دنيا چرك حمام است
پادشاهى سيك همان طورى كه در مدت كم به وجود آمده بود، به مدت كم، انگار كه نبوده است، از هم فرو پاشيد. در حقيقت رنجيت سينگ نخستين و آخرين پادشاه سيك ها بود - مردى كه تلوار (شمشير در زبان پنجابى) در جنگ به كار برد و نيرنگ در سياست. او به كسانى چون شاه شجاع ترحم نكرد و با هزاران نيرنگ توانست كه هم شاه شجاع را زبون سازد و هم سرزمين هاى احمدشاه ابدالى را به امضاى شاه شجاع از خود كند. چنان كه پيش از يورش بردن انگليس ها به افغانستان، به بهانه ى ستاندن تاج شاهى به وارث اصلى اش يعنى شاه شجاع الملك، در يك پيمان مثلث (شجاع، رنجيت و كمپنى هند شرقى) شجاع پذيرفت كه پيشاور در بدل گرفتن كابل به نام او، جزء قلمرو پادشاهى رنجيت سينگ شود. شجاع كه نواده ى يكى از بزرگترين جهانگشايان به حساب مى رفت و مى دانست كه پنجاب (پايتخت سيك ها) زير سم ستوران پدر
كلان اش خُرد شده بود، ناگزير در برابر نيرنگ انگليس و رنجيت سر فرود آورد و براى آن كه به پادشاهى كابل برسد، بخش بزرگى از سرزمين هاى افغانستان را به دست دشمنان اين كشور سپرد. گفتاورد معروف است كه "انسان كشت خود را مى درود" و خانواده ى رنجيت پس از او از گزند روزگار در امان نماند، چنان كه زنان و كودكان اين خانواده در چنگ انگليس افتاد، همان طورى كه حرم شجاع در لاهور در بندِ رنجيت مانده بود.
الكساندر برنس بار ها در كتاب خود "سفر بخارا" از دوستى ژرف ميان انگليس ها و رنجيت سينگ ياد مى كند. در ظاهر اين دوستى براى انگليس چنان ارزش داشت كه انگليس ها حاضر بودند نقشه ى منطقه را به خواهش رنجيت ديگرگون كنند به شرطى كه هر دو جانب يعنى انگليس ها و رنجيت با طرح اين نقشه ى جديد برنده باشند. پيداست، هنگامى كه برنده ى وجود دارد، بازنده ى هم است و اين بازنده شجاع الملك بود كه به دستور انگليس سرزمين هاى افغانستان را در اختيار رنجيت سينگ و انگليس سپرده بود. دودمان رنجيت اگر چنان مى انديشيدند كه انگليس ها دوستان واقعى شان هستند، فريب حماقت خود را خورده بودند، زيرا كه پس از مرگ رنجيت كشمكش خانواده ى رنجيت بر سر پادشاهى، اين پادشاهى را ضعيف ساخت و انگليس ها كه تا آن روز منتظر بودند، متوجه شدند كه فرصت آن رسيده است كه قلمرو سيكه را هم جزء
فرمانروايى كمپنى شرقى كنند و براى رسيدن به اين هدف يكبار ديگر مردم منطقه را به دام نفاق انداختند تا سرزمين هاى شان به دست خود شان به انگليسها سپرده شود.
در روز مرگ رنجيت سينگ سپهسالاران بزرگ او هر كدام مى خواست كه خود كشى كند و با شاه قهرمان سيك يكجا از دنيا برود؛ از آن ميان "گلاب سينگ" يكى از مهمترين سپهسالاران رنجيت بود كه در روز مرگ رنجيت سر به زمين مى كوبيد، اما اين شعبده بازى ها به زودى به نيرنگبازى هاى سياست تبديل شد و هنگامى كه انگليس ها به مرز هاى پنجاب سنگر ساختند، نه انگليس ها داد از دوستى با سيك ها مى زدند و نه سپهسالاران سيك داد از وفادارى به دودمان رنجيت. در حقيقت، وارث هاى تاج شاهى پنجاب يكى پس از ديگر نابود شدند تا نوبت به پسر خُرد سال رنجيت كه فقط ٥ سال عمر داشت رسيد. اين پسر "دوليپ سينگ" نام داشت و از زنى زاده بود به نام "رانى جندن" كه يكى از زن هاى بى نام و نشان حريم رنجيت بود. سپهسلاران رنجيت در پى تقسيم سرزمين هاى زير فرمان رنجيت در برابر يكديگر تيغ كشيدند و
"دوليپ سينگ" را به پادشاهاى نه پذيرفتند. نه پذيرفتن "دوليپ سينگ" بهانه اى براى انگليس ها داد و آن ها به نام اين كه مى خواهند پادشاهى پنجاب را براى پسر رنجيت سينگ كه از دوستان نزديك انگليس ها بود، حفظ كنند به پنجاب تاختند. فرصتى را كه انگليس ها براى تاختن به پنجاب برگزيده بودند به خوبى محاسبه شده بود، زيرا كه اين هنگامى بود كه سپهسالاران غربى يعنى همان نخبگان كه در سپاه رنجيت سينگ بودند در اثر بى اتفاقى سيك ها به كشور هاى شان برگشتند و "گلاب سينگ" هم با انگليس ها پيمان بست كه در ظاهر از "دوليپ سينگ" حمايت مى كند، اما اگر انگليس ها به او وعده بدهند كه كشمير را برايش وامى گذارند، او سربازان اش را از جنگ با انگليس ها باز خواهد داشت. در روز جنگ خلاف توقع انگليس ها، سربازان سيك، بدون رهنمايى سپهسالاران شان به خوبى جنگيدند و تلفات سختى بر دشمن تحميل كردند اما به اثر نبود سپهسالاران وفادار، پيروزى جنگجويان
سيك به شكست تبديل شد. انگليسها "دوليپ سينگ" را به بهانه ى حفاظت از جان او در نزد خود نگهداشتند و حتا كتبى با مادر او پيمان بستند كه پس از آن كه "دوليپ سينگ" به بلوغ برسد، تاج شاهى پنجاب را به او واگذار كنند. نخست "رانى جندن" براى زنده ماندن پسر اش از تيغ سرداران سيك راضى به پيمان بستن با انگليس ها شد، اما ديرى نپاييد كه انگليس ها به "رانى جندن" نشان دادند كه آن ها فرمانرواى پنجاب هستند و "دوليپ سينگ" و مادر اش بازيچه ى دست آنهاست و براى آن كه اين موضوع را ثابت كرده باشند، هنگامى كه "دوليپ سينگ" پيشنهاد انگليس ها را در تقرر يكى از جاسوسان انگليس كه " تاج سينگ" نام داست نه پذيرفت، انگليس ها اين كرده ى "دوليپ" را ناشى از توصيه هاى مادر اش دانستند و مادر اش را از "دوليپ" كه كودكى بيش نبود دور كردند تا هيچ تماسى با هم نداشته باشند.
انگليس ها براى آن كه "دوليپ سينگ" را براى هميشه از رسيدن به اورنگ شاهى پنجاب دور ساخته باشند، او را نزد يكى از كسانى كه براى گستردن دين مسيحيت به هندوستان آمده بود و "جان لاگن" نام داشت، در "فتح گر" كه ايالت دور دستى بود و مدارس زيادى براى گسترش مسيحيت داشت، سپردند. اين مرد دستگاه فكرى "دوليپ سينگ" را ديگرگون كرد، از آيين سيك بيرونش ساخت و به دامان مسيحيت پناهش داد. تا جايى كه او تنها مادر اش را به ياد داشت و از ديگر مردم سيك آگاهى نداشت. پسر "جان لاگن" از دوستان نزديك "دوليپ سينگ" شد و اين پسر هم او را به خواندن انجيل تشويق مى كرد. اما دوستى پر گزند انگليس در اينجا به پايان نرسيد و "دال هايس" حكمران انگليس براى اين كه "دوليپ سينگ" هرگز خيال رسيدن به شاهى را در سر نپروراند، او را به بهانه ى سپردن الماس كوه نور به ملكه "اليزابت" به
لندن فرستاد. "دوليپ سينگ" مانند يك خدمتگزار عادى و نه يك شهزاده در دربار انگليس پذيرفته شد و هنگامى كه الماس كوه نور را به ملكه ى انگليس مى سپرد، مى دانست كه دست هندوستانى ى پس از آن الماس كوه نور را لمس نه خواهد كرد. بارى گردش چرخ نيلوفرى از "دوليپ سينگ"، شاه شجاع پنجاب ساخت. او پس از مدتها زندگى در انگلستان براى ديدن مادر اش به پنجاب آمد. در پنجاب يكبار ديگر خيال رسيدن به پادشاهى او را به خود كشاند و چون نمى توانست كه با داشتن آيين ترسايى، پادشاه پنجاب شود، دوباره به آيين سيك رو آورد و در بازى بزرگ ميان انگليس و روسيه، براى گرفتن هندوستان، جانب روسيه را گرفت، اما با وجود پذيرش حقارت ها و تغيير آيين، نتوانست به مرام اش برسد. دست تقدير همان بازى را با "دوليپ سينگ" پسر شير پنجاب كرد كه رنجيت سينگ با شاه شجاع پسر جهانگشاى ابدالى كرده بود.
|