کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

خوانده اید:

 

 

 

مایا یا فرشته

 

 

از دارا تا نادار

 

 

قدرت اندیشه

 

 

آزمایش زیرکانه

 

 

ابتکار نیک و اقبال نیک

 
 

   

رشید بهادری

    

 
تنزیل شخصیت در کسب مقام

 

 

رسیدن به مقامات بالا و دست بلند داشتن به هر امری از امور، آرزوی برخی از انسانهاست. برای دستیابی به این آرزو، شماری از افراد زحمت می کشند، پیهم می آموزند وتجربه یی فراوان بدست میآورند. این افراد چنانکه آرزوی شان ارتقا و پیشرفت در عرصه ی زنده گی است، دیدگاه شان نیز در قبال رویدادهای زنده گی مثبت و هدف شان خدمت به همنوع در جامعه است. از آن جایی که درایت و توانمندی را در خود می بینند، می خواهند از فیض آن فضیلت به مقامات شامخ و رفیع برسند.
اما هستند کسانی که رسیدن به هدف را با آنکه خرد و توانایی اش را ندارند ولی آز و حرصِ آنچنانی، چنان چشم شانرا کور و گوش شانرا کر ساخته است که بی خبر از این اصل به دنبال شهرت و کسب مقام، خیره سرانه روان میشوند و برای تصاحب آن از هیچ عمل حتا تملق، جنایت و خیانت دریغ نمی ورزند.
ما در جامعه ی افغانی خود همچو افراد را کم نداریم. ایکاش زمانی فرا برسد تا هر شخص با درنظرداشت شخصیت، لیاقت، و اهلیت نامزد مقامی باشد، که توان اجرای آنرا دارد و از عهده ی مسؤولیت آن بدر شده می تواند.
در حکایت زیر، به وضاحت می بینیم که دستیابی به مقام، نزد یک تعداد اشخاصِ بی خاصیت، حتا زیر پا گذاشتن کرامت انسانی، وجدان و شخصیت خودشان را همراه دارد.
*
 

از گذشته های دور چنین روایت است، که پادشاه عادل، مهربان وبافهمی، احساس کرد که عمرش به آخر رسیده است و فرزندی هم ندارد تا جانشین او شود. فکر کرد اگر ولیعهدی را در زمان حیاتش تعیین نکند، شاید بعد از مرگ او برای کسب مقام پادشاهی زد و بند هایی به راه افتد، که از اثر آن جنگ های دامنه دار و تمام عیار سرزمین تحت قیادت او را احتوا کند.
بنابرین در آرزوی آن شد تا شخص قابل اعتماد و لایق را در زمان حیاتش به مردم معرفی نماید. چون آدم بادرایتی بود فکر کرد اگر هر شخص را جانشین تعیین نماید، شاید دیگران علیه او عقده بگیرند و بعد از وفاتش به آن شخص درد سر ایجاد شود، بنابران لازم دید سوالی را به همه ی اراکین بلند پایه حکومتش مطرح نماید و از ایشان بخواهد هرکس بهترین جواب را ارایه نمود و دیگران هم به جواب او قناعت نمودند، میتواند بعد از مرگ او به حیث سلطان براریکه قدرت تکیه بزند.
زیرا اوست که با فهم بیشتر و شایستگی لازم امور کشور را به دست می گیرد و دیگر مهره های پرقدرت را زیر نظر می داشته باشد.
روز ها و شب ها درین باره فکر کرد. سرانجام یک سوال مهم ولی در ظاهر خیلی آسان در ذهنش خطور کرد. روز بعد همه ی آنهایی را که به دربار راه داشتند و خویشتن را شایستهٔ این مقام می دانستند ،احضارنمود و به ایشان گفت:
چون سن و سالم به آن جایی رسیده است، که می توان مرگ حتمی یا ناگهانی را پیش بینی کرد، پس ضرورت است که قبل از وفات، شخص جا نشینش تعیین شود.
سلطان افزود: از آنجایی که مقام پادشاهی بالاترین و یا صلاحیت ترین مقام دولتی است، ضرورت است یک شخص توانا، باخرد و رعیت دوست انتخاب شود تا بعد از مرگ من بتواند زمام امور دولت را به وجه احسن انجام بدهد. من برای احراز مقام سلطنت نمی خواهم شخصاً کسی را جا نشین خود تعیین نمایم. مگر اینکه به سوال من جواب بدهید. هرکسی که از میان شما به جواب صحیح سوال من پرداخت، وظیفه ایمانی و وجدانی خود می دانم تا آن شخص را جا نشین خود
برگزینم و تا روزیکه زنده هستم نامبرده را به حیث مشاورم تعیین و تمام صلاحیت ها را به وی تفویض خواهم کرد، تا بعد از مرگ من تجارب کاری فراوانی داشته باشد.
سوال من این است:
نجس ترین چیز در دنیا چیست؟
از همین امروز تا یکماه به شما وقت می دهم، اگر کسی به حل سوال من نایل آمد، بعد از من پادشاه این سرزمین خواهد بود.
اراکین دولت همه از تصمیم ناگهانی سلطان و از طرح سوال غیر مترقبه او سراسیمه شده بودند. آنهایی که به امید جاه و مقام دست و پا می زدند، حالا دیوانه وار در تپش و تلاش افتیدند و در تکاپوی این آرزوی دیرینه، آن هم مقام پادشاهی، از هیچ امکانی دریغ نه ورزیدند.
از این جمله یکی هم وزیر ارشد سلطان بود، که بنابر خصلت فردی اش خود را قایم مقام این منزلت می دانست. حالا که این مطرح شده بود به دوستان و عزیزانش که به زعم او صاحب خرد و تجربه بودند احوال فرستاد تا در مورد این پرسش فکر نمایند و در دیدار مصلحتی به نتیجه برسند. وزیر همه کسانی را که باید از نزدیک می دید و ملاقات می کرد به دیدار یک یک شان شتافت، همه به او مشوره دادند که نجس ترین چیز مدفوع آدمیزاد می باشد.
وزیر هر چند که این اظهار نظر را می پذیرفت ولی در دلش غوغایی برپا بود وگمان می کرد شاید این جواب آشکار بسنده نباشد. همزمان با این تشویش خاطر
وزیر، به او اطلاع دادند که در فلان شهر شخص متبحر و عالمی وجود دارد که ازهمه بیشتر می فهمد ولی خودش به نعمات مادی و معنوی علاقمندی ندارد. وزیر قاصدی نزد او فرستاد و به این وسیله از او خواست تا نزدش بیاید و در امری وی را یاری برساند. عالم به قاصد گفت: به وزیر بگو، حاجت از تو است نه از من،اگر مشکلی در کار است و نیاز به مشورت داری، در به رویت باز است.
این جواب بر وزیر گران آمد و سخت ناراحت شد، چون به جواب مقنع احتیاج داشت، نزد آدم باخرد رفت و شرح نیاز داد.
 

مرد با خرد به وزیر گفت : شنیده ام یکماه است وظیفه ات را رها کرده دنبال جواب حقیقی سوال می باشی. وزیر گفت: بلی آنچه فرمودی درست است و حالا نزد خودت آمده ام تا مرا کمک نمایی.
مرد با خرد گفت: اگر چنین است و خودت جواب صحیح سوال را نمی فهمی، چه ضرورت است از دیگران فرا بگیری و به نزد سلطان جواب را از آن خود بخوانی.
وزیر با آنکه به ایمأ و اشاره ی اهل خرد پی برد، ولی به امید جواب سوال خاموشی اختیار کرد و گفت: مشوره در هرکار،صلاح برحق است. من آمده ام تا بافهم و درایت خودت مشکلم را آسان سازم.
مرد با خرد گفت: جواب سوال خودت در توان من است، ولی گفتن آن جواب، شرطی همراه دارد.
وزیر گفت: چه شرطی درکار است؟ اگر از من ساخته است به جای می آورم. مرد با خرد گفت: زمانی با دیگران مشوره کردی، جواب را در چه یافتند؟
وزیر گفت: به اتفاق آرا می گویند: مدفوع آدمیزاد نجس ترین چیز در دنیاست. خردمند گفت: آنها جواب را غلط ارایه داده اند. شرط من این است که در اول باید از آنچه آنها گفته اند، بخوری، تا بعد من جواب آن را بدهم. وزیر برآشفته شد و بر او داد زد و گفت: آدم بی شعور و نا خلف، می دانی با که صحبت می کنی؟ به تعقیب این ناسزا گویی، شمشیرش را از غلاف بیرون آورد، تا مرد باخرد را به قتل برساند. مرد دست هایش را بالا کشید و گفت: من در اختیارت هستم، می توانی مرا بکشی، ولی باید بدانی که جواب حقیقی سوال در اختیار من است؛ و آن چه را شرط قبول کرده ام، به خاطر اظهار جواب به سوال خودت ضروری است. من این گفته ام را به منظور اثبات جواب به تو پیشنهاد کردم نه از روی بی ادبی و اهانت.
وزیر فهمید جواب حقیقی سوال نزد این شخص است.
چون نیاز رسیدن به مقام و تاج و تخت او را بی خود و مست ساخته بود، شرط را قبول کرد، مدفوع خودش را در حضور مرد باخرد خورد.
خردمند در حالی که از تماشای این حالت زشت و ناباور کردنی از عمق دل به وی لعنت می فرستاد، با فروتنی گفت:
نجس ترین چیز در دنیا طمع است، که تو به خاطرش حاضر شدی آن چه را که همه به تو گفته بودند نجس ترین چیز است، بخوری.
وزیر با شادمانی نزد سلطان رفت و جواب صحیح را به وی ارایه داد.
بعد از مطمین شدن جواب سوال، اولین کاری را که انجام داد، مرد با خرد را به وسیله عوامل حکومتی از بین برد، تا مبادا رازش افشاء شود و خودش بعد از فوت سلطان جا نشین او شد.
 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۴۱                    سال  یــــــــــــازدهم                      جوزا         ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی         ۰۱ جون     ۲۰۱۵