کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

خوانده اید:

 

 

 

مایا یا فرشته

 

 

از دارا تا نادار

 

 

قدرت اندیشه

 
 

   

رشید بهادری

    

 
آزمایش زیرکانه

 

 

بسیاری از انسان هاخوش دارند در مورد دیگران پرس و پال نموده و چیزهایی را بدانند. این عمل هرچند پسندیده نیست، ولی در صورت ضرورت، یا به شرط آنکه تجسس، غرض آلود و دام گستر نباشد، بدی همراه ندارد. در غیر این صورت، عملی است نکوهیده وزشت. جان مطلب در ینجاست که انسان چرا در مورد خودش نگران نیست تا دیگران؟ اگر از عملکرد روزانه خویش حساب بگیریم، یعنی اعمال خود را زیر ذره بین قضاوت قرار دهیم، آنگاه است که ما خویشتن را به امتحان گرفته ایم و این توانایی را یافته ایم که خوبی و بدی، درست و نادرست، راست و دروغ و بالاخره حق و ناحق را تشخیص داده و در پی اصلاح نارسایی ها براییم.
اگر آنچه را گفته آمدیم، انجام دادیم، دیگر از درون پاک هستیم، ترس نداریم و با وقار وسربلند زنده گی می کنیم. معلوم است که انسان شایسته و باوقار، همیشه یک سر وگردن حیات خویش را بلند تربه پایان می برد.
اگر مبنای زنده گی روی واقعیت ها استوار باشد، اشتباهی در کارها صورت نمی گیرد. ولی با آنهم برای اطمینان خاطر در جهت اینکه مبادا به خطا رفته و یا دستخوش هوا و هوس شده باشیم، بهتر است از آنچه روز مره انجام می دهیم قناعت خویش را حاصل نماییم. به ارتباط این گفتار از هوشیاری و ذکاوت کسی که در ین راه گام موثر و سودمند برمی دارد،می خوانیم:
 

دو دوست باهم گرم صحبت بودند و از داد و ستد درین روزگار آشفته حال اقتصادی، درد دل می کردند. اولی به دومی که صاحب مغازه خوراکه فروشی بود، گفت:
سالهاست که در این کار شاید پر درآمد، مصروف می باشی و تجارب فراوان کسب کرده ای، پس روزگارت خوبتر شده باشد!
دومی که علی الرغم گفتار شخص اولی، دل پر دردی داشت، گفت:
در گذشته ها می گفتند تجربه در زنده گی کارساز است ولی حالا ذکاوت و هوشیاری نسل های کنونی دست های با تجربه کاران را از عقب بسته و نیازی به آن احساس نمی کنند. شاید از تجربه هم سود ببرند، ولی به یاری استعداد سرشار شان در عرصه ی کار و فعالیت چنان مسلط و فعال استند که تجربه نزد آنها مفهوم آنچنانی ندارد.
اولی گفت: این طرز تفکر خودت می باشد، من به تجربه زیاد اهمیت میدهم.
دومی گفت: برای اثبات قولم آنچه را در دفترچه خاطراتم یاد داشت کرده ام برایت شرح میدهم، بعد از آنکه حکایت را شنیدی، قضاوتش با خودت. و دومی حکایت مورد نظرش را که قبلاْ درج دفترخاطراتش شده بود، بعد از ورق گردانی چنین آغاز کرد:
 

نوجوانی کوتاه قد، ولی چست و چالاک وارد مغازه (فروشگاه) شد. بعد از تکان دادن سر به رسم سلام و احترام نگاهش را به دور و نزدیک انداخت و بعد درماحولش در صدد پالیدن چیزی شد. زمانی چشمش به تیلفون دیواری که در نزدیکی من قرار داشت افتاد، شادمان شد و به طرف آن شتافت، من در آن لحظه مشتری نداشتم، بنابران مراقب حال او بوده، حرکات و طرزالعمل اش را زیر نظر داشتم، دیدم به سرعت گوشی را برداشت و نمره یی را که از پیش، درکاغذی تحریر داشته بود، دایل کرد. نوجوان خود را جمع و جور کرد تا حرف بزند، فهمیدم که طرف گوشی را برداشته است. نوجوان گفت : سلام خانم! من شخص حرفه یی در قطع و زیبا کاری اشجار و چمن ها هستم، تا جایی که اطلاع دارم شما حویلی بزرگی دارید، اگر کار قطع شاخه های اضافی درختان و زیبایی چمن را به من بسپارید، حاضرم از دل و جان با شما همکاری نمایم. به احتمال قوی طرف به او وانمود کرد، که ما شخص دیگری را قبلاْ استخدام کرده ایم و او به کارش ادامه میدهد، زیرا جوان در جواب گفت: خانم اگر شما یک بار کار مرا در ین زمینه از نزدیک ببینید حتمی مرا ترجیح خواهید داد نه او را. خانم از جوان تشکری مینماید و میگوید: حالا با او عادت کرده ایم.
جوان به پافشاری ادامه داده گفت: اگر این کار را برای من محول کنید، حاضرهستم به نصف قیمت تعیین شده انجام بدهم.
خانم گفت: او آدم شریف و پرکاری است من قلباً از کارش راضی هستم. جوان با اصرار اضافه نمود: خوب هرچه میل شماست، اگر این کار را بمن میسپردید، حاضر بودم باغچه و نمای بیرونی حویلی شما را برای یکبار طور نمونه و مجانی انجام میدادم.
خانم برای آخرین بار در حالیکه حوصله اش به سر رسیده بود گفت: متأسفم، نمیخواهم کسی راکه بیشتر از انتظارم بمن کارمیکند از خود دور و برنجانم. این بگفت و گوشی را گذاشت.
من گفت و شنود جوان را تا پایان شنیدم. از لابلای صحبتش دریافتم که طرف (خانم) به او چه میگفت. متوجه شدم جوان با لبخندی پر از رضایت بسوی من آمد و مانند جوان های امروزی یک دستش را مشت ساخته به هوا تکان و به عنوان شادمانی چرخی زد و با آواز بلند خندید، در برابرم قرار گرفت تا پول تیلفون را بپردازد و من از موقع استفاده نموده برایش گفتم: آفرین پسرم! ازطرز پیشامدت خیلی خوشم آمد، هم خودت را و هم حرفه ات را خوب به معرفی گرفتی، هم چنان متانت و استواریت را به خاطر قناعت طرف می ستایم. با آنکه جواب منفی شنیدی ولی روحیه ات را از دست ندادی و با دریافت جواب منفی هنوز می خندی و راضی بنظر می رسی. چون از طرزالعمل و روحیه عالی ات خوشم آمده است اگر میخواهی با من کار کنی حاضر هستم با تو صحبت بیشتری داشته باشم. در صورت موافقت جانبین میتوانی در ین فروشگاه کار کنی.
 

جوان بدون درنگ گفت: باکاری که انجام میدهم لازم نمی بینم جای دیگر کار کنم. از شما اظهار امتنان دارم. من همان شخص هستم که با خانم کار میکنم ولی مطمین نبودم آیا از کار من رضایت دارد یا خیر و این مطلب بعضی اوقات تاحدی روانم را پریشان میساخت. خواستم با این روش بدانم آیا من طرف قبول شان هستم یا نه و خوشبختانه دریافتم که از کارم بی نهایت راضی اند.
مالک مغازه به اولی نگاهی پرمعنا انداخته گفت: میدانی چرا من وادار شدم این سرگذشت جالب را به نگارش بیاورم و درج دفتر خاطراتم نمایم؟
اولی گفت: نه نمیدانم.
دومی گفت: زمانی صحبت ما تمام شد، جوان برگشت و با کمال متانت و امیدواری به من چنین گفت: آیا شما تا کنون کارهای خود را این چنین و یا باطرز دیگری ارزیابی کرده یا به امتحان کشیده اید؟ و من با آنکه سالهای سال کارگر و کارفرما بوده ام و تجارب زیاد هم از روزگار دارم، در برابرش خاموش ماندم. بلی هیچ جوابی نداشتم، به جز اینکه، این سرگذشت را به حیث اندوخته از کسی که برای من جای پسرم را داشت، یاد داشت نمای
م.

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۳۷                      سال  یــــــــــــازدهم                       حمل         ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی         اول اپریل     ۲۰۱۵