در يكى از افسانه ها ى هندوان مى خوانيم:
كسى كه اين الماس را از خود كند، جهان از او مى شود؛ اما تمام بدفرجامى زاده ى اين الماس را هم از آن خود خواهد كرد. تنها "خدايان" و زنها مى توانند آن را داشته باشند و از گزند آن در امان بمانند.
هنوز چند ماه از به دست آوردن تخت طاووس شهنشاهى گورگان نگذشته بود كه نادر افشار در يك شب ورم كرده از حادثه به دست سپاهيان خود كشته شد و نه تنها با كشتن او نقطه ى پايان به جهانگشايى او در سرزمين تأريخ گذاشته شد، كه حتا اثرى از دودمان نادرى بر فرش تأريخ نماند. نادر افشار هنگامى كه تخت طاووس را به دست آورد، محو زيبايى و شكوه اين تاج شد زيرا كه اين تاج هم با گوهر هاى ناب تزيين شده بود و هم بر پيشانى آن الماس كوه نور، اين گوهرى كه در جهان بديل نداشت و ندارد، مى درخشيد؛ اما شايع بود كه اين الماس باشكوه، شگون بد دارد و هر كسى كه آن را كسب كند، بخت اش واژون مى شود. نادر افشار به
اين افسانه ها پرداختى نكرد و هم او بود كه به سبب روشنايى اين الماس كه چشم را خيره مى كرد، اين الماس را كوهِ نور نام گذاشت.
سرشب سرقتل و تاراج داشت
سحرگه نه تن سر نه سرتاج داشت
به یک گردش چرخ نـــیلوفری
نــه نـــادر به جـا ماند و نى نادری
در زمان پادشاهى محمد شاه گورگانى سپاه سيل آساى نادر افشار به هندوستان رسيد. غرض از اين هجوم نه اشاعه ی دين اسلام و نه ترويج فرهنگ فارس بود، بلکه نادر برای بردن غنايم بيكران امپراتوری مغولى که آوازه اش در جهان پيچيده بود به هندوستان لشكر كشيد. نادر افشار، محمد شاه را در محلی به نام پانى پت شکست داد ( ۱۷۳۹ م) و پيروزی خود را با کشتن بيست هزار نفر جشن گرفت. وى پس از دو ماه هند را ترک گفت و در ميان غنايم فراوانى که گرفته بود: تخت طاووس، الماس کوه نور و ديگر زيورات دربار، نسخ خطی، سه صد فيل، ده هزار اسب، ده هزار شتر و پانزده هزار کرور پول نقد شامل می شد.
تأريخ نگاران نگاشته اند كه نادر افشار پس از آن كه به دهلى رسيد، شهر دهلى به حمام خون مبدل شد. سپاه نادر هندو و مسلمان را از دم تيغ كشيد و از تجاوز به ناموس هندو و مسلمان دريغ نكرد. هيچ خانه اى در دهلى نماند كه سپاه نادر آن را براى يافتن ثروت زير و رو نكرده باشد. مردم هندوستان تا آن زمان سفاكى ى به آن پايه را در خاطر نداشتند.
الماسى درخشان با شگون بد
من به شگون بد و يا نيك باور ندارم اما هنگامى كه سرگذشت الماس كوه نور را مى خوانم، دشوار است تا نينديشم كه الماس كوه نور در ديگرگون كردن زندگى كسانى كه اين الماس را در چنگ داشتند، اثرگزار نبوده است. از مصيبت هاى شاه شجاع شمرده تا آوارگى همايون، تا سرنگونى نادر افشار، همه سرانگشت به سوى اين دارند كه سرنوشت اين آدم ها را الماس كوه نور تيره ساخته بود. حتا كشتى ى كه اين الماس را به بريتانيا نقل مى داد دستخوش توفان ها شد و نزديك بود كه غرق شود. بارى اين كشتى از توفان ها بدر آمد اما جان عده ى از مسافران اش را بيمارى طاعون ربود. از كسانى كه برشمردم، شاه شجاع نگون بخت ترين آن ها بود. آيا ممكن است باور كرد كه شاه شجاع به سببى كه بيش از ٢٠ سال اين الماس را باخود داشت و براى حفظ آن حتا شب ها اين الماس را در كنار اش مى گذاشت، بيش از
ديگران سزوار مصيبتهاى شگونِ بدِ اين كوهِ نور گرديده باشد؟
افسانه يا حقيقتِ پيدايى الماس كوه نور
افسانه هايى زيادى در باره اى پيدايى الماس كوه نور وجود. نخستين بارى كه از الماس كوه نور ياد مى شود ٥٠٠٠ سال پيش تأريخ است، در كتابى كه به زبان سانسكريت نوشته شده و "سيامنتكا" نام دارد. در اسطوره ى آيين هندو آمده است كه اين الماس در نزد شاهى بود به نام "جمپاونتا" كه دختر او را "كرشنا" به زنى مى گيرد. برادر اين زن روزى به وسيله ى شيرى در جنگل كشته مى شود و پس از مرگ او "كرشنا" اين الماس شكوهمند را از خانواده ى خُسُر مى دزدد.
در روايت ديگر آمده است كه "خداوندِ خورشيد" اين الماس را به يكى از فرمانبرداران اش كه "ستراجيت" نام داشت هديه داد، اما برادر كهتر "ستراجيت" كسى به نام "پرسين" اين الماس را از "ستراجيت" دزديد. "پرسين" را شيرى در جنگل به قتل مى رساند و "جماوند" يكى ديگر از خدايان هندو اين الماس را از گردن "پرسين" بيرون مى كشد و به "كرشنا" هديه مى سپارد. "كرشنا" اين الماس را دوباره به "ستراجيت" بر مى گرداند كه "ستراجيت" پس از آن كه دختر اش را به "كرشنا" به زنى مى دهد، يك بار ديگر اين الماس را به عنوان جهيز به "كرشنا" بر مى گرداند، اما "كرشنا" آن را به صاحب اولى اش يعنى "خدواند خورشيد" مى سپارد.
اين الماس به دست فرمانروايان زيادى مى رسد تا اين كه در سال ٣٢٥ پيش از ميلاد "شاه پنجاب" پس از خارج شدن "اسكندر مقدونى" از هندوستان، آن را به دست مى آورد. پس از آن، اين الماس به دست شاه بزرگ هندوستان "چندرا گوپتا موريا" (٣٢٥-٢٩٧ پيش از ميلاد) مى افتد كه او آن را به نواده اش "آشوكا" (٢٧٣-٢٣٣ پيش از ميلاد) مى دهد.
دشوار است كه به اين افسانه ها باور كرد اما در تأريخ نزديك، نخستين بارى كه كسى در باره ى اين الماس نوشته است، ظهير الدين محمد بابر شاه گورگان است كه او خود اش را شاه كابلستان مى ناميد. بارى به سبب خوى درويشى كه بابر داشت، به اين الماس بى نظير چندان دل نه بست اما در كتاب معروف اش "تزك بابرى" اشاره ى كوتاه به اين الماس كرده است. شايد همين بى توجهى بابر به اين الماس بد شگون بود كه او از گزند آن در امان ماند. او در تزك خود گفته است: " اين الماس چنان گرانبهاست كه با فروش آن مى توان تمام مردم جهان را براى دو روز غذا داد."
ادامه دارد
سويس، ماه جون سال ٢٠١٠ ميلادى
|