ابراز امتنان
آن همه زحمات لطف آمیز فرهنگی- اجتماعی که خانواده ی عزیز روشنگر متقبل
شدند، بخشی از خاطره های به یادماندنی من از این سفر در تورنتو اند. مساعد
شدن زمینه برای دیدار و تبادل نظر با سایر عزیزان در منزل ایشان را به
یادمی آورم. (صحبت هایی را که دوستان مطرح کردند، دربخش بعدی می آیند. )
در این سفر در پهلوی دیدارها وصحبت ها، کتاب هایی را نیز دریافت داشتم که
مطابق وعده به معرفی آنها می پردازم.
در اینجا به معرفی کتاب"کوچه باغ های عزیز آباد" از قلم جناب روشنگر
پرداخته ام. من نخست کتاب "مورچه های بالدار" ایشان را خواندم که در نوع
خود مبتکرانه است. اما وقتی مطالعه ی کتاب دومی را به پایان رسانیدم،
برداشتم این شد که بخش قابل ملاحظه ی از روح کتاب نخست در کوچه باغ های
عزیز آباد هم سخن شده اند. این بود که تمرکز را بر معرفی کتاب دومی نهادم.
از چپ به راست: بانو روشنگر، بانومختار، جناب روشنگر، نصیرمهرین و جناب
مختاردریا
منزل بانو دیانا روشنگر و جناب روشنگر. هنگام گوش فرادادن به سخنان سایر
دوستان.
***
"کوچه باغ های عزیز آباد"
رهنمای شکیبا
من از زمان نخستین سفرم به مزارشریف، (بهار سال 1352 خورشیدی) تا سال 1394،
چند بار دیگر به آن شهرسفرکرده ام. چشمدیدها، تصویر ها وشنیده گی های از
داخل آن شهر دارم. بیشترین اطلاعات تاریخی را پیرامون گستره ی وسیع بلخ که
پسانتر در حوزه کوچکی محصور شد و حوزه ی بزرگ نام مزار شریف را گرفت، هنگام
ورق گردانی کتابها و نوشته هایی یافتم که برای کتاب انتشار نیافته ی "خلیفه
ی چهارم در بلخ؟" نیاز داشتم. اما در سفر پسین به تورنتو- کانادا،
یارسخندان و گنجینه ی کم همتایی، برایم رهنمای معرفی مزار شریف شد که گفتم
اگر رهنمایی را نیاز است، این است رهنمای بردبار و شکیبا.
کتاب یادشده روزها و شب ها مرا مشغول داشت. معرفی مزارشریف، از طرف یک تن
از دوستداران آن دیار، در برگیرنده ی عطف جامعه شناسانه و عناصری از
روانشناختی.
کتاب "کوچه باغ های عزیزآباد" را نویسنده و ادیب کم سخن اما بسیار گواه و
آگاه، جناب سید عثمان روشنگر باختری، نوشته است.
کتاب تصویری از محل ها، کوچه ها، نهر ها شخصیت ها، ساختمان ها، باغ ها، رسم
و رواج ها، زیارت ها، رویداد ها تأثیر گزار، از خوشی ها و گریستن های مردم،
از تکفیر و شکست در عشق و دوست داشتن که جوانان می بینند، از پیامد های
آسیب زای زندان دیده گان، از روضه ی مزار، از نقش برخی حکمرانان، از مکتب
ها، موسیقی، چهره های برازنده ی موسیقی در مزار شریف و... چه بگویم، از
جزییاتی سخن می گوید که مزار شریف را در سیر تحول و دگرگونی های مختلف با
یافتن ریزه رویداد ها، در جامع ترین چهره اش با یاد می آورد و با حسرت و
اشتیاق دیدار آن معرفی می کند.
کوچه باغ های عزیز آباد که بربنیاد تصویر مؤلف، از مشهورترین و زیبا ترین
کوچه های مزارشریف بود، دستخوش تغییرات دل آزاری شده است. مؤلف پیرامون نام
آن کوچه می گوید:« کوچه ی عزیزآباد که از نامش پیداست، نام کدام کس عزیزی
بوده است که آن کوچه را آباد کرده است."ص44
در راستای نام بردن از کوچه ها، مانند کوچه ی ازبیک ها، کوچه ی جولاها،
کوچه پغمانی ها، کوچه استالفی ها،کوچه ی ایشانی های روضه شریف وخواجه ها...
هنگامی پای نیاز توضیجی در کار است، به توضیح آنها می پردازد: مثلاً در
توضیح «کوچه ی یلمرب» می افزاید:فکر می کنم یلمرب کلمه ی ازبیکی باشد. معنی
آن در ترکی راه و یا گذرگاه است.
و آنجا که نهر خشکیده یی با نام ظلم آباد معرفی شده است، میگوید:«درسابق
نهری از دریای قندوز تا تاشقرغان کنده شده بود که با نام نهر ظلم آباد یاد
می شد. این نهر را مرحوم میرزا فاسم خان تقریباً با یک هزار مزدور کار گرفت
و با بیل وکلنگ نهر کشیده شد و سالیان دراز آب داشت و در اثر گذشت زمان و
توجه نکردن به دولت های وقت، نهر کور شد.» ص 21
هرگاه سخنی از دریافت برف برای تهیه ی شیریخ درمزار شریف است، رجوع به برف
سالنگ را تا ایجاد فابریکه ی یخ سازی در خود مزارشریف پی می گیرد. و اگر
سخنی از کود و برق و گاز است، معلومات تاریخی جامع و دقیق برای خواننده می
آورد.
مؤلف ارجمند، سیر دگرگونی ها و از آن جمله ناخواسته های مردم را که حکومت
ها با نماینده گان یا حکمرانان خود زیر پای می نهادند، در نمونه ی تغییر
کوچه ها در مزارشریف، با درد آمیزی هایش ابراز میکند و امید و آرزوی فرهنگ
روی کرد به مردم را برجسته می کند.
در شرح الگوهای سلوکی و ذهنی مردم، با آوردن پیهم مثال ها و نام بردن از
شخصیت ها و زمان یک قصه ، توفیق دل انگیزی را به نمایش میگذارد. با قصه ی
اکبر تراکتورچی، سیمای واقعی از آرزومندی ها وچارچوب قرار داشته ی بخشی از
اجتماع را تصویر میکند. این کارکرد مؤلف در کتاب مورچه های بالدار، در
معرفی ذهنیت حاکم و باورداشت های گوناکون شرح گسترده یافته است. در کتاب
مورچه های بالدار در نماد "عنایت: میگذرد"، نمایاندن چهره های عوام پس از
دیدن شکست در عشق به دختری که گزینش راه و رسم و رفتار ملنگانه – درویشانه
در پیش می گیرند و یا به نی برای ابراز دردها روی می آورند، واقع بینی و
عنصر ترک دنیا کردن، تعمیم می یابد. زیرا این قشر در افغانستان اندک نبوده
اند. واکنش هایی را که حرکات وسلوک نا متعارف ملنگ ها در میان مردم بار می
آورد، برگی را می گشاید در نمایاندن سطح فرهنگی و ذهنی بخشی از مردم که به
آنها به عنوان مرجع رفع نیاز می نگرند.
در شرح تاریخچه فعالیت های سیاسی در مزار شریف، با توجه به عمر گرانبها، با
برشمردن مظالم نهاد های ستمگر با تحکم ابراز نظر ظلم ستیزانه میکند. و
اگرپیرامون رفع چادری که در پسین سال های دهه ی سی خورشیدی، تصمیم اش از
کابل ابلاغ شد، طرز دستور و ذهنیت و واکنش مردم کار والی مزار شریف را با
ویژه گی دستوری اش شرح میکند. چنین است نمایاندن، مخالفت ها و واکننش ها
علیه مالیه ستانی ها ویاد کرد از زندانیانی که حق گفتند اما در زندان های
کابل به سر بردند.
در کتاب کوچه باغ های عزیز آباد، در میان انبوهی از نام ها، دو شخصیت عزیز
ومظلوم یادآور ویژه برای من شد. نام استاد عبدلغفور رحیل دولتشاهی و نام
رسول جرأت. استاد رحیل از چهره های روشنگر و عدالت خواه غیر وابسته به گروه
های سیاسی در دهه ی چهل خورشیدی بود. او را خلقی ها اعدام کردند. شرح حال
آن بزرگوار را در کتاب "لاله رخان سرو قد" آورده ام. رسول جرأت مظلومی که
زنده گی همواره پرتلاش و تپنده داشت، از بنیانگذاران ساما (سازمان آزادیبخش
مردم افغانستان" (7سرطان1358 خورشیدی ) بود. درد "سیاتیک" پای او را می
آزرد، سحرگاهی قرار شد تا او را مرحوم دکتورعبدالحمید رحیمی، طبیب دلسوز و
بزرگوار، بدون آگاهی از هویت سیاسی اش پیش از رفتن به سوی کار در منزل شان
در کارته ی پروان ببیند. جرأت تن رنجور اما روان مقاوم و سترگی داشت. دیری
نگذشت که با همان درد و درد های بسیاری که دیده بود، ستمگران خلقی او را در
کنار چند تن دیگر از یارانش بردند و اعدام کردند.
بخش نام هایی که در کتاب کوچه باغ های عزیز آباد آمده اند، گنجینه یی با
ارزش برای یافتن کارکرد های گوناگون، سرگذشت ها و سرنوشت ها در حوزه ی
تاریخ مزارشریف اند.
از نام "کوچه باغ های عزیز آباد" که مؤلف ارجمند آن را بر کتاب نهاده است،
همه جای با شور و شعفی یاد میکند که با جلوه های از دلتنگی هایش در هم می
آمیزد و چهره ی نستالژی را در سیمای اندوهباری و کشیده شدن آن به سوی خوشی
می یابیم. بر بنیاد چنین برداشتی، برای من جای گمانی نماند که عنصر نستالژی
در این معرفی نامه ی صمیمانه، تجلی روحیات جناب روشنگر را با خود دارد.
یاد وی از کوچه باغ های عزیز آباد، یاد معشوق در شعر دلکش و جذاب عاشقانه ی
"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..." از فریدون مشیری نیست که
درنهانخانه جانش گل یاد سیاه چشمی بدرخشد. در برگهای سراسر کتاب، تأثیر
پیشینه ها و دورشدن تحمیلی و ناگزیری از زادگاه اش، احساس غمین را با آن
یادها و پرداخت ها از معشوق بزرگتری به تسکین می نشاند. دل روشنگر ارجمند
در غربت، با تمام رضایت از فضای مساعد خانواده گی، به دلیل دوری از کوچه
هایی که با آنها روح و روانش پیوند نا گسستنی دارند، ناشاد است. و این
ناشادی را با چنان یادها به خوشی ومسرت میرساند و با چنین رویکردی سعی می
کند ناشادی ها را مهار کند.
و چگونه میتواند آن کوچه ی عزیز را فراموش کند که عمری با آن نام و در آن
جای زیسته است وهنوز که هنوز است و پای بیداد گری همچنان بر فرق آن دیارش
می کوبد، بارقه ی امید بر دلش زبانه می کشد.
از آنجایی که مؤلف این شرح بسیار کمک کننده برای شناسایی مزار شریف را با
شرح سیر حال خود، آورده است، بارها به سیر زنده گی تأثیر پذیرفته از اوضاع
می پردازد. هجرت تحمیلی و دور شدن از وطن، از مزارشریف از کوچه باغ های
عزیز آباد که به رغم دگرگونی اش، اما در دل مؤلف جای فراموش ناشدنی دارد،
بارها با اندوه ها وامیدواری ها سخن می گویند.
در واقع طی مسافرت به تورنتو و دریافت این کتاب، مزار شریف را شناختم. با
قولی از زنده یاد محمد تقی بهار،« گلدسته یی از ازهار(شگوفه ها) نوشگفته
به دستم داد و منتی بر گردنم نهاد، دستم از آن رنگین گشت و دامنم مشکآگین،
بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!"
شگفته گل دسته ی "کوچه باغ های عزیز آباد"، کتابی ستایش بار، سزاوار
نکوداشتن و آفرین خوانی است.
بهروزی و سعادت، یار و همراه نویسنده ی کوشا، جناب سید عثمان روشنگر باختری
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشه یی یافتم
ز هر خرمنی خوشه یی یافتم
ادامه دارد
***
دوگپ دیگر را هم در اینجا بیاورم:
1- در آغاز گفتم، کتاب "کوچه باغ های عزیز آباد" رهنمای عزیزی است که با
شکیبایی انسانِ علاقمند شناسایی مزارشریف ومهاجرت تحمیلی را همراهی میکند،
اما این رهنما، گاهگاهی برای مسافرهمراه، تشویشی را بار می آورد که رهنمایم
بسیار با آهسته گی صحبت میکند. آری، حروف کتاب چنان کوچک اند که معتاد به
عینک کتاب خوانی مانند من، محتاج گرفتن عینک دیگری می شود! کتابی که احتمال
دارد در حدود 200 صفحه می بود، در 86 صفحه انتشار یافته است.
2- مسافر همراه تصور می کند که رهنمای عزیز، دچارلکنت زبان می شود. خواننده
هنگام مطالعه کتاب وقتی با اشتباهات تایپی بسیار و غیر از آنچه مؤلف محترم
در نظر داشته است، مواجه می شود، تأمل میکند و گاهی آزرده می شود. بدون
تردید، مؤلف کتاب چنین آزرده گی و تأثر را بیشتر احساس کرده است. آنهم در
چنین کتابِ بسیار و بسیار ارزشمند.
چنین بود که پس از خواندن دو کتاب از مجموع سه کتاب ایشان، این پیشنهاد نیز
برایم دست داد تا صمیمانه برداشت دلم را بنویسم که:
کتابها بار دیگر همراه با بازخوانی مسؤولانه و وارد کردن اصلاحات تایپی
تجدید چاپ شوند.
پ.ن: از قلم جناب روشنگر ارجمند، سه کتاب را دریافت داشتم: کتاب ثریا
ورابعه ی بلخی که توفیق مطالعه اش را نیافته ام، کتاب مورچه های بالدار و
کتاب کوچه باغ های عزیز اباد.
اشتباهات تایپی ار دو کتاب را خدمت نویسنده محترم میفرستم.
|