سفر تورنتو و رسیدن به بحث مشروطیت در افغانستان، دروازه های دیگری را گشود
که عبور از آنها میتواند، بحث را جامع تر نماید. میدانیم که در بیشترین
نوشته ها، پیدایش فکر و تصور اصلاحات در افغانستان را به سید جمال الدین
افغانی میرسانند. در همین پیوند مشروطیت طلبی عزیزان دوران امیر حبیب اله
خان مطلق العنان را هم متأثر از او می نگارند. دو عنوانی که اکنون در
برگیرنده ی برگهای بیشتر می آیند، تأملی نا باورانه در این زمینه است.
چرا سيد جمال الدين افغانی به افغانستان بر نگشت؟
قلمزنان و تاريخ پردازانی که به شرح حال و افکار سيد جمال الدين افغانی
پرداخته اند، در باره ی این موضوع که سيد در دوره دوم امارت امير شيرعلی
خان، افغانستان را ترک گفته است، توحيد نظر دارند.
در ضمن هر آنچه اصلاحات در افغانستان دوران شيرعلی خان رخ داده و روزنه های
کوچکی که به سوی اصلاحات تمدن آميز گشوده شد را نيز غالباً به نقش و
رهنمايی سيد نسبت داده اند. نبشته ها از ميانه و روابط سرد امير و سيد گفته
اند. همان روابطی که گويا اسباب هجرت سيد را از افغانستان فراهم آورد. و
گفته شده است که سيد پيش ازين که افغانستان را ترک بگويد، طوماری از
پيشنهادات اصلاحی به امير سپاريد. امير پيشنهادات او را پذيرفت، عملی کرد
اما حضور خود سيد را در افغانستان تحمل نکرد. دلايل ناخشنودی امير از سيد
را در آن نگاشته اند که سيد استاد، مددگار و مشاور امير محمد اعظم خان بود.
جنگ قدرت و صف بندی های که در حول خواسته های طرفين صورت می گرفت، هميشه
عده يی را مغضوب پيروزمندان و بخشی را طرف لطف و نوازش و فراز آوری در پله
های قدرت قرار می داد. از اينرو با شکست محمد اعظم خان و عبدالرحمان خان،
سيدی که دوست و همکار محمد اعظم خان بود، نمی توانست طرف الطاف و حتا تحمل
امير شيرعلی خان پيروزمند باشد. برعلاوه آن عده درباريان طرفدار شيرعلی خان
(مثلاً محمد رفيق خان نخستين صدراعظم امير) که سيد را خوب نمی ديدند، از
فرصت استفاده کرده با بدخواهی و سخن چينی روابط امير را با سيد در چنان
وضعيتی رسانيدند که سيد ناگزير شد افغانستان را ترک بگويد. اين سخنان را می
توان پذيرا شد، اما با آنهم جای پرسش و پرسش هایی است و پرسش های تازه سر
بر می آورند که پاسخ جويی آنها ممکن است در چند و چون دوره يی از تاريخ
افغانستان معاصر بدون لطف نباشد. به گونهء نمونه اين پرسش مطرح می شود که
چرا سيد در اوضاع و احوالی که با د وران خروجش از افغانستان تفاوت داشت به
افغانستان برنگشت؟ می دانيم که از شروع دوره دوم امارت شيرعلی خان، ديری
نگذشت که محمد اعظم خان در ايران وفات يافت و محمد رفيق خان در افغانستان.
در همين دوره دوم امارت بود که امير شيرعلی خان پاره يی اصلاحات را روی دست
گرفت که گويا سيد خواهان آن ها بود. تغيير اوضاع در افغانستان که قسماً در
مسير گمانه های اجتماعی و سياسی سيد بود در پيدايش و طرح چنان پرسشی کاملاً
بجاست.
در اين راستا پرسش ديگری هم در ذهن ایجا می شود که آيا مدارک و سندی گواه
بر تصميم و نيت رفتن دوبارۀ سيد به افغانستان وجود دارد؟ آيا روزی آن آرزو
را داشت؟ در عرصه پيدايش پرسش ها، پای اين پرسش هم در ميان می آيد که سيد
روزی با پارچه شعر و مضمون و مقاله يی که حاکی از احساس چيزی بنام وطندوستی
او باشد، و در کنار آن از غربت مهجوری و فراق وطن بنالد نگاشته است؟ چنان
که ديده شده است، اکثر مردمان مهاجر و صاحب قلم و سخن هنگام فراق ميهن و
کشيدن درد غربت و دوری از وطن به بيان احساس خويش به نظم و نثری روی آورده
اند. سيد که خود قريحه شعر داشت و قلمزن و سخنران بود آيا نمونه يی از چنان
احساسش را در دست داريم؟ اگر سلسله پرسش هایمان را دنبال کنيم، مقطع ديگری
از زنده گی سيد جای پرسش دارد و آن در هنگامی است که شاه خودکامهء ايران
ناصرالدين شاه قاجار امر کرد که سيد را از ايران اخراج کنند. و چنان نيز
شد. سيد مريض و تبدار را در کمال بی حرمتی و شيوه موهن از ايران بيرون
کردند و او به سوی عراق رفت. در آن هنگام چرا سيد نگفت که من به افغانستان
می روم؟ اخراج سيد به امر شاه قاجار در زمانی بود که امير شيرعلی خان طرف
غضب بريتانيه يی ها قرار گرفته و پس از مدت کوتاه سر در نقاب خاک نهاده
بود. در افغانستان آن وقت امير عبدالرحمان اداره امور مورد نياز خود را در
هم آهنگی با ملزمات رهبری بريتانيا در دست داشت. و سيد افغانی می دانست که
اين امير عبدالرحمان فرزند محمد افضل خان و برادرزاده محمد اعظم خان از
ميانه حسنه سيد با دو تن اخيری مطلع است و همان گونه از نارضايتی های
شيرعلی خان از سيد. اگر سيد آرزوی برگشت به افغانستان را می داشت آيا
عبدالرحمان خان به دليل عدم جانبداری سيد از شيرعلی خان و اطلاع از آن
سوابق همکاری وی با پدر و کاکايش، جای بود و باش، باغ، خدم و حشم در اختيار
سيد نمی گذاشت. اگر نارضايتی سيد از بريتانيه يی ها و نفوذ آنها را از راه
عبدالرحمان خان در افغانستان دليلی برای انصراف نيت و قصد بازگشت فرضی در
نظر بگيريم، سير زندگی سيد نشاندار آن است که در بسا کشور هايی زيست که
بريتانيه نفوذ و تسلط و حتا حضور مستقيم داشت. برای اين منظور هند را در
نظر بياوريم که کاملاً در تحت اسارت بريتانيا بود و سيد در آنجا مدتی اقامت
داشت. همچنان روابط ايران با بريتانيا چنان بود که اگر مقامات لندن می
خواستند تا مزاحمتی برای سيد ايجاد کنند، آن مزاحمت با مداخله به دربار
ايران برای شان دشوار نبود. برعلاوه سيد در داخل آن کشور (بريتانيا) زندگی
کرد و ديدار های دوستانه با زعمای دولتی آن کشور نيز داشت. لهذا چنان خطر
محتمل در کمين او نه نشسته بود. چون اين محدويت های فرضی منتفی است، خويش
را ناگزير به دريافت پاسخ به ساير گوشه ها و زاوايای ديده نشده می يابيم.
با آن که دريافت پاسخ مقنع مستلزم دسترسی به نظريات و پژوهش های اهل آگاه و
امکاناتی از قبيل دسترسی به آرشيف ها می تواند باشد با محدوديت های حاکم به
پاسخ يابی که اين همه کمينه دارم، پندارم اين است که به دو موضوع عطف گردد.
نخست آرزو های سيد، و ديگری اوضاع سياسی، فکری حاکم در آن وقت افغانستان.
با چنان مکثی قرين به احتمال به نظر می رسد که حد اقل رشته يی از پاسخ ها
را به دست بياوريم.
سيد انسانی بود متفکر سخنور و مبارز. با آنکه سازمانده جنبش های عملی نبود،
اما اين تذکر از اهميت ساير کارکرد ها و تلاش های او نمی کاهد. درين جا
بحثی بر سر محتوی افکار و نتايج آن نيز نداريم. اين بحث را در جای ديگر و
زير عنوان ديگری ادامه می دهيم. جای سخن در مورد او اين است که سيد
اعتقاداتی داشت و برای آن در گستره سخنوری و مطبوعاتی، ديد و بازديد ها،
مشاجرات و مباحثات می تپيد. او در واقع حرفه يی بود. بيشترين اوقات زندگی
را وقف آن اهداف کرد. و چنان در آن عرصه مشغول بود که زنده گی شخصی را در
تجرد پذيرا شد، سر به بالين همسری نگذاشت و با فراغت از دل مشغولی های
اولادداری با يک سر و دو گوش و بی غمی از انديشه تيل و نمک و مريض داری،
وقت خويش را در کار های قلمی، مباحثات و مکاتبه ها و مسافرت ها سپری نمود.
سيد گپ هايی برای گفتن داشت. و از جمله کسانی نبود که گپ های خود را در
سينه مادام العمر حبس می کنند. از جمله کسانی هم نبود که به نرخ روز نان می
خوردند. اگر چنان بود و چنان می کرد امتيازات بزرگی او را در آغوش می گرفت.
پرورش گاه سيد در ايام فراگيری درس او را چنان بار آورده بود که خواهان
آزادی بيان باشد. به عباره ديگر عقايد خود را ابراز می کرد. هند و ايران و
ترکيه و مصر و پاريس و... و هرجای ديگری که اين زمينه را در اختيار سيد می
گذاشت از آن بهره می گرفت. پذيرفتنی خواهد بود که ايران و ترکيهء آن وقت هم
نسبت به افغانستان دوران شيرعلی خان و عبدالرحمان خان به مراتب در پله های
رشد بالای قرار داشتند. از نظر ابراز عقايد نيز برای سيد جا هايی بودند
مساعد. سيد از امکانات ميسر برای ابراز عقايدش از آن شرايط نسبتاً مساعد
استفاده می کرد. انتشار عروه الوثـقی در پاريس و کوشش برای انتشار نشرات
ديگر، شرکت در تجمع علاقه مندان مباحثات سياسی، فلسفی در ساير کشور هايی که
سيد رفته بود، دانه هايی برای بذر در دست سيد بود. آن دانه ها در افغانستان
که سيد سوگمندانه بدان می نگريست، محلی از اعراب نداشت.
وضعيت در افغانستان چگونه بود؟
اگر به اشاره يی هم بگذريم حق مطلب بيان خواهد شد زيرا واقعيت
پذيرفته شده ناگواری های حاکم برافغانستان ناشی از جنگ های قدرت طلبانه و
عقب ماندگی از نياز های اصلاحی جامعه بيش از هر مطلب ديگری گوش آويز ماست.
سيد به چشم سر ديده بود که پرستش تاج و تخت بالاتر از هر آرزوی برای
زمامداران افغانستان اهميت داشت. تاج دوستی و خونريزی کار شباروزی بود. خون
اميری در قبر نمی خشکيد که جنگ های قدرت طلبانه فرزندان و نواسه گانش را به
نزدش می فرستاد. سيد انسانی نبود که قدرت جويی کند و با استفاده از آن به
پخش افکار خود بپردازد. شکل گيری افکارش در خلال مسافرت ها و تحصيل چنان
بود که جايی برود تا بتواند گپ هايش را به گوش عده يی برساند. واضح است که
به هر جايی هم که رفت بدون درد سر نتوانست عقايدش را ابراز کند.
اما در اين هم ترديدی نيست که در افغانستان حتی يک ذره از آن اعتقادات را
هم نمی توانست پخش کند و يا چنان جلسات و مشاجرات و يا آزادی هايی برای
مسافرت داشته باشد. به گونه مثال آيا سيد می توانست اين سخنان را در
افغانستان بگويد و يا بنويسد:
«ملتی که حل و فصل امور خود را با خود ندارد و در منافع وی از وی مشوره
گرفته نمی شود،... و اين همه تابع حاکم و احدی است، که اراده آن قانون و
خواست وی همان نظام است و طوری که می خواهد فرمان می دهد...
... و باز اگر حاکم، يک آدم جاهل ... باشد ملت را با تصرف خود در پرتگاه
های تباهی سقوط می دهد... و صدای ملت را کسی نمی شنود. و نااميدی چيره می
گردد،... و دول فاتح چنگال های خود را در قلوب ملت فرو می برند. در اين حال
در ملت اگر رمقی حيات موجود و چيزی از آن به جا مانده باشد، و خداوند خير
آن را بخواهد اهل رای و مردان همت از افراد ملت گرد می آيند و برای از پای
درآوردن اين شجره خبيثه دست به هم می دهند... اگر ملت تا به اين مرتبه
انحطاط کند و امور خود را به دست حاکم ابله خونخواری بسپارد که هر طوری که
بخواهد در آن تصرف کند، آن ملت را به فرارسيدن دوران برده گی و تحمل ذلت و
داغ ننگ و عار، در ميان ديگر ملل هوشدار بده و اين مزد، سهل انگاريست که در
امورخود روا داشته اند و خداوند بر بندگان ظلم نمی کند.»
و يا به ناصرالدين شاه باری چنين نوشت:
«...حضرت شاه بايد بداند، تاج و عظمت سلطان و پايه های سلطنت نسبت به وضع
موجوده با حکومت قانون خوبتر و بهتر مستحکم می ماند، و دهقان و کارگر و
صنعت پيشه درکشور، مفيد تر از عظمت شاه و نماينده گان شاه اند. اجازه
بفرمائيد که به صراحت بگويم:
شايد ديده و يا خوانده باشيد که ملتی توانسته است بدون داشتن پادشاه زنده
گی کند. آيا هرگز ديده ايد که پادشاهی بدون رعيت و ملت زيست نمايد؟»
موجوديت محدويت ها برای اشاعهء افکار سيد درافغانستان به اندازه يی بود که
نمی توانست آنها را ناديده بگيرد. سيد در افغانستان خود را درميان حصاری از
محدويت ها می ديد. چنانکه مختصر اشاره يی به صفات سيد در زمينه رک و راست
گويی و صراحت لهجه اش رفت، سيد از افغانستان نمی توانست از آن صفات احتراز
جويد. و اين کار را در جا های ديگر نيز نکرد. سپس او نمی توانست بلی گوی
دربار های باشد که در قاموس آنها اراده ملت و نقش آن جايی نداشت. سيد با آن
صفات مشهورش وقتی نمی توانست بلی گوی دربار باشد با دربار و امير خون آشامی
چون امير عبدالرحمان نيز دست و گريبان می شد. با آنکه در خارج از افغانستان
درک سيد از روابط عبدالرحمان خان با بريتانيايی ها توأم با توهم بود. اما
مسلم است که پس از ورود به افغانستان در زمان عبدالرحمان خان با تمرکز
فعاليت هايش در حول مسايل افغانستان، امير قهار و فاقد حداقل تحمل و دارنده
اخلاق زشت، سيد را به گونه سليقه های ويژه خودش اعدام می کرد.
علاوه بر اين ها که تا حال گفته آمديم، سعی و کوشش سيد به منظور اتحاد
جوامع اسلامی و اصلاحات منظور نظرش، معطوف به کشور مليت و قوم و مذهب خاصی
نبود. از اين رو نزد سيد احساس وطندوستی به مفهوم امروزينه که نزد برخی از
اهل سياست رايج است جای خود را به گستره وسيعی داده بود. مسافرت های که از
دوران کودکی داشت، انس و الفت اش با مردمان ساير جوامع شرقی، ترکی، ايرانی،
افغانی، مصری، سودانی... دسترسی به چند زبان به عنوان عامل مساعد برقراری
تماس، او را انسانی فراقومی و فرامليتی.بار آورده بود. دقيقتر از آن او
انسانی بود که انسانها و جهان را از دريچهء محدود و بينش مذهبی دست و پا
گير هم نمی ديد.
سيد با آن آرزو هايش که بتواند سخن خويش را بگويد و بنويسد، از تاريخ آن
وقته افغانستان نه جهيده بود. يعنی آنچه را که در جا های ديگری گفت و نوشت
طرح های اصلاحی او در افغانستان عقب مانده، مفيد و مناسب حال بود. اما خود
کامگی، قدرت جويی، بيگانگی به نياز های اصلاحات در جامعه نزد درباريان
تقصيرات اصلی بود که مبلغ و متفکری را از ديدار و بازگشت افغانستان دور
نگهداشت وجود چنان موانع در سر راه سيد منحصر بدان دوره سياه نبود.
افغانستان را در دوره های پس از سيد در نظر بگيريم. در دوره هايی که چرخش
زمين و رنج زمان را بار ها به نظاره نشسته ايم. به جذابيت های دورهء امانی
چشم بدوزيم که اگر مظلوم شهيد و بزرگواری چون محی الدين انيس را در چنان
سطحی از کارکرد های قلمی و روشنگرانه به داخل افغانستان جلب کرد. دوره هايی
با ويژه گی حاکميت استبداد را می نگريم که به ستيز چراگفتن ها و مخالفين و
تحصيلکرده و دگرانديش پرداخته و هزاران تن فراری جور و تهديد و تخويف
استبداد شدند.
می توان گفت که مملکت سيد جايی بود که می توانست گپ هايش را بگويد، درد
مردم را احساس می کرد، درد آشنايان را در کنار خود می ديد. و از آن جا به
قلمرو وسيعتر مورد نظرش پيغام می فرستاد. و از هر جايی که حق خدمت را از او
می گرفتند، تا آنجا که به خودش مربوط بود، باز هم جايی را سراغ می کرد که
پيام دلش را برساند. افغانستان غوطه ور در منجلاب استبداد آن حق را از او
گرفته بود. اين سخن « جان استوارت ميل» گويا درست است که می گويد: "حق خدمت
به مملکت را از يک شهروند مشتاق سلب کنيد، او ديگر علاقه يی به کشورش
نخواهد داشت." می توان گفت که وجود موانع ناشی از استبداد بی حد و حصر در
افغانستان مانع حضور او در افغانستان شد، اما در پرتو علايق کلی به کشور
های زير سلطه و به ويژه کشور های اسلامی نظری به افغانستان داشت. «کتاب
تتمه البيان فی التاريخ افغان» در تاريخ افغانستان را با چنان علايقی
نگاشته است.
گفتيم که قلمزنان علاقه مند به تاريخ افغانستان معاصر در بيشترينه پرداخت
ها به اصلاحات دوران امارت دوم شيرعلی خان مدعی اند که آن اصلاحات به
پيشنهاد سيد جمال الدين افغانی روی دست گرفته شد. بهتر است به اين موضوع
اندکی بيشتر مکث نماييم.
*
آيا سيدجمال الدين افغانی
بنيادگذار نوآوری های دورهء شيرعلی خان بود؟
پيرامون انگيزه ها و عوامل و نقش شخصيت در ظهور پاره يی از تحولات و نوآوری
های دوران شيرعلی خان سخنان کمی گفته نشده است. يکی از اين سخنان و برداشت
ها که بيش از همه آشنا هست، و تا حدودی در ارزيابی های پژوهشگران افغانستان
وجه غالب و حاکم را تشکيل داده، مبتنی است بر نقش عمده سيد. پديدآيی شک و
ترديد بر آن نقش حين مکث بيشتر بر دوران تاريخی مورد نظر مستلزم مطرح کردن
برداشت ها با غايت روشن شدن مسايل و ره يافت های ويژه گی اصلاحات آن زمان
است.
برعلاوه بحث عوامل ذهنی و عينی، زمينه ها و سبب سازی های رويش اصلاحات و
پاره يی از نوآوری ها در افغانستان دوران دوم امارت شيرعلی خان از آنرو
حايز اهميت می تواند باشد که سرانجام بايد به ديناميسم و ويژه گی های آن ره
ببرد. پرسيدنی است آيا جامعه يی که تشنه اصلاحات بود، اندک آبی را به کام
اش به استثاره و پيشنهاد سيد ريختند؟ برخی از قلمزنان در افغانستان جواب
شان به آن سوال مثبت است. به منظور آشنايی به اين نظريات به رغم اينکه
دامنه سخن به درازا ميکشد، لازم ديديم آنها را مرور کنيم.
از برداشت محمد امين خوگيانی می آغازيم که به نظر می رسد از نگاه تاريخی به
سايرين پيشينه تر است.(1318 هـ. ش)
خوگيانی در مقدمه ترجمه که از کتاب «تتمته البيان فيتاريخ الافغان» کرده،
می نويسد:"اصلاحات اميرشيرعلی خان مربوط سيد است. که روز حرکت قطعی نزد
امير رفته طوماری به او در بالاحصار داد و در آن جمع اصلاحات مذکور و
منجمله اعلان استقلال سياسی، تشکيل کابينه، تنظيم عسکر، تقويه زبان ملی
پشتو، تاسيس مکاتب و راه ها و پوسته خانه ها و نشر روزنامه درج بوده و ثانی
نويد اصلاحات مزبور ماما غلام حسن خان صافی گرديد."(1)
چنين طرز تلقی در نوشته های بعضی از صاحبنظران کشور ما بار ها کوچيده است.
بنگريم:
ميرغلام محمد غبار: "سيد در روز وداع با امير شيرعلی خان در ارگ بالاحصار
کابل، تمام نظر و پروگرام اصلاحی خود را که در طومار طويلی نوشته بود به
شاه تقديم نمود. شاه به خوشی پذيرفت و وعده تطبيق آن را در مملکت داد"(2)
سيد محمد قاسم رشتيا: "امير داخل اقدامات اصلاحی شده مطابق پروگرامی که سيد
جمال الدين افغانی به وقت ترک وطن به او تسليم کرده بود مکاتب ملکی و عسکری
را برای بار اول در مملکت اساس گذاشت..."(3)
در صفحات بعدی به نامه رشتيا به نگارنده توجه شود که او منبع و ماخذ خود را
از يک دائرة المعارف ترکی نشان می دهد. در واقع نميتوان گفت که مأخذ رشتيا
نظريات خوگيانی است، اما پذيرفته او در بارهء نقش سيد در اصلاحات، مشابه
برداشت های خوگيانی است.
رشتيا مأخذ ديگر نيز دارد. او اين موضوع را به استناد کتابی گفته است بنام
آثار سيدجمال الدين از قاضی محمد عبدالغفار که مأخذ قاضی نامبرده نيز
روايتی است که مستر بلنت برتانيه يی. به اساس مأخذ نگارندهء انگليسی سيد در
دورهء امير محمد افضل خان رتبه وزارت داشته و در همان وقت نخستين جريده به
نام کابل منتشر شده است.
از آنجايی که اين ادعای مستر بلنت با ساير اسناد و مدارک مطابقت ندارد،
رشتيا اختلاف روايت نخستين جريده را جدی نپنداشته مدعی گرديده است که:
"فاصلهء زمانی بين سلطنت اين دو برادر (امير محمد افضل خان و امير محمد
اعظم خان) بسيار اندک است و در هردو سلطنت سيد که مربی او (اعظم خان) بود
رول عمده را به عهده داشت که ازين لحاظ اختلاف روايت چندان حايز اهميت نمی
باشد"(4)
اکنون مثالی در مورد مشخص از نخستين جريده و مجله در افغانستان می آوريم،
با آنکه توحيد نظری ميان قلمزنان وجود ندارد اما در باز شدن مسئله اصلاحات
کمک خواهد کرد.
به اساس گفته يی که رشتيا آورده، و در برخی از ساير اوراق مربوط نيز بدان
اشاره شده است، سيد بنيادگذار نخستين جريده در افغانستان است: رشتيا به
منظور تاکيد بيشتر به نقش سيد ادامه داده است: "چون سيد ميدانست که قايم
کردن رابطه مستقيم و وسيله افهام و تفهيم بين حکومت و ملت شرط پيشرفت مردم
است، اولتر از همه به تأسيس يک نشريه به نام کابل که اولين نشريه در
افغانستان و پيشرو شمس النهار می باشد اقدام نمود."(5)
از جمله ساير محققين که شبيه اين نظريه را ابراز داشته اند، محمد حيدر ژوبل
است که نوشت:"روزنامه شمس النهار و مجله کابل برای نخستين مرتبه روزنامه و
مجله را در افغانستان آورد." ژوبل در ادامه مطلب می نويسد که "گذشته ازين
(شمس النهار) رساله يی به نام کابل در بالاحصار نشر می شد که در آن نيز
گزارش های دولتی و قشون انتشار می يافت."(6)
مايل هروی نيز نظريه يی را ابراز کرده است بدين گونه: "مطبوعات در
افغانستان در زمان کوتاه امير محمد اعظم خان شروع و جريده يی بنام کابل تحت
نظر سيدجمال الدين افغان چاپ شد، که از آن برگی در دست نيست."(7)
اين برداشت ها و به تکرار نشستن ها در کار دکتور محمد سرور مولايی که در
ايران به معرفی ضمنی مطالب فوق پرداخته است، نيز سايه انداخته است. سرور
مولايی نوشت: "اولين قدم در را ه ايجاد آشنايی مردم افغانستان با دگرگونی
های دنيای خارج در زمان شيرعلی خان که مردی روشنفکر و ترقيخواه بود به
وسيله انتشار جريده شمس النهار برداشته شد... مجله يی نيز در اين هنگام
بنام کابل منتشر می شد."(8)
دکتور علی رضوی قسمت نخستين برداشت مولايی را آورده اما از مجله کابل نام
نمی برد. از آن تذکر چنين برداشت تواند شد که رضوی منکر موجوديت مجله يی
بنام کابل است. همان تصوری را که غبار نيز دارد.
ميرغلام محمد غبار هنگام تذکر از اصلاحات دوران شيرعلی خان از شمس النهار
نام می برد اما حتا به شايعه و افواه مجله يی بنام کابل اشاره نميکند.
ميتوان پذيرفت که برای غبار با اطمينان روشن بوده است که مجله و يا جريده
يی بنام کابل وجود خارجی نداشته است.(9)
مير محمد صديق فرهنگ که کتاب افغانستان درپنج قرن اخير را در سال 1988
انتشار داد در ارزيابی نقش سيد واقع بينی بيشتر را نشان داده است. وی پس از
آوردن چند گزارش از گزارشگران هند انگليسی در کابل می نگارد:
"راجع به تماس سيد با افغانستان و زمامداران آن... تا بدست آمدن معلومات
جامع تر در موضوع بايد آن را بعنوان يک واقعيت تاريخی اما واقعيت مجمل و پر
اسرار قبول کرد." و در ادامه اشاره به ضرورت تحقيق بيشتر به احوال سيد می
نگارد: "در عين حال اميدواريم تحقيقاتی که اطراف شرح احوال و زنده گی سيد
در دست اجرا می باشد، با شيوه تحقيق علمی بدون عصبيت قومی و ملی دنبال
گردد، از روی اين فصل از فعاليت های او پرده بردارد و نقش واقعی او را در
افغانستان عصر روشن سازد."(10)
***
برخی از تاريخ نگاران و پژوهشگرانی را که از ايشان نام برديم، هدف بحث مشخص
پيرامون موجوديت و يا عدم موجوديت مجله يی بنام کابل و نقش سيد را نداشته
اند، ورنه از صلاحيت های معلوماتی ايشان بعيد به نظر نمی رسيد که در توضيح
روشنگرانه توفيق بيشتر می داشتند. آنها در خلال طرح و نگرش به اصلاحات و يا
تاريخ روزنامه نگاری به اشاراتی بسنده کرده اند. در چارچوب ديده گی های
نگارندهء اين سطور نخستين کسی که با کار متمرکز و يا هدف و انگيزهء بود و
نبود روشن کردن جريده به مکث و بحث پرداخت محمد کاظم آهنگ است. وی می
نويسد:
"بعضی ها را عقيده براين است که درين وقت (اميرشيرعلی خان) نشريه يی بنام
کابل تحت نظر و مديريت سيدجمال الدين افغانی نشر می شد. چنانکه شاغلی
(آقای) مايل هروی (ص ج) رساله خود (معرفی روزنامه ها و جرايد و مجلات،
پروان، مطبعه دولتی، 1341) از آن تذکر نموده است. همچنان شاغلی عبدالروف
بينوا در مضمونی زير نام شمس النهار، آريانا شماره چارم سال نهم، نوشته
اسلامی لکچر را از قول بگدانف حکايت می کند که در اخير سال 1878 ع هنگام
سلطنت اميرشيرعلی خان اخباری نشر می شد. ولی در عين مضمون شاغلی بينوا
نوشته است که چون اثری از کدام شماره اين اخبار در دست نيست فلهذا از تبصره
روی آن خودداری کرده است..." آهنگ افزوده است که " پوهاند حبيبی هم به
موجوديت اخباری به نام کابل در عصر شيرعلی خان يا قبل از آن موافقت ندارد."
و بعد تر سؤ تفاهم موجوديت نشريه کابل را چنين توضيح می دهد: "قرار ملاحضه
شماره های دهم و يازدهم سال اول شمس النهار نام اين جريده به قسم شمس
النهار کابل درج شده است. وجود کلمه «کابل» شايد علت شده باشد که به عوض
اصل نام (شمس النهار) مردم آنرا اخبار کابل و يا جريده کابل بخوانند. و
بالنتيجه در سالهای مابعد در اثر اين سهو استعمال، نزد محققان، فکری ايجاد
شده باشد که گويا به نام کابل اخباری نشر می گرديد..."(11)
می بينيم که در مثال انتخاب شدهء ما نخستين جريده بدون وجود واقعی جريده يی
بنام کابل بازهم ابتکاری را به سيد نسبت داده اند. بدين گونه در اکثر موارد
نقش سيد در اصلاحات محدود شيرعلی خان برازنده گی يافته است. از جمله هنگامی
که قصد بوده است به نوآوری ها اشاره شود، مثال جريده و مجله خيالی بنام
کابل طرف نظر قرار گرفته و موجد سوتفاهمی شده است. در حاليکه بيشتر گمان
غالب بر مبنای مکث های معينی که شده است حاکی از اين است که جريده و مجله
يی بنام کابل وجود نداشته است. اگر وجود ميداشت بعيد به نظر نمی رسيد که
امروز از آن حداقل در ارشيف های هند و انگلستان نشانه يی می بود.
دامنۀ اين مثال در محدودۀ نخستين جريده پايان نمی يابد. به گونه يی که در
نظريات برخی از فرهيختگان افغانستان ديديم ادعای نقش سيد جمال الدين
افغانی، کليت اصلاحات دوره شيرعلی خان را تحت شعاع قرار داده است. مشکل
پذيرش اين ادعا در اين است که نه تنها سند موثقی در زمينه قبول آن وجود
ندارد بلکه زمينه های موجود و نسبی از شعور و افکار اصلاحی نزد شخص شيرعلی
خان، پذيرش نقش سيد را بيشتر تضعيف می کند.
این کتاب ها همه سزاوار توجه، محل مراجعه، احترام و همچنان نقد سازنده اند.
مسلم است که برای پذيرش اين ذهنيت يعنی نقش تعيين کننده اصلاحات به سيد و
پذيرش و اجرای آن از طرف شيرعلی خان محتاج داشتن سند موثق می باشيم که
متأسفانه بدون آن حکم شده است. وقتی اصلاحات کمرنگ آن دوره به سيد نسبت
داده می شود؛ معضله ديگری نيز وارد جريان شناسايی آن اصلاحات می گردد. بدين
معنی که ذهن پذيرنده چنان تصوير که تا حال در اکثر موارد از نقش سيد ارائه
شده است به جستجوی زمينه ها و تمايلات در وجود شخص امير شيرعلی رغبتی
نخواهد داشت. سوگمندانه برای ارائه اسناد و مدارک زحمتی در کار بسياری از
پژوهشگران و تاريخ نگاران و تاريخ نگران افغانستان راه نيافته است.
درينصورت اگر اصلاحات تحت نظر و صلاحيت يک خودکامه و خودرأی شرقی
(اميرشيرعلی خان) را به عنوان يک واقعيت بپذيريم، همواره اين ذهنيت نيز
آنرا همراهی خواهد کرد که بدون لزوم ديد چنان زمامدارانی دشوار بوده است،
اصلاحی به منصه اجرا نهاده شود. پس بهتر آنست که انگيزه تمايل و تحقق
اصلاحاتی را که بسيار چشمگير نيز نبوده است در حيات سياسی نظام شيرعلی خان
جست و جو کنيم. مدارک بيشماری حاکی از آنست که شيرعلی خان چنان تمايل و
ظرفيت را داشت. پذيرش سطح و سويهء نسبی برای اصلاحات در وجود شيرعلی خان به
نوبه می تواند، آن رکن پذيرفته های مبتنی بر نقش سيد در اصلاحات را متزلزل
بسازد. و يا حداقل ايجاد شک و ترديد کند. از اينرو اگر در کنار ترديد نقش
عمده يی را که به سيد نسبت می دهند نبشته های استناد کنيم که در باره
شيرعلی خان به عنوان چيز فهم و اصلاح طلب آمده است به خواستگاه اصلی نوآوری
ها نزديکتر خواهيم بود. برعلاوه آنکه اکثر مورخين کشور ما در پذيرش گام های
اصلاحی شيرعلی خان توافق دارند، دکتور ياورسکی J.L. Jaworskj که تا آخرين
لحظات زندگی اميرشيرعلی خان در مزارشريف با او بود می نويسد که شيرعليخان
از اوضاع اروپا اطلاعاتی داشت. از تاريخ فرانسه چيز های ميدانست که حاکی از
سطح مطالعه و آگاهی او است. انسانی که ساعت ديواری ديده و آنرا با خود داشت
(ص 38)، سگرت (سيگار) می کشيد، از حرات سنج برای اندازه تب او کار می
گرفتند، از طبيب خويش راجع به مکاتب روسيه جويای معلومات می شد از تجارب
پيشينه و اينکه سزای خوشباوری های خويش را ديده بود، ياد می کند.(12) اين
همه نشاندار آن است که او انسانی نبود که با ذهن خالی دست به آن اقدامات
زده باشد. برخلاف با آن حدود اطلاعات و بهره مندی از دستاورد های جوامع
پيشرفته بود که ذهن اش شکل گرفته بود. درست مطلبی را که مورخ باريکبين،
کهزاد، می نويسد:
"... اميرشيرعليخان پادشاهی بود منور و مردی بود به عصر خودش متجدد و تازه
پسند که روی آن در زمينه های مختلف امور کشورداری يک سلسله اصلاحات را شروع
کرد و در برخی موارد پروگرام های خود را هم عملی کرد..."(13)
چنين شخصی پس از رسيدن به اورنگ پادشاهی، پنج سال نخستين را در جنگ سپری
کرد. اما در دور دوم حاکميت خويش که حدود دهسال را دربر گرفت، از داشتن
فضای سياسی مناسب بهره مند بود.(1868 – 1878). وی در زمان حاکميت پدرش دوست
محمد خان، گرفتاری های شباروزی برادرش محمد اکبر خان نامراد را نداشت. پس
فرصتی برای اطلاع از حال و احوال ديگران، يا وقت برای خواندن و نوشتن نيز
داشت. و در بيرون از کشور، رويداد های به وقوع پيوسته بود که بدون تأثير بر
افکار او نبود؛ مثلا: در ترکيه رشيد پاشا و مدحت پاشا دست به صلاحاتی زده
بودند. در ايران پيشنهادات اصلاحی مرزا تقی خان به منصه اجرا گذاشته می
شد(14) و دفتر تنظيمات ميرزا ملکم برای دربار و راه انداختن اصلاحات ممد
لزوم ديده های دربار شده بود(15). از اوضاع روس ها، اصلاحات، شهرسازی ها،
فابريکات، جرايد... مطلع بود. بالاخره او شخصا به هند سفر کرده و دنيای
متفاوت با افغانستان را ديده بود. آيا بعيد به نظر ميرسد اگر پذيرفته شود
که اين عوامل در شکل گيری ذهنيت اصلاحی او با تمام محدوديت ها و کم رنگی
های که اصلاحات او داشت، موثر بوده است؟
با آن هوا و فضا و امکانات و حدودی از شعور بود که امير پس از پيروزی بر
رقبای خانواده گی فرصت آن را يافت که به آوردن چيز های نو در افغانستان
زخمين بينديشد.
قبول کردن اين تصور قرين به واقعيت از موجوديت اين احتمال نمی کاهد که سيد
هنگام ديدار های که پيش از خروج از افغانستان داشت آرزو های را با او در
ميان نهاده باشد. اما با توجه به جهان فکری و سطح لزوم ديد های شيرعلی خان
بايد افزود که پيش زمينه های آن انديشه را ضرورت تحقق نياز های حاکميت،
دولتمداری پيزومندانه، بهره مندی از امکانات بهتر برای تداوم حاکميت و
تضمين های برای شکست رقبای فراری تشکيل می داد. نگرش به آنچه در زمينه های
نظامی با تأسيس اردوی منظم و لغو اردوی قومی و ترتيب و تنظيم سيستم معاش
دهی و شهرسازی به خرچ داد، ازين منظر می تواند بيشتر پذيرفته آيد. به سخن
ديگر نياز حاکميت شيرعليخان بود که بر مبنای آن حدود از فکر و سطح او را به
سوی آن اصلاحات کشانيد. چيزی که در وجود عبدالرحمان خان به گونه ديگر و
متناسب با شعور و سويه رشد فکری و سليقه های حکومتداری مستبد آسيايی هم
خوانی داشت. ناديده گرفتن آن زمينه، اوضاع و احوال و خواستگاه های ذهنی از
يک طرف و از طرف ديگر بزرگ ساختن نقش سيد، سبب گرديده است که نقش امير در
هاله ابهام بماند و يا به اشاره های بسنده شود که نمی تواند ويژه گی ها و
لزومديد های حکومتداری نهفته در اصلاحات را بازتاب دهد. به سخن ديگر يکی از
پيامد های اشتباه آميز تأکيد غيرواقعی بر نقش سيد آن است که او را بجای
شيرعلی خان می نشانند که بالتبع دريافتن عوامل و زمينه های پديدآيی اصلاحات
در حيات جامعه کرخت و زخمين آن هنگام خاستگاه های اصلی را نمی يابد. و از
آن جاييکه که برحق در آن سالها برخی از کشور ها و محافل سياسی اسلامی شاهد
حضور موثر شخصيت بلندآوازهء سيد هستند، و سيد در سالهای پيش از اصلاحات در
افغانستان می زيست با ايجاد قراين ناموجه پای او را به اصلاحات می کشند. در
حاليکه می توان او را در جايی که نقش داشته است بازيافت. مثلاً در ايران،
ترکيه و مصر اسناد بيشماری از نقش او وجود دارد؛ به طور نمونه: او «عضو
مجلس معارف ترکيه» بود يا «کاميابی های که در عهد سلطان عبدالحميد نصيب.ما
شده»(همانجا)(16)
در مصر کارهای کرده است فراموش ناشدنی. بنگريم: "جمال الدين افغانی بسيار
چيز ها را در کشور ما ايجاد کرد، بهترين سالهای عمر خود را با فداکاری و
قربانی سپری نمود. پرثمرترين دوران زندگی و شعور ملی خود را... در حساسترين
روزگار عظمت مبارزات خويش را بخاطر ما به پايان رسانيد... متفکرين ما را
رهبری کرد"(17) و برای صحه گذاری بدين ادعا ها مدارک مقنعی هم وجود دارد.
ولی در افغانستان نقش او را بايد در آن حدودی که به عنوان ابرانسان و بانی
اصلاحات دوره دوم امارت شيرعلی خان رسانيده اند منتفی دانست.
***
درينجا لازمی است به منظور آشنايی بيشتر با موضوع به چند نظريه يی اشاره
کنيم که در رد نقش شيرعلی خان در اصلاحات، از مواضع و برداشت های متفاوتی
ابراز شده است:
1 ــ سالها پيش غرض دنبال کردن موضوع طرف بحث درين نبشته از طرف نگارنده با
برخی از اهل نظر منجمله مرحوم سيد قاسم رشتيا مکاتبه يی صورت گرفت. انگيزهء
نخستين اين بود که حد اقل اطلاعاتی يا سر نخی از آن «طومار» که بسياری
گويند سيد پيشنهادات خود را در آن گنجانيده بود و پيش از خداحافظی و ترک
افغانستان به شيرعليخان سپاريد؛ بدست آيد. تصور اين بود که آيا امکان دست
يافتن به منابع آرشيفی و يا خصوصی پاره يی از اسناد اگر وجود واقعی داشته
اند مانند آن «طومار» وجود دارد. آن مرحومی (سيد قاسم رشتيا) به گونه يی که
راه و روشش را هنگام مکاتبه ها در غربت (باوجود ديدگاه های مختلف از مسايل
و قضايای جامعه و تاريخ که باهم داشتيم) ديدم، با جبين گشاده به ابراز نظر
پرداخت و آخرين برداشت ها، معلومات و پذيرفته های خويش را چنين نگاشت:
"... موضوع برنامه اصلاحی که سيدجمال الدين افغان به امير شيرعليخان قبل از
خروج خود از افغانستان تسليم کرده بود، و من در کتاب افغانستان در نزده از
آن تذکر داده ام، اصلا از يک دائره المعارف ترکی بنام «بيوک آدمل حريسی»
يعنی «رسته رجال بزرگ» که در سال 1940 از طرف يک جمعيت علما و مورخين ترک
تاليف و نشر گرديه اخذ شده است. مضمون آن قسمت کتاب مذکور در صفحه 273
شماره 2 سال 3 مجله کابل انتشار يافته که اکثر مورخان منجمله مرحوم غبار آن
را بار اول در مضامين خود اقتباس کرده اند. اين جانب در کتاب «سيدجمال
الدين در افغانستان» در صفحه 22 در زمينه مفصلتر صحبت کرده ام...
از طرف ديگر ذهنيت اصلاحات امير شيرعليخان که روند عصری و مترقی داشت،
مانند تشکيل کابينه و تاسيس جريده (شمس النهار) و برقراری مخابرات پستی و
امثال آن از سويه عمومی دربار و درباريان آن عصر به شمول شخص امير شيرعلی
خان بالاتر بوده و نشان می دهد که از يک داع و سويهء فکری عالی تر که از
جريانات دنيا آگاهی داشت نشئت کرده باشد..."(18)
2 ــ نظريهء ديگر که استوار است بر نفی نقش امير شيرعلی خان در آن اصلاحات
در مرکز تلقی اش عامل "رواق گسترده خواست و انديشه و آرمان مردم" تعيين
کننده است. با آنکه چنين طرز تفکر منحصر به فرد نيست اما رسا تر در نگرش و
نوشته ادبيات شناس پويای فاريابی بازتاپيده است. وی می نويسد: "... هر يک
از اميران ياد شده (امير دوست محمد خان، اميرشيرعليخان، امير محمد يعقوب
خان و امير عبدالرحمان خان) و گروهی ديگر ازاجله هم پيمان اينها دو سيمای
مشخص تاريخی دارند:
يک ـ سيمای سرشته از فئوداليسم
دو ـ سيمای رنگ گرفته از استعمار.
هر يک از اميران و هم پيمانان آنها نمايندگان فئوداليسم ـ فئوداليسم با
تمام سطح و عمقش ـ بودند. هر ويژه گی يا خصلتی ه در جبين سياه فئوداليسم و
فئودالهای ستمگر حک شده بود، در سيمای نمايندگان تاجپوش و تختپرست آنها
برجسته تر می نمود. و گونه گون خصلت های سياه و نامردمی مانند ترس و جبن و
تسليم طلبی و بی ارداه گی، خيانت و آلوده گی ستمگری و آدمکشی و ناراستی و
تزوير، تار و پود وجود اين اميران خودکامه را به سختی فراگرفته بود. و اگر
گاهی اينجا و آنجا نمودی و يا نقشی ناب و مثبت و راستينه از اميری آشکار
گرديده، نه از آن است که امير، آن نقش را داشته است بل از رواق گسترده
خواست و انديشه و آرمان مردم بوده است که حتا گنبد قصر امير نيز نتوانسته
است از درخشش آن، برکنار و در امان بماند. طور مثال بسيار مضحک خواهد بود
که دگرگونی های نسبی و بسيار محدود سالهای 1863 ـ 1878 (شايد منظور ده سال
دو باشد) را از يمن و نيک انديشی اميرشيرعليخان بشماريم و امر کنيم که گويا
هرگاه تصميم و ارادهء اميرشيرعليخان نمی بود، مطبعه ليتوگرافی (چاپ سنگی) و
جريده شمس النهار هرگز به وجود نمی آمد. حالانکه اين طرز تفکر و اصدار حکم
اگر نادرست نباشد، درست هم نيست، زيرا با همچو اصدار حکمی، نه تنها نقش
مبارزه اجتماعی مردم و مبارزه انفرادی گروهی از عناصر نسبتاً آگاه و
روشنفکر نفی می شود بل حتا از تکامل و دگرگونی طبيعی جامعه به طور کل نيز
انکار به عمل می آيد. به ويژه نقش عامل مهمتر ديگری که همانا ظهور و پيدايی
نطفه جنينی بورژوازی تجاری در آندوره است، ناديده گرفته می شود. بنابر اين
امير امان الله خان ناگزير بوده است که برخی دگرگونی های نسبی اجتماعی را
بپذيرد. به همينگونه هرگاه مبارزات پيگير و دامنه دار مردم نمی بود، نه
حماسه جنگ بود و نه «جنگنامه» های غلامی، حميد کشميری و ديگران. تنها مردم
بودند که سرسختانه ميرزميدند و حماسه می افريدند..."(19)
همانگونه که در بالا يادآوری شد، چون قصد، آشنايی با نظريات ديگران پيرامون
موضوع مطروحه است، و از جانب ديگر اين چنين برداشت ها نيز منحصر به فرد
نيست و بحث و نقد آن اهميت دارد، درينجا در باره نظريات پويا فاريابی چنين
اشاره مختصر می کنم. بحث بيشتر در مقاله تا حدودی مفصل به نام سير تجدد در
افغانستان ديده شود.
پندار و برداشت من از نبشته جناب پويا فاريابی اين است که، اصلاحات را
پذيرفته است. اما آنرا متناقض با نقش و سهم شاه و امير ميداند. در حالی که
شاهان و اميران و رئيس جمهور ها، نيز دست به اصلاحات می زنند. مهم اين است
که تشخيص شود کدام اصلاحات و به چه منظور؟ اصلاحات متناقض با نياز های
ستمگران، آدمکشان و خودکامگان نيست. برخلاف هموار کرده راه است برای بهتر
حکومت کردن. و هر اصلاحی در امور و يا گوشه يی از امور جامعه معرف نيک
انديشی خودکامگان نيست. چنين سنجشی اشتباه آميز را با خود دارد. همان نتيجه
گيريی که در ارزيابی ايشان سايه افگنده است. اما همان اصلاحات در پيامد
خويش، در تسريع آهنگ رشد و يا بطائت سير رشد يک جامعه، نمی تواند موثر
نباشد. دريافت نيت و تشخيص انگيزه از روی اصلاحات را، محتوی اجتماعی و
تاريخی آن اصلاحات نشان ميدهد. نميشود گفت که اگر اصلاحات را ناشی از نقش
شيرعلی خان پذيرفتيم، اجباراً امتياز خيرخواهانه به او خواهيم داد. اميران
دارنده سيمای رنگ گرفته از استعمار و فئوداليسم نيز می توانند دارای نياز
های اصلاحی باشند و آنرا بکار ببندند. و چون در برخی از نگرش های اجتماعی
که جنناب پويا نيز آن را درين بخش از نظريات خويش بکار برده است، چنين امری
محال است، عامل اصلی را انکار کرده ولی آنرا در «رواق گستردهء خواست و
انديشه و آرمان مردم» می جويد!
نتيجه گيری بدبينانه يی که در ارزيابی پويا راه يافته است از چارچوب پيش
پذيرفته يی بيرون شده است مبتنی بر نفی امکان اصلاحات از سوی اميران و
شاهان است. در حاليکه اصلاحات يا زاده تصميم شاهان و اميران خودکامه کشور
ما بوده است و يا ناشی از فشار های قوی نيرو های بيرون از قصر های سلطنتی،
که ايشان را وادار به چنان کاری ساخته است. با تأسف، نوع دوم جای خاليی
داشته است. اگر به همان نظريه پويا توجه کنيم که عقيده دارد:
"مضحک است که دگرگونی های نسبی و بسيار محدود سالهای 1863 ـ 1878 را از يمن
و نيک انديشی امير شير علی خان بشماريم..."؛ "نقش مبارزه اجتماعی مردم و
مبارزه انفرادی گروهی از عناصر نسبتاً آگاه و روشنفکر نفی می شود بل حتا از
تکامل و دگرگونی طبيعی جامعه بطور کلی نيز انکار بعمل می آيد. به ويژه نقش
عامل مهمتر ديگری که همانا ظهور و پيدايی نطفه جنينی بورژوازی تجاری در
آندوره است، ناديده گرفته می شود..."؛ پرسيدنی است جامعه يی که جنگ ديده و
متلاشی شده پس از پيروزی شيرعلی خان بار دوم بر رقبای سلطنت طلب اش، شاهد
کدام رشد طبيعی بوده است؟ در حالی که شيرازه های حداقل به ميان آمده دوره
دوست محمد خان نيز در اثر جنگ ها از هم پاشيده بود، راه ها غيرمصئون بودند،
تعدد مراکز و بی امنيتی زمينه عبور و مرور کاروان ها را به سوی شمال و جنوب
از ميان برده بود. و آن اوضاع پيشينه سد رشد سير طبيعی شده بود. مبارزه
اجتماعی روشنفکران!؟ نه تنها حضوری نداشت بلکه توقع آن نيز اشتباه است.
ازين رو وقتی چيزی که وجود خارجی نداشته است و به عنوان عامل ايجاد آن
اصلاحات ناچيز ولی اصلاحات تو نوآوری، تأثيری نگذاشته، بايد عامل تأثيرگذار
را باز شناخت. تشخيص عامل در وجود اين شاه خودکامه ولی تا حدودی نوآور نه
تنها مضحک نتواند بود بلکه يافتن نقش پای انگيزه و ويژه گی اصلاحات و سهم
زمامداران را در تاريخ ما کمک ميکند.
با کمال تأسف، دانشنامه ادب فارسی نيز برداشت و نظريه يی را ارايه کره است
که اگر از سوی علاقمندان ايرانی به تاريخ افغانستان و به ويژه علاقمندان
اصلاحات دوره دوم امارت امير شيرعلی خان طرف مراجعه قرار بگيرد، اشتباه را
با خود حمل ميکند. در آنجا چنين آمده است:
"در زمان امير شيرعلی خان به سبب مبارزه اجتماعی گروهی از آگاهان و
روشنفکران و نيز رشد طبيعی جامعه که با تغيير های در امور نظامی، اقتصادی و
دامپروری و کشاورزی و پيدايی تجارت طبقه ای تازه در کشور همراه بود، در
زمينه های اجتماعی و فرهنگی نيز در افغانستان تحولی پديد آمد."(20)
***
باور اين است که به دليل خوی گرفتن به تاريخ نويسی های سياسی مروج و
تکراری، عدم کاوش به حقايق پنهان مانده، نبود نقد بايسته، نبود بحث و
مشاجرهء لازم و گره گشای در حول مسايل تاريخ کشور، عدم شناخت ويژه گيهای
اجتماعی و سياسی حاکميت در افغانستان معاصر، استيلای تاريخ نگاری کليشه ای
سبب ساز تداوم ناهنجاری های تاريخ نگری و تاريخ نگاری ما شده است. و چقدر
خوب است اگر با کار فردی و جمعی اين گره ها را بگشاييم. که از جمله تشخيص
ويژه گی ها و عوامل رويش اصلاحات شيرعلی خان، همچنان از ميان برداشتن آن با
تجاوز انگليسها، ما را به دسترسی حدود نقش انسان پرتلاش و پرآوازه سيد جمال
الدين افغانی نيز کمک رساند.
دستنويس 2001
هامبورگ ( ادامه دارد)
منابع
1 ــ حيات سيدجمال الدين افغانی و تتمة البيان فی تاريخ الافغان. ص 14،
ترجمه محمد امين خوگيانی، سال 1318 خورشيدی، مطبعه عمومی کابل.
2 ــ مير غلام محمد غبار، افغانستان در مسير تاريخ، جلد اول، ص 593.
3 ــ سيد محمد قاسم رشتيا، افغانستان در قرن 19، چاپ شده 1346، کابل.
4 ــ اثر پيشين.
5 ــ اثر پيشين.
6 ــ محمد حيدر ژوبل، تاريخ ادبيات افغانستان، 1336، کابل، صص 142 ـ 143.
7 ــ مايل هروی. معرفی روزنامه ها، جرايد، مجلات افغانستان پروان،
افغانستان 1341.
8 ــ دکتر محمد سرور مولايی، برگزيدهء شعر معاصر افغانستان، ناشر انجمن
تاريخ و ادب، افغانستان اکاديمی، 1349، کابل.
9 ــ
10 ــ ميرمحمد صديق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، 1367، پشاور، ناشر
انجنير احسان الله مايار.
11 ــ محمد کاظم آهنگ، سير ژورناليسم در افغانستان، ناشر انجمن تاريخ و
ادب، افغانستان اکادمی، 1349، کابل.
12 ــ دکتر ياورسکی، سفارت روسيه تزاری به دربار امير شيرعليخان، ترجمه
عبدالغفور برشنا، کابل.
13 ــ احمد علی کهزاد، بالاحصار کابل و پيش آمد های تاريخی آن، چاپ دوم
مرکز نشراتی ميوند، پشاور، 1378.
14 ــ غبار، اثر ياد شده.
15 ــ يحيی آرين پور، از نيما تا صبا، تاريخ 150 ساله ادب فارسی، جلد اول،
صص 314 ـ 317، انتشارات نويد، تجديد چاپ 1367.
16 ــ ابوريه.
17 ــ محمد نصر. مردی که تخت سودان را رد نمود. در کتاب رساله ها و مقالات
در باره سيدجمال الدين افغانی، به اهتمام و تدوين حبيب الرحمن جدير، ص 12،
موسسه نشرات بيهقی، 1355، کابل.
18 ــ از نامه مورخ 29 ـ 5 ـ 97 رشتيا به نگارنده.
19 ــ پويا فاريابی، سبک ها و مکتب ها در ادبيات و پنج نبشتهء ديگر. مقاله
نگرشی بر مقدمات تاريخ ادبيات معاصر، صص 63 و 64، کابل، 1367، انجمن
نويسندگان افغانستان.
20 ــ دانشنامه ادب فارسی، جلد سوم، صفحه 441، ادب فارسی در افغانستان،
1378 خورشيدی، تهران، ايران.
*** |