هماى همايون صيد شگون بد
پس از وفات بابر قلمرو وسيعی به دست فرزند اش همايون افتاد كه او به جانفشانی های پدر در كسب سرير مغول پروا نداشت و به همين دليل در پاسداری آن نه تنها سهل می ورزيد، بلكه تغافل می كرد. همايون در آگره به شراب خوارگی بيش از حد و كشيدن ترياك و رسيدن به حرم بزرگ اش مشغول شد. اين اشتغال بيش از حد و نپرداختن به امور كشور سبب شد كه شيرشاه سوری اقبال اش را برای كسب سرير مغول بيازمايد.
نخستين باری كه همايون٬ متوجه شيرشاه شد٬ سال ١٥٣١ ميلادی بود هنگامى كه همايون٬ محمد لودی رادر جنگی شكست داد و شيرشاه را كه از طرفداران لودی بود مجبور به تسليم كرد؛ بعد از اين جنگ شيرشاه حاكم بهار هند باقی ماند و در نيابت از همايون مسووليت نگهداری بهار را داشت؛ او خطبه بنام همايون ميخواند و به دولت مغول ماليه می پرداخت. ظاهرأ او پس از نخستين شكست كاملأ فرمانبردار دولت مغول شد٬ اما در باطن خيال سقوط همايون را در سر می پروريد و شكست اش را به عنوان تجربه ى زندگی پذيرفته بود.
پانزده سال اول پادشاهى همايون در جنگ با برادران و شيرشاه سورى گذشت. اين سال ها از پر حادثه ترين و تلخترين دوران پادشاهى همايون است كه در نتيجه بارى پادشاهى اش را از دست داد. هنگامى كه همايون براى گرفتن گجرات به آن سو لشكر كشيد، شيرشاه سورى به پايتخت پادشاهى گورگان يعنى آگره حمله كرد و آن را به دست آورد، اما مردى به نام بهادر - يكى از سپهسالارانى كه به همايون وفادر بود، توانست كه شيرشاه را از آگره براند. شيرشاه جنگاور آزموده كارى بود و براى جبران شكست خود به بنگال كه دومين ولايت مهم در گستره ى پادشاهى گورگان بود حمله كرد و آن ولايت را به چنگ آورد. همايون باز هم توانست كه شيرشاه را شكست بدهد و بنگال را به دست بياورد، اما در همين هنگام برادران اش شهزاده هندال و شهزاده كامران هر كدام دعواى پادشاهى كردند. نخست شهزاده هندال كه هنوز ١٩ سال عمر داشت و در آگره
بود خود اش را پادشاه ناميد و سفير همايون را كه شيخ بهلول نام داشت و براى وساطت به نزد او در آگره آمده بود به قتل رسانيد و خطبه به نام خود خواند. همايون از برادر ديگر خود يعنى شهزاده كامران كه والى كابل بود امداد خواست. كامران در پنجاب سپاه جمع كرد و به سوى آگره روان شد اما پنهانى با هندال پيمان بست كه همايون را از بين ببرند، كامران پادشاه شود و هندال بخش زيادى از امپراتورى را به دست بياورد.
شير شاه از درگيرى هاى همايون با برادان اش استفاده كرد و سپاه اش را در بنارس در برابر سپاه همايون آراست اما در عين حال شخصى به نام عزيز را به همايون فرستاد تا به جاى جنگ از در آشتى پيش آيد، مشروط به اين كه همايون بنگال را به شيرشاه واگذارد. همايون ناگزير پذيرفت. سرانجام شيرشاه توانست در سال ١٥٣٩ميلادى همايون را در "بهرجیپور" و يك سال بعد در ساحل گنگا به سختى درهم كوبد. همايون پس از اين شکست از راه سند، بلوچستان، گرمسير و سيستان به هرات رفت تا از دولت صفوى به قصد گرفتن پادشاهى كمك بگيرد. شاه عباس نیز با گسيل ده هزار قزلباش همایون را مدد كرد.
همايون در سال ١٥٤٤ ميلادى به هند برگشت و با سپاهى كه شاه عباس در اختيار اش گذاشته بود، با شيرشاه سورى جنگ كرد و شيرشاه را شكست داد. همايون پانزده سال پادشاهى نخستين را در آوارگى و جنگ با شيرشاه و برادرانش گذراند.
همايون در مدت پانزده سال آوارگى الماس كوه نور را با خود داشت و بعضى از تأريخ نگاران ايرانى ادعا مى كنند كه او الماس كوه نور را هنگامى كه در اصفهان بود، به شاه عباس صفوى به پاس كمك هاى اين شاه داد. اما اين ادعا بر اسناد تأريخى استوار نيست و گمان مى رود كه تأريخ نگاران ايرانى تلاش ورزيده اند تا الماس كوه نور را به ايران نسبت بدهند. پيداست كه الماس كوه نور براى مدت كوتاهى در اختيار نادر افشار و آن هم پس از تسلط او بر دهلى، بود.
كوه نور در دست شاه جهان
شاه جهان كه تجمل پسند بود و حتا گور زن اش را با اعمار "تاج محل" شكوه بخشيد، نه توانست از كوه نور دور بماند و او اين الماس را بر تاج شاهى گذاشت تا مردم جهان شكوه پادشاهى گورگان را ببينند. اين دلبستگى فرجام نيكويى نداشت و مى دانيم كه او با دست فرزند اش اورنگزيب زندانى شد و تنها از پنجره اى كه در زندان برايش باز گذاشته بودند، مى توانست "تاج محل" و الماس كوه نور، اين دو پديده ى بى بديل و با شكوه را به نظاره بنشيند.
گنجينه ى پنهان اورنگ اسلام
پسر شاه جهان، اورنگزيب در ظاهر بيشتر عمر خود را در پرستش خدا سپرى كرد؛ اين تصويرى است كه تأريخ نگاران از او مى دهند. اما حقيقت اين است كه او با وصف دل نه بستن به گوهر و شكوه شاهى، سخت به داشتن قدرت عشق مى ورزيد و به همين سبب براى رسيدن به قدرت از كشتن برادر اش داراشكوه و از دربند كشيدن پدر اش دريغ نكرد. او يك سياستمدار توانا بود كه نداى اسلام را براى گستردن شاهنشاهى اش سر داد و به نام جهاد، مسلمان هاى هندوستان و ديگر مسلمان هاى زير پرگار اورنگ اش را جمع كرد و چنبره ى نفوذ اش را تا جنوب هند رساند. بارى او بود كه هيچ معاشى از دولت نه ستاند و براى ادامه ى زندگى بى تجمل، دست به كار خطاطى زد و قرآن پاك را خطاطى كرد و به مردم سپرد كه مردم از اين بابت به او پول مى پرداختند. او به رعيت اش گفت كه تمام مال دولت مال بيت المال است. با اين طرز فكر، آشكار است كه
اورنگزيب نيم نگاهى هم به كوه نور نكرد، اما اين الماس گرانبها را در گنجينه ى شاهى پاسدارى كرد. گويى الماس كوه نور تنها به كسانى زيان مى رساند كه آنها به اين الماس عاشقانه دل بسته بودند. پس اورنگزيب اين پير سياست از گزند الماس در امان ماند و براى مدت طولانى توانست فرمانروايى كند و دامنه ى فرمانروايى اش را گسترده تر سازد كه در هيچ زمانى پيش از او و پس از او، تا آمدن انگليسها به نيم قاره ى هندوستان، كسى نتوانست فرمانروايى گسترده تر از او در هندوستان داشته باشد.
سويس
ماه جون، سال ٢٠١٠
ادامه دارد.... |