در سفرهای پیشین به تورنتو، همچنان سفر پسین، بارها دیدارهایی داشته ام
خاطره انگیز با عزیزانی که اینجا دلم میخواهد، بگویم یاران و دوستداران
نکونام، عبدالمجید (آغا، کلکانی) هستند. من هرگز از نکات مورد اختلاف و جدا
ازهم که محتمل است در میان ایشان باشد، تا حال نپرسیده ام. دلیلش شاید این
بوده است که چنین فرصتی فراهم نشده، دامنه ی صحبت به آنجا نرسیده است و یا
اینکه پای از گلیم فراتر ننهاده ام.
اما بدون تردید؛ دارنده ی آن نام بسیارعزیز، دوست داشتنی، آراسته با دانش،
صفاتی که در سلوک خود داشت و احترام ژرف بر می انگیخت؛ سبب شده است که
بالاتر و فراتر از موارد اختلاف موجود احتمالی، دوستان را گرد بیاورد. غافل
نیستم که او را دشمنان و بد خواهانی هم بود و است که چه خوش است، مخالف او
بودن ایشان. زیرا دشمنانش، دشمن هرآنچه استند که بوی و ویژه گی شریف و
بهبود خواهانه و ستیز با ظلم واستبداد را دارد. همچنان که اندک نیستند
کسانی که میخواهند بدانند، شخصیتی با چنان نام بزرگ و بهره مند از دوستان
وهواداران بیشمار، کدام افکار و اندیشه و آرزومندی ها برای مردم وطن اش را
داشت. پرسشی که بر حق اند و بررسی جامع و در نظر داشته ی سیر حیات او، با
داشتن اسناد و خاطره ها از یاران مراحل مختلفِ زنده گی اش، به دست می آید.
از یاران مجید که گفتم، دیدارها با دوستان در تورنتو، سید نسیم آغا را
همواره چنان فراز می آورد که یاد و خاطرات آن بزرگوار با وجود گذشت 44 سال
از اعدام جفا آمیزش از سوی حکومت دست نشانده شوروی، بدون اندوه ژرف و ادای
احترام میسر نیست. وقتی هنگام یاد از مجید، در سیمای آرام، درد آشنا و
عیارمنش ِ سید نسیم آغا می نگرم، احساس میکنم، ذرات وجودش با مجید اند و با
احترام شکوهمند با یاد و خاطره های او زیسته اند.
از سوی چپ: نصیرغریب یار، مهرین و جناب نوری
ازسوی چپ: نجیب ثاقب، همایون ساحل، حکیمی، سید نسیم آغا، نصیرمهرین
سپتامبر2023
وقتی در چهره ی همایون ساحل و تبسم های ملیح اش نگاه می کنم، ادای احترام
دلم را خاموشانه ابراز مینمایم. عزیزی که در دشوارترین روزگار، یاد مردم
ومیهنش را داشت، اما شکنجه دید و زندان پلچرخی را. سعی همیشه دارد که درد و
رنج مردمش را در قالب شعر بیاورد.
نجیب ثاقب رگ و راست گوی با مهماننوازی های همیشه گی صمیمانه ی شرقی- وطنی،
رفیق دوستی ستاره ی درخشان جمع دوستان است. به یاد می آورم موضعگیری اش را
در قبال هتاکی های آن شکنجه گر محمد هاشم میوندوال. ثاقب هم بر او خروشید
ونشان داد که با وجود گرفتاری ها و مشغولیت های کاری، همواره اوضاع وطن و
بازتاب آنرا در مطبوعات دنبال میکند و با آرزو های نیک خود زیسته است.
نصیرغریب یار، شامی که مجلس صحبت و بحث دوستانه آراسته بود و به نظم غذا
نیزتوجه میکرد، پیراهنی در تن داشت با تصویری از مجید بزرگوار. چنین ادای
پیمان، احترام و دلبسته گی را ندیده بودم. مطایبه های دلپذیرش با دوستان
همدل متین رحمانی و مازیار، به فضای صحبت دوستان گرمی می بخشید. گرمتر از
آتشی که در پیش روی ما در آن شام افروخته بود. متوجه می شدم که حضور جناب
نوری و احترام بسیار ژرفی که دوستان به ایشان دارند، تا چه اندازه در رعایت
حال و خاطر خواهی این عزیز در صحبت ها تبارز داشت.
در چندین مسافرت به تورنتو که همواره حکیمی روزگار دیده را می بینم، بارها
خاطره ی نخستین دیدار از چهل وچهار سال پیش در نظرم آمده است. آنرا نیز
بیاورم که از سخن، سخن میروید:
سال 1980 در تهران بودم که درد معده یا آن "رفیق" سالهای بسیاری از زنده گی
ام، بیشتر شد و اذیت بار. "تاگامیت" یا دوای مهم برای زخم معده را در مشهد
به پایان برده بودم. روزی در تهران با نوشیدن کوکاکولا، کار معده پس از چند
سال بار دیگر به اندکی خونریزی کشید. مختارجان(دکتور مختار در دیژان فرانسه
سر در نقاب خاک نهاد) که از این عارضه از سالها پیش هم اطلاع داشت ودلسوزی،
در آنروزها، کمک برادرش را از فرانسه دریافت نکرده بود. تعدادی از عزیزان
که با کار شاق جسمی مقداری پول به دست آورده بودند، آنرا پیش روی من
نهادند. هیچ نتوانستم آن لطف و مهربانی و سخاوت را پذیرا شوم.
روز دیگر بازهم روانه دانشگاه تهران شدم که دوست آمده از المان را ببینم.
در محل ملاقات قبلی در روی یک چوکی، دست هایم را با کتابی زیر سر نهادم.
لحظات بعد، جناب حکیمی آمد. در خلال صحبت ها گفت رفتن من به سوی وطن قطعی
شد، من میروم، این 750 تومان را شما بگیرید.
یادم نمانده است که تعللی نشان دادم و یا نه، اما پول را گرفتم. ساعت بعد
با مختار جان نزد دکتوری رفتیم. اول اندازه ی پولی را که دکتور بگیرد جویا
شدیم. دکتور با شنیدن داستان معده پیشنهاد کرد که باید به بیمارستان بروم.
پیشنهادی که پذیرفته نشد. تاکید کردم که دوای معده ی من تاگامیت نام دارد،
در پهلوی آن به دوای ضد اسید نیاز دارم. دکتور گفت که "تاگمیت"اینجا نیست،
اما من دوایی را برایتان مینویسم که در هرجای دستیاب نمیشود. محلی را نام
برد و توصیه های کرد.
با یک تاکسی از پول باقیمانده به آن دواخانه رفتیم، دوا ها را گرفتیم و بعد
به یک رستوران غذا خوردیم.
چه کسی داند که پس از 29 سال، پس از ختم سخنرانی، هموطنی گفت: مرا شناختید؟
گفتم نه. گفت من حکیمی هستم. رویش را بوسیدم و افزودم که آن 750 تومان
نوشداری به موقع بود، هرگز از یادم نمیرود.
اکنون که 44 سال از آن تاریخ میگذرد، در همه مسافرت ها و در همه دیدار ها
وی را می بینم، انبوهی از خاطرات و آن خاطره ی تهران با من اند...
عکس از سال 2019 – تورنتو است. منزل جناب ساحل. متأسفانه استاد عبدالرسول
شخص چهارم از سوی راست، فوت کرده است.
ادامه دارد
|