموزش و مشغولیت های مردم شوروی، ارتباطات اقوام و ملل، حفظ اصالت های فرهنگی آنان، پیشرفت های شوروی در زمینه اقتصاد، صنعت و فرهنگ و علی الخصوص تكنالوژی فضایی بزبان های فارسی و پشتو درج بود. این نشریه با وجود مختصر بودن ارزش تبلیغاتی بالایی داشت. در كنار مطالب، تصاویری از وضع زنده گی، صنایع و شهرهای اتحاد شوروی داشت كه آنرا بسیار قابل فهم می ساخت.

در این روز ها قوای وارسا برهبری شوروی بر چكوسلواكیا هجوم بردند كه ما آنرا از بسته شدن نمایشگاه چكوسلواكیا فهمیدیم. در یكروز بعد از پیشین هنگام گشت و گذار کمپی را دیدیم كه بر دروازه آن لوحه ای نصب شده  و در آن نوشته شده بود كه نماینده گان چكوسلواكیا نمایشگاه آن كشور را بعنوان نشان دادن اعتراض شدید به خاطر اشغال كشورشان از طرف قوای وارسا و اتحاد شوروی بسته اند و خواهان اعتراض مردم افغانستان علیه شوروی می باشند. این رویداد در ما شك و تردیدی راجع به شوروی بر انگیخت. زیرا ما آموخته بودیم كه انقلاب و حفظ آن به خود مردم یك كشور تعلق دارد. در صورتیكه در چكوسلواكیا یك تغییر داخلی آمده بود و كدام قوه خارجی مداخله آشكار در آن نداشتند، تهاجم شوروی، سرنگونی قهری یك حكومت و گرفتن جلو سرنوشت آن نشاندهنده یك سیاست اشغالگرانه و استعماری به نظر می آمد.

چیز جالب دیگری كه از آن جشن بخاطرم مانده نشر كارتون مارشال ایوب خان رئیس جمهور پاكستان در جریده ترجمان بود كه او را به شكل یك خروس رسم كرده كه دموكراسی، آزادی،‌حقوق اقوام و معیارهای بین المللی را با پنجه های خود زده تیت و پاشان كرده بود. ترجمان جریده ای بود به  تمام معنا ملی و در برابر سیاست های چپ و راست بی طرف؛ این جریده انتقادات تند سیاسی و اجتماعی نشر می كرد. در سرمقاله خود موضوعی را در تاكید بر حفظ بی طرفی و استقلال افغانستان و مخاطرات دست اندازی های خارجی و دنباله روی احزاب و جریانات خاص از آن جمله سیاست های مداخله گران انعكاس میداد. مطالب جریده عموما طنزی بود و اولین جریده ای بود كه در هر یك از شماره های خویش یك كارتون سیاسی نشر می كرد.

از جمله كارتون های او در مورد انعكاس مسایل داخلی آنچه بیادم مانده آن است كه همه اعضای كابینه اعتمادی را سر بسر و بالای شانه های یكدیگر سوار یك بایسكل نشان میداد كه رو به بالا به طرف كوتل سالنگ روان است. مطالب آن نیز عموما جالب و قوی بود. یكبار ضمن تبصره ای بر مباحثه وكلا در شورا كه باید بخش زراعت را تقویه كرد یا به رشد صنایع توجه نمود نوشته بود كه ما جریده ای بی طرف هستیم. میخواهیم افغانستان نه صنعتی شود و نه زراعتی و بی طرفی خود را حفظ كند. اگر نه خدا ناخواسته در اثر اختلافات اعضا، شورا به بحران مواجه می شود.

بعد از ختم سال تعلیمی در برج قوس سال ۱۳۴۷ ما كتاب های زیادی به امانت گرفتیم كه در میان آنها رساله كوچكی به نام اصول علم اقتصاد بود. عبدالرحیم گفت اقتصاد سیاسی یكی از سه بخش اساسی ماركسیزم است و ما سال آینده آنرا تعقیب خواهیم كرد. شما در زمستان این كتاب را به دقت و چند بار بخوانید.

آن سال زمستان ما به حادثه خاصی مواجه نشدیم.  باز هم شاه محمود و قاسم یكبار به رخصتی كوتاه مدت آمدند و شاه محمود به اصرار مرا به خانه شان برد. شش شماره جریده خلق را كه بسیار كهنه و تكه پاره بود به من نشان داد و مرام دموكراتیك خلق را كه در شماره اول و دوم آن نشر شده بود برای من خواند كه بیان خاصی از همان انقلاب دموكراتیك ملی بود. در آن اهداف جریان دموكراتیك خلق برای آینده كشور در بخش های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاست داخلی و خارجی شرح داده شده بود. شاه محمود چند شعر انقلابی از جمله اشعار شهرالله شهپر را كه بگفته او از آقچه بوده و در كابل زنده گی می كرد و شخص دانشمند و انقلابی برجسته بود، خواند. اما دعوت به عضویت در گروه خاصی نكرد و از ما در باره گروه ها پرسید كه البته من معلومات خاصی نداشتم. او هم نخواست چیزی بگوید.

ما البته با استفاده از هر فرصت معلومات خود را بروی مردم علی الخصوص متعلمین مكتب می كشیدیم و بحث های طولانی براه می انداختیم. آنها هم با علاقه گوش میدادند و از چیزهای تازه ای كه می شنیدند تعجب می كردند. قرار معلوم هنوز در این ولسوالی (آقچه) گروه های سیاسی به فعالیت آشكار آغاز نكرده بودند.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۳۷                      سال  یــــــــــــازدهم                       حمل         ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی         اول اپریل     ۲۰۱۵