سلام
متوجه شده ام همواره نخست من سلام داده ام، سپس تو.
آنگاه اول تو خداحافظ گفته ای، سپس من.
تو هر قدر بگویی خداحافظ، من دوباره سلام خواهم داد.
آغاز تازه نفس من، پایان سوخته نفس ترا به جان خواهد آورد.
۱۳۷۱
گنجشک در زمستان
بر زخم های جور تو مرهم های مهر ترا می گذارم.
درین تاریکی و تنهایی و هجوم اشک، نگاه های ترا، سخنان ترا، خنده های ترا و کوشش و مهربانی های ترا برای خود به خاطر می آورم.
خود را همچون گنجشکی می یابم که در هجوم سرما در دودرو سیاه با خود می گوید: بهار، شگوفه، سبزه، گرما، امید، زندگی...
اوه بیچاره گنجشک، بیچاره من!
خوشبخت بهار، خوشبخت تو!
۱۳۷۱/۲/۳
جنتری
محبوبم نمی خواهم به تو بیندیشم،
اما درین ماه هر صبح که به جنتری می نگرم، معنی نام ترا می خوانم.
اسد ۱۳۷۱
پرسش
دلم می خواهد گریه کنم. ولی ساعتی است، درهم فشرده با سکوت غرق اندیشه ام.
به ابری لبریز از باران می مانم که از تراکم آب تیره درهم پیچیده، اما نمی بارد.
پربار ولی عقیم.
تو کیستی؟
از خویش می پرسم و پاسخی ندارم.
۱۳۷۱/۱/۱۸
گنجشک در زمستان
بر زخم های جور تو مرهم های مهر ترا می گذارم.
درین تاریکی و تنهایی و هجوم اشک، نگاه های ترا، سخنان ترا، خنده های ترا و کوشش و مهربانی های ترا برای خود به خاطر می آورم.
خود را همچون گنجشکی می یابم که در هجوم سرما در دودرو سیاه با خود می گوید: بهار، شگوفه، سبزه، گرما، امید، زندگی...
اوه بیچاره گنجشک، بیچاره من!
خوشبخت بهار، خوشبخت تو!
۱۳۷۱/۲/۳
|