كوه نور در بستر شاه شجاع
جايگاه شاه شجاع الملك براى من برابر است با جايگاه اديپ شهريار كه گويى هر دو را خداوند محكوم به بد اقبالى كرده بود. آشكار است كه شجاع پدر اش را نه كُشت و با مادر اش نه خوابيد، اما اگر اقبال بد او را با اديپ شهريار مقايسه كنيم، در مى يابيم كه درد و سوگ شهريار تنها پس از كشتن پدر آغاز مى شود، در حالى كه شرح زندگى شاه شجاع سوگنامه ى پاياست. براى اديپ پس از آن كه به اشتباه پدر اش را مى كُشد، مردم دل مى سوزند و او را محكوم خشم خدا مى خوانند كه اديپ خود در اين كار اش اختيارى نداشت، اما تا هنوز كه بيش از يك و نيم سده از مرگ شجاع مى گذرد، نه تنها هيچ كسى براى او ترحمى نشان نمى دهد، بل به او نفرين مى فرستد و هر گاهى مرد بد كردارى بر اورنگ حكمروايى افغانستان تكيه مى زند، او را به شاه شجاع نسبت مى دهند. در حالى كه دوست محمد خان هم به
اراده ى انگليس ها به افغانستان آمد و ببرك كارمل هم سبب شد كه روس ها به افغانستان بيايند اما تنها شاه شجاع نفرين تأريخ شده است. بارى او بود كه با الماس كوه نور در جيب اش مى خوابيد و هيچ گاه آن را رها نكرد تا آن روزى كه رنجيت سينگ آن را از دست اش ربود. شاه شجاع اين الماس را از برادر اش شاه زمان گرفته بود.
شاه شجاع ٣٠ سال عمر اش را پس از دست دادن اورنگ شاهى، در دورى از ميهن گذشتاند و بيشتر اين مدت در لودهيانه زير پرچم انگليس پناه گزيد، اما هنگامى كه مى خواست كشمير را تصرف كند، حكمرواى كشمير او را زندانى كرد و سپس به چنگ مردى كه در جنگ به نام شير پنجاب، و در سياست به روباه معروف است يعنى رنجيت سينگ سپرد. رنجيت سينگ بر شاه شجاع زياد جفا كرد و براى اين كه الماس كوه نور را از او ستانده باشد، حتا رسانيدن خوراك را بر او قطع كرد. شاه شجاع در برابر همه ى اين جفاكارى ها شكيبايى نشان داد و هنگامى كه رنجيت سينگ نتوانست با شكنجه براى رسيدن به مرام اش پيروز شود، شاه شجاع را به دادن برخى از سرزمين هايى كه در گذشته زير فرمان احمشاه ابدالى بود، وعده داد. اما شجاع كه رنجيت را نيرنگباز ماهرى مى ديد با اين پيمان هاى پر فريب باور نكرد و چون رنجيت
سينگ با به كار بردن همه نيرنگبازى هاى خود نتوانست به كوه نور برسد، از جاسوس هاى خود پرسيد كه شجاع اين الماس را در روز كجا مى گذارد. جاسوس هاى رنجيت به او گفتند كه شجاع هنگام روز اين الماس را در شف دستار خود جا مى دهد و لحظه اى از آن دورى نمى كند. سرانجام روزى بى آن كه رنجيت به شجاع آگاهى داده باشد كه مى خواهد او را ببيند، نزد شجاع مى آيد و باب سخن از دوستى و برادرى مى گشايد و ناگهان به شجاع مى گويد: "چون حالا دو برادريم، براى اين كه ثابت كرده باشيم كه سر خود را براى يكديگر فدا مى كنيم، دستار هاى خود را عوض مى كنيم. من دستار تو را مى گيرم و اين دستار شاهى از آن تو باشد."
اين شاه نامراد افغانستان تا دم مرگ گوهر هاى ناب را كه از گنجينه ى شاهى گرفته بود، باخود حمل مى كرد و هنگامى كه در كابل به دست شجاع الدوله، پسر محمد زمان به قتل رسيد، دو كيسه ى پر از زر در كمر اش بود كه نگهبان اش آن ها را هنگامى كه شجاع در خون غلطيده بود، ربود و فرار كرد و ترحمى به شاه نكرد تا كم از كم جسد او را پاسبان باشد. مى شود باور كرد كه سايه ى شگون بد كوه نور شجاع را دنبال مى كرد؟ آخر او يگانه كسى بود كه در شب و روز و به مدت ٣٧ سال پس از آن كه كوه نور را از برادر اش شاه زمان به دست آورد، اين الماس را باخود داشت.
سه سال پيش از مرگ اش، شاه شجاع به يارى انگليسها به كابل آمد. ٣٠ سال دورى از ميهن، ميهمان ناخوانده بودن بر خوان انگليس در لودهيانه، رنج شكستهاى پى در پى را كشيدن و هم روزگارى در زندان رنجيت سينگ بسر بردن و توهين شدن، از او مردى ساخته بود كه مى خواست به هر وسيله اى باشد بر اورنگ شاهى تكيه زند تا آن حقارت ها جبران شود. او حتا به اين نمى انديشيد كه پهناى اين پادشاهى تا كجا باشد و يا چه كسى او را براى رسيدن به شاهى مدد كند. براى همين، هنگامى كه انگليس ها بر او فشار آروردند تا پيشاور را به رنجيت سينگ رها كند تا رنجيت سينگ او را براى گرفتن كابل يارى رساند؛ شاه شجاع پذيرفت و هم نتوانست پيامد گرفتن كابل را به وسيله ى انگليس ها تصور كند. او تنها مى خواست بر اورنگ شاهى كابل برسد تا به دشمنان اش نشان داده باشد كه سرانجام او جام پيروزى را در
دست دارد.
شاه شجاع در اثر خود به نام "واقعات شاه شجاع" كه غرض از نوشتن آن ثبت حادثه هاى مهم تأريخى بود، گريز ها و شكست هايش را به شكست ها و گريز هاى ناموران تأريخ مشابهت مى دهد و مى گويد: "وقايع محاربات بندگان ما تا سى و پنج [ نوشتن سى و پنج سال حداثه هاى تأريخى] به ظهور پيوسته، چنانچه در بعضى فتح و فيروزى و بعضى شكست و سرگردانى بوقع آمده با وجود آن كه اموال و جواهرات و نقود مبالغ كثيره در خزانه ى عامره ى ما بود و بعضى از آن جهت تهيه و آراستگى سپاه و جان نثاران بارگاه به مصرف رسيده، اكثرى آن به تاراج و فنا رفته، ليكن بندگان ما در همه حالى مضمون صداقت مشحون ليس للانسان الا ما سعى را با آن چه خود نكرده بلكه به نفس خود به معه ى لشكر آراسته و اسباب پيراسته با مخالفان مقابله و مجادله مى نموديم. چون اعانت فتح و
فيروزى و اعطاى سلطنت سلاطين سابقين و پادشاهان با تاج و نگين به ارادت ازلى و تقديرات لم يزلى فتح و شكست و بلكه تاراج و تخت بوقوع انجاميده. از آن جمله از متأخرين يكى امير تيمور گورگانى است كه دوازده مراتبه از سمرقند و خوارزم و بدخشان شكست يافته و از متقدمين افراسياب كه با كيخسرو هفتاد مراتبه مقابله نموده و هزيمت خورده و دست بردار نگشته و همايون نواسه ى امير تيمور گورگان با آن كه اكثر ولايت هندوستان در قبضه ى تصرف درآمده بود، از شير شاه و سليم شاه قوم لودى شكست خورده فرار كرده، التجا و التماس به ايران نزد شاه عباس صفوى برد، مر همايون شاه در كتب خود تحرير نموده اند، الحق تا مشيت ايزدى نباشد هيچ كارى انتظام نمى پذيرد و چنانچه مضمون ضدق مشحون "قل لن يصيبنا الا ما كتابا" و به مصداق " الامور مرهونة باوقاتها" مويد حال و گواه مقال است."
ادامه دارد.... |