تا درنرسد وعده ى هر كار كه هست
سودى نكند يارى هر يار كه هست
پيداست كه شاه شجاع كوشيده است كه كمك انگليس ها را چون كمك شاه عباس به همايون توجيه كند و در همين ٣٠ سال جنگ و شكست گمان مى برده است كه دست داشتن به گنجينه هاى شاهى، او را براى رسيدن به تخت شاهى مدد مى رساند و چسبيدن به الماس كوه نور هم به همين دليل. بارى هنگامى كه شجاع اين الماس بد شگون را به رنجيت مى سپرد، رنجيت به او گفته بود كه سپاه اش را براى گرفتن كابل در اختيار شاه شجاع مى گذارد.
كوه نور بر تاج روباه
به يك گردش چرخ نيلوفرى
نه رنجيت به جا ماند، نى رنجنه
رنجيت سينگ اين شير ميدان نبرد و روباه ميدان سياست، با كاربرد سياست توانست كه انگليس ها را كه تا مرز هاى پنجاب آمده بودند، دور از پنجاب نگهدارد و حتا آنها را در پذيرفتن او بر فرمانروايى كشمير و پيشاور وادارد. چهره ى رنجيت سينگ در بازى شطرنج سياست در پشت پرده مانده است. پيروان او و تأريخ نگاران بيشتر در شناسايى چهره ى او در آوردگه كوشيده اند، در حالى كه اين روباه مكار، سرزمين هايش را با نيرنگ سياست پاسدارى كرد و چنان محبوب انگليس ها شد كه انگليس ها جانب او را گرفتند و شاه هاى افغانستان را كه خواستار كشمير و پشاور بودند، از پختن اين خيال در سر منع كردند. بارى انگليس ها هم به سياست عشق مى ورزيدند و براى همين - بودن در كنار رنجيت سينگ سياستمدار براى شان بهتر از بودن در كنار شاه هاى ساده انديش افغانستان بود؛ شاه هايى كه كشور پهناور
شان را در جنگهاى داخلى پارچه، پارچه كرده بودند و بازيگران قابل اعتماد در بازى شطرنج سياست به شمار نمى رفتند.
چند سالى از داشتن الماس كوه نور نگذشته بود كه رنجيت سينگ را بيمارى بى درمانى در بستر مرگ نشاند و پس از او فرمانروايى سيك ها باشتاب به پايان رسيد. در حقيقت سيك ها تنها مى توانند بگويند كه در درازاى گاهنامه ى شان تنها يك پادشاه داشتند كه نام اش رنجيت سينگ بود و پس از او دامان پادشاهى سيك ها به زودى برچيده شد. زيرا كه تمام سرزمينهاى رنجيت به چنگ انگليس ها افتاد و گويى انگليس ها از پيش مى دانستند كه اين روباه مكار پاسدار سرزمين هايى است كه به زودى به چنگال آن ها خواهد افتاد.
ادامه دارد...... |