سپاه شاه شجاع را سربازان هندى و تعدادى از افغان ها ساخته بود كه فرماندهى اين سپاه را كمپبل، همان مردى كه از زن هندى و مرد انگليسى به دنيا آمده بود، به عهده داشت. كمپبل كه از راه سربازى زندگى مىكرد، تجربهى زيادى در جنگ داشت و سپاه زير فرمان او هم دسپلين سربازى را مراعت مىكردند، اما افغان هايى كه با شجاع پيوسته بودند و تعداد شان در طول راه زياد مىشد تجربه و دسپلين جنگى نداشتند و بيشتر براى اين با شجاع بودند كه شجاع به آن ها وعده مىداد كه پس از گرفتن افغانستان هر كدام را پاداش مىدهد. رنجيت سينگ كه ظلم و بى مروتى خود را در برابر شجاع از ياد نبرده بود حتا اجازه نداد كه شجاع سپاهش را از طريق پنجاب كه راه نزديكى به پيشاور و كابل بود، گذر دهد، به اين فكر كه مبادا شجاع به بهانهى رفتن به كابل، پنجاب را
به تصرف آورد. رنجيت به هيچ كس اعتماد نمىكرد و اين بى اعتمادى در سال ١٨٣٨ ميلادى هنگامى كه بريتانيايى ها با شجاع به سوى افغانستان در حركت بودند، تكرار شد. رنجيت كه از دوستان بريتانيا به شمار مىرفت و بريتانيا در گرفتن پيشاور توسط رنجيت، خوشنود بود و از پادشاهان افغانستان براى دوباره گيرى پيشاور، پشتيبانى نمىكرد، به سپاه مشترك شجاع و بريتانيا كه در سال ١٨٣٨ ميلادى براى گرفتن افغانستان از چنگ امير دوست محمد خان به سوى كابل مىرفتند، اجازه نداد كه از سرزمين زير فرمان او يعنى پنجاب بگذارند.
سرانجام سپاه شجاع به سند رسيد و چون هوا سرد بود و شجاع هم در پرورش تن شهرت داشت، براى مدت طولانى در سند بماند. امير سند كه از شجاع پيمان گرفته بود كه او پس از پانزده روز به سوى افغانستان مىرود، بر شجاع خشمگين شد و به او گفت تا هر چه زود تر به سوى قندهار حركت كند، اما شجاع كه حالا سپاه بزرگى داشت، به اين تهديد امير سند توجه نكرد كه سرانجام كار به جنگ كشيد و از بخت خوش شجاع، اين بار شجاع در جنگ پيروز شد و حتا توانست كه امير سند را وادارد كه سند را زير فرمان او به رسميت بشناسد. امير سند كه شكست خورده بود راضى شد. شجاع كه تنها آرزوى گرفتن خطهاى را در سر مىپرورانيد، مىتوانست كه
با گرفتن سند بسنده شود، اما اين پيروزى به او نشان داد كه با كمك كمپبل مىتواند به تخت شاهى كابل برسد، پس همين كه فرصت را مساعد يافت از راه سند و بلوچستان به سوى قندهار شتافت.
شاه شجاع زمانى را براى گرفتن كابل برگزيد كه دوست محمد ار هر نگاه براى جنگ آماده نبود و توان آن را نداشت تا در برابر شاه شجاع ايستادگى كند، اما آنچه در او پيدا مى شد و در شجاع وجود نداشت دليرى و شهامت بود كه بى گمان همين دليرى و شهامت او شجاع را كه به مراتب از او آگاه تر و با سواد تر بود متوحش مىساخت. امير دوست محمد را وضعيت نا هنجارى مىآزرد: به گونهى نمونه دشمنى برادرانش با او كه هركدام در گوشهاى از افغانستان فرمان مىراندند و به دوست محمد تميكن نداشتند. اين براداران حاضر نبودند كه تا با دوست محمد در يك صف عليه رنجيت و يا شاه شجاع بجنگند. دوست محمد كه اين موضوع را به خوبى مىدانست با دشوارى سپاهى گرد آورد و پيش از آن كه رنجيت به پشاور و شاه شجاع به قندهار برسد، جلال آباد را از دست يكى از
برادرانش بيون آورد و با اين پيروزى كه او را به آينده اميدوار ساخت به سوى قندهار لشكر كشيد تا با شاه شجاع بجنگد. سپاه هندى شاه شجاع زير فرمان سپهسالار كمپبل بسيار خوب مىجنگيد و نزديك بود كه دوست محمد را شكست بدهد اما شجاع كه فقط نامش شجاع بود و شهامت امير دوست محمد را نداشت پا به گريز كرد و چون سپاه او را در گريز ديدند، پراگنده شدند و ناگهانى جنگى كه بايست با پيروزى شجاع بيانجامد، با شكست او پايان يافت. كمپبل كه مرد دليرى بود تا آخر جنگيد و زخمى شد. امير دوست محمد كه مرد زيركى بود كمپبل را تداوى كرد و او را در سپاه خود شامل ساخت.
اما هجوم هرى سينگ سپهسالار رنجيت باعث شد كه سلطان محمد برادر امير دوست محمد كه فرمانرواى پشاور بود شكست بخورد و از آن تاريخ به بعد يعنى ١٨٣٤ ميلادى پشاور كه بخش مهمى از سرزمين افغانستان بود، از اين كشور بريده شود
رنجيت سينگ نخست هرگونه مدد به شاه شجاع را رد كرد اما چون مرد زيركى بود، متوچه شد كه در اين كار شاه شجاع يعنى حمله به كابل مفاد او هم مىتواند دخيل باشد. او پس از فكر زياد پيرامون اين موضوع به اين نتيجه رسديد كه افغانستان كشور بيمار و پارچه پارچه است و او مىتواند كه پادشاهى اش را با گرفتن سرزمين هاى افغانستان گسترش بدهد. او به بهانهى اين كه با هجوم بردن به پشاور باركزايى ها ارا از اين سرزمين مىراند و دوست محمد را ناگزير در يك جنگ دو جبههاى مىكند، شاه شجاع را فريب داد و به او گفت كه هنگام جنگ او در قندهار عليه دوست محمد بر پشاور خواهد تاخت. در حقيقت پشاور در دست دوست محمد نبود و سلطان محمد برادر دوست محمد كه از دشمنان دوست محمد به شمار مىرفت بر پشاور فرمان مىراند. يعنى تاختن رنجيت سينگ هيچ سودى
براى شاه شجاع نداشت، اما رنجيت با عملى كردن اين طرح پشاور را به چنگ مىآورد. و چنين هم شد.
بعد از استشكاف كوايف الفت ردايف و دور كلمات رنگين و عبارت دلنشين به آن نهج و آيين از لوح خواطر دريا مقاطر آسمان تمكين ثبت نمود كه اگر وثيقهى موثقه موافق مرضى سركارين از طرفين به قلم مواحدت رقم درآيد، اين محبت آيت بر سبيل يگانگى مبلغ بيست لك و بيست هزار روپيه به صيغهى معاضدت و مددگارى اعلى حضرت خاقانى دست يارى مىنمايم. از آن جا كه مرات ضمير بندگان ما از غبار كدورت و نفاق صاف، آوازهى اتفاق همايون ماقاف تا قاف است بنا بر مصلحت وقت و حصول كام ع انجام مطالب و مرام و انصرام اين كار در كار شدند.
كپتان كلود مارتين ويد صاحب بهادر پليتيكل ايجنت لوديانه و كپتان ميكش صاحب بهادر كه از سفر بهاولپور مراجعت نموده در آن موضع شرف اندوز حضور فيض گنجور گرديند، از ملاحظهى آراستگى پلاتن (سپاه) نو ساخته و جمعيت و پيراستگى باقى سامان زبان تحسين گشوده، از نهايت انشراح كپتان كلاد مارتين موصوف به هر يك خدمتگاران و اركان سركار اشرف به طرز خوش پيش آمده، بعد چون برادر و خويش تسلى و دلجويى پيش از پيش مىداد.
اميران سند هم سرانجام به شاه شجاع وعده دادند كه او را در اين ماموريتش يعنى گرفتن افغانستان يارى رسانند. شاه شجاع سند را بخشى از امپراتورى پدر كلان خود مىشمرد و هر چند نيرويى نداشت كه اميران اين ملك را به زور به اطاعت از خود وادارد، با الفاظ آن ها را متوجه مىساخت كه روزگارى اگر فرصت پيش آيد و بخت يارى كند، سند بخشى از سرزمين زير فرمان او خواهد بود و اميران اين سرزمين ناگزير اند كه به او ماليه بپردازند. " چنانكه وكلاى مذكور وثيقهى مشتمل بر اين كه موكب فيروزى كوكب در شكارپور زياده از پانزده يوم رونق افروز نباشد و اراكين دولت زياده از چهل و هشت هزار روپيه عوض خدمتگارى ما كه اداى آن به دو قسط يعنى در حين سكون و حين حركت است تمنا نكنند و ملك سند و شكارپور پيوسته تيول جايگير ما نسلاً مقرر باشد."
References:
1- Eyre Lieut. Vincent Eyre, Retreat and Destruction of the British Army, January 1842.
2- Allen Charles, Soldier Sahib, Abacus, 2001.
3- Sale Lady, Disaster in Afghanistan, London 1843.
4- Lal Mohan, Life of The Amir Dost Mohammad Khan of Kabul, London, 1846.
5- Waller John H, Beyond the Khayber Pass, Random House, Ney York, 2002
6- Haughton John, With Ghurkas in Afghanistan, 1877, London
7- Forbes Archibald, Britain in Afghanistan, London, 2007
ادامه دارد... |