کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

۱

 

 

٢

 

 
 
 
الماس کوه نور بر تاج شگون بد
 

بخش سوم
 
بشیر سخاورز
 
 

 دُرِ درانى و دُرِ نور

نادر افشار هم مرد سياست و هم مرد جنگ بود. تأريخ نگاران باختر گفته اند كه او آخرين فرمانروا و امپراتور شرق است كه گستره ى امپراتورى اش شامل عراق، خانات آسياى ميانه (تاجيكستان، ازبيكستان، تركمنستان كنونى)، افغانستان و پاكستان امروز، گرجستان، آذربايجان وحتا بعضى از سرزمين هاى زير فرمان پادشاهى عثمانى مى شود. اما تأريخ نگاران خاور به ويژه ايرانى ها تنها پيرامون رزم آرايى اين مرد نوشته اند، در حالى كه نادر افشار در سياست هم نظير نداشت. سياست. او با تدبير مى تواند پادشاهى اش را در كنار دو ابر قدرت آن هنگام يعنى روسيه و پادشاهى عثمانى نه تنها حفظ  كند بلكه در كنار اين دو ابر قدرت، قدرت ديگرى را معرفى كند كه در ديگرگونى اوضاع منطقه نقش داشته است و روسيه و دولت عثمانى نمى توانسته اند كه بى در نظرداشت نادر افشار اقدامى در سرنوشت آينده ى منطقه كنند.

 سياست داخلى نادر شاه هم بايست بررسى شود و پس از بررسى، در مى يابيم كه اين مرد سياست براى آن كه در گستره ى جهان بدرخشد، نيازى بزرگ به پشتوانه ى مردمى كه او بر آن ها فرمان مى راند، داشت. به طور نمونه او دريافته بود كه ابدالى هاى قندهار در شجاعت نظير ندارند و براى همين، قندهار را زير فرمان ابدالى ها گذاشته بود و احمدخان ابدالى را در مقام يكى از بزرگترين سپهسالاران خود برگزيد . ابدالى ها در عوض پذيرفته بودند كه قندهار را در زير پرچم نادر افشار حفظ كنند و هم جوانان شان در سپاه نادر افشار بجنگد. نادر افشار براى خوش نگهدارى اين سپاه كه به وسيله ى آن ها منطقه را زير فرمان اش آورده بود، معاش خوب مى داد و غرض از هجوم بردن به هندوستان هم اين بود كه با ربودن گنجينه ى مغولى و بخشيدن آن به سپاه اش، سپاه اش را راضى نگهداشته باشد. پيداست كه يك فرمانروا تنها در صورت وفادارى سپاه اش مى تواند كه هم خود را بر اورنگ شاهى نگهدارد و هم دامنه ى فتوحاتش را گسترده تر سازد.

او مانند جلال الدين محمد اكبر، پادشاه مغولى سياست شكيبايى در مذهب را پيش گرفت و كوشيد تا ميان شيعه و سنى دوستى ايجاد كند و براى همين منظور مردمان شيعه مذهب را منع كرد تا ديگر به سه خليفه ى كه پيش از حضرت على به خلافت رسيده بودند، ناسزا نه گويند. كلاهى كه او به سر مى كرد، به چهار كلاه معروف است، كه چهار جهت مشخص داشت و نمايندگى از چهار خليفه ى اسلام مى كرد. همه ى اين سياست ها نشان مى دهد كه نادر افشار مرد ميدان سياست هم بود و او براى حفظ امپراتورى اش نياز به هر دو جماعت سنى و شيعه داشت، به ويژه كه پس از جهانگشايى ها نفوس سنى بر شيعه بيشتر شده بود.

 

اما نادر افشار در برابر دشمنان اش و يا آن هايى كه به گمان او دشمنان اش بودند سخت بى رحم بود؛ بيمارى عصبى، اين بى رحمى را شدت داد و در فرجام خود او قربانى قساوت خود شد و سال هاى آخر عمر را در دلهره و بد گمانى گذراند، چنان كه حتا بر فرزندش مشكوك شد و فكر كرد كه  اين فرزند مى خواهد او را به قتل برساند. پس روزى پسر را نزد اش خواست و امر داد تا او را كور كنند. او در اين كار از اهل دربار مشورت خواست و چون اهل دربار گمان برده بودند كه نادر افشار مى خواهد فرزند اش را از رسيدن به تخت شاهى كنار كشد، به نادر توصيه كردند كه او را كور كند. نادر پس از كور كردن فرزند، پشيمان شد و آن هايى را كه به او مشورت داده بودند تا فرزند را كور كند از تيغ كشيد.

 

نادر افشار در كشتن درباريان دريغ نكرد و ناگزير اهل دربار براى حفظ جان خود، طرح از بين بردن نادر را ريختند و برادر زاده ى او را در اين دسيسه شريك ساختند. سرانجام، شبى پاسداران خود نادر كه ترك ها بودند، بر خيمه ى او هجوم بردند و با كارد نادر را كشتند. به زودى پيام حمله بر نادر به سپهدار ارشد او يعنى احمد خان درانى رسيد و او به گمان اين كه هنوز نادر زنده است، براى كمك به او شتافت، اما پس از آن كه ديد نادر را به قتل رسانده اند، دانست كه اهل دربار در اين دسيسه شامل بوده و چون درباريان به نادر خيانت كرده بودند، پيداست كه از خيانت به احمد خان هم خوددارى نمى كردند. هنوز جسد نادر را به خاك نسپرده بودند كه ميان درباريان براى گرفتن تاج شاهى جنگ درگرفت و احمد خان بى اعتنا به جنگ و دعواى درباريان، حرم شاه را به جاى امن رساند.

 

در تأريخ ما رسيدن الماس كوه نور به دست احمد خان درانى را درست پس از آن كه نادر هندوستان را فتح مى كند، درج كرده اند. به طور نمونه گفته اند: كه نادر در هند به قتل رسيد و احمد خان حرم او را پس از مرگ نادر از هندوستان به اصفهان انتقال داد و حرم او به پاس نيكى احمدخان، الماس كوه نور را به او بخشيد. نادر به هندوستان در سال ١٧٣٩ ميلادى حمله كرد، در حالى كه قتلش در سال ١٧٤٧ در ايران امروزى اتفاق افتاد. تأريخ نگار ايرانى هم در مورد احمدخان بى انصافى كرده است و نگاشته كه پس از كشتن نادر، احمد خان ابدالى گنجينه ى نادر را به يغما برد و كوه نور را تصاحب كرد. اگر گفته ى تاريخ نگار ايرانى را باور كنيم، مى توانيم بگوييم كه احمدخان تخت طاووس را هم ربوده است، در حالى كه تخت طاووس تا امروز در ايران است. مى دانيم كه نادر افشار با زررنگى تخت طاووس و الماس كوه نور، را كه بخشى از گنجينه ى شاهان مغول بود، از محمد شاه مغولى ربود، پس شگفت آور است كه احمدخان درانى به گرفتن الماس كوه نور اقدام كرده باشد و تخت طاووس را به جاى خودش مانده باشد.

 

پس از مرگ نادر افشار جنگ هاى زيادى در بين كسانى كه خود را وارث تاج شاهى مى دانستند رُخ داد. نادر افشار سرزمين زير فرمان خود را به سپهسالاران خود داده بود كه آن ها در نيابت از او آن سرزمين ها را نگهدارند. اين سپهسالاران پس از مرگ نادر بر همديگر تاختند و احمدخان هم ناگزير به قندهار آمد و در آن جا پس از جرگه ى مردم، به مشورت بزرگان، فرمانروا شد و او را احمدشاه درانى لقب دادند. احمدشاه درانى نه تنها قندهار را از هجوم ديگران حفظ كرد كه حتا به ايران امروز هم تاخت. او اين تاخت به ايران را حق خود شمرد، براى اين كه دشمنان نادر افشار، شاهى كه احمدشاه به او وفادار بود، سرزمين هاى نادرى را زير فرمان خود آورده بودند و خيال حمله به خراسان شرقى يعنى قندهار و هرات را داشتند. شاه ابدالى، خراسان را از هجوم ديگران دور نگهداشت و خود را شاه خراسان ناميد. هيچ برگه ى تأريخى در دست نيست كه احمدشاه درانى خودش را پادشاه افغانستان خوانده باشد، حتا شاه شجاع نواده ى احمدشاه درانى خودش را پادشاه خراسان مى خواند (رجوع شود به واقعات شاه شجاع، نوشته ى شاه شجاع الملك درانى پادشاه خراسان).

افتادن الماس كوه نور را مى توان با دو حدس نزديك به حقيقت سنجيد:

١-  سپردن الماس كوه نور به احمدخان درانى، توسط حرم نادرافشار به پاس خدمت احمدشاه كه حرم نادر را به سلامت به جاى امن رسانيد.

٢- گرفتن الماس كوه نور به زور شمشير از چنگ نواده ى نادر افشار. نواده ى نادر افشار چند سال پس از مرگ نادر به فرمانروايى رسيد و خيال گسترش فرمانروايى اش به طرف قندهار را داشت، اما احمدشاه درانى پيشى كرد و بر او تاخت كه در نتيجه نواده ى نادرشكست خورد و گنج دربار اش به دست احمدشاه درانى رسيد. ممكن است كه الماس كوه نور در گنجينه ى دربار پنهان بوده باشد.

احمدشاه درانى پس از آن كه الماس كوه نور را به دست آورد و بر اورنگ شاهى تكيه داد، زندگى پر از آشوب درونى و بيرونى داشت. آشوب درونى او ناشى از مبتلا شدن به بيمارى سرطان بود و آشوب بيرونى او ناشى از جنگ با سيك ها، مراته ها و وارثان تاج شاهى نادر افشار.

هشت بارى كه احمدشاه  به هندوستان حمله كرد، همه براى آن بود كه مى خواست سرزمين هاى زير امپراتورى اش را از هجوم سيك ها و مراته ها حفظ كند. سيك ها توان رو يارويى با سپاه ابدالى را نداشتند اما درجنگ و گريز و يا همان جنگ گوريلايى، بى مانند بودند و مى توانستند كه نيروى بزرگ ابدالى را زيان بزرگ برسانند و همين كه ابدالى از لاهور به طرف افغانستان بر مى گشت، اعلام خود ارادى مى كردند و حتا كوشش داشتند كه سرزمين هاى ديگرى را كه خارج از گستره ى پنجاب بود، از زير فرمان احمدشاه ابدالى بيرون آرند.

دشمنى ژررفى بين افغان ها و سيك ها ايجاد شده بود و آن به سببى كه احمدشاه ابدالى براى آن كه سيك ها را سرزنش كرده باشد، بر امرتسر شهر مقدس سيك ها حمله برد و نيايشگاه طلايى Golden Temple را كه مهمترين نيايشگاه براى سيك هاست ويران كرد و  حوض آن را پر از خون انسان ساخت. اين كار كينه ى ژرفى در دل سيك ها ايجاد كرد كه در نتيجه احمدشاه ابدالى را نگذاشت كه خواب راحت داشته باشد و ناگزير هر سالى براى حفظ سرزمين هاى زير فرمانش به هندوستان هجوم بياورد.

 

ادامه دارد....

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢۳          سال شـــشم               سرطـــــــــان ۱۳۸٩  خورشیدی           جولای ٢٠۱٠