کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
"تو از چشم من"
مجموعهء نثر و شعر

پروین پژواک
 
 

"تو از چشم من"
مجموعه شعر و نثر
پروین پژواک
اهدا به دوست و همسفر زنده گیم همایون هژبر
www.ppazhwak.hozhaber.com

 

 

 
 

پر و هما

 

چون از نام های من و تو حرف های (و)، (ی) و (ن) را بگیرند، (پر) و (هما) باقی می ماند. 

پر چه اهمیتی خواهد داشت اگر جدا از پرنده بماند و هما - حتی اگر پرندهء خوشبختی باشد- بدون پر چگونه سعادتمند خواهد شد!

 

بهار ١٣٧١- کابل

تو از چشم من

 

تصویر تو در چشم من تصویر زندگی و مرگ است.

زندگی مهر تست و مرگ جدایی تو.

بگذار حقیقت تصویر ترا در قاب چشمان من گذشت زمان آزمایش کند!

 

١٤ ثور ١٣٧١- کابل

چشم سوم

 

می گویند عشق کور می کند.

این جمله را تصدیق نمی کنم.  حقیقت این است هر چند عاشق کمبودی های معشوق را می بیند، در خود قدرت بخشایش آن کمبودها را نیز می یابد.

زیرا عشق اگر نعمت ایثار و بخشایش را در خود نیابد، عشق نیست.

من ترا نه تنها با دو چشم خود با تمام خوبی ها و بدی هایت به روشنی تمام می بینم، بلکه محبت تو در من چشم سوم را نیز باز کرده است.

محبت تو به من دید تازه، پنجرهء تازه، فضای تازه داده است.

در تو من آنچه می بینم که دیگران دیده نمی توانند.

ناتوانی دیگران در دید تو، دلیل رد آنچه من می ببینم، شده نمی تواند.

 

۱۳۷۱/۲/۱۵ کابل

تصورات

 

روز زیبای بهاریست.

تمام شب باران باریده و اکنون زمین سرماخورده در نوازش گرمای آفتاب لبخند می زند.

نسیم هنوز سردی دلپذیر دارد.  ابرهای شتابان گذران هنوز قطره ای اشک می افشاند.  سرود دل انگیز پرنده های کوچک، درخشش سبز و آبی شبنم ها و عطر سبزه های درو شده دل را از روشنی لبریز می کند.

کاش تو در کنارم می بودی تا با انعکاس بهار بر آیینهء وجودت، زیبایی ها را دوچندان می دیدم.

با آنکه خود نیستی، اما خیالت با من است و بهار را تماشا می کند.

راستی اگر تصورات ما نمی بود، تهی بودن خلاهای وحشتناک را چگونه تحمل می کردیم؟

 

۱۳۷۱/۲/۱۶ کابل

خوشبختی

 

در جملهء کتابچه های شعرم که برای نجات از اصابت راکت ها به زیرزمینی خانه برده ام، کتابچه های کوچک یاداشت تو، نامه های تو، دو قلمی که به من داده ای و بوتل عطری که هدیه نموده ای، شامل است.

در زیرزمینی قلم ترا بر دست می گیرم، با آن جملهء قشنگ می نویسم و از عطر تو بر گوشهء یخهء پیراهنم می پاشم.  

در هجوم جنگ آن دمی که مضطرب یا ناامید می گردم، کافیست نفسی یخهء پیراهنم را ببویم و آرام گردم.  

داشتن و دریافتن چنین خوشی های کوچک در زندگی هر چند دیوانگی بنماید، خوشبختی است.

 

۱۳۷۱/۲/۱۵ کابل

 

ادامه دارد....

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۱       سال        هفتم      حمـــل             ۱۳۸٩  خورشیدی                     مارچ ٢٠۱۱