زمانی
که
مردم
یک
محل،
شهر و حتا
یک
کشور،
از عملکرد
و اجراآت
یک عده
اشخاص،
نظیر افراد شریر،
خوانین
مستبد،
حاکمان
و
دیکتاتورها،
یا
آمرین و مامورین؛
در
مضیقه
و
فشار
روحی
قرار
می
گیرند،
به
یاد
پیشینیان
می
افتند.
وقتی
عملکرد
جانشینان
زشت
تر و
شرارت
آمیزتر
باشد،
آنگاه،
مردم
محل،
شهر و
کشور
به
این
نتیجه
می
رسند،
که
شخص
قبلی
هر کی
و
هر
چی
بود
در
مقایسه با
شخص
نو
وارد
و
تازه
کاری
که
بعد
از
او
آمده
است،
بدتر
نبود.
یعنی
دومی
در مقایسه
با
اولی
شداد تر
و
ظالم
تر
است.
در
این
صورت
همه
به
اتفاق
هم
میگویند
:از
بد
بدترش
توبه.
حالا حکایتی
را
می
آوریم
،که
در
کشورهای
فارسی
زبان
)افغانستان،
ایران،
و تاجکستان
(
بانزد
عام
و
خاص
می
باشد،
می
گویند:
«
خدا
کفن
کش
سابق
را
بیامرزد.
»
خوب
است
که
با
خواندن
و
دانستن
این
اصطلاح
معروف،
به
اصل
سوژه
ی داستان
که
چگونه
و
چرا
زبانزد
عام
و
خاص
شده
است،
آگاه
شویم.
این
هم
حکایت
پرماجرا
و
همیشه
ماندگار
این
اصطلاح:
در
روزگار
قدیم
شاید
هم
خیلی
دور،
مرد
شرارت
پیشه
یی،
در
محل
بود
و
باش خویش
به
انجام
کارهای
ناشایسته
و
زشت
مصروف
بود.
روزها
به
یاوه
گویی، شوخی
های
بی
مزه
و
گشت
و
گذار
در
گورستان
ها
می
بود
و
از
دور
و
نزدیک محل
تدفین
مرده
ها
را
که
اقارب
و
دوستان
شان
بخاک
می
سپاریدند،
تماشا
میکرد.
همین
شخص
در
پاسی
از
شب
به
آن
ها
شتافته،
مرده
را
از
قبر
بیرون
می
کرد
، کفن
آنها
را
با
خود
می
برد؛
و
بفروش
می
رساند.
آن
کفن
کش
از
این
طریق،
خود،
خانم
و
یگانه
پسرش
را
اعاشه
می
نمود.
روز
و
شب
گمی
او
باعث
تعجب
و
تشویش
خاطر
خانمش
شده
بود،
همواره
از
او سوال
میکرد
،که
به
کجا
می
رود
و
چه
می
کند؟
اما
شوهر
با
حیله
و
نیرنگ
و اظهار
دروغ
های
میان
تهی
موقتاً
خود
را
از
زیر
بار
سوال
ها
می
رهانید
و
مدتی به
راحتی
نفس
میکشید.
تا
اینکه
خانمش
در
اثر
مریضیی
که
عاید
حالش
شد،
در گذشت
و
این
مرد
شریر
بعد
از آن
با
دست
باز
و
بی
هراس
به
کار
های
ناروایش
می رسید
و
چون
به
شک
و
تردید
مردم
محل
روز
تا
روز
افزوده
می
شد
بنابران
دیگر اعتبار
و
ارزشی
در
محل
زیست
نداشت
و
لعنت
خلق
خدا
را
نسبت
به
خودش
به وضاحت
احساس
میکرد
.
بااین
هم
از
عملش
روی
گردان
نبود
و
آنچه
می
خواست بر وفق
مراد خویش
انجام
می
داد.
روز
گار
شتابزده
گذشت،
سر
انجام
پیری
و
کهولت
زمینگیرش
کرد
و
در
بستر مریضی
خوابید.
قبل
از
اینکه
بمیرد،
پسرش
را
به
بالین
خواست
و
در
شمار
دیگر گفتنی
های
لازم
برای
اولین
بار
به
پسرش
که
در
شرارت،
بی
حیایی
و
بی
حرمتی دست
کمی
از
پدر
نداشت،
گفت:
پسرم!
سالهاست
که
من
به
کفن
دزدی
مشغول هستم
و
از
این
راه
تامین
معیشت
میکنم،
تا
وقتی
مادرت
زنده
بود،
این
راز
را
از
وی مخفی
نگهداشتم
و
به
کارم
ادامه
دادم،
چون
از
من
دیگر
کاری
ساخته
نبود
و
حالا
که در
بستر
مرگ
افتیده
ام
و
می
دانم
که
حتمی
می
میرم
این
ناگفته
را
برای
تو
گفتم
تا از
یک
طرف
روح
سرگردان
و
نارامم
تا
حدی
آرام
بگیرد
و
از
سوی
دیگر
با
ابراز حقیقت
از
گناهان
و افرم
کاسته
شود.شاید
در
دنیایی
بعدازا
ین
راحت
تر
باشم.
با اعمالیکه
در
این
دنیا
انجام
داده
ام
غیر
از
اینکه
دعا گویی
ندارم،
لعنت
و
دشنام
مردم هم
در
پشت
و
پناه
من
است.
بنابرآن
از
تو
تمنا
دارم
تا
کار
و
پیشه
یی
را
انتخاب
کنی که
از
نتیجه
ی
آن
مردم
به
من
دعای
نیک
و
طلب
آمرزش
نمایند.
پسر بعد
از
وفات
پدر
فکر
کرد
تا
کاری
انجام
دهد
که
صلاح
و
وصیت
پدر
در
آن نهفته
باشد
و
آنچه
می
خواسته
است،
تحقق
بپذیرد
سرانجام
دنبال
کار
پدر
رفت
و آنچه
را
پدر
اجرا
می
کرد
از
سر
گرفت.
این
بار
تفاوتی
آشکارا
در
کار
او،
در
مقایسه
با
کار
پدر
به
وضاحت
دیده
می
شد
و آن
اینکه
:
پدر
فقط
کفن
میت
را
میدوزدید،
دیگر
کاری
به
مرده
نداشت.
ولی
پسر افزون
برآنکه
کفن
کش
بود
و
آنرا
از
تن
بیجان
میدوزدید،
عمل
شنیع
دیگری
که ذکرش
شرم
را
همراه
دارد
و
نباید
آن
کلمه
را
به
کار
برد، وشما
نیز
می
دانید
که منظور
چیست،
انجام
می
داد.
مردم
در
اول،
حوادث
و
اتفاقات
را
با
ناباوری
می
شنیدند
ولی
آهسته
آهسته
گفته
ها حقیقت
پیدا
کرد، زیرا
در
عمل
دیدند
که
مرده
ها
از
گور
بدون
کفن
بیرون
کشیده
شده بعد
لخت
و
عریان،
. . .
به
گوشته
یی
انداخته
می
شوند.
رعب
و
وحشت
سراسر شهر
را
فرا
گرفت
.
مردم
در
حالیکه
از
ین
عمل
شرم
آور
و
ننگین
به
ستوه
آمده بودند
به
یک
دیگر
می
گفتند:
«خدا
کفنکش
سابق
را
بیامرزد»،
او
تنها
کفن
می دوزدید
ولی
این
دیگر
هم
کفن
می
دزدد
و
هم
...
و
پسر
وقتی
این
حرف
را
از
زبان
مردم
می
شنید،
خرسندی
اش
بیشتر
می
شد.
چون
با
انجام
این
وقاحت،
وصیت
پدر
را
که
گفته
بود:
کاری
کن
تا
در
آینده
مردم برای
روح
من
طلب
آمرزش
کنند،
جامه
عمل
پوشانیده
بود.
هم
چنان
نظر
به
گفته
ی پدرش
در
آنزمان
هیچ
دعا
گوی
نداشت،
ولی
حالا
درحقش
دعای
خیر
می
کردند
و می
گفتند
«:
خداوند
کفنکش
سابق
را
بیامرزد.
»
|