.
قریه حیدرآباد
قریه یا دهكده ما در حدود هفت كیلومتری شرق شهر آقچه قرار دارد.
که اهالی قریه آنرا قشلاق مینامند. دلیل آن این بوده است که
تعداد زیادی از خانواده ها که مالداری داشتند از اوایل بهار از آن بیرون
رفته و در علفزار ها با خیمه و کپه زندگی می کرده اند. و در نزدیک زمستان
به قشلاق بازمیگشته اند. این شیوه زندگی در ایام که من کودک بودم یعنی سال
های 30 شمسی مروج بود و خانواده ما نیز از قشلاق بیرون میرفتند. خانواده
هایی تا کوه پایه های سرپل و سانچارک چراه گاه و چاه آب داشتند. برخی
خانواده های زمیندار در بیرون قشلاق در جا های که مخصوص چرای حیوانات بود
کپه میزدند. میدانید که قشلاق کلمه ترکی به معنای جای بود و باش در ایام
زمستان است. کلمه قیش ترکی زمستان معنا می دهد و لاق پسوند معروفی است که
بجای تعبیر می گردد. مردم این قشلاق خود را عرب تبار می دانند و در هر
نسلی، نسب نامه نویس و تاریخچه نویسی داشته اند. بر اساس نوشته های این
تاریخ نویسان علاوه بر اعراب كه در صدر اسلام برای فتوحات و نشر اسلام به
خراسان آمده اند، نسل های پی در پی و متواتر به طور مهاجر و پناهنده، مبلغ
و تعلیم دهنده بصورت جمعی و فردی به این دیار آمده اند و آخرین موج عمومی
آن قبایلی از طوایف قریش بود كه توسط امیر تیمور مشهور به تیمور لنگ انتقال
یافته اند. اینها از قبیله و وابستگان شخصی بنام میر حیدر بوده كه از طرف
سلطان بایزید یلدرم پادشاه عثمانی طور میانجی و به غرض صلح نزد امیر تیمور
فرستاده شده اند. بعد امیر تیمور این میر حیدر و قبیله او را به خراسان و
ماوراء النهر كوچ داده و از نواحی قرشی بخارا الی دشت های بلخ به آنها
چراگاه و اجازه گشت و گذار داده است. امیر حیدر از امیر تیمور تقاضا کرده
که بجز اقارب نزدیکش قبایلی را که متحد و پشتی بان او بوده اند نیز با او
یکجا سازد. بزرگان آنان به شكل ندیمان و مشاوران شاهان و امیران یا علما و
اراكین و الباقی به شكل طوایف كوچی و مالدار در دو ساحل آمو در گشت و گذار
بوده و طی دو الی سه صد سال اخیر مسكون گردیده اند. اهالی قریه ما دعوا
دارند كه از قبیله شخص میر حیدر اند و به همین سبب وقتی كه حیات كوچی گری
را ترك گفته و مسكون گردیده اند، نام قریه شان را حیدر آباد گذاشته اند.
چون در توابع آقچه دو قریه حیدر آباد وجود دارد و قریه دیگر نیز به نام
خانمی موجود است كه با اهالی هر دو حیدر آباد خویشاوندی نزدیك دارند. می
گویند اساس گذار دو قریه دو برادر و اساس گذار قریه سومی "خانم" نام
خواهرشان بوده است. اهالی این سه قریه روابط نزدیك خانواده گی و خویشاوندی
خود را محفوظ می دارند. اگر چه فاصله میان حیدر آباد پایین و حیدر آباد
بالا حدود سی كیلومتر است و میان شان در طول زمانه ها، سرك و جاده مستقیم و
همواری نیز وجود نداشته است. قریه خانمی نزدیك حیدر آباد بالا است. حالا هر
دوی قریه های حیدرآباد بالا و خانمی مربوط علاقه فیض آباد اند كه در
سالهای اخیر بحیث واحد جداگانه از آقچه جدا شده اند. اهالی حیدر آباد پایان
یا قریه ما تا همان زمان كودكی من ساخت قبیله ای و دودمانی خود را حفظ كرده
بوند و به هفت یا هشت واحد طایفه ای تقسیم می گردیدند كه مشهورترین آنان
خان خیل، پیاز كار، اصلانی، قربان جمبانی، مورچگی، گٌنده گی و شغالی بودند.
یك طایفه از سادات نیز جزو نفوس قریه بود كه بیشتر از ده خانواده بودند.
اهالی قریه عموما مشغول زراعت بودند. علاوه بر قطعات و حیاط های كوچك، زمین
های زراعتی تابع مالیه قریه، 14 پیكال بود كه هر پیكال چهار صد و هشتاد
جریب زمین را احتوا می كرد. هر پیكال به ترتیب به دو و چهار واحد دیگر
تقسیم می شد تا حساب کشت و کار و آبیاری دقیق و روشن شود. نوبت آب قریه با
تقسیمات پیكال ها و رسد ها یكماه را در بر می گرفت. رسد یکصد و بیست جریب
زمین بود. هر رسد ۱۲ ساعت و هر پیكال دو شبانه روز آب می گرفت. آنها كه
حیاطه های كوچك زمین را صاحب بودند آب شان را با كوزه حساب می كردند و می
گفتند فلانی سه یا چهار كوزه آب دارد. این به آن معنی بود كه كوزه ای را كه
سوراخی كوچك در قسمت تحتانی داشت پر آب كرده روی یك تخته سنگ یا زمین علف
دار می گذاشتند وهر گاه آب كوزه تمام می شد می گفتند یك كوزه آب و تا تمام
شدن آب كوزه، آ ب را به زمین شخص مستحق رها می كردند. آن سالها برف و
بارنده گی زیاد بود. در نتیجه در اكثر فصول سال جوی ها پر آب بودند اما
بعدها با گذشت هر سال اقلیم رو به خشكی گذاشت و بنا بر این بزرگترین دعوا و
جنجال مردم بر سر آب می بود.
تا
جاییكه من بخاطر دارم از حدود سی و پنجسال بدینسو (اعتبار از تاریخ این
نوشته یعنی سال ۸۳) دیگر آن زمستان های پر برف و یخبندان های سخت با گذشت
هر سال رو به خشكی رفت و بهاران پرباران و سیل خیز كمتر شده رفت و این باعث
از میان رفتن رفاه روستاییان و شدت فقر و فاقه شد.
مالداری شغل دیگر روستاییان ما بود. حدود سی رمه كه یكی دوتای آن تا دو
هزار گوسفند و بز داشتند و كوچكترین شان تا سه صد راس در مالكیت اهالی قریه
قرار داشت. چوپانی شغل صاحب اعتبار و احترامی به حساب می آمد. در بهار اكثر
خانواده های مالدار، جهت ییلاق نشینی به كوه های دامنه سرپل و سانچارك؛
نواحی مرسوم به كلته قدق و كاریز می رفتند. یا در دور و پیش قشلاق كپه می
زدند. كپه خانه ها نیین را می گفتند كه در وقت باران با نمد و شال پوشیده
می شد.
شمه ای در باره نمای جغرافیایی قریه
گفتیم که قریه حیدرآباد در هفت کیلومتری شرق شهر آقچه قرار دارد این قریه
با مزارع و چراگاه ها احاطه شده که غرب آن به قریه بیش اریغ شرق آن به قریه
جنگل اریغ شمال آن به امتداد زمین های زراعتی به دشت هایی وصل می گردد که
تا کناره های آمو ادامه دارد اما در گوشه شمال شرق قریه ای بنام علم لیک
قرار دارد که جوی این قریه از میان حیدرآباد میگذرد در جنوب شرق قریه ای
بنام هندوکش واقع است زمین های زراعتی واقع در جنوب قریه به نهر های خانقاه
منگجک و دیگر قریه های مربوط به خود ولسوالی آقچه منتهی می گردد. در گوشه
ای از جنوب غرب قبرستان قریه واقع است که به نام کهنه قشلاق مشهور است. و
معلوم است که قبل از قریه کنونی مردم آنجا سکونت داشتند. در گوشه ای از
جنوب غرب نزدیک به قریه زیارتی به نام سید ابراهیم جان واقع است که بعداً
در باره آن تفصیل خواهیم داد. از هر طرف که به قریه نظر بیندازید اول چند
چنار بلند جلب توجه می کند این چنار ها در مسجد جامع قریه قرار دارند و
اولین درخت هایی هستند که با اساس گزاری قریه غرس شده اند. و شاید نزدیک به
سه صد سال عمر دارند. مسجد نیز اولین عمارت قریه است که از نظر معماری جالب
هست که سه طرف شرق شمال و جنوب آن با دهلیز هایی احاطه شده که با پنجره های
چوبی از محوطه بیرون مسجد جدا می شود. داخل مسجد نقاشی های جالبی وجود دارد
و ستون مرکزی آن نیز منقش با رنگ ها و حکاکی هاست. در وسط محوطه بیرونی
عمارت مسجد حوض بزرگ آب قرار دارد که در اوقات خشک آبی محل استفاده بیشتر
از نصف نفوس قریه است. صفه بزرگی در وسط محوطه و صفه دیگری در شرق متصل به
دیوار بیرونی محوطه مسجد قرار دارند که در محوطه وسطی در ایام تابستان نماز
جماعت ادا می گردد و در صفه شرقی که بسیار بزرگ است نماز های جنازه ادا می
گردد. محوطه مسجد در حقیقت باغ بزرگی است که حدود صد درخت توت بجز چنار ها
و پشه خانه ها آنرا سایه نموده است.
در
حیاطه های جنوبی قریه که اکثراً باغچه ها و زمین های است که در آن رشقه کشت
می کنند که از خشک و تر آن برای تربیه حیوانات استفاده می شود. در وسط یکی
از این محوطه ها یک درخت توت بزرگ قرار دارد که شاید ارتفاع کنده آن به
چهار متر برسد بعد تنه های بزرگ است که سر به آسمان افراشته اند و با شاخه
ها پوشیده شده اند. این درخت به نام یکه درخت شهرت دارد که یکی از نماد های
قریه است و افراد نابلد از فاصله های دور آنرا می بینند و به وسیله آن راه
قریه را می یابند.
مشاغل اساسی قریه حیدرآباد
بافنده گی برای تهیه مفروشات از قبیل گلیم و شال و هم برای لباس رواج داشت.
برای لباس كرباس و اله چه می بافتند. در اكثر خانه ها كارگاه های دستی
بافنده گی موجود بود. از جمله در خانه ما دو دستگاه به صورت دایمی فعال می
بود و هر سال چندین گلیم بزرگ و شال جهت فرش و تهیه جوال و خورجین می
بافتند. نوعی جنس دیگر به نام توبره وجود داشت كه در حقیقت توبره بزرگ بود
و مانند گلیم بافته میشد و آنرا بر جانبی از دیوار خانه می آویختند و از آن
بحیث وسیله كه در آن لباس ها را می گذاشتند استفاده میشد. هم چنان
دسترخوان های نان خشك را نیز در آن می گذاشتند تا محفوظ و سالم بماند. اما
قالین بافی، نمد مالی و دستار بافی رواج نداشت و كسی به فكر داشتن قالین هم
نبود اما برای نمد مالی تركمن های قریه های هم جوار را می آوردند و نمد
مورد ضرورت را تهیه می كردند. گلیم بافی معمولا زمان تشكیل خانواده های نو
راه می افتاد و عموما خانواده دختر آنرا تهیه می كردند. برای دخترانی كه می
بایست عروس شوند حتما یك گلیم بزرگ كه خانه را فرش كند می بافتند، تار را
نیز زنان خانواده و خویشاوندان می ریسیدند. بعد آنرا رنگ می كردند. رنگ هم
از مواد طبیعی ساخته می شد و هم از بازار خریداری می گردید. بعد زنان
بافنده كارگاه ها را در محوطه حویلی تهیه و ترتیب می كردند. پنج، هفت یا
حتی ده نفر، گاهی با هم و گاهی به نوبت به بافتن می پرداختند. این ایام
خانواده با خوشی و شادمانی توام بود. زنان بر سر گلیم هنگام بافتن به نوبت
به آواز خوانی می پرداختند. چاشت ها غذای گوشت دار می پختند. شوخی ها و
بذله گویی ها هم میان بافنده گان مبادله می شد و معمولا عروس ها را با شوخی
ها آزار میدادند و او را وادار به گریختن و پنهان شدن می ساختند.
اما
بافنده گی تكه باب به تنهایی صورت می گرفت. چندان شور و شوق بر نمی انگیخت
و سرودهایی هم كه بافنده می خواند اغلب لحن و مضمون غم انگیز می داشت. درین
سرودها، یاد مسافران، غم تنهایی و مشكلات زنده گی بیشتر زمزمه می شد. فضای
خانه ها كه اغلب تاریك نیز می بود بر فضای حزن آلود كار می افزود و چهره
بافنده را عبوس می ساخت و گاهی به پرخاش با اطفال و و سایر اعضای خانه منجر
می شد.
مردان در بهار، تابستان و خزان سخت مصروف كار زراعت میبودند و كم تر
وقت فراغت می یافتند. عده كمی كه با گوسفندان و رمه به ییلاق می رفتند یا
به آئول1 كوچ می كردند بسیار خوش بخت بودند. این زنان و اطفال
را در آئول عموماً ریش سفیدان و پیر زنان همراهی می کردند. چوپان و دستیارش
بار زحمت چرانیدن و نگهبانی رمه ها را داشتند. زنان، ریش سفیدان و اطفال
هنگام آئول و ییلاق، جمع آوری محصولات مالداری را بدوش داشتند، از دوشیدن،
تا تهیه ماست و مسكه و قروت به عهده آنها بود. آن اطفالیكه میتوانستند با
خانواده به آئول ها یا ییلاق بروند بسیار خوشحال می بودند، همكاری با زنان،
محكم گرفتن شاخ بزها هنگام دوشیدن شیرشان، بعد رها كردن بزها و بزغاله ها و
هنگامه ای كه در بع بع آنها بر پا می شد و گاهی هم چرانیدن بره ها و بزغاله
هایی كه بزرگتر شده و به چرا آماده شده بوند در عین شركت در كار برای بچه
ها جشن و شادمانی بزرگ بود. در آن ایام كه دشت ها و دامنه ها سرسبز و پر از
لاله و انواع گل های وحشی میبود و گاهی باران های تند بهاری انسان را
غافلگیر می كرد و بعد با همان شور و شتابی كه آمده بود رو به خاموشی می
رفت. به انسان نوعی سرمستی می بخشید و به او احساس یگانگی با طبیعت را القا
می كرد. من خود چندین سال در بهار به ییلاق رفته و بره و بزغاله چرانیده
ام. هنگام غرش رعد و برق و بارش های سیل آسا به خاطر یافتن پناه گاهی به
چهار طرف دویده و بعد از درخشش ناگهانی نور آفتاب مشعوف و سرمست شده ام.
صحنه هایی كه حالا با بیاد آوردن آن بر احوال اطفال و جوانان دور و پیش خود
افسوس می خورم كه خود را با فیلم ها و مصنوعات تخنیکی سرگرم می كنند.
و
اما امور عمومی اقتصادی و اجتماعی ده چگونه حل و فصل می شد. مدار عمومی
معاملات و امور بر مبنای رسوم و عنعنه ای دیرینه استوار بود كه مردم خواه
ناخواه و با وجود اظهار نارضایتی از اغلب آنان تابع آنها بودند. مراسم
تشكیل خانواده چندان دشوار نبود. آنچه بنام مهر فیصله می شد با نوعی جور
آمد و مراعات تكافو می شد. خانواده های بی بضاعت، جهیز در خور احوال خود
تهیه می كردند و تعاون عمومی نیز در این موارد وجود داشت.
میتوان گفت كه نسبت به اغلب نقاط و نواحی كشور تشكیل خانواده در میان قریه
و قوم ما ساده تر بود. من كمتر كسی را سراغ دارم كه در این مورد به قرضداری
دچار آمده یا معامله اش زیاد وقت گرفته باشد. البته در خانواده های متمولین
و سرشناسان مشكلاتی موجود بود و اغلب حرف به مشت و لگد و جگر خونی می كشید.
اما افراد بی بضاعت را بزرگان خانواده، كوچه و ده كمك می كردند. هر دو طرف
را راضی می ساختند كه زودتر معامله را فیصله كنند. اما مراسم مرده داری تا
حدی كه مربوط به زنان میشد بسیار طول و تفصیل داشت و به بیشتر از یكسال می
كشید. ختم ها و خیرات های متعددی از هفتگی تا چهل و سال موجود بود و در هر
ماه سال خیرات های مختلف بر پا می شد. در رمضان، عیدین، رجب و برات، علاوتا
در فصل میوه، هنگام تول (فصل زایمان گوسفند و بز) و غیره خیرات می شد.
در
دهقانی، نرخ معین وجود داشت. دهقان بدون اسب یا گاو قلبه ای یك بر شش یا
یك بر چهار در یك رسد سهیم می شد (رسد یك بر چهار پیكال بود). گاهی دهقان
در عین زمان مزدوری صاحب زمین را نیز بر عهده می گرفت كه او را مزدور دهقان
می گفتند. در آن صورت غذا و لباس دایمی یعنی تمام سال دریافت می كرد و
مقداری پول هم می گرفت. در آنوقت به طور متوسط سالانه دو هزار افغانی به
مزدور دهقان می رسید. لباس معیار و مقیاس خاص داشت مثلاً ده کالا یک بیست
کالا شامل قرار داد می شد که علاوه بر پیراهن تنبان، چپن، گپی چه، شلوار
(نوعی تنبان پخته ای)، کفش و موزه و حتا پایتابه را در بر میگرفت. کشت
عمدتاً جو، گندم، ماش، کنجد، زغر، خربوزه و تربوز و در چند سال پیاپی که
بارندگی و آب زیاد بود پخته رونق زیاد گرفته بود. در یک پیکال که شامل چهار
رسد می شد علاوه بر چهار نفر دهقان یک نفر سرپرست که آن را چکباشی می گفتند
و تجربه زیاد در شناخت خاک و زمین، وقت کشت و چگونگی کشت للمی و آبی داشت.
چکباشی از سرجمع عمومی حاصلات نیم رسد سهم میگرفت.
اما
چوپان تا چوپان فرق می كرد. چوپان های حرفه ای كه به وضع آب و هوا، امراض
حیوانات و چگونگی نگهداری آنان در فصول و اقلیم های مختلف وقوف می داشتند،
انگشت شمار بودند. در ده ما فقط دو نفر بنام های عمو عبدی و شریف بای با
این اوصاف شهرت داشتند كه فقط رمه خانواده های خود را می چرانیدند و با
اصرار زیاد كسانی دیگری هم رمه های خود را كه تعدادشان كم یعنی حدود دو الی
سیصد راس بز و گوسفند می شد به آنها می سپردند. چوپان صلاحیت ذبح گوسفندان
در شرایط خاص(زخمی یا مریض شدن وغیره) را داشت. چوپان لباس های مخصوص از
جمله كیپنك (نوعی چكمن كه آستر آن را از نمد خاص می ساختند) موزه و پوستین
دریافت می كرد. معاش چوپان در همان وقت ها الی ده هزار افغانی در سال هم می
رسید. علاوتا برای او تعدادی بره و بزغاله طور تحفه و هدیه می دادند. مثلا
قرار می گذاشتند كه یك راس از دو بزغاله دو قلو را او صاحب شود. در مصرف
محصولات از شیر و گوشت و روغن هم دست باز داشت و در حقیقت شریك محسوب می
شد. اما بندرت مردم چوپان بیگانه می گرفتند. اكثرا یكی از اعضای خانواده یا
طایفه وظیفه چوپانی را بدوش می گرفت و دیگران به نوبت با او همراهی می
كردند. چوپان دستیاری داشت كه او را چولوق می نامیدند. چولوق وظیفه حراست
از رمه را به عهده داشت و چوپان از او نظارت می كرد. سگ های رمه برجستگی
های خاص داشتند و از آنها به طور خاص مراقبت می شد. در موقعش در باره
خصوصیت سگ های رمه معلومات می دهیم.
قریدار و دستیارش، ملا امام و موذن و سلمانی قریه مزد خود را از غله محصول
زراعت می گرفتند. طوریكه هر پیكال سالانه یك بخار جو و یك بخار گندم به
قریدار و چهار چهار سیر جو و گندم به دستیارش میداد. یك بخار شانزده سیر
مزار را می گفتند كه هر سیر مزار دو سیر كابل می شد. به قریه دار یك مقدار
پول هم هنگام جمع آوری مالیه زمین و زكات مواشی بنام خرچ میدادند. زیرا او
اكثرا مصروف رفت و آمد به شهر برای حل و فصل دعاوی مردم در ادارات می بود و
گاهی از مامورین دولت و اكثرا از سپاهی و محصل پذیرایی می كرد. محصل،
پولیس امنیه رامی گفتند كه مسئول جلب و آوردن مردم به ادارات حكومتی می
بود.
ملا امام از هر خانواده مقتدی خود، یك سیر گندم و یك سیر جو و موذنش
نیم نیم سیر مزد می گرفتند. خانواده به مرد زن دار اطلاق میشد چه فرزند
داشته باشد چه نداشته باشد. سلمانی نیز همان مزد ملا امام را می گرفت.
البته برای ملا امام صدقه فطر و پوست قربانی را نیز میدادند. هنگام عروسی
نیز چپن و مقداری پول نقد به او پرداخت میشد. برای جنازه و مراسم فاتحه
خوانی نیز مبلغی كم یا زیاد مطابق توان به او می دادند.
گاهی مخارج عمومی هم پیش می آمد كه برای آن نیز مقررات خاص وجود داشت. مثلا
مصارف بیگاری كارهای دولتی از قبیل سرك سازی، اعمار مكاتب و عمارات دولتی و
غیره پیش می آمد كه آنرا اشخاص ثروتمند قریه بر اساس مالكیت زمین می
پرداختند و کارگر از میان مردم نادار انتخاب می شد كه برای او نان خشك جمع
آوری می كردند. جوی كنی كه عموما بعد از فروكش سیلاب ها راه می افتاد با
حشر عمومی انجام می یافت و غم آب و نان را صاحبان زمین می خوردند. گاهی
مخارج عمومی از قبیل كارهای بیگار را از همه مردم بر اساس نفوس جمع آوری می
كردند و آنرا سروكله می گفتند یعنی بدون در نظر داشت سن و سال تمام افراد
باید در تهیه مخارج سهم می گرفتند. جمع آوری این وجوه توسط وندباشی ها صورت
می گرفت. وندباشی ها كسانی بودند كه كوچه ها و محلات قریه میان شان تقسیم
بود و آنها سرشماری كامل آن محله را با خود داشتند. هر كس فوت می كرد از
حساب خارج می شد، اگر طفلی تازه بدنیا می آمد شامل سرشماری می گردید. قریه
ما به بیش از پنجاه وند چهل نفره تقسیم شده بود. و وند باشی ها به هر
ترتیبی كه ممكن بود وقت ضرورت پول معین شده را از خانواده بر اساس تعداد
نفوس حصول می كرد. گاهی بجای پول نان خشك حواله میگردید كه مردم مجبور به
تهیه آن بودند.
یكبار در نزدیك قریه ما در سركی كه از كنار ده می گذشت یك ساربان رهگذر
كشته شد. ساربان از قوم تركمن و از ولسوالی چهار بولك از توابع بلخ بود.
این ساربان همراهی هم داشت كه واقعه را به قریدار ما اطلاع داده و گفته
بود شب دزدان بر سر ما حمله كرده و همراه مرا كشتند. برای تحقیق این موضوع
حدود چهل نفر از ریش سفیدان قریه ما جلب شدند. دعوا حدود دوسال دوام كرد.
مامورین حكومتی هرگز مایل نبودند حقیقت قضیه كشف گردد و بعد از مدتی مجددا
اهالی قریه را جلب و طالب رشوت می شدند تا قضیه را رفع و رجوع کنند.. این
یكی از مواردی بود كه مصارف و مخارج دعوی را بر اساس نفوس جمع آوری می
كردند. بلاخره در اثر شكایات مردم كه تا كابل عارض شده و خواهان ختم دعوی
شده بوند معلوم شد كه قاتل همان همراه ساربان بوده است. نام مقتول دریا بود
چون تركمن ها كلمه "آقا" را بعنوان احترام با نام هر كس می آمیزند او را
دریا آقا می گفته اند كه در قریه ما، مصیبت دریا آقا به ضرب المثل تبدیل
شده بود. هفت شتر خورد و بزرگ كه از كاروان آنها مانده بود تسلیم قریه ما
شده بود كه مدت زیادی چرانیدن آنها را من و برادرم به عهده داشتیم. چون به
خاطر شهرت نیك و امانت داری پدرم آنها را تا ختم دعوا به او سپرده بودند.
***
مسالهء نامزدی و تشکیل
خانواده
ادامه
دارد....
|